زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط ( نکوگویان ) ره


عبد صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌کند که:

« موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم می‌کوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار می‌کنم] آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »

این حکایت نشان می‌دهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که:

« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. »

شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.


اساس خودسازی

اساس خودسازی، توحید است

«فلاح» در حقیقت جامع همه کمالات انسانی است و راه رسیدن به آن از دیدگاه قرآن کریم، خودسازی و تزکیه نفس است. خداوند متعال پس از سوگند‌های متعدد تأکید می‌فرماید:

﴿ قدأفلح من زکها. سوره شمس آیه 9 ﴾
« کسی به «فلاح» رسید که تزکیه نفس کرد. »

همه آن چه پیامبران الهی از جانب خداوند متعال برای هدایت انسان آورده‌اند، مقدمه «فلاح» و شکوفایی استعدادهای انسانی است. مسأله اصلی در تزکیه نفس، آن است که انسان دریابد خودسازی را از کجا باید آغاز کند، و اساس خود سازی چیست؟
از نظر انبیای الهی، اساس خودسازی و نخستین گام در راه تزکیه نفس «توحید» است، از این رو نخستین پیام همه پیامبران کلمه «لا إله إلا الله» بود:

﴿ و مآ أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لآ إله إلآ إنا فاعبدون. سوره انبیاء آیه 25 ﴾
« و ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آن که به او وحی می‌فرستادیم که خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید. »

نخستین سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز با مردم این بود که:

« یا أیها الناس! لا إله إلا الله، تفلحوا؛
هان ای مردم! بگویید: «لا إله إلا الله» تا رستگار شوید. »

از سویی، تنها، گفتن کلمه توحید کارساز نیست، و آن‌چه اساس خودسازی و موجب «فلاح» و رستگاری و شکوفایی کمالات انسانی است، حقیقت توحید و موحد شدن حقیقی انسان است.
نشانه آن که انسان به حقیقت توحید - به مفهوم واقعی و کامل آن - رسیده این است که می‌تواند همچون فرشتگان الهی، در کنار ذات خداوندی شاهد و گواه یگانگی حضرت حق جل و علا باشد:

﴿ شهد الله أنه لآ إله إلا هو و الملائکه و أولوا العلم ﴾
«خداوند، فرشتگان و صاحبان دانش گواه‌اند که خدایی جز او نیست ».

یکی از شاگردان شیخ درباره او می‌گوید: خدایش رحمت کند! تمام همتش در تحصیل لا إله إلا الله، و همه گفتارش برای رسیدن به حقیقت این کلمه طیبه بود.
و دیگری می‌گوید: شیخ متخصص در این رشته بود. و با تمام توان تلاش می‌کرد آن چه را یافته به دیگران منتقل کند و شاگردان را به مرتبه توحید شهودی برساند.

شیخ می‌فرمود:

« اساس خودسازی، توحید است. هر کس بخواهد ساختمانی بنا کند، ابتدا باید زیرسازی او درست باشد، اگر پایه، محکم و اساسی نبود، آن بنا قابل اطمینان نیست، سالک باید سیر و سلوک خود را از توحید آغاز کند، نخستین سخن همه پیامبران کلمه « لا اله الا الله » بوده است. تا انسان حقیقت توحید را درک نکند و باور نکند که در وجود، چیزی جز خداوند منشأ اثر نیست، و همه چیز جز ذات مقدس حق فانی است، به کمالات انسانی دست نخواهد یافت. با درک حقیقت توحید، انسان با همه وجود متوجه آفریدگار خواهد شد. »

همچنین می‌فرمود:
« اگر بخواهی خدا تو را صدا کند قدری معرفت پیدا کن و با او معامله کن. »
« وقتی می‌گوییم: « لا اله الا الله » باید راست بگوییم. تا انسان خدایان دروغین را کنار نگذارد نمی‌تواند موحد باشد و در گفتن لا اله الا الله راستگو باشد، «اله» چیزی است که دل انسان را برباید، هر چیز که دل او را ربود، خدای اوست وقتی می گوییم: لا اله الا الله، باید حیران او باشیم. »
« همه قرآن به کلمه لا اله الا الله باز می‌گردد و انسان باید به جایی برسد که در قلب او چیزی جز این کلمه، نقش نبندد و هر چه غیر اوست رخت بربندد: ﴿ قل الله ثم ذرهم: بگو آن خداست سپس آنها را واگذار. سوره انعام آیه 91 ﴾ ».
« انسان درخت توحید است، میوه این درخت ظهور صفات خدایی است، و تا این ثمر را نداده کامل نیست، حد کمال انسان این است که به خدا برسد؛ یعنی: مظهر صفات حق شود. سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. او کریم است شما هم کریم باشید. او رحیم است شما هم رحیم باشید. او ستار است شما هم ستار باشید ... »
« آن چه به درد انسان می‌خورد صفات خدایی است، هیچ چیز دیگر برای انسان کارساز نیست، حتی اسم اعظم! »
« اگر در توحید مستغرق باشی، هر لحظه از عنایت‌های خاص حق تعالی بهره‌مند می‌شوی که در لحظه قبل برخوردار نبوده‌ای، عنایت‌های حق هر دم تازگی خواهد داشت. »


شرک زدایی
شرکت زدایی از جان و دل، نخستین گام در راه رسیدن به حقیقت توحید است. از این رو، در شعار اصلی توحید؛ یعنی: « لا اله الا الله » نفی خدایان دروغین، بر اثبات خدای راستین تقدم یافته ‌است.
شرک در برابر توحید، اعتقاد به نیروهای خیالی و مؤثر بودن آنان در هستی و پرستش آنان در برابر مؤثر حقیقی؛ یعنی: خداوند یکتاست.
مشرک کسی است که جز خدای یکتا، دیگری را نیز در هستی مؤثر می‌داند و از غیر او اطاعت می‌کند، گاه جمادات را می‌پرستد، گاه از زورمداران اطاعت می‌کند و گاه بنده هوای نفس خویش است و گاه هر سه را بردگی می‌نماید.
از نظر اسلام هر سه نوع شرک مذکور نکوهیده است، و برای رسیدن به حقیقت توحید، راهی جز شرک زدایی به مفهوم مطلق آن نیست.
نکته مهم و قابل توجه این است که خطرناک‌ترین گونه شرک، شرک به معنای سوم؛ یعنی: پیروی از هوای نفس است. این شرک سر منشأ موانع شناخت عقلی و قلبی و سرآغاز شرک به معنای اول و دوم است:

﴿ افرءیت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشوه فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون:
آیا دیده‌ای آن کس را که هوس خود را خدای خود گرفته و خداوند او را با این که می‌داند، گمراه کرده، و برگوش و دلش مهر زده، پس بعد از خدا چه کسی او را هدایت می‌کند؟ آیا هوشیار نمی‌شوید! سوره جاثیه آیه 23 )

و بر این اساس، جناب شیخ بت نفس را خطرناک‌ترین آفت توحید می‌دانست و می‌فرمود:

« همه حرف‌ها سر آن بت بزرگ است که در درون توست. »


با نفست کشتی بگیر!
یکی از کشتی گیرهای معروف آن زمان به نام « اصغر آقا پهلوان » نقل کرده که: یک روز مرا بردند نزد جناب شیخ. ایشان زد به بازوی من و فرمود:

« اگر خیلی پهلوانی با نفس خود کشتی بگیر»!

در حقیقت شکستن بت نفس اولین و آخرین گام در زدودن شرک و رسیدن به حقیقت توحید است.


مسافرتی برای گفتن یک نکته
آیت الله فهری از مرحوم حاج غلام قدسی نقل کردند: سالی جناب شیخ به کرمانشاه آمد، یک روز به من فرمود: به منزل سردار کابلی برویم، رفتیم و نشستیم. من جناب شیخ را معرفی کردم، مدتی به سکوت گذشت، مرحوم سردار کابلی فرمود: جناب شیخ! چیزی بفرمایید که استفاده کنیم.
جناب شیخ فرمودند:

« چه بگویم به کسی که اعتمادش به معلومات و مکتسبات خودش بیش از اعتمادش به فضل خداست. »
مرحوم سردار کابلی ساکت نشسته بود، لحظاتی گذشت، عمامه از سر برداشت و روی کرسی گذاشت و سرش را آن قدر به دیوار کوبید که من به حالش رقت کردم، خواستم مانع شوم، شیخ نگذاشت و گفت:
« ... من آمده‌ام که این حرف را به او بگویم و برگردم »!


هزار بار استغفار کن!
یکی از فرزندان شیخ نقل می‌کند: شخصی از اهل هندوستان به نام «حاج محمد» همه ساله یک ماه می‌آمد ایران. در راه مشهد برای نماز از قطار پیاده می‌شود و در گوشه‌ای به نماز می‌ایستد، موقع حرکت قطار، هر چه دوستش فریاد می‌زند که: « سوار شو! قطار راه می‌افتد! » اعتنا نمی‌کند و با قدرت روحی که داشته، نیم ساعت مانع از حرکت قطار میشود. وقتی از مشهد بر می‌گردد و خدمت شیخ می‌رسد، جناب شیخ به او می‌گوید:

« هزار بار استغفار کن! »
گفت: برای چه؟
شیخ فرمود:
« کار خطایی کردی! »
گفت: چه خطایی؟ به زیارت امام رضا رفتیم، شما را هم دعا کردیم.
شیخ فرمود:
« قطار را آن جا نگه داشتی. خواستی بگویی من بودم که ...! دیدی شیطان گولت زد، تو حق نداشتی چنین کنی! »


راه رسیدن به حقیقت توحید
اکنون سوال اساسی این است که انسان چگونه می‌تواند خود را شرک زدایی کند، و با شکستن بت نفس، ریشه شرک پنهان و آشکار را در وجود خود بخشکاند و به زلال توحید ناب دست یابد؟
پاسخ جناب شیخ این است که:

« به نظر حقیر اگر کسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به کمال واقعی برسد و از معانی توحید بهره ببرد، باید به چهار چیز تمسک کند: اول: حضور دایم، دوم: توسل به اهل بیت (ع)، سوم: گدایی شبها، و چهارم: احسان به خلق. »

رهنمودهای خصوصی
یکی از ویژگی‌های برجسته استاد و مربی کامل، در سیر و سلوک به سوی خداوند سبحان آن است که رهنمودهای تربیتی او بر اساس نیازهای سالک در مراحل مختلف سلوک است، و این اقدام در جلسه‌های عمومی و در حضور دیگران امکان‌پذیر نیست.
پزشک هر قدر متخصص و با تجربه باشد، نمی‌تواند بیمار‌هایی را که به او مراجعه میکنند با یک نسخه و یک دارو، درمان کند. هر بیماری برای درمان، نیاز به دارویی خاص دارد. حتی ممکن است در مورد دونفر که هر دو به یک بیماری مبتلا هستند به دلایلی دو نوع دارو تجویز شود. درمان بیماری‌‌های «جان» نیز همین گونه است.
استاد اخلاق در واقع طبیب جان انسان است، او در صورتی می‌تواند بیماری‌های اخلاقی را درمان کند که اولاً بداند ریشه اصلی بیماری چیست؟ و ثانیاً داروی مناسب درد را در اختیار داشته باشد.
پیامبران بزرگ الهی (ع) که مربیان اصلی تربیت جان‌ها هستند، به طور عموم از این خصوصیت برخوردار بودند، و نه تنها نیازهای عمومی جامعه بشری را در زمینه‌های مختلف تشخیص می‌دادند، بلکه از نیازهای خصوصی هر یک از افراد امت خود نیز آگاهی کامل داشتند.
امام علی علیه السلام درباره این خصوصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرمود:
« او طبیبی بود که با دانش پزشکی خود گردش می‌کرد و به سراغ بیماران می‌رفت، داروها و لوازم پزشکی او از هر جهت آماده بود. و در موارد نیاز مورد بهره برداری قرار می‌گرفت و جان‌هایی را که به بیماری کوری، کری و گنگی گرفتار بودند را شفا می‌بخشید، او با دارویش در جستجوی خانه‌های غفلت و جایگاه‌هایی حیرت بود. »
عالمان ربانی که جانشینان حقیقی پیامبران و اوصیای آنان هستند نیز از این ویژگی برخوردارند، آن‌ها که به گفته امیرالمؤمنین علیه‌السلام:
« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و با شروا روح الیقین؛
علم براساس بینش حقیقی به آنها روی کرده و روح یقین را یافته‌اند. »
البته همان گونه که در کلام امام علیه‌السلام آمده است:

« اولئک و الله الأقلون عدداً، والآعظمون عندالله قدراً؛
تعداد آن علمای ربانی، که نزد خداوند متعال از بزرگ‌ترین منزلت‌ها برخوردارند، بسیار اندک است... »


اهمیت مربی کامل
از مرحوم آیت الله میرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی علیه- نقل شده که فرمودند:
« اهم آن چه در این راه لازم است، استاد خبیر و از هوا بیرون آمده و انسان کامل است، چنان چه کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پیدا نماید، ارزش دارد. کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کرده‌است.»
بررسی رهنمودهای خصوصی شیخ به شاگردانش نشان می‌دهد که او در اثر مبارزه با نفس، اخلاص و امدادهای الهی، به مرتبه‌ای از کمالات معنوی رسیده بود که می‌توانست دردهای روحی و نقاط کور و مشکل زایی را که در زندگی دیگران پیش می‌آید تشخیص دهد و با نسخه‌ای مناسب، آن‌ها را درمان کند. این واقعیت برای هر کس که با زندگی شیخ آشناست، یک امر روشن و بدیهی است.


گناه و مصایب زندگی
جناب شیخ با بصیرت الهی و دیده برزخی، ارتباط کارهای ناشایست و گرفتاری‌های زندگی را می‌دید و با بیان آن، گره از مشکلات و مصایب مردم باز می‌کرد و با بهره ‌گیری از این روش سازندگی، آنان را در جهت کمالات انسانی هدایت می‌نمود.


نسیه داده می‌شود حتی به شما
یکی از فرزندان شیخ می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود ...؟

شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی »!

مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم.

شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟! »

مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده می‌شود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود »!!

آزردن کودک
یکی از شاگردان بزرگوار شیخ گفت: فرزند دو ساله‌ام - که اکنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار کرده بود و ماردش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت تب کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود.
باری، شب هنگام جناب شیخ را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم همسرم نیز در ماشین بود، جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچه‌هاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمی‌شود.
شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود:

« بچه را که آن طور نمی‌زنند، استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می‌شود. »
چنین کردیم تب او قطع شد!.

آزردن شوهر
یکی از شاگردان شیخ نقل می‌کند: زنی بود که شوهرش سید و از دوستان جناب شیخ بود، او خیلی شوهر را اذیت میکرد. پس از چندی آن زن فوت کرد، هنگام دفنش جناب شیخ حضور داشت. بعد می‌فرمودند:
« روح این زن جدل می‌کند که: خوب! مردم که مردم چطور شده!. موقعی که خواستند او را دفن کنند اعمالش به شکل سگ درنده سیاهی شد، همین که خانم فهمید که این سگ باید با او دفن شود، متوجه شد که چه بلایی در مسیر زندگی بر سر خود آورده، شروع کرد به التماس و التجاء و نعره زدن! دیدم که خیلی ناراحت است لذا از این سّید خواهش کردم که حلالش کند، او هم به خاطر من حلالش کرد، سگ رفت و او را دفن کردند! »
نارضایتی خواهر
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند: مهندسی بود بساز و بفروش، یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دلیل بدهکاری زیاد، شرایط اقتصادی بدی داشت، حکم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمی‌توانم به خانه‌ام بروم، خود را پنهان می‌کنم تا کسی مرا نبیند.
شیخ با یک توجه فرمود:

« برو خواهرت را راضی کن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شیخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی کرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه‌ای به ما رسید، هزار و پانصد تومان سهم او می‌شد، یادم آمد که نداده‌ام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم.
پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود:

« می‌گوید: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشین است.
فرمود:

« برو یکی از بهترین خانه‌هایی را که ساخته‌ای را به نامش کن و به او بده بعد بیا ببینم چکار می‌شود کرد. »
مهندس گفت: جناب شیخ ما دو شریک هستیم چگونه می‌توانم؟
شیخ فرمود:
« بیش از این عقلم نمی رسد، چون این بنده خدا هنوز راضی نشده است. »
بالاخره آن شخص رفت و یکی از آن خانه‌ها را به نام خواهرش کرد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شیخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانه‌ها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد.
نارضایتی مادر
حکم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده‌ بود، بستگان او نزد شیخ می‌روند و با التماس چاره‌ای می‌جویند، شیخ می‌گوید:
« گرفتار مادرش است. »
نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا می‌کنم بی نتیجه است.
گفتند: جناب شیخ فرموده: « شما از او دلگیر هستید ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج کرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع کردم و ظرفها را در سینی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سینی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما کنیز نیاورده‌ام!
سرانجام مادر رضایت داد و برای رهایی فرزندش دعا کرد. روز بعد اعلام کردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.
آزردن کارمند
در منزل یکی از ارادتمندان شیخ، چند نفر از اداره دارایی خدمت ایشان می‌رسند. یکی از آنها اظهار می‌دارد که بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمی‌شود؟
شیخ پس از توجهی فرمود:
« زن علویه‌ای را اذیت کرده‌ای. »
آن شخص گفت: آخر این‌ها آمده‌اند پشت میز نشسته‌اند بافتنی می‌بافند، تا حرفی هم به آنها می‌زنیم گریه میکنند!
معلوم شد که آن زن علویه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شیخ فرمود:
« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمی‌یابد. »
مشابه این داستان را یکی دیگر از شاگردان شیخ نقل کرده‌است. او می‌گوید: در حیاط منزل یکی از دوستان در حضور شیخ نشسته بودیم. یک صاحب منصب دولتی هم که در جلسه شیخ شرکت می‌کرد نشسته بود. او که به دلیل بیماری پایش را دراز کرده ‌بود رو به شیخ کرد و گفت: جناب شیخ! من مدتی است به این پا درد مبتلا شده‌ام سه سال است هر کاری می‌کنم نتیجه ندارد و دارو‌ها کار ساز نیست؟
شیخ مطابق شیوه همیشگی از حاضران خواست یک سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی کرد و فرمود:
« این درد پای شما از آن روز پیدا شد که زن ماشین نویسی را به دلیل این که نامه را بد ماشین کرده‌است توبیخ کردی و سر او داد زدی، او زنی علویه بود، دلش شکست و گریه کرد. اکنون باید بروی و او را پیدا کنی و از او دلجویی کنی تا پایت درمان شود. »

آن مرد گفت: راست می‌گویی، آن خانم ماشین‌نویس اداره بود که من سرش داد کشیدم و اشکهایش درآمد.
غصب حق پیرزن
یکی از شاگردان شیخ که پس از صرف غذایی، حال معنوی خود را از دست می‌دهد، از شیخ یاری می‌خواهد، شیخ می‌فرماید:

« آن کبابی که خورده‌ای، فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کرده‌است. »
اهانت به دیگران (دشنام)
یکی از شاگردان شیخ میگوید: یک روز با جناب شیخ و چند نفر در کوچه امام‌زاده یحیی در حال عبور بودیم که یک دوچرخه سوار با یک عابر پیاده برخورد کرد، عابر به دوچرخه سوار اهانت کرد و گفت: «خر!»
جناب شیخ گفت:

« بلافاصله باطن خودش تبدیل به خر شد »!!
یکی دیگر از شاگردان از ایشان نقل می‌کند که فرمود:

« روزی از جلوی بازار عبور میکردم و دیدم یک گاری اسبی در حال حرکت بود و شخصی هم افسار یابویی که گاری را می‌کشید در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاریچی داد زد: یابو! دیدم گاریچی نیز تبدیل به یابو شد،‌ و افسار دو تا شد!! »

بی‌رحمی به حیوان
در اسلام بی‌رحمی حتی نسبت به حیوانات نکوهش شده‌است. مسلمان حق ندارد حیوانی را بیازارد و یا حتی به آن ناسزا بگوید! و از این رو پیامبر اکر (ص) در حدیثی می‌فرماید:

« لو غفر لکم ما تأتون إلی البهائم لغفر لکم کثیراً؛
اگر ستمی که بر حیوانات می‌کنید بر شما بخشیده شود بسیاری از گناهان شما بخشوده شده‌است. »

با این که کشتن حیوانات حلال گوشت برای مصرف، از نظر اسلام جایز است در عین حال ذبح آن‌ها آدابی دارد، که تا حد ممکن، حیوان کمتر رنج ببیند. یکی از آداب ذبح این است که نباید حیوان را در برابر چشم حیوانی مانند او سر برید.
چنان که امام علی (ع) فرمود:

« لاتذبح الشاه عند الشاه و لا الجزور عند الجزور و هو ینظر إلیه؛
گوسفند را نزد گوسفند و شتر را نزد شتر ذبح نکن در حالی که به او می‌نگرد. »

بنابر این سر بریدن بچه حیوانات نزد مادرشان به شدت نکوهیده و حاکی از نهایت سنگدلی و بی‌رحمی است، و آثار ویرانگری بر زندگی انجام دهنده آن خواهد داشت.
یکی از شاگردان شیخ نقل می‌کند: سلاخی نزد جناب شیخ آمد و عرض کرد: بچه‌ام در حال مردن است، چه کنم؟
شیخ فرمود:

« بچه گاوی را جلوی مادرش سربریده‌ای. »
سلاخ التماس کرد بلکه برای او کاری انجام دهد.
شیخ فرمود:
« نمی‌شود، می‌گوید: بچه‌ام را سر بریده، بچه‌اش باید بمیرد »!

تحول معنوی

شبیه داستان حضرت یوسف
جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:

« در ایام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»»

آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت می‌کند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد. دیده برزخی او باز می‌شود و آن چه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی شنیدند، می‌بیند و می‌شنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون می‌آید، بعضی از افراد را به‌صورت واقعی خود می‌بیند و برخی اسرار برای او کشف می‌شود.
از جناب شیخ نقل شده‌است که فرمود:

« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسیر خیابان «سیروس» به چهار راه «گلوبندک» رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »

مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:

« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »

ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده که: « خدایا مرا برای خودت تربیت کن » در آن فضای هیجان انگیز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی این جوان سعادتمند پدید آورد، که انسان‌های ظاهربین و سطحی‌نگر قادر به درک آن نیستند. رجبعلی با این جهش، ره صد ساله را یک شبه طی کرد و شد:
« شیخ رجبعلی خیاط ».
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستین گام از تربیت الهی
در نخستین گام از تربیت الهی، چشم و گوش قلبی این جوان باز شد و اینک در باطن جهان، و در ملکوت عالم چیزهایی می‌بیند که دیگران نمی‌بینند و آواهایی میشنود که دیگران نمی‌شنوند، این تجربه باطنی، موجب شد که شیخ اعتقاد پیدا کند که: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأکید می‌کرد:

« اگر کسی برای خدا کار کند چشم و گوش قلب او باز می‌شود. »

برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان می‌فرمایند:

« ما من عبد إلا و فی وجهه عینان یبصر بهما أمر الدنیا، و عینان فی قلبه یبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خیرا فتح عینیه اللتین فی قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغیب، فآمن بالغیب علی الغیب؛
هیچ بنده‌ای نیست جز این که دوچشم در صورت اوست که با آن ها امور دنیا را می بیند و دو چشم در دلش که با آن‌ها امور آخرت را مشاهده میکند، هرگاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشاید که به وسیله آن‌ها وعده‌های غیبی او را می‌بیند و با دیده‌های غیبی به غیب، ایمان می‌آورد. »

هدایت ویژه الهی
جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شایسته‌ قرار می‌گیرد و از این پس گاهی در خواب و گاهی در بیداری، از الهام‌های سازنده غیبی برخوردار می‌شود و ازهدایت ویژه‌ای که خاص مجاهدان راستین و با اخلاص است بهره‌مند می‌گردد.
این هدایت در حدیث نبوی چنین تبیین شده است:

« إذا أراد الله بعبد خیرا فقهه فی الدین، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام کند. »

یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:

« إذا أراد الله عزوجل بعبد خیرا فقهه فی الدین، و زهده فی الدنیا، و بصره بعیوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند، به دنیا بی اعتنایش کند و بینای عیبهایش سازد. »
تاوان اندیشه مکروه
آیت الله فهری نقل می‌کند که جناب شیخ به ایشان فرمود:

« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم می‌آوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می‌دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می‌گیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »
فرزندت را برای خدا بخواه!
یک بار جناب شیخ فرمود:

« شبی دیدم حجاب دارم و نمی‌توانم به محبوب راه یابم، پیگیری کردم که این حجاب از کجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم که در نتیجه احساس محبتی است که عصر روز گذشته از دیدن قیافه زیبای یکی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: باید او را برای خدا بخواهی! استغفار کردم... »
تو سیر و همسایه گرسنه؟!
یکی از شاگردان شیخ می گوید: از ایشان شنیدم که فرمود:

« شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟ با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم که جستجو کنند و خبری بیاورند. همسایه ام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فوراً از بقال سر محل، یک عباسی قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن. »

حجاب غذا!
یکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل میکند که: شبی در یکی از جلسات- که در خانه یکی از دوستان شیخ بود- شیخ پیش از آن که صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ایشان آن را میل کرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:

« دیشب به ائمه (ع) سلام کردم ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا که برای بدن مورد نیاز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »

محبت
محبت، کیمیای خودسازی
محبت، کیمیای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتی‌های اخلاقی را یک جا درمان می‌کند، و همه صفات نیکو را یک جا به عاشق هدیه می‌دهد. کیمیای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق می‌کند که هرگونه پیوند او را با هر کس و هر چیز جز خدا قطع می‌نماید.
در مناجات محبین منسوب به امام زین‌العابدین (ع) آمده است:

« الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلاً و من ذا الذی انس بقربک فابتغی عنک حولاً؛
خدای من! کیست که شیرینی محبت را چشید و یار دیگری برگزید؟ و کیست که به قرب و نزدیکی تو انس گرفت و جدایی تو را طلبید؟!»

عشق جذاب است و چون درجان نشست
هم در دل را ز غیر دوست بست
و در روایتی منسوب به امام صادق علیه السلام آمده است:

« حب الله إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن کل شاغل، وکل ذکر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سراً لله تعالی، و أصدقهم قولاً، و أوفاهم عهداً؛
نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله دیگری تهی گرداند، هر یادی جز خدا تاریکی است. دلداده خدا مخلص ترین بنده خداست و راستگوترین مردمان و وفادارترین آن‌ها برعهد و پیمان. »

کیمیای حقیقی، تحصیل خود خدا
درباره کیمیاگری محبت خدا و کیمیای حقیقی، داستان جالبی از جانب شیخ نقل شده که فرمود:

« زمانی دنبال علم کیمیا بودم، مدتی ریاضت کشیدم تا به بن بست رسیدم و چیزی دستگیرم نشد، سپس در عالم معنا این آیه عنایت شد که: من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10

عرض کردم: من علم کیمیا می‌خواستم.
عنایت شد که: علم کیمیا را برای عزت می خواهند و حقیقت عزت در این آیه است؛ خیالم راحت شد. »
چند روز بعد از این جریان دو نفر [اهل ریاضت] به در منزل مراجعه و جویای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمینه علم کیمیا تلاش کرده‌ایم و به بن بست رسیده‌ایم، متوسل به حضرت رضا (ع) شده‌ایم ما را به شما حواله داده‌اند!
شیخ تبسم کرد و داستان فوق را برای آنان تعریف کرد و افزود:

« من برای همیشه خلاص شدم، حقیقت کیمیا، تحصیل خود خداست. »

شیخ گاهی در این باره، این جمله از دعای عرفه را برای دوستان می‌خواند:
« ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک؛
کسی که تو را نیافت چه یافت و آن که تو را یافت چه نیافت؟ »

بزرگترین هنر شیخ
مهم‌ترین ویژگی جناب شیخ و بزرگترین هنر او، دست یافتن به « کیمیای محبت» خداست. شیخ در این کیمیاگری تخصص داشت و بی‌تردید، او یکی از بارزترین مصادیق:
﴿ یحبهم و یحبونه: او دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند. سوره مائده آیه 54 ﴾ و ﴿ والذین ءامنوا أشد حبا لله: آنها که اهل ایمان اند کمال محبت و دوستی را فقط به خداوند می ورزند. سوره بقره 165﴾ بود، و هرکس به او نزدیک میشد بهره‌ای از کیمیای محبت می‌برد.

جناب شیخ می‌فرمود:

« محبت به خدا، آخرین منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممکن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت این گونه نیست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و کمالات خود را از دست داد ممکن است عشق او زایل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »

و میگفت:
« میزان ارزش اعمال، میزان محبت عامل به خداوند متعال است. »

شیرین و فرهاد
گاه برای تقریب ذهن شاگردان، به داستان شیرین و فرهاد مثال می‌زد و می فرمود:

« فرهاد هر کلنگی که می‌زد به یاد شیرین و به عشق او بود. هرکاری انجام می‌دهی تا پایان کار باید همین حال را داشته باشی، همه فکر و ذکرت باید خدا باشد، نه خود! »

خدا مشتری ندارد!
گاه شیخ برای مشتری پیدا کردن برای خدا! می‌فرمود:

« امام حسین علیه السلام مشتری زیادی دارد، ممکن است امام‌های دیگر هم همین طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا می‌سوزد که مشتری‌هایش کم است، کمتر کسی می‌آید بگوید: که من خدا را می‌خواهم و می‌خواهم با او آشنا شوم. »

گاه می‌فرمود:
« در حالی که تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!

در حدیث قدسی آمده است:

« یا ابن آدم! إنی احبک فانت ایضاً احببنی؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نیز مرا دوست بدار. »

گاه می‌فرمود:
« یوسف خوش هیکل است، اما تو نگاه کن ببین آن که یوسف را آفرید چیست، همه زیبایی ها مال اوست. »


درس عاشقی بده!
یکی از ارادتمندان شیخ نقل می‌کند: مرحوم شیخ احمد سعیدی، که مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خیاطی در تهران سراغ دارای که برای من یک قبا بدوزد؟ من جناب شیخ را معرفی کردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را دیدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه کردی؟! ما را کجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: این آقایی که به من معرفی کردی رفتم خدمتش که برای قبا بدوزد، هنگامی که اندازه می‌گرفت از کارم پرسید، گفتم: طلبه هستم.

گفت:
« درس می‌خوانی یا درس میدهی؟ »
گفتم: درس می‌دهم.
گفت:
« چه درسی می‌دهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شیخ سری تکان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »

این جمله نمی‌دانم با من چه کرد! این جمله مرا دگرگون کرد!.

عشق ز پروانه بیاموز!
یکی از شاگردان شیخ از قول ایشان نقل می‌کند که فرمود:

« شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تضرع و راز و نیاز با معشوق بودم. دیدم پروانه‌ای آمد دور چراغ - گردسوزهای سابق- هی گردش کرد تا یک طرف بدن خود را به چراغ زد و افتاد، اما جان نداد، با زحمت زیاد مجدداً خود را حرکت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خود را هلاک کرد، در این جریان به من الهام کردند: فلانی! عشق بازی را از این حیوان یاد بگیر، دیگر ادعایی در وجودت نباشد، حقیقت عشق بازی و محبت به معشوق همین بود که این حیوان انجام داد. من از این داستان عجیب درس گرفتم، حالم عوض شد ... »
مبادی محبت خدا
معرفت خدا
اصلی ترین مبدأ محبت خداوند متعال، معرفت اوست. امکان ندارد انسان خدا را بشناسد و عاشق او نشود:
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روابود که ملامت کنی زلیخا را
امام حسن مجتبی علیه السلام می‌فرماید:

« من عرف الله أحبه؛
هرکس که خدا را بشناسد او را دوست می‌دارد. »

پرسش اساسی در این باره این است که کدام معرفت، موجب محبت خداست؟ معرفت برهانی، یا شناخت شهودی؟
جناب شیخ می‌فرمود:

« تمام مطلب این است که تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پیدا نکند عاشق نمی‌شود، اگر عارف شد میبیند که همه خوبیها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خیر أما یشرکون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در این صورت محال است انسان به غیر خدا توجه کند. »

قرآن کریم از دو طایفه نام می‌برد، که معرفت آن‌ها نسبت به حضرت حق - جل و علا- معرفت شهودی است: یکی « ملائکه » و دیگری « اولواالعم »:

﴿ شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملکه و أولوا العلم:
خداوند گواه است که خدایی جز او نیست، و فرشتگان و صاحبان دانش نیز. سوره آل عمران آیه 18)


معرفت شهودی
برای رسیدن به معرفت شهودی، راهی جز پاک سازی آینه دل از تیرگی کارهای ناپسند نیست. امام سجاد علیه السلام در دعایی که ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل کرده می‌فرماید:

« وأن الراحل إلیک قریب المسافه و إنک لا تحتجب عن خلقک إلا أن تحجبهم الأعمال دونک؛
سالک به سوی تو راهش نزدیک است، و به راستی تو از آفریده‌ات در حجاب نیستی، مگر آن که در پیشگاه تو کارها (ی ناشایسته) حجاب شود. »

خداوند حجاب ندارد، حجاب از ناحیه کارهای ماست. اگر حجاب زنگارهای کارهای ناشایسته از آینه دل پاک شود، دل شاهد جمال زیبای حضرت حق عز و جل و عاشق او می‌گردد.
جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
برای نشاندن غبار راه و پاک سازی دل از حجاب کارهای ناشایسته باید دل از محبت دنیا پاک شود، چه این که، محبت دنیا مبدأ همه زشتیهاست.

آفت محبت خداوند
آفت محبت خداوند، محبت دنیاست، در مکتب شیخ اگر انسان دنیا را برای خدا بخواهد، مقدمه وصال اوست، و اگر برای غیر خدا بخواهد آفت محبت اوست. و در این رابطه فرقی میان دنیای حلال و حرام نیست، البته بدیهی است که دنیای حرام، انسان را بیشتر از خدا دور میکند. در حدیث است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمود:

« حب الدنیا و حب الله لا یجتمعان فی قلب أبداً؛
دوستی دنیا و دوستی خدا هرگز در یک دل گرد نمی‌آیند. »

جناب شیخ همیشه دنیا را با مثل «پیر زنه» نام می‌برد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میکرد و می‌فرمود:

« باز می‌بینم که تو گرفتار این پیرزنه شده‌ای »!

شیخ مکرر می‌فرمود:

« این‌ها که میآیند پیش من، سراغ پیرزنه را فقط می‌گیرند، هیچ کس نمی‌آید بگوید که من با خدا قهر کرده‌ام مرا با خدا آشتی بده»!

دل خدانما
جناب شیخ می‌فرمود:

« دل هر چه را بخواهد همان را نشان می‌دهد، سعی کنید دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عکس همان در قلب او منعکس می‌شود، و اهل معرفت با نظر به قلب او می‌فهمند که چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شیفته و فریفته جمال و صورت فردی گردد، یا علاقه زیاد به پول یا ملک و غیره پیدا کند،‌همان اشیاء، صورت برزخی او را تشکیل می‌دهند. »

باطن دنیا پرستان
جناب شیخ که با دیده بصیرت باطنی مردم را می‌دید، درباره تصویر باطنی اهل دنیا، آخرت و اهل خدا چنین می‌فرمود:

« کسی که دنیا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن که آخرت را بخواهد خنثی است، و آن که خدا را بخواهد مرد است. »

مردهایی که تبدیل به زن شدند!
دکتر حاج حسن توکلی نقل می‌کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش‌تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی آمد بالا، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم دیدم همه زن هستند، همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوارشده‌ام، این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد آن زن که پیاده شد همه مرد شدند!.
با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم ولی از ماشین که پیاده شدم رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود:

« دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند! »
بعد گفت:
« وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیرالمؤمنین علیه السلام باعث نجات می‌شود. »
« چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی ‌بینند و بشنود آن چه را دیگران نمی‌شنوند. »

آن میز چیست؟
آقای دکتر ثباتی می‌گوید: مرد کفاشی بود به نام « سید جعفر» - که مرحوم شد- می‌گفت: در منزل میز بزرگی داشتم که جای مناسبی برای آن نداشتم که آن را آن جا بگذارم و در فکر بودم که آن را چکار کنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شیخ که مرا دید، آهسته گفت:

« آن میز چیست که آن جا - اشاره به دل او - گذاشته‌ای؟! »

مرد کفاش ناگهان توجه نمود، خنده‌ای می‌کند و میی‌گوید: جناب شیخ جایی برای آن نداشتم، لذا آن را اینجا جا داده‌ام!.
رسیدن به اسرار الهی
جناب شیخ شیخ معتقد بود که اصلی‌ترین مقدمات دست یافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و می‌فرمود:

« تا ذره‌ای محبت غیر خدا در دل باشد، محال است انسان به چیزی از اسرار الهی دست یابد. »!

غیر از خدا هیچ مخواه
شیخ این اعتقاد که: جز خداوند چیزی نخواهد، را از دو فرشته آموخته بود. یکی از ارادتمندان شیخ از او نقل می‌کند:

« شبی دو فرشته با دو جمله به من راه فنا آموختند و آن جملات این بود:
از پیش خود هیچ مگو و غیر از خدا هیچ مخواه »!
و در این باره می‌فرمود:
« هشیار باش، خلقت عالم ز بهر توست
غیر از خدا هر آن چه که خواهی شکست توست»


مرتبه عقل و مرتبه روح
جناب شیخ می‌فرمود:
« اگر انسان در مرتبه عقل باشد، هیچ وقت از عبادت سرپیچی نکرده، عصیان حق را نمی‌نماید، به موجب: « العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان » و در این مرتبه، نظر به غیر حق - که بهشت باشد - دارد. »
ولی موقعی که به مرتبه روح می‌رسد، به موجب « ونفخت فیه من روحی: سوره حجر آیه 29» فقط نظر به حق دارد.
همه چیز برای خدا، حتی خدا!
جناب شیخ میفرمود:

« ای انسان! چرا غیر خدا را می‌خواهی؟! مگر از غیر او چه دیده‌ای؟! اگر او نخواهد هیچ چیز مؤثر نیست، و برگشت تو به اوست!
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند
شاهبازان طریقت به شکار مگسی!!
خدا را گذاشته، غیر خدا تحصیل می‌کنی؟! چرا این قدر دور خودت چرخ می‌خوری؟! خدا را بخواه و همه خواستنی‌ها را مقدمه وصول او قرار بده، مشکل این جاست که ما همه چیز را برای خود می‌خواهیم حتی خدا را! »

بالاترین مراتب تقوی
شیخ درباره مراتب تقوی می‌گفت:

« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتیان واجبات و ترک محرمات است که برای عده‌ای بسیار خوب و بجاست، ولی مراتب عالیه تقوی، پرهیز کردن از غیر خداست، بدین معنا که غیر از محبت حق در دل چیزی نداشته باشد. »

مکتب خداخواهی
جناب شیخ معتقد بود که:
تا انسان دل را از غیر خدا پرهیز ندهد به مقصد اعلای انسانیت نمی‌رسد، حتی اگر کسی مقصدش از مجاهده کمال خود باشد به مقصود نخواهد رسید.

از این رو، اگر شخصی نزد ایشان می‌آمد و رهنمود می‌خواست و می‌گفت: هر ریاضتی می‌کشم نتیجه نمی‌گیرم؛ می‌فرمود:

« شما برای نتیجه کار کرده‌اید، این مکتب، مکتب نتیجه نیست، مکتب محبت است، مکتب خداخواهی است. »


بازشدن چشم دل
مرحوم شیخ، باتجربه دریافته بود که راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنایی با اسرار غیبی، اخلاص کامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و می‌فرمود:

« اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید آن چه را دیگران نمی‌بینند شما می‌بینید و آن چه را دیگران نمی‌شوند شما می‌شنوید. »

« اگر انسان چشم دل خود را از غیر خدا پرهیز دهد، خداوند به او نورانیت می‌دهد و او را به مبانی الهیات آشنا می‌کند. »

« اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می‌شود. »
« رفقا! دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان دهد، تا انسان غیر خدا را می‌خواهد هم کر است و هم کور »!!

به سخن دیگر، شیخ معتقد بود که: معرفت شهودی جز از طریق قلب سلیم ممکن نیست و قلبی از سلامتی کامل برخودار است که ذره‌ای محبت دنیا در آن نباشد و علاوه بر آن چیزی جز خدا نخواهد، و این همان رهنمود ارزشمند امام صادق علیه السلام در تبیین قلب سلیم است. آن حضرت در تفسیر آیه کریمه:

إلا من أتی الله بقلب سلیم: بجز کسیکه خداوند به او قلب سلیم عطا کرده. سوره شعراء آیه 89 می‌فرماید:
« هو القلب الذی سلم من حب الدنیا؛
قلب سالم، قلبی است که از دوستی دنیا سالم باشد. »

و در حدیث دیگری می‌فرماید:
« القلب السلیم الذی یلقی ربه، و لیس فیه أحد سواه، و کل قلب فیه شرک أو شک فهو ساقط؛
دل سالم دلی است که پروردگارش را دیدار کند و در حالی که جز او در آن نباشد و هر دلی که در آن شرک یا شک باشد ساقط [و بیمار] است. »

چهره باطنی دل
جناب شیخ می‌فرمود:

« اگر انسان دیده باطنی داشته باشد می‌بیند به محض این که غیر خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در‌ می‌آید، اگر غیر خدا را بخواهی قیمت تو همان است که خواسته‌ای، و اگر خداخواه شدی قیمت نداری، « من کان لله کان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میکند و‌ آن چه بخواهی به نور الهی می‌بینی. »
قلبی که همه چیز نزد او حاضر است!
جناب شیخ می‌فرمود:

« کوشش کن قلب تو برای خدا باشد، وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آن جاست، وقتی خدا آن جا بود همه آن چه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد، هر وقت اراده کنی همه نزد تو خواهند آمد، چون خدا آن جاست، ارواح همه انبیا و اولیا آن جا هستند، اراده کنی مکه و مدینه همه نزد تو هستند... پس کوشش کن قلب فقط برای خدا باشد، تا همه آن چه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند. »!!
انسانی که کار خدایی می‌کند!
جناب شیخ معتقد بود:
اگر محبت خدا بر دل غلبه کند، و حقیقتاً دل چیزی جز خدا نخواهد، انسان به مقام خلافت اللهی می‌رسد و کارهایی خدایی از او صادر می‌گردد. و در این باره می‌فرمود:

« اگر چیزی بر چیز دیگری غلبه کند، آن شییء از جنس آن می‌شود، مثل این که وقتی آهن را در آتش بگذارند، پس از مدتی که آتش بر آهن غلبه نمود، عمل آتش که سوزاندن باشد از آهن صادر می‌شود، همچنین است کار انسان با خالق و خدای خود! »
و نیز می‌فرمود:

« ما کار فوق‌العاده‌ای انجام نمی‌دهیم، بلکه همان فطرت را پیدا می‌کنیم که انسان خدایی باشد، همه چیز را روح به انسان می‌دهد. روح گاو کار گاو را می‌کند. روح خروس کار خروس را می‌کند. حالا بگویید ببینم: روح خدایی انسان چه کار باید بکند؟ باید کار خدایی بکند؛ ﴿ نفخت فیه من روحی ﴾ اشاره به همین مطلب است. »


آفت زدایی دل
بنابر این، جز با آفت‌زدایی دل از محبت غیر خدا، معرفت شهودی حاصل نمی‌شود، و تا معرفت حاصل نشود، انسان عاشق کمال مطلق نمی‌گردد. از این‌رو، مسأله اصلی این است که: پاک سازی دل از محبت دنیا کار ساده‌ای نیست. چگونه می‌توان دل را از علاقه به این « پیرزن آرایش شده » پاک‌سازی کرد؟
از نظر جناب شیخ، آن چه می‌تواند دل را آفت زدایی کند، با آن چه می‌تواند او را به حقیقت توحید برساند یکی است، همان عواملی که در بخشهای پیشین بدان اشاره شد؛ یعنی:
حضور دایم، توسل به اهل بیت (ع)، گدایی شبها، احسان به خلق.



شیوه عاشقی خدا
جناب شیخ در میان همه عوامل یاد شده، برای « احسان به خلق » نقش وی‍ژه‌ای در ایجاد انس به خدا و محبت به او قایل بود. وی معتقد بود که راه محبت خدا، محبت به خلق خدا و خدمت به مردم، بخصوص انسان‌های مستضعف و گرفتار است.
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

« الخلق عیال الله فأحب الخلق إلی الله من نفع عیال الله و أدخل علی أهل بیت سروراً؛
مردم خانواده خدا هستند، محبوب‌ترین مردم نزد خدا کسی است که برای خانواده خدا سودمند باشد و خانواده‌ای را شاد کند. »

در حدیثی دیگر است که از آن حضرت پرسیدند: محبوب‌ترین مردم نزد خدا کیست؟ فرمود: سودمندترینشان برای مردم.

و در حدیثی دیگر آمده است که خداوند متعال، در شب معراج به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
« یا أحمد! محبتی محبه الفقراء، فادن الفقراء و قرب مجلسهم منک ... فإن الفقراء أحبائی؛
ای احمد! دوستی من، محبت فقراست، پس فقیران را به خود نزدیک کن و به مجلس آنان نزدیک شو زیرا فقرا دوستان من هستند. »

یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: با معرفی جناب شیخ، مدت‌ها به خدمت آیت الله کوهستانی به «نکا» می‌رفتم؛ تا این که یک روز صبح که برای رفتن به نکا به گاراژ ایران پیما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شیخ را دیدم، فرمودند:

« کجا می‌روی؟ »
عرض کردم به نکا، نزد آیت الله کوهستانی. فرمودند:
« شیوه ایشان زاهدی است بیا برویم تا من روش عاشقی خدا را یادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خیابان امام خمینی- فعلی- که سنگ فرش بود برد، در جنوب خیابان، در کوچه‌ای، در منزلی را زد، دخمه‌ای مایان شد که تعدادی بچه و بزرگ، فقیر و بیچاره در آن جا بودند، جناب شیخ به آنها اشاره کرد و فرمود:
« رسیدگی به این بیچاره‌ها انسان را عاشق خدا می‌کند!! درس تو این است، نزد آیت الله کوهستانی درس زاهدی بود و حالا این درس عاشقی است. »

و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شیخ سراغ افرادی بیرون شهر می‌رفتیم، شیخ نشان می‌داد و من آذوقه تهیه می‌کردم و به آن‌ها می‌رساندم.

روش تربیتی شیخ

انسان سازی
جناب شیخ از تأثیر نفس و قدرت سازندگی بالایی در تربیت جانهای مستعد برخوردار بود. یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: روزی من و شیخ همراه مرحوم آیت الله محمدعلی شاه‌آبادی در میدان « تجریش » می‌رفتیم، شیخ به آیت الله شاه‌آبادی خیلی علاقه داشت، شخصی به ما رسید و از مرحوم شاه‌آبادی پرسید: شما درست می‌گویید، یا این آقا؟ ( اشاره به شیخ )
آیت الله شاه ‌آبادی فرمود: چه چیز را درست می‌گوید؟ چه می‌خواهی؟
آن شخص گفت: کدام یک از شما درست می‌گویید؟
آیت الله شاه‌آبادی فرمود:
« من درس می‌گویم و یاد می‌گیرند، ایشان انسان می‌سازد و تحویل می‌دهد! »
هر چند این سخن حاکی از نهایت تواضع و فروتنی این عالم ربانی و عارف کامل است، لیکن بیانگر تأثیر کلام و قدرت تربیت و سازندگی جناب شیخ نیز هست.


تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دکتر حمید فرزام، تأثیر کلام و جاذبه جناب شیخ را چنین توصیف می‌کند: استاد جلال‌الدین همایی، از استادان معروف دانشگاه تهران که در علوم و معارف، خاصه ادبیات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهیر زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شیخ رسیده بودند. زمانی که من در هفده سالگی به حضور استاد همایی رسیدم، استاد، در همان زمان کتاب « التفهیم لا وائل صناعة التنجیم » نوشته ابوریحان بیرونی و «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه » نوشته عزالدین محمود کاشانی را تصحیح کرده بودند و کتابهایی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شیوه ای بسیار عالمانه تألیف نموده بودند، مقدمه مفصل ایشان بر کتاب « مصباح الهدایه » خود یک دوره کامل عرفان نظری و عملی است.
باری: این مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، یک روز که به خدمت جناب شیخ رسیدم فرمودند:

« استادت آقا جلا‌الدین همایی پیش من آمدند. من چند جمله به ایشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محکم دستی بر پیشانی خود زدند و حدیث نفس کردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »

آری جاذبه جناب شیخ و تأثیر کلام ایشان به حدی بود که استاد همایی را با آن مقامات عالیه علمی و عرفانی، از خود بی خود می‌کرد، خدایشان بیامرزاد.


آخرین کلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نیایش که گرم صحبت می‌شدند می‌فرمودند:

« رفقا! این حرف‌هایی که من به شما می‌زنم از آخرین کلاس عرفان است. »

و راستی همین طور بود.
یکی دیگر از شاگردان شیخ می‌گوید: درسهای شیخ مس را به طلا تبدیل می‌کرد.
بنابراین، اولین نکته در تبیین سازندگی شیخ، کشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بیان شیوه تعلیم و تربیت و روش سازندگی این مرد الهی است.


تربیت با رفتار
از نظر روایات اسلامی اصلی‌ترین شرط مؤثر افتادن تعلیم و تربیت مربیان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خویش است. امیر مؤمنان، علی (علیه السلام) در این باره می‌فرماید:

« من نصب نفسه للناس اماماً فعلیه أن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، ولیکن تأدیبه بسیرته، قبل تأدیبه بلسانه؛
هر که خود را پیشوای مردم کند، باید پیش از آموزش دیگران، به آموزش خویش بپردازد و پیش از آن که (دیگران را) به گفتار، ادب کند باید به رفتار خود تربیت نماید. »

رمز اصلی تأثیر نفس شیخ و قدرت سازندگی او، در به کار بستن این توصیه امیرالمؤمنین (ع)، و دعوت به خدا از راه کردار، قبل از گفتار است.
شیخ اگر دیگران را به توحید دعوت می‌کرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آن‌ها، بت نفس خود را شکسته بود. اگر دیگران را به اخلاص در تمام کارها فرا می‌خواند، همه حرکات و سکناتش برای خدا بود. اگر لحظه‌ای غافل می‌شد، لطف حق به او مدد می‌رساند، به گونه‌ای که می‌گفت:

« هر سوزنی که برای غیر خدا به پارچه فرو کنم به دستم فرو می‌رود! »

و اگر دیگران را به محبت خدا دعوت می‌کرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا می‌سوخت. و اگر دیگران را به احسان و ایثار و خدمت به مردم دعوت می‌کرد، خود پیشگام بود، و اگر از «دنیا» به «پیرزنه» تعبیر می‌کرد و دیگران را از محبت نسبت به آن برحذر می‌داشت، زندگی زاهدانه اش گواه بی‌رغبتی او به این «عجوزه» بود، و سرانجام اگر دیگران را به مبارزه با هوای نفس، برای خدا دعوت می‌کرد، خود در خط اول این جبهه قرار داشت و یوسف وار از آزمونی بس دشوار روسپید بیرون آمده بود.


اخلاص، سفارش ویژه شیخ
یکی از اصلی ترین مسایلی که شیخ در تعلیم و تربیت شاگردان همیشه بر آن تأکید داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقیده و عبادت، بلکه اخلاص در همه کارها.
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:

« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!

گاه به چرخ خیاطی خود اشاره می‌کرد و می‌فرمود:
« این چرخ خیاطی را ببینید، همه قطعات ریز ودرشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد ... می‌خواهند بگویند کوچکترین پیچ این چرخ هم باید نشان کارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه کارهای او باید نشان خدا را داشته باشد. »

در مکتب تربیتی شیخ، سالک قبل از انجام هر کاری باید تأمل کند، اگر آن کار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشایند تمایلات نفسانی نیست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشایند نفس، ابتدا از میل نفسانی خود استغفار کند، سپس آن کار را برای خدا انجام دهد.
روش جناب شیخ در سازندگی و تربیت شاگردان را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: روش تربیتی در جلسه‌های عمومی، روش تربیتی در برخوردهای خصوصی.


جلسات عمومی
جلسات عمومی شیخ معمولا هفته‌ای یک بار در منزل خودش برگزار می‌شد. در جلسات عمومی شیخ حدود 200 نفر شرکت می کردن. همچنین بیشتر روزهای عید ، میلاد و روزهای شهادت معصومان (ع) مجلسی در منزل خود برقرار می‌کرد، ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان نیز هر شب برنامه موعظه داشت. گاهی که این جلسه ها در منزل دوستان و به صورت دوره ای برگزار می‌شد، در حدود دو سال طول می کشید.
جلسه‌های هفتگی معمولا شب‌های جمعه بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به امامت جناب شیخ برگزار می‌شد. ایشان پس از نماز، در آغاز جلسه ابتدا چند بیت از اشعار مشتمل بر استغفار مرحوم فیض را با نوایی گرم می‌خواند:


زهر چه غیر یار استغفر الله
زبود مستعار استغفر الله
دمی کآن بگذرد بی یاد رویش
از آن دم بی شماراستغفرالله
زبان کآن تر به ذکر دوست نبود
زسرش الحذار استغفر الله
سرآمد عمر و یک ساعت زغفلت
نگشتم هوشیار استغفر الله
جوانی رفت و پیری هم سرآمد
نکردم هیچ کــــار استغفر الله



یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: این ابیات را ایشان به گونه‌ای ادا میکرد که نمیتوانستیم جلوی گریه خود را بگیریم، و بعد یکی از مناجات‌های پانزده ‌گانه منسوب به امام زین‌العابدین (ع) را، با حالی که قابل توصیف نیست، می‌خواند.
دیگری می‌گوید: درجلسات دعای شیخ کسی را ندیدم که مانند خود او اشک بریزد، واقعاً گریه او جگر سوز بود.
پس از پایان دعا و تقسیم چای، شروع به سخن گفتن و موعظه میکرد. جناب شیخ بسیار خوش بیان بود و در سخنرانیها تلاش می‌کرد یافته‌های خود را از قرآن و احادیث اسلامی و حقایقی که درباره آنها به یقین رسیده بود به دیگران منتقل کند.
تکیه کلامش در خطاب به حاضران « رفقا » بود و محورهای اصلی سخنان ایشان: توحید، اخلاص، محبت به خدا، حضور دایم، انس با خدا، خدمت به خلق، توسل به اهل بیت(ع)، انتظار فرج، و تحذیر از محبت دنیا، خودخواهی و هوای نفس بود.
آقای دکتر ثباتی درباره آغاز آشنایی خود با جناب شیخ و چگونگی جلسه‌های او می‌گوید: در سالهای آخر دبیرستان، توسط مرحوم دکترعبدالعلی گویا - دارای دکترای فیزیک اتمی از فرانسه- با جناب شیخ آشنا شدم و حدود ده سال کم و بیش در جلسات ایشان شرکت می‌کردم. جلسه ایشان مجلسی بود مختصر، با تعدادی افراد محدود و خصوصی، جنبه عمومی نداشت، هرگاه جلسه پر جمعیت می‌شد و اشخاص نامحرم به جلسه می‌آمدند جلسه را موقتاً تعطیل می‌کرد؛ یعنی: دنبال مرید نبود.
در جلسات ایشان، جز چند کلمه صحبت و نصیحت و موعظه و سپس خواندن یک دعا چیزی نبود، صحبت‌ها هم تقریباً تکراری بود ولی جلسه از بعد روحانی برخوردار بود که انسان هر قدر از آن صحبت‌های مشابه ومکرر می‌شنید خسته نمی‌شد. شبیه قرآن که انسان هر قدر تلاوت می‌کند، باز هم تازه و دلنشین است، صحبت‌های ایشان هم صحبت تازه و مطبوع بود.
جلسه آن قدر روحانیت داشت که کسی در آن، صحبت از مسایل مادی و دنیوی نمی‌کرد و اگر احیاناً کسی صحبت از مادیات می‌کرد اطرافیان، از آن صحبت‌ها احساس تنفر می‌کردند. صحبت‌های جناب شیخ در باب « قرب به خدا » و « محبت به خدا » و « سیر به سوی خدا » بود. ایشان قرب به خدا را در دو کلمه خلاصه می‌کرد؛ می‌گفت:

« باید از حالا اوسا (استاد) را عوض کنی؛ یعنی: تاکنون هر کاری می‌کردی برای خودت می‌کردی، از این به بعد هر کاری می‌کنی برای خدا بکن و این نزدیک‌ترین راه به خداست « پای بر سر خود نه، یار را در آغوش آر».

همه خودهای انسان، از خود پرستی است، تا خداپرست نشوی به جایی نمی‌رسی:
گر ز خویشتن رستی با حبیب پیوستی
ورنه تا ابد می‌سوز کار و بار تو خام است

کارها را بایستی برای او بکنی، آن هم با محبت او؛ یعنی: او را دوست داشته باشی و اعمالت را به دوستی او انجام دهی، داشتن محبت به خدا، و انجام عمل برای خدا سر همه ترقیات معنوی بشر است، و این در سایه مخالفت با نفس است، بنابراین تمام ترقیات بشر در مخالفت با نفس است، تا با نفس کشتی نگیری و زمینش نزنی، ترقی نمی‌کنی. »

درباره خودبینی می‌فرمود:

این جا تن ضعیف و دل خسته می‌خرند
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

و می‌فرمود:
« قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت است واگر دنیا رابخواهی قیمت تو همان است که خواسته‌ای.»

هی نگو دلم این طور می‌خواهد، دلم آن طور می‌خواهد، ببین خدا چه می‌خواهد، وقتی مهمانی می‌دهی، هر کسی را که خدا بخواهد دعوت می‌کنی یا هر کسی که دلت بخواهد، تا وقتی پیرو خواهش‌های دل باشی به جایی نمی‌رسی، دل خانه خداوند است، کسی دیگر را در آن راه نده، فقط بایستی خدا در دل تو باشد و حکومت کند و لاغیر. از حضرت علی‌(ع) سؤال کردند از کجا به این مقام رسیدید؟ فرمود:

« در دروازه دل نشستم و غیر خدا را راه ندادم. »

پس از بیانات ایشان پذیرایی مختصری انجام می‌شد و سپس مناجات. مناجات ایشان بسیار شنیدنی و حالات ایشان دیدنی بود. دعا را ساده و به طور رسمی نمی‌خواند، بلکه یک معاشقه با محبوب بود. در مناجات چنان مجذوب معشوق بود که گویی مادری فرزند گم شده‌اش را می‌جوید، از ته دل گریه می‌کرد، ضجه می‌زد و با حضرت دوست گفتگو داشت.
گاهی احساس می‌شد که در بین دعا مکاشفاتی دارد، به طوری که علائم و آثارش در صحبت‌ها و حالاتش نمایان می‌گشت. از این که رفقا مطابق انتظارش پیش نمی‌رفتند، سخت اندوهگین می‌شد، میل داشت که دوستان به زودی چشم بازکنند، ملائکه را ببینند، ائمه (ع) را ببینند. کسی که به زیارتی میرفت از او سؤال میکرد که:

« آیا آن وجود مبارک را دیدی؟ »

البته بعضی‌ها هم موفق بودند و حالات معنوی خوبی پیدا کردند و مکاشفاتی هم داشتند، بقیه هم افتان و خیزان به دنبال ایشان می‌رفتند.
به هر حال مناجات ایشان شور و حالی داشت به طوری که دیگران را هم سر حال می‌آورد، معانی دعاها را خوب می‌دانست، در عبارات دعا تکیه می‌کرد، گاهی تکرار میکرد، گاهی توضیح می‌داد، دعای یستشیر و مناجات خمسه عشر را زیاد می‌خواند، و عقیده داشت که دعای یستشیر معاشقه با محبوب است.
در ایام محرم کمتر صحبت می‌کرد، در عوض از کتاب طاقدیس، مصیبت اهل بیت (ع) چند صفحه می‌خواند و گریه می‌کرد و سپس به مناجات می‌پرداخت.
تأکید بر اطاعت خدا و مخالفت هوی
جناب شیخ معتقد بود که حکمت آفرینش انسان، خلافت الهی و نمایندگی خداست و هر گاه او به این مقصد برسد می‌تواند کار خدایی کند و راه رسیدن به آن، اطاعت از خدا و مخالفت با هوای نفس است، و در این‌باره می‌فرمود:
« در حدیث قدسی آمده:

یابن آدم! خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی؛
ای فرزند آدم! همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم. »
« عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی أو مثلی؛
بنده من از من اطاعت و فرمان برداری کن، تا تو را مانند خود یا مثل خود بگردانم. »

طبق این احادیث، رفقا شما خلیفه الله هستند، شما گلابی شاه میوه‌اید، قدر خود را بدانید و از هوای نفس پیروی نکنید و فرمان خدا ببرید و به جایی می‌رسید که می‌توانید کار خدایی بکنید. خدا همه عالم را برای شما، و شما را برای خودش آفریده‌ است ببینید که چه مقام و منزلتی به شما عطا فرموده است. »

نقل است که شیخ فرمود:

« از عده‌ای از علما و اهل معنا پرسیدم: خداوند انسان را برای چه آفرید؟ جواب قانع کننده‌ای نشنیدم. تا این که از آیت الله محمدعلی شاه آبادی سؤال کردم، ایشان فرمودند: خداوند انسان را برای نمایندگی خود خلق کرده‌است: إنی جاعل فی الأرض خلیفه. »
شیخ اعتقاد داشت که تا انسان به مقام خلافت الهی نرسیده، آدم نیست و می‌فرمود:
« قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن و ... انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. »

مکرر می‌فرمودند:
« خداوند به من کرامت کرده، شما هم کار خدایی انجام دهید به شما هم میدهد، آقای بنا! آقای خیاط! شما این خشتی که می‌گذارید و این سوزن که می‌زنید به عشق خدا بزن و حواست در خدا باشد، و این لباس را که متری صد تومان به تن داری، نگو: من متری صد تومان خریده‌ام، بگو: این را خدا داده. معرف خدا باش نه معرف خود! »


تشخیص حالات درونی
شیخ با حواس باطن، حالات درونی حاضران در مجلس را تشخیص می‌داد، ولی هیچ گاه نقاط ضعف کسی را در جمع مطرح نمی‌کرد، مگر به گونه‌ای که فقط فرد مورد نظر، متوجه مقصود شود و در صدد اصلاح خود برآید.


امتحان کردن شیخ!
یکی از خطبای وارسته و برجسته می‌فرمود: عصر یکی از روزهای سال 1335 شمسی، در مدرسه حاج شیخ عبدالحسین در بازار تهران- جنب مسجد شیخ عبدالحسین- بودم. مرحوم شیخ عبدالکریم حامد- شاگرد برجسته مرحوم شیخ رجبعلی- نزد من آمد و درباره استاد خود، شیخ رجبعلی خیاط و مقام اخلاص و معنویت وی با من سخن گفت و سرانجام از من خواست که با هم به مجلس شب جمعه شیخ برویم. به اتفاق راه افتادیم و به مجلس شیخ وارد شدیم، شیخ رو به قبله نشسته و مشغول خواندن مناجات حضرت امیرالمؤمنین(ع):

« اللهم إنی أسألک الأمان یوم لاینفع مال و لابنون... »

بود و جمعی از شیفتگان، پشت سر او شیخ را در خواندن دعا همراهی می‌کردند من هم در آخر مجلس پشت سر جمعیت نشستم و با خودگفتم: خدایا! اگر ایشان از اولیای توست امسال منبر من در تهران بگیرد و درآمد مادی آن خوب باشد.
به محض خطور این مطلب در ذهن من، شیخ بلافاصله در همان وسط دعا گفت:

« من می‌گویم از پول بگذر، اما او آمده مرا با پول امتحان می‌کند. »

شیخ در طول خواندن دعا، جز این جمله سخن دیگری به فارسی نگفت و پس از آن به دعا ادامه داد:

« وأسألک الأمان یوم لاینفع مال و ... »


حضور یک خبر چین
به تدریج رؤسای دولتی و افراد سرشناس نیز در جلسه‌های شیخ شرکت می‌کردند. به گفته شیخ، آن‌ها برای حل مشکل خود می‌آمدند و در خانه او سراغ « پیرزنه: دنیا » را می‌گرفتند. التبه در میان آنان کسانی هم بودند که از موعظه‌های شیخ در حد خود بهره‌مند می‌شدند.
با توجه به حضور این افراد، تشکیلات اطلاعاتی رژیم شاه، نسبت به جلسه‌های شیخ حساس شد، و شخصی به نام سرگرد «حسن ایل بیگی» را مأمور کرد که همراه شخص دیگری به صورت ناشناس در جلسه شیخ حضور پیدا کند و دلیل حضور رجال دولتی در جلسه‌های شیخ را گزارش نماید.
وقتی مأمور ساواک وارد جلسه شد، شیخ ضمن مواعظ و نصایح خود برای حاضران، فرمود:

« به خدا توجه کنید و غیر خدا را در دل راه ندهید، چون دل آینه است و اگر یک لکه کوچک پیدا کند، زود نشان می‌دهد. حالا بعضی‌ها مثل قاصد و خبرچین می‌مانند و با نام مستعار می‌آیند، مثلاً اسمش حسن است و به نام فلان می‌آید. »

این جملات، مأمور ساواک، سرگرد حسن ایل بیگی را که اسم واقعی او را کسی نمی‌دانست، شگفت زده کرد و چنان تحت تأثیر قرارداد که بنابر مسموع از ساواک استعفا داد.


اول پدرت را راضی کن!
جناب شیخ گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسه‌های خود را نمی‌داد و یا شرطی برای آن می‌گذاشت. یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود آغاز ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف می‌کند: در آغاز هرچه تلاش می‌کردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمی‌داد تا این که یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود راه نمی‌دهید؟
فرمودند:

« اول پدرت را از خود، راضی کن بعد با شما صحبت می‌کنم. »

شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد. پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود پرسید: چه شده؟
گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، مرا ببخشید و ... بالأخره پدرم را از خود راضی کردم.
فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود:

« بارک الله! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین. »

از آن زمان، که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوت، با ایشان بودم

مروری بر زندگی آیت الله بهجت


ولادت
آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.

درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب می‌نماید، و آن اینکه:

پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد و حالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت:

« با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »

تا اینکه با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از

یاد می برد.

بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام می گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.

کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.

باری آیت الله بهجت در کودکی تحت تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت علیهم السلام به ویژه سید الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن بار آمد. از همان کودکی از بازیهای کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.


تحصیلات ابتدایی را در مکتب خانه فومن به پایان برد، و پس از آن در همان شهر به تحصیل علوم دینی ‌پرداخت.
به هر حال، روح کمال جو و جان تشنه او تاب نیآ ورد و پس از طی دوران مقدماتی تحصیلات دینی در شهر فومن، به سال 1348 ه.ق. هنگامی که تقریباً 14 سال از عمر شریفش می گذشت به عراق مشرّف شد و در کربلای معلّی اقامت‌ گزید.

بنا به گفته یکی از شاگردان نزدیک ایشان، معظّم له خود به مناسبتی فرمودند:
« بیش از یک سال از اقامتم در کربلا گذشته بود که مکلّف شدم. »
آری، دست تربیت حضرت ربّ سبحانه هماره بندگان شایسته را از اوان کودکی و نوجوانی تحت نظر جهان بین خود گرفته و فیوضاتش را شامل حال آنان گردانیده و پیوسته می پاید، تا در بزرگی مشعل راهبری راه پویان طریق الی الله را به دستشان بسپارد.

بدین سان، آیت الله بهجت حدود چهار سال در کربلای معلّی می ماند و از فیوضات سید الشهداء علیه السلام استفاده نموده و به تهذیب نفس می پردازد و در طی این مدت بخش معظمی از کتابهای فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن دیار مطهّر می‌خواند.

در سال 1352ه.ق. برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرّف می گردد و قسمتهای پایانی سطح را در محضر آیات عظام از آن جمله مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی به پایان می رساند. با این همه، همّت او تنها مصروف علوم دینی نبوده، بلکه عشق به کمالات والای انسانی هماره جان ناآرام او را به جستجوی مردان الهی و اولیاء برجسته وا می داشته ‌است.
یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید: در سالهای متمادی که در درس ایشان شرکت می جویم هرگز نشنیده ام که جز در موارد نادر درباره خود مطلبی فرموده باشد. از جمله سخنانی که از زبان مبارکش درباره خود فرمود، این است که در ضمن سخنی به مناسبت تجلیل از مقام معنوی استاد خود حضرت آیت الله نائینی(ره) فرمود:
« من در ایام نوجانی در نماز جماعت ایشان شرکت می نمودم، و از حالات ایشان چیزهایی را درک می کردم. »


استادان بر جسته فقه و اصول
آیت الله بهجت پس از اتمام دوره سطح، و درک محضر استادان بزرگی چون آیات عظام: آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره)، آقا ضیاء عراقی(ره)، و میرزای نائینی(ره)، به حوزه گرانقدر و پر محتوای آیتِ حقّ حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (ره)، معروف به کمپانی وارد شد و در محضر آن علامه کبیر به تکمیل نظریات فقهی و اصولی خویش پرداخت، و به یاری استعداد درخشان و تأییدات الهی از تفکرات عمیق و ظریف و دقیق مرحوم علامه کمپانی، که دارای فکری سریع و جوّال و متحرک و همراه با تیز بینی بوده، بهره ها برد.
آیت الله محمد تقی مصباح درباره استفاده آیت الله بهجت از استادان خود می گوید:
« در فقه بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد کاظم شیرازی- که شاگردان مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی و از استادان بسیار برجسته نجف اشرف بود- استفاده کرده، و در اصول از مرحوم آقای نائینی، و سپس بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد حسین کمپانی اصفهانی فایده برده بودند، هم مدّت استفاده شان از مرحوم اصفهانی بیشتر بود و هم استفاده های جنبی دیگر. »


سیر و سلوک وعرفان
آیت الله بهجت، در ضمن تحصیل و پیش از دوران بلوغ، به تهذیب نفس و استکما ل معنوی همّت گمارده، و در کربلا در تفحّص استاد و مربی اخلاقی بر آمده و به وجود آقای قاضی که در نجف بوده پی می برد. و پس از مشرف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خویش آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی استفاده های اخلاقی می نماید.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:
« پیدا بود که از نظر رفتار هم خیلی تحت تأثیر مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی بودند، چون گاهی مطالبی را از ایشان با اعجابی خاص نقل می کردند، و بعد نمونه هایش را ما در رفتار خود ایشان می دیدیم. پیدا بود که این استاد در شکل گرفتن شخصیت معنوی ایشان تأثیر بسزایی داشته است. »

همچنین در درسهای اخلاقی آقا سید عبدالغفار در نجف اشرف شرکت جسته و از آن استفاده می نموده، تا اینکه در سلک شاگردان حضرت آیت الله سید علی قاضی(ره) در آمده و در صدد کسب معرفت از ایشان بر می آید، و در سن 18 سالگی به محضر پر فیض عارف کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی بار می یابد، و مورد ملاطفت و عنایات ویژه آن استاد معظّم قرار می گیرد و در عنفوان جوانی چندان مراحل عرفان را سپری می کند که غبطه دیگران را بر می انگیزد.

آیه الله مصباح می گوید:
« ایشان از مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی مستقیماً در جهت اخلاقی و معنوی بهره برده و سالها شاگردی ایشان را کرده بودند. آیت الله قاضی از کسانی بودند که مُمَحَّضِ در تربیت افراد از جهات معنوی و عرفانی بودند، مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی و مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی و عده زیادی از بزرگان و حتی مراجع در جنبه های اخلاقی و عرفانی از وجود آقای قاضی بهره برده بودند. آیت الله بهجت از اشخاص دیگری نیز گهگاه نکاتی نقل می کردند مثل مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی و دیگران...

خود آقای بهجت نقل می کردند: شخصی در آن زمان در صدد بر آمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی می خوانند، آن طور که خاطرم هست اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر علیه السلام انجام بدهند شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند.

به هر حال، بزرگانی که تقید به جهات عبادی و معنوی داشتند در آن عصرها زیاد بودند. متأسفانه در عصر ما کمتر این نمونه ها را مشاهده می کنیم. البته علم غیب نداریم، شاید آن کسانی که پیشتر در حرمها این عبادتها را انجام می دادند حالا در خانه هایشان انجام می دهند، ولی می شود اطمینان پیدا کرد که تقید به اعمال عبادی و معنوی سیر نزولی داشته و این بسیار جای تأسف است. »

یکی دیگر از شاگردان آقا ( حجّة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی ) جریان فوق را به صورت ذیل از حضرت آیت الله بهجت نقل میکند:

« شخصی در آن زمان شنیده بود که در گذشته هفتاد نفر در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی را می خواندند، آن شخص تصمیم گرفته بود ببیند در زمان خودش چند نفر این کار را انجام می دهند، رفته بود و شمارش کرده و دیده بود تعداد افراد نسبت به زمان سابق تقلیل پیدا کرده و مجموعاً پنجاه نفر (آن طور که بنده «تهرانی» به یاد دارم) در حرم ( اعّم از نزدیک ضریح مطهّر، و رواقهای اطراف) دعای ابوحمزه را در دعای نماز وتر خود قرائت می کنند. »


فلسفه
آیت الله بهجت، اشارات ابن سینا و اسفار ملا صدرا را نزد مرحوم آیت الله سید حسن بادکوبه ای فرا گرفته است.


مرجعیت
با اینکه ایشان فقیهی شناخته شده اند و بیش از سی سال است که اشتغال به تدریس خارج فقه واصول دارند، ولی هماره از پذیرش مرجعیت سرباز زده اند.
آقای مصباح درباره علت پذیرش مرجعیت از سوی ایشان و نیز پیرامون عدم تغییر وضعیت آیت الله بهجت بعد از مرجعیت می گوید:
« بعد از مرجعیت منزل آایت الله بهجت هیچ تغییری نکرده است، ملاقات و پذیرایی از بازدید کنندگان در منزل امکان ندارد لذا در اعیاد و ایام سوگواری، در مسجد فاطمیه از ملاقات کنندگان پذیرایی می شود. اصولاً قبول مرجعیت ایشان به نظر من یکی از کرامات ایشان است، یعنی شرایط زندگی ایشان آن هم در سن هشتاد سالگی به هیچ وجه ایجاب نمی کرد که زیر بار چنین مسؤلیتی برود، و کسانی که با ایشان آشنایی داشتند هیچ وقت حدس نمی زدند که امکان داشته باشد آقا یک وقتی حاضر بشوند پرچم مرجعیت را به دوش بکشند و مسولیتش را قبول بکنند. و بدون شک جز احساس یک وظیفه متعین چیزی باعث نشد که ایشان این مسؤلیت را بپذیرند. و باید گفت که رفتار ایشان در این زمان با این وارستگی و پارسایی، حجت را بر دیگران تمام می کند که می شود در عین مرجعیت با سادگی زندگی کرد، بدون اینکه تغییری در لباس، خوراک، مسکن، خانه و شرایط زندگی پیش بیاید. »

تا اینکه بعد از فوت مرحوم آقای سید احمد خوانساری(ره) جلد اول و دوم کتاب «ذخیره العباد» (جامع المسائل کنونی) را به قلم خود تصحیح و در اختیار خواص گذاشتند، و پیش از فوت مرجع عالیقدر حضرت آیه الله العظمی اراکی(ره) اجازه نشر رساله عملیه خویش را دادند، سرانجام وقتی جامعه مدرسین با انتشار اطلاعیه ای هفت نفر از آن جمله حضرت آیه الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرد و عده ای از علمای دیگر از جمله آیت الله مشکینی و آیت الله جوادی آملی و ... مرجعیت ایشان را اعلام کردند، به دنبال در خواستهای مصرانه و مکرر راضی شدند تا رساله عملیه ایشان در تیراژ وسیع به چاپ برسد، با این حال از نوشتن نام خویش بر روی جلد کتاب دریغ ورزیدند.

در همین ارتباط یکی از مرتبطین ایشان می گوید: ایشان پیش از در گذشت آیت الله العظمی اراکی چون مطلع شدند جامعه مدرسین نظر به معرفی ایشان را دارند پیغام دادند که راضی نیستم اسمی از بنده برده شود.

و بعد از فوت مرحوم اراکی و پیام جامعه مدرسین و اطلاع از انتشار اسمشان فرمودند: « فتاوای بنده را در اختیار کسی قرار ندهید. از ایشان توضیح خواسته شد فرمودند: صبر کنید، همه رساله خود را نشر دهند، بعدها اگر کسی ماند و از دیگران تقلید نکرد و فقط خواست از ما تقلید کند آن وقت فتاوی را منتشر کنید » چندین ماه پس از این رخداد رساله ایشان توسط بعضی از اهل لبنان به چاپ رسید.




هجرت
ایشان بعد از تکمیل دروس، در سال 1363 ه.ق. موافق با 1324 ه.ش. به ایران مراجعت کرده و چند ماهی در موطن خود فومن اقامت گزید و بعداً در حالی که آماده بازگشت به حوزه علمیه نجف اشرف بود، قصد زیارت حرم مطهر حضرت معصومه علیها السلام و اطّلاع یافتن از وضعیت حوزه قم را کرد، ولی در طول چند ماهی که در قم توقف کرده بود، خبر رحلت استادان بزرگ نجف، یکی پس از دیگری شنیده می شد، لذا ایشان تصمیم گرفت که در شهر مقدس قم اقامت ‌کند.
در قم از محضر آیت الله العضمی حجت کوه کمره ای استفاده کرده و در بین شاگردان آن فقید سعید درخشید. چند ماهی از اقامت حضرت آیه الله العظمی بروجردی در قم نگذشته بود که آیت الله بهجت وارد قم شد، و همچون حضرات آیات عظام امام خمینی، گلپایگانی و ... به درس فقید سعید مرحوم بروجردی حاضر شد.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:
« آیت الله بهجت از همان زمانی که مرحوم آیت الله بروجردی(ره) در قم درس شروع کرده بودند از شاگردان برجسته واز مُستَشکِلین معروف و مبرّز درس ایشان بودند. معمولاً استادانی که درس خارج می گویند، در میان شاگردانشان یکی دو سه نفر هستند که ضمن اینکه بیش از همه مطالب را ضبط می کنند احیاناً اشکالاتی به نظرشان می رسد که مطرح و پی گیری می کنند تا مسائل کاملاً حل شود، اینان از دیگران دقیق ترند، و اشکالاتشان علمی تر و نیاز به غور و بررسی بیشتری دارد، و ایشان در آن زمان چنین موقعیتی را در درس مرحوم آیت الله بروجردی داشتند. »

تدریس
آیت الله بهجت در همان ایام که در درس آیات عظام اصفهانی، کمپانی و شیرازی حضور می یافت، ضمن تهذیب نفس و تعلم، به تعلیم هم می پرداخت و سطوح عالیه را در نجف اشرف تدریس می کرد. پس از هجرت به قم نیز پیوسته این روال را ادامه می دادند. در رابطه با تدریس خارج فقه توسط ایشان نیز در مجموع می توا ن گفت که ایشان بیش از چهل سال است که به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال دارند و به واسطه شهرت گریزی غالباً در منزل تدریس کرده است، و فضلای گرانقدری سالیان دراز از محضر پر فیض ایشان بهره برده اند.


شیوه تدریس
آیت الله مصباح در مورد روش تدریس ایشان می گوید:
« ایشان در بیان مطالب سعی می کردند ابتدا مسأله را از روی کتاب شیخ انصاری قدس سره مطرح کنند، و بعد هر کجا مطلب قابل توجهی از دیگران مخصوصاً از صاحب جواهر قدس سره در طهارت، و از مرحوم حاج آقا رضا همدانی و دیگران مطالب برجسته ای داشتند آن را نقل می کردند، و بعد هر جا خود ایشان نظر خاصی داشتند آن را بیان می کردند. این شیوه از یک طرف باعث این می شد که انسان از نظر استادان بزرگ در یک موضوع آگاه بشود و در عین حال صرفه جویی در وقت می شد. استادان دیگر هم برای تدریس شیوه های جالبی داشتند که شاید برای مبتدی مفیدتر بود که هر مطلب را از هر استاد جداگانه طرح می کردند، ولی خوب این باعث می شد که وقت بیشتری گرفته بشود و احیاناً مطالبی تکرار بشود.
در ضمن تدریس، در میان نکته هایی که از خود ایشان ما استفاده می کردیم و طبعاً بعضی از این نکته ها چیزهایی بود که ایشان از استادانشان شفاهاً دریافت کرده بودند، به مطالب بسیار ارزنده و عمیق و دارای دقتهای کم نظیری بر می خوردیم. »

آیت الله مسعودی که خود سالها از درس آیت الله العظمی بهجت بهره برده اند درباره ویژگی تدریس ایشان می گوید:
« سبک درس ایشان سبک خاصی است. معمولاً آقایان مراجع و بزرگان در درس خارج یک مسأله ای را مطرح می کنند و اقوال دیگران را یکی یکی ذکر می کنند، سپس یکی را نقد می کنند و دیگری را تأیید، و سرانجام یکی از آن نظرات را می پذیرند، یا نظریه دیگری را انتخاب می کنند. ولی ایشان بر خلاف همه، نقل اقوال نمی کنند بلکه ابتدا مسأله را مطرح می کنند و بعد روند استدلالش را بیان می کنند. اگر شاگرد آراء علماء را دیده و مطالعه کرده باشد، می فهمد که دلیلی را که استاد ذکر می کند چه کسی گفته است، و اشکال یا تأییدی را که می کند می فهمد به سخن چه کسی اشکال یا قول چه کسی را تأیید می کند. لذا هر کس بخواهد در درس ایشان شرکت کند باید مبانی و نظرات آقایان دیگر را دیده باشد. »

آیت الله محمد حسین احمدی فقیه یزدی درباره شیوه درس ایشان می گوید:
« نوعاً ایشان چند مسئله اصلی یا فرعی را که عنوان می فرمودند بعد از توجه به ظرافتهای حدیث و روایت و یا آیه شریفه ای که دلالت بر موضوع بحث داشت، مقایسه ای بین موضوع بحث و سایر بحثهای مشابه می نمودند و دقت عقلی و فکری خاصی در تعادل آن دو انجام می دادند، آنگاه نتیجه می گرفتند که انصافاً نتیجه علمی و جدید بود. و حقیقتاً مطلبی را که ذکر می کردند ناشی از اوج و عظمت دید و فکرشان بود که از ائمه علیهم السلام و اسلام گرفته بود و اجتهاد صحیح نیز هم این گونه بحث و تجزیه و تحلیل کردن است. »




موعظه در درس
حجة السلام والمسلمین قدس، امام جمعه کلاچای که خود سالها در درس ایشان حضور داشته است می گوید:
« روال آیت الله العظمی بهجت این بود که پیش از شروعِ درس، حدود ده دقیقه موعظه می کرد، ولی نه به عنوان موعظه بلکه به عنوان حکایت حال بزرگان گذشته. و معلوم بود که منظور اصلی آیت الله مصباح یزدی که سالها در درس خارج فقه ایشان شرکت می کردند (15سال)، علاوه بر استفاده علمی، استفاده از روحیه ملکوتی آقا بوده است. »
آیت الله مصباح در این باره می گوید:
« آیت الله بهجت گاهی داستانی را یا حدیثی را نقل می کردند که برای ما تعجب آور بود ایشان چه اصراری دارند که بر مطالب معلوم و روشن تکیه می کنند، از جمله مطلبی که ایشان در تذکّرات پیش از درس اصرار می کردند امامت امیر المؤمنین علیه السلام بود، ما تعجب می کردیم که ما مگر در آن حضرت شک داریم که ایشان این قدر اصرار دارند که دلائل امامت حضرت علی علیه السلام را برای ما بیان کنند. یک خورده ته دلمان گله مند بودیم که چرا به جای این مطالب یک چیز هایی که بیشتر حاجت ماست ( در امور اخلاقی و معنوی ) مطالبی را نمی گویند. اما بعد از این که به پنجاه- شصت سالگی رسیدیم، در بسیاری از مباحث دیدیم که آن نکته هایی که ایشان چهل سال پیشتر در درسشان درباره امامت علی علیه السلام می فرمودند به دردمان می خورد. گویا ایشان آن روز می دید که یک مسائلی بناست در آینده مورد غفلت و تشکیک قرار بگیرد.

شاید اگر توجه های ایشان نبود ما انگیزه ای نداشتیم درباره این مسائل مطالعه ای داشته باشیم، حتی از نکته هایی که ایشان چهل سال پیش بیان می کردند امروز بنده در نوشته هایم در مورد مسائل اعتقادی یا جاهای دیگر استفاده کرده‌ام. »


جایگاه علمی
گواهی استادان و هم دوره ایها و نیز شاگردان برجسته که بخشی از آن در ذیل می آید نمایانگر دقت نظر و نبوغ برجستگی علمی ایشان است:
از آن جمله گویند:
روزی ایشان در درس کفایه یکی از شاگردانِ مرحوم آخوند خراسانی به نحوه تقریر مطالب آخوند خراسانی توسط استاد اعتراض می کند، ولی با توجه به اینکه از همه طلاب شرکت کننده در درس کم سنّ و سال تر بوده در جلسه بعدی پیش از حضور استاد مورد اعتراض و انتقاد شدید شاگردان دیگر قرار می گیرد، ولی در آن هنگام ناگهان استاد وارد می شود و متوجه اعتراض شاگردان به ایشان می گردد. سپس خطاب به آنان می فرماید: « با آقای بهجت کاری نداشته باشید. » همه ساکت می شوند آنگاه استاد ادامه می دهد: « دیشب که تقریرات درس مرحوم آخوند را مطالعه می کردم متوجه شدم که حقّ با ایشان است » و پس از این سخن، از جدیت و نبوغ آیت الله بهجت تمجید می نماید.
یکی از دانشمندان نجف می گوید:
« ایشان در درس، به مرحوم آیت الله کمپانی امان نمی داد، و پیوسته بحثها را مورد نقد قرار می داد. »

مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نیز می گوید:
« ایشان با اظهار نظرهای دقیق و اشکالات مهمّ، چنان نظر استاد را جلب کرده بود که چند روزی مجلسِ درس از حالت درس خارج شده بود، آن ایرادها برای ما هم مفید بود؛ ولی آقای بهجت برای گریز از شهرت دیگر به انتقاد نپرداختند و اگر ادامه می دادند معلوم می شد اگر بالاتر از دیگران نباشند بی شک کمتر از آنان نیستند. »

مرحوم علامه محمد تقی جعفری می گوید:
« آن هنگام که در خدمت آقا شیخ کاظم شیرازی مکاسب می خواندیم، آیت الله بهجت نیز که اینک در قم اقامت دارند، در درس ایشان شرکت می نمودند، خوب یادم هست که وقتی ایشان اشکال می کردند آقا شیخ کاظم با تمام قوا متوجه می شد، یعنی خیلی دقیق و عمیق به اشکالات آقای بهجت توجه می کرد، و همان موقع ایشان در نجف به فضل و عرفان شناخته شده بود. »

آیت الله سید محمد حسین طهرانی در کتاب انوارالملکوت می نویسد:
« آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی، وصیّ سید علی آقای قاضی می فرمودند: آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی حاضر می شدند و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سیّد باز می گشتند بعضی از طلابی که در درس برای آنها اشکالاتی باقی مانده بود به حجره ایشان می رفتند و اشکالشان را رفع می نمودند. و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ایشان می پرسیدند و ایشان هم مانند بیداری جواب می دادند جواب کافی وشافی، و چون از خواب بر می خاستند و از قضایا و پرسشهای در حال خواب با ایشان سخن به میان می آمد ابداً اطلاع نداشتند و می گفتند: هیچ به نظرم نمی رسد و از آنچه می گویید در خاطرم چیزی نیست. »
آیت الله مشکینی می گوید:
« ایشان از جهت علمی ( هم در فقه و هم در اصول ) در یک مرتبه خیلی بالایی در میان فقهای شیعه قرار دارند. »

حجة السلام و المسلمین امجد می گوید:
« ایشان در علمیت در افق اعلی است. فقیهی است بسیار بزرگ، و معتقدم که باید مجتهدین پای درسشان باشند تا نکته بگیرند و بفهمند، و حق این است که درس خارج را باید امثال آیت الله بهجت بگویند نه آنهایی که به نقل اقوال بسنده می کنند. »



تشویق بزرگان به شرکت در درس ایشان
آیت الله مصباح می گوید:
« اولین چیزی که ما را جذب کرد آن جاذبه معنوی و روحانی ایشان بود. ولی تدریجاً متوجه شدیم که ایشان از لحاظ مقامات علمی و فقاهت هم در درجه بسیار عالی قرار دارد. این بود که سعی کردیم خدمت ایشان درسی داشته باشیم تا وسیله ای باشد هم از معلومات ایشان بهره ای ببریم، و هم بهانه ای باشد که هر روز خدمت ایشان برسیم و از کمالات روحی و معنوی آقا بهره مند شویم. کتاب طهارت را در خدمت ایشان شروع کردیم، ابتدا در یکی از حجرات مدرسه فیضیه چند نفر از دوستان شرکت می کردند، و بعد از گذشت یک سال، یکی دو سالی هم در حجره ای در مدرسه خان (مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی) خدمت ایشان درس داشتیم، و بعدها که ضعف مزاج ایشان بیشتر شد از آن به بعد در منزل، خدمتشان می رفتیم که یک دوره طهارت را خدمت ایشان خواندیم، و بعد یک دوره هم مکاسب و خیارات را که تقریباً حدود 15 سال ادامه پیدا کرد. ما در درس ایشان استفاده هایی می بردیم که در بسیاری از درسها کمتر یافت می شد. »

شهید بزرگوار استاد مطهری(ره) نیز به درس ایشان عنایت خاصّی داشتند. آیت الله محمد حسین احمدی یزدی در این رابطه می گوید:
« آیت الله شهید مطهری درباره درس آیت الله بهجت به ما خیلی سفارش می کرد و می فرمود: حتماً در درس ایشان شرکت کنید مخصوصاً در اصول، چون آقای بهجت درس آقا شیخ محمد حسین اصفهانی را دیده حتماً در درس ایشان شرکت کنید.»

استاد خسرو شاهی می گوید:
« بنده در درس فقه خارج خیارات آیت الله العظمی شیخ مرتضی حائری شرکت می کردم. ایشان اواخر عمر مریض بودند و درسشان تعطیل شد. یک روز وقتی که آیت الله حایری از حرم بیرون می آمدند، به خدمتشان رفتم و پس از سلام عرض کردم: ان شاء الله درس را شروع می فرمایید؟
فرمودند: نه. بعد فرمودند:
« شما که جوان هستید من یک ضابطه ای را در اختیار شما قرار بدهم، و آن اینکه درس کسانی شرکت بکنید که فقط نقل اقوال نکنند، بلکه اقوال را بررسی کرده و نکاتی را در درس بیان کنند که در فعلیت رساندن ملکه اجتهاد خیلی سودمند باشد. چون درسی برای شما مفید است که این ملکه اجتهاد را از قوه به فعلیت برساند، و تنها به نقل اقوال کفایت نکند. »
من همان جا به ایشان عرض کردم: جناب عالی کسی را با اسم برای ما معرفی بفرمایید. فرمودند: « من از اسم بردن معذورم. » عرض کردم: من در درس آیت الله العظمی بهجت شرکت می کنم. ایشان اظهار رضایت نمود و تبسم کردند و فرمودند: « درس ایشان از نظر دقت و محتوا همین قاعده و ضابطه ای را که به شما گفتم دارد، خوب است که در درس ایشان شرکت می کنید. درس ایشان از هر جهت سازنده است هم از جهت علمی هم از جهت اخلاقی، این درس را ادامه بدهید. »


تألیفات
حضرت آیت الله بهجت دارای تألیفات متعددی در فقه و اصول هستند که خود برای چاپ اکثر آنها اقدام نکرده اند، و گاه به کسانی که می خواهند آنها را حتی با غیر وجوه شرعیه چاپ کنند، اجازه نمی دهند و می فرمایند: هنوز بسیاری از کتابهای علمای بزرگ سالهاست که به گونه خطی مانده است، آنها را چاپ کنید نوبت اینها دیر نشده است.

فهرست عمده تألیفات ایشان که برخی نیز با اصرار و پشتکاری برخی از شاگردانشان به چاپ رسیده، عبارتند از:


الف) کتابهای چاپ شده:
1. رساله توضیح المسائل ( فارسی و عربی )

2. مناسک حجّ
دو کتاب فوق توسط برخی از فضلا بر اساس فتاوی ایشان تألیف و پس از تأیید آقا به چاپ رسیده است.

3. وسیله النجاة
این کتاب در بردارنده نظرات فقهی ایشان در اکثر ابواب فقه است که در متن وسیله النجاه آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی(ره) گنجانده شده و نهایتاً جلد نخست آن با تأیید ایشان به چاپ رسیده است.

4. جامع المسائل
این کتاب مجموعه حواشی ایشان بر کتاب « ذخیره العباد» استادش آیت الله العظمی محمد حسین غروی اصفهانی، و نیز تکمیل آن تا آخر فقه می باشد، که قسمتهایی از آن ابتدا با نام « ذخیره العباد» با حروفچینی نه چندان زیبا و در تعداد نسخه اندک در اختیار برخی از شاگردان و خواصّ ایشان قرار گرفت، و بعداً جلد اول از این مجموعه که قرار است در پنج مجلد به چاپ برسد، به خاطر کثرت فروع فقهی که توسط حضرت آیت الله بهجت بر اصل کتاب افزوده شده و جامعیت آن « جامعُ المسائل » نام گرفته و به همت برخی از شاگردان ایشان به چاپ رسید.

ب) تألیفات آماده چاپ و نشر:
1. جلد اول از کتاب صلوة
آیت الله بهجت در این کتاب با سبکی ویژه و تلخیص مطالب به ترتیب مباحث
« جواهر الکلام» به بیان نظریات نو و ابتکاری خویش پرداخته اند.

2. جلد اول از دوره اصول
این کتاب تقریبا" به ترتیب « کفایه الاصول» نگارش یافته است، و بارها توسط ایشان مورد مداقّه و تجدید نظر قرار گرفته، و نظریاتی نو در بسیاری از مباحث اصول را در بردارد.

3. تعلیقه بر مناسک شیخ انصاری
این کتاب در بردارنده نظرات ایشان درباره مناسک حجّ می باشد.


ج) تألیفاتی که هنوز اقدام به چاپ آنها نشده است:

1. بقیه مجلّدات دوره اصول

2. حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری
که به ترتیب مکاسب شیخ انصاری(ره) از اول تا انجام، و پس از اتمام آن ادامه مباحثی که در مکاسب مطرح نشده بر اساس متن « شرائع الاسلام » نگارش یافته است، ایشان در این دوره از مباحث فقهی نظرات جدیدی را ارائه داده اند.

3. دوره طهارت
در این کتاب نیز آیت الله بهجت بسان دوره « کتاب الصلوة » به ترتیب مباحث
« جواهر الکلام» با تلخیص و نو آوری نظرات خویش را مطرح نموده اند.

4. بقیه مجلّدات دوره کتاب الصلوة

همچنین ایشان در تألیف سفینة البحار با مرحوم حاج شیخ عباس قمی (ره) همکاری داشته اند، و قسمت زیادی از سفینة البحار خطی، به خط ایشان نوشته شده است.


شاگردان
با توجه به اینکه ایشان به خاطر شهرت گریزی عمدتاً در منزل خود تدریس می کردند، با وجود این افراد بسیاری از محضر آن جناب استفاده کرده و می کنند. که برخی از آنان خود صاحب رساله و فتوی می باشند، اینک نام بعضی دیگر از آنان را با حذف القاب ذکر می کنیم:

1. محمد تقی مصباح یزدی.
2. عبدالمجید رشید پور.
3. سید مهدی روحانی.
4. علی پهلوانی تهرانی.
5. مختار امینیان.
6. محمدهادی فقهی.
7. هادی قدس.
8. محمود امجد.
9. محمد ایمانی.
10. محمد حسن احمدی فقیه یزدی.
11. محمد حسین احمدی فقیه یزدی.
12- مسعودی خمینی
13- سید رضا خسروشاهی.
14- اسماعیل عابدی.
15- حسن لاهوتی
16- عزیز علیاری
17- سید محمد مؤمنی
18- حسین مفیدی
19- محمد کریم پارسا
20- جواد محمد زاده تهرانی
21- سید صابر مازندرانی
22- شهید نمازی شیرازی
23- مهدی هادوی





. امام خمینی ( قدس سره )

امام (ره) عنایت خاصی به آیت الله بهجت داشتند، نقل چند جریان در این ارتباط، مدعای ما را اثبات می کند:
آیت الله مسعودی می گوید:
« من در ضمن چهار پنج سالی که خدمت امام بودم یادم هست که دو سه مرتبه امام فرمود: فلانی، فردا صبح می خواهیم برویم منزل آقای بهجت. و فردای آن روز بلند می شدیم و می آمدیم منزل ایشان، همین منزلی که اکنون در آن ساکن هستند، و در اولین اتاق ورودی با همین فرشهایی که الان موجود است یکی دو دقیقه می نشستیم، سپس امام اشاره می کردند و من بیرون می رفتم و ایشان حدود نیم ساعت با آقای بهجت به گفتگو می پرداختند بعد امام بیرون می آمدند و می رفتیم. اما اینکه درباره چه مسائلی گفتگو می کردند، نمی دانم خودشان می دانستند و خدا.
همچنین دو سه مرتبه در همان بحبوحه نهضت 41 یا 42 آقای بهجت به من فرمودند که شما به آقای خمینی بگویید فردا صبح ساعت فلان دو رأس گوسفند قربانی کند و من می آمدم به امام اطلاع می دادم، ایشان هم بلا فاصله به من می گفت شما به قصاب ( آقای فرجی که اکنون نیز در قید حیات هست ) بگویید دو رأس گوسفند از طرف ما قربانی کند بعد پولشان را می دهیم.
بار دیگر نیز آقای بهجت به من پیغام داد که به امام بگویم: سه رأس گوسفند قربانی کند، آقا هم بلافاصله دستور داد سه رأس قربانی کنند.
اینها همه مسائلی بود که بین امام و آیت الله بهجت بود و ما فقط ظواهرش را می دیدیم و از باطنش اطلاع نداشتیم.
نیز هنگامی که امام در جماران ساکن بودند آقای بهجت به من فرمودند: یک نامه کوچکی دارم شما این را به آقا برسانید، من نامه را گرفتم توی پاکت گذاشتم و بردم در جماران خدمت امام دادم.
در هر صورت رابطه این دو بزرگوار خیلی تنگاتنگ بود، چندین بار نیز حضرت امام با آقای شیخ حسن صانعی منزل آقای بهجت رفتند؛ زیرا هنگامی که امام قم بودند من و آقای شیخ حسن صانعی همیشه در خدمت امام بودیم.

آیت الله بهجت هم به امام عنایت خاصی داشتند.
یکی از شاگردان امام قدس سره در خاطره ای می گوید: « پس از آزادی حضرت امام از زندان و ورودشان به قم در سال 1341 هـ.ش. مردم در تمام محله های قم جشن گرفتند و منزل هر روز آکنده از جمعیت بود، در آن زمان حضرت آیت الله العظمی بهجت نیز از کسانی بود که هر روز به منزل امام تشریف می آوردند و مدتی بر در یکی از حجرات بیت ایشان می ایستادند وقتی به ایشان پیشنهاد شد که شایسته نیست بیرون اتاق بایستید، لااقل در داخل اطاق بنشینید. ایشان در جواب فرمود: من بر خود واجب می دانم که جهت تعظیم این شخصیت ارزنده به اینجا آمده و دقایقی بایستم و سپس باز گردم. »

آیت الله مصباح نیز در این باره می گوید:
« مرحوم آقا مصطفی(ره) از پدرشان مرحوم امام (ره) نقل می کرد:
آقا معتقدند جناب آقای بهجت دارای مقامات معنوی بسیار ممتازی هستند.

از جمله مطالبی که از پدرشان درباره آقای بهجت نقل می کردند این بود که: ایشان دارای موت اختیاری هستند، یعنی قدرت این را دارند که هر وقت بخواهند روح خویش را از بدن به اصطلاح خلع کنند و بعد مراجعت کنند. این یکی از مقامات بلندی است که بزرگان در مسیر سیروسلوک عرفانی ممکن است به آن برسند، و همینطور مقامات معنوی دیگری در معارف توحیدی که زبان بنده یارای بحث درباره این زمینه ها را ندارد. »

هم او در جای دیگر می گوید:
« مرحوم حاج آقا مصطفی از قول امام نقل می کردند: وقتی امام (که ارتباط نزدیکی با مرحوم آقای بروجردی داشتند ) دیده بودند که زندگی آقای بهجت خیلی ساده است، برای کمک به زندگی ایشان یک وجهی از مرحوم آقای بروجردی گرفته بودند، وقتی آورده بودند برای آقای بهجت ایشان قبول نکرده بودند و امام هم مصلحت نمی دیدند آن وجه را برگردانند، به هر حال با یک چاره اندیشی حضرت امام فرموده بودند ( این طور که نقل کردند ): من از مال خودم به شما می بخشم، و شما اجازه بدهید من این را دیگر بر نگردانم. تا اینکه به این صورت ایشان به عنوان هبه از ملک شخصی حضرت امام قبول کردند. »
باز آیت الله یزدی در مورد عنایت ویژه حضرت امام به ایشان می گویند:
« در یکی از شرفیابی های خبرگان رهبری به خدمت حضرت امام راحل رحمه الله، از ایشان رهنمودی برای مسائل اخلاقی خواسته شد، حضرت امام، خبرگان را به حضرت آیت الله العظمی بهجت حواله دادند. و در جواب اظهار خبرگان که ایشان کسی را نمی پذیرد، فرمودند: آنقدر اصرار کنید تا بپذیرد. »

2. علامه طباطبایی (ره):

« ایشان (آیت الله بهجت) عبد صالح است. »


3. آیت الله بهاء الدینی (ره):

« الآن ثروتمند ترین مرد جهان ( از جهت معنوی ) آقای بهجت است. »

4. آیت الله فکور (ره):

آیت الله محمد حسن احمدی می گوید: آیت الله فکور خیلی نسبت به آقای بهجت عنایت داشتند و می فرمودند:
« آقای بهجت از جمله افرادی هستند که مخصوصاً در صراط معنویت فوق العاده هستند. »

5. آیت الله حاج سید عبدالکریم کشمیری(ره):

از محضر ایشان سؤال شد: اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟
فرمودند:« آقای بهجت، آقای بهجت. »


6. آیت الله سید احمد فهری:

از ایشان نیز پرسیده شد: اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟
فرمودند:« آقای بهجت، آقای بهجت. »


7. آیت الله شیخ عباس قوچانی (ره):

آقای مصباح می گوید:
« از جمله کسانی که درباره حضرت آقای بهجت اعتقاد به کمالات فوق العاده داشت آقا شیخ عباس قوچانی، جانشین مرحوم آقای قاضی در مسائل اخلاقی و عرفانی بودند که در نجف متوطن بود ( و فرزندش نماینده ولی فقیه در ستاد مشترک است.)
ایشان می فرمود: وقتی که آقای بهجت خیلی جوان بودند و هنوز سنشان به بیست نرسیده بود ( تعبیرشان این بود که هنوز محاسنشان درست در نیامده بود ) به مقاماتی رسیده بودند که ما به واسطه ارتباط نزدیک و رفاقت صمیمانه ای که داشتیم اطلاع پیدا کردیم، و ایشان از من عهد شرعی گرفتند تا زنده هستم آنها را جایی نقل نکنم. و به نظرم همین موت اختیاری را مطرح می کردند. »
کسی که در آن سن به این مقامات رسیده باشد باید حدس زد که در سن هشتاد سالگی و بعد از یک عمر طولانی سیروسلوک و استقامت در راه بندگی خدا و انجام وظایف، به چه پایه ای از قرب خدا رسیده باشد. وهمین باعث می شود که هر مؤمن پاک سرشتی که ایشان را می بیند مجذوب شود، مخصوصاً آن حالات عبادی ایشان را، و اگر کسی مؤفق بشود در نمازهای ایشان شرکت کند، مایه برکات بسیار زیادی است.

8. آیت الله مشکینی:

« ایشان (آیت الله العظمی بهجت) از جهت علمی هم در فقه و هم در اصول، در یک مرتبه خیلی بالایی در میان فقهای شیعه قرار دارند، و از جهت تقوا و کمالات و عظمت روحی در مرحله ای بالاتر از آن می باشند، و استادانی که ایشان از آنها استفاده کرده اند نیز در مقام خیلی بالایی قرار دارند که ما باید مانند ستاره ها به آنها بنگریم؛ لذا سزاوار است که در اطراف وجود ایشان کتابها نوشته شود. »


9. آیت الله علامه محمد تقی جعفری(ره):

« اینکه در روایات آمده است که « هر کس عالمی را در چهل روز زیارت نکند، مات قلبه ( قلبش می میرد) و همچنین « زیارة العلماء أحبّ إلی الله تعالی من سبعین طوافاً حول البیت: زیارت علماء در نزد خدا محبوبتر از هفتاد بار طواف نمودن در گرد خانه {خدا} می باشد. » مصداق بارز «علما» آیت الله بهجت هستند. صرف دیدن و ملاقات کردن ایشان خود سر تا پا موعظه است. من هر وقت ایشان را می بینم تا چند روز اثر این ملاقات در من باقی است، و در واقع هشدار دهنده برای ما می باشد. »


10. آیت الله بُدلا:

« وضع مقامات آقای بهجت از همان زمانی که درس آیت الله بروجردی می رفتیم روشن بود، و معلوم بود که ایشان لیاقت چنین مقاماتی را دارند. »

11. آیت الله مصباح:

« آیت الله بهجت جامع دقتهای مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی از طریق شاگردان بر جسته شان آقا شیخ محمد کاظم، و همینطور نوآوریهای مرحوم آقای نائینی و مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی، و تربیتهای معنوی مرحوم آقای قاضی می باشند.
این استادان یک شخصیت جامع الاطرافی به وجود آورده اند که نعمت بسیار بزرگی در عصر ما به حساب می آید، و جا دارد که از لحظه لحظه عمر ایشان استفاده برده شود. البته کسانی که لیاقتش را داشته و قدر شناس باشند.
همینطور خدای متعال به ایشان ویژگیهای شخصی و استعدادهای ذاتی عطا فرموده که جنبه کسبی ندارد و خدادادی است، با این وصف ایشان مقامات معنوی خود را کتمان می کنند و کسانی که اطلاعی داشته باشند اجازه گفتن ندارند. »

و نیز آقای مصباح می فرماید:
« آیت الله بهجت هم در مسائل علمی فوق العاده دقیق هستند و بدان اهتمام دارند و واقعاً درس را یک وظیفه واجب جدّی می دانند و تحقیق در مسائل فقهی را بسیار اهمیت می دهند، و هم در مسائل عبادتی و معنوی اهتمام کافی دارند و آنها را یک بال دیگری برای پرواز انسان تلقی می کنند که هیچ کدام بدون دیگری کارساز نیست. »


12. آیت الله طاهری شمس:

« آیت الله العظمی بهجت به یک افقی رسیده که وقتی به احکام و دستورات اسلام نگاه می کنند، فتوایی را می دهند که مورد رضا و توجه خدا هست و خلاف در آن نیست. »

13. آیت الله شیخ جواد کربلایی:

« در این چند سال که در تهران و قم هستم از بعضی اشخاص درباره آیت الله العظمی بهجت مطالبی شنیدم که حاکی از این است که ایشان واجد الطاف خاصه الهی هستند، « هنیئاً له ثم هنیئاً له: گوارایش باد، و گوارایش باد! » بنده زبان حالم به ایشان این است:
هر چند بردی آبم، رو از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت
ای آفتاب خوبان! می سوزد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

و نیز عرضه می دارم:
اگر شراب خوری، جرعه ای فشان بر خاک
به مذهب همه، کفرطریقت است امساک »


14. آیت الله آذری قمی:

« حضرت آیت الله العظمی بهجت شاگرد آیت الله العظمی نائینی و آیت الله العظمی محقق اصفهانی هستند، سوابق درخشانش در تحصیل و تدریس غیر قابل انکار است، به طوری که بعضی از فضلای با سابقه حوزه علمیه قم 15 سال از محضر درس ایشان استفاده شایانی کرده اند. و اکنون خود آنان از مجتهدین به نام هستند.
علاوه بر علم، در عمل و تقوا و ورع نیز ایشان در شهر قم زبانزد خاص و عام است، و به قول بعضی از دوستان ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه عین تقوا و مجسمه تقواست، و تقوا و عدالت یکی از بهترین صفات مرجع تقلید است که در ایشان یافت می شود. »

15. آیت الله مسعودی خمینی:

« امثال آقای بهجت همیشه در هر دوران کم بوده اند، باید از ایشان استفاده کرد. و بخصوص از نظر اخلاقی و معنوی سطح بالایی دارد، همه و بویژه جوانان و کسانی که دنبال اخلاقیات می باشند خدمت ایشان بروند و درس اخلاق بگیرند، حتی چهره اخلاقی و معنوی آقا خیلی کارساز است. »


16. حجة السلام والمسلمین فقهی:

« اگر شجره طیبه انسانیت غیر از چهارده معصوم میوه سالم داده باشد که حتما" داده است یکی از آن میوه های سالم وجود مقدس آیت الله العظمی بهجت است. »


17. یکی از فضلای نجف:

« ایشان [آیت الله بهجت] در جوانی دانشمند، مجتهد مسلم و مورد وثوق و اعتماد خواص بود. تا حدی که در سفر به کربلای معلّی، آقایان علما بالاتفاق به ایشان اقتدا می کردند. »

18. مؤلف کتاب گنجینه دانشمندان:

« آیت الله اقای حاج شیخ محمد تقی بهجت غروی فومنی از آیات و مدرسین بزرگ و دانشمندان به نام حوزه علمیه قم و از مفاخر گیلان و شهرستان فومن می باشند، و حقا" عالمی برجسته و دانشمندی شایسته و مهذّب و بارع و متقی و پارسا و معرض از تظاهرات و اجتماعات و دائم الذکر و مورد توجه افاضل مدرسین و دانشمندان حوزه علمیه قم می باشند. »


19. آیت الله محمد حسین احمدی فقیه یزدی:

« روز قیامت که روز احتجاج است برای ما یقینی است که آیت الله العظمی بهجت جزء حجتهای الهی هستند، و اگر ما واقعاً نتوانیم از محضرشان درست استفاده کنیم و درست تربیت بشویم محکوم می شویم و نمی توانیم جواب صحیح الهی را بدهیم. »


20. حجة الاسلام والمسلمین امجد:

« ایشان از مفاخر عصر ما هستند، کسانی که کم و بیش با ایشان آشنایی دارند می دانند که در یک اوج بالایی از علم و معنویت قرار دارند... بنده معتقدم آقای بهجت در علم و معنویت نظیر ندارد. به تعبیر دیگر: ایشان فرشته روی زمین هستند، باید از برکات وجود ایشان استفاده کرد. »

21. استاد خسرو شاهی:

« شناختن آیت الله العظمی بهجت و کمالات ایشان جز به تهذیب نفس و توسعه وجودی ممکن نیست، و هر کسی با توجه به سعه وجودی خودش می تواند درک کند، بنابراین برای شناخت کمالات ایشان باید تهذیب نفس کرد و وجود خود را توسعه داد تا از کمالات آقا بهره بیشتری برد. »


22. استاد هادوی:

« آیت الله بهجت تجلی یک عمر سیروسلوک و جهاد و تلاش در راه خدا و برای رسیدن به حقیقت است. و به عبارت کوتاهتر: ایشان تندیس یک عمر مجاهدت می باشند. »








بسم الله الرحمن الرحیم
« زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا علیه السلام اذن دخول می طلبید و می گویید:

« أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ »
به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه السلام اذن دخول داده اند و وارد شوید.

اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.

زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالا تر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام می روند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام می آیند.
بسیاری از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس، کسی مادرش را به کول می گرفت و به حرم می برد. چیزهای عجیبی را می دید.
ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ما شاءالله! به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غده ای داشت و می بایستی مورد عمل جراحی قرار می گرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه علیها السلام را در خواب دید که به وی فرمود:
« عده خوب می شود. احتیاج به عمل ندارد »! ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است.

همه زیارتنامه ها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. قلب شما بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه السلام بشمرید. حضرت علیه السلام می دانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه السلام به کسی فرمودند :
« از بعضی گریه ها ناراحت هستم »!

یکی از بزرگان میگوید، من به دو چیز امیدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخوانده ام. بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان می خوانند که گویی شاهنامه می خوانند. قرآن کریم موجودی است شبیه عترت.
ثانیاً در مجلس عزاداری حضرت سید الشهداء گریه کرده ام.
حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند:
« در روز عاشورا مقداری از گِلِ پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم واز عینک هم استفاده نکردم!
پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد.
« در آن زمان شما کجا بودید؟ فرمودند: « کربلا بودم »

این جمله دو معنی دارد:
معنی اول اینکه حضرت رضا علیه السلام آن روز به کربلا رفته بودند.
معنی دوم یعنی این حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسین علیه السلام ریختند و ضریح را خراب کردند و در آن جا آتش روشن کردند!
کسی وارد حرم حضرت رضا علیه السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه می باشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین - سلام الله علیهم - را یک یک با سلام ذکر می فرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان- سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء- می باشد.
درهمین حرم حضرت رضا علیه السلام چه کراماتی مشاهده شده است. کسی در رؤیا دید که به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام از آنجا وارد حرم شدند. تختی گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردند.
روز بعد آن کس در بیداری به حرم مشرف گردید. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت می باشد! حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختی نشستند و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردند. زیارت نامه می خواندند. همین زیارت نامه معمولی را می خواندند! پس از خواندن زیارتنامه از همان بالای گنبد برگشتند. دوباره وضع عادی شد و قیل و قال شروع گردید حال آیا حضرت رضا علیه السلام وفات کرده است؟
حرف آخر اینکه: عمل کنیم به هر چه می دانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمی دانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم. »

عمل کردن به معلومات

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین.

خداوند توفیق بدهد به اینکه هر چه می دانیم عمل نمائیم؛ اگر عمل کردیم به آنچه که می دانیم و زیر پا نگذاشتیم و چشممان را نپوشاندیم [کار درست می شود]؛ ولی اگر چشم را پوشاندیم و [مثلاً] دست روی چشم بگذاریم، قسم می خوریم که الآن روز را نمی بینیم!! راست هم هست، دروغ نیست. تا کسی دستش را جلوی چشمش گذاشته روز و شب را نمی بیند، هیچ چیز دیگر را هم نمی بیند. عمل نکردن به معلومات هم همین طور است.

« من عمل بما علم أورثه الله علم ما لا یعلم » هر کسی به معلوماتش عمل کند، خداوند مجهولاتش را معلومات می کند به همان دلیلی که همین معلوماتی را که فعلاً دارد، در زمان صباوت و طفولیت نداشت.

همین معلومات را خداوند به تدریج به او یاد داد؛ پس به طور حتم اگر کسی معلوماتش را زیر پای خودش نگذاشت، بگو برو راحت باش، دیگر خاطرت جمع باشد. سر وقتش به آنچه که محتاجی عالم می شوی. بلکه از این هم بالاتر در روایت هست:
« من عمل بما علم کفی ما لم یعلم »

دیگر به او می گوید موقوف؛ ای کسی که عمل می کنی به معلومات، در فکر چیز دیگر نشو، بقیه امور با آنهاست. همانهائی که همین مقدار را به شما اعلام کرده اند، زیادی بر این مقدار را هم، آنها اعلام می کنند. تو دیگر در فکر نباش، یعنی غصه اش را نخور.

تا به حال کسی هست که بگوید من تا به حال پای وعظ هیچ واعظی ننشسته ام، از هیچ ناصحی چیزی نشنیده ام، دروغ می گوید، بلی دروغ است این مطلب. خوب شنیدی، آیا عمل کردی یا نکردی؛ اگر عمل کرده بودی، حالا روشن بودی، چرا؟ به جهت اینکه خودشان با همان عمل کردن شما، مجهولات را بر شما اعلام می کنند، خاطرتان جمع باشد.

اما اگر عمل نکردی و می خواهی همش بشنوی و بشنوی، بشنوی، کی عمل می کنی؟ بعد از اینکه پرده برداشته شد آن وقت می خواهی عمل بکنی، پس باید بدانیم اگر نصایح را زیر پا گذاشتیم، نصیحت حالا و موعظه حالا را هم زیر پا می گذاریم، و اگر زیر پا گذاشتیم، خاطر جمع باشیم خبری نیست چرا؟ چون برای بازی که یاد نمی دهند!! برای اینکه بنویسی و بگذاری کنار، یاد نمی دهند؛ مثل اینکه نسخه از طبیب گرفتیم، گذاشتیم توی جیب بغل؛ دیگر کار نداریم برای اینکه توی جیب بغل ما باشد نسخه از طبیب گرفتیم چه قدر خرج کردیم پول دادیم و تا نسخه گرفتیم، نه باید عمل کنی.

اگر عمل کردیم دیگر روشنیم- این نصایح و مواعظ که شده اگر عمل شده بود، الآن روشن بودیم- آن سؤالها و آن درسها با کارمان هیچ منافاتی ندارد، مثل اینکه بخواهیم دوای این مرض را با ورق زدن کتاب پیدا بکنیم.

پس قهراً باید بدانیم که خودمان استاد خودمانیم، معلوماتمان را بیاییم نگاه کنیم، مبادا زیر پا مانده باشد.
محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، با این فرض، انسان بیچاره باشد و نداند چه بکند چه نکند، محال است. « ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون» برای اینکه عبودیت ترک معصیت است در اعتقاد و در عمل؛ پس اگر کسی گفت: نمی دانم، متوقفم؛ چون از این کارها خیلی کرده؛ معلومات را گذاشته زیر پا و می گوید: نمی دانم.
آیا کسی هست به من صدقه بدهد؟ راهنمایی بکند بابا این همه راهنماییها که شد... حساب کردی.

پس قهراً « کونوا دعاة إلی الله بغیر السنتکم »؛ با عملتان دعوت به سوی خدا بکنید، نه با زبانی که آیا عمل بکنی یا نکنی.
خود آن کسی که می گوید، معلوم نیست عمل بکند یا نکند فضلاً از آن کسی که می شنود. به آن کسانی که اعتقاد دارید، به عملشان نگاه کنید، از عملشان سر مشق بگیرید.

همین دعوت است، با کسی نشست و بر خاست بکنید که همین که او را دیدید، به یاد خدا بیفتید، به یاد طاعت خدا بیفتید، نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند.

پس بدانید گیر، سر خودمان است والا کار ما درست است، بلکه انسان متأمل، انسان عاقل، بد کارها را می فهمد. نگاه می کند امروز، فردا، پس فردا، چطور شکست می خورند و هلاک می شوند، پس معلوم می شود بدی، هلاکت می آورد. از بی ادبها هم آدم می تواند ادب را یاد بگیرد، فضلاً از با ادبها؛ پس انسانها دو قسمت می شوند: «متیقن» و «غیر متیقن»؛ یقین دار می رود تا به آخر به سوی یقین به شرط اینکه پایش را از یقینیات، از گلیم یقینیات، زیادتر دراز نکند و یقینیات را غیر یقین نداند- با یقین راه برود، با غیر یقین توقف کند تا به یقین تبدیل شود و احتیاط بکند تا یقین بشود.

پس قهراً اشکال در کارهای ما زیاد است از جمله همین است که ما با اینکه یقین داریم بی یقینیم، با یقینیم اما چنان یقین را کالعدمش کرده ایم که گویی یقینی نداریم و إلا اگر با یقین معامله یقین می کردیم، با لا یقین معامله یقین می کردیم، راحت بودیم. ولو یقین داشتیم به اینکه شهید می شویم نه مگر شهید شدن چی است؟ شهید شدن شکست خوردن است؟ نه سید الشهداء علیه السلام شکست نخورد، غالب شد، حالا هم غالب است پیش اهل بصیرت.

یک زمانی هم خواهد آمد که نوع مردم، یقین پیدا خواهند کرد که چه راه خلافی بود ما رفتیم، راه بدی بود ما رفتیم؛ هفتاد و چند سال با شیوعیت [ کمونیستی ] زندگی کردند، بر ضد دین تبلیغات کردند، کارها [ کردند] کشتند هر که را که با خودشان می گفتند مخالف است، بعد فهمیدند نه بابا آخرش چاهِ هلاکت است، آخرش هیچی است.
این درندگی و توحش از این است که از همان روز اول خدا را فراموش کردند. خاطرتان جمع باشد، اینهای دیگر هم، اینهای دیگری که حالا هستند با آن همه تشخصاتی که دارند، آخرش پشیمان می شوند؛ اما یک روزی که پشیمانی هم شاید به حالشان فایده ندارد.

آخرش محال است این خانه های کاغذی بقا، دوام و ثبات داشته باشد. با این بادها، با این بادهای مخالف، محال است اینها بقاء داشته باشند.
همچنین بقایشان را که می بینید چیست، درنده ها هم این بقا را دارند. شب و روز مشغول فکر در این هستند که طرف را چه جوری هلاک بکنند. به دین کسی هم کار ندارند، مگر آن مقداری که مقدمه ریاست خودشان و توسعه ملک خودشاناست مقدمیت دارد لفظ دین. اگر دین را بتوانند یک جوری بکنند که موافق با مقاصد سیاسی خودشان باشد همه شان متدین می شوند، همه شان می روند تو کنیسه، همه شان می روند عبادت می کنند؛ بله خیلی خیلی متعبد می شوند و فلان متعبدین را با خودشان قرار می دهند.

مقصود، خاطرتان جمع باشد یقین داشته باشید، آن فردا را «سلمان» می دید، چون یقین داشت و لذا گفت به اینکه سید شباب اهل الجنه را که حالا ببینید سالهای بعد این قضیه واقع خواهد شد اگر دیدید خوشحالیتان بیشتر است- همین را می گویند سیدالشهداء به یاد « زهیر» آورد که از جنگی بر گشته بود خوشحال- غنائمشان زیاد شده بود، فرمود اگر دیدید، اگر ادراک کردید سید شباب اهل الجنه « لکنتم اشّد فرحاً ». مقصود، افراد روی زمین دو قسمند: متیقن و غیر متیقن. متیقن سر فراز است و خدا می داند چه مقام عالی دارد. آیا هنوز آن مقام برای «سلمان» باقی است یا بالاتر رفته؟
همچنین «مقداد»، «ابوذر»، «عمار» و امثال اینها. آنهایی که هی روز به روز آمدند.
در فکر قول و مقال نباشیم، در فکر عمل باشیم. اگر در فکر عمل به معلومات باشیم دیگر خاطر جمع باشیم به این که شکست نخواهیم خورد روز به روز روشن تر می شویم.

« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
علاج ما،
اصلاح نفس است.

بسم الله الرحمن الرحیم
چه باید بکنیم در ابتلائات داخلیه و خارجیه؟ چه باید بکنیم؟ چه کار کردیم که به این چیزها مبتلا می شویم؟ فکر این را باید بکنیم، آخر ما چکار کردیم که بی سرپرست ماندیم؟
اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمی کنیم و نکردیم و نخواهیم کرد، حاضر نیستم خودمان را اصلاح کنیم. اگر ما خودمان را اصلاح می کردیم، به این بلاها مبتلا نمی شدیم.
حضرت نبی اکرم (ص) فرمود:
« ألا اخبرکم بدائکم و دوائکم، داؤکم الذنوب ودواؤکم الاستغفار »

ما می خواهیم هر چه دلمان می خواهد بکنیم، اما دیگران حق ندارند، به ما اسائه ای بکنند؛ ما خودمان، به نزدیکانمان، دوستانمان، هر چه بکنیم، بکنیم، اما دیگران، دشمنان، حق ندارند به ما اسائه ای بکنند.
آخر ما اگر خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمی خواهیم درست بکنیم، اما از کسی هم نمی خواهیم آزار ببینیم. آنهایی که طبعشان آزار است، کار خودشان را می کنند، مگر اینکه یک کافی و یک حافظ جلوگیری بکند.
ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه می رفتیم، چه کسی امیر المؤمنین علیه السلام را می کشت، چه کسی حسین بن علی علیه السلام را می کشت، چه کسی همین را (امام زمان علیه السلام) که حالا هست، هزار سال هست، او را مغلول الیدین کرد.
ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج همه بشر، اصلاح می شوند.
ما می خواهیم اگر دلمان خواست دروغ بگوییم، اما کسی به ما حق ندارد دروغ بگوید؛ ما ایذاء بکنیم دوستان خودمان را، خوبان را، اما بدها حق ندارند به ما ایذاء بکنند.
بابا با خدا بساز، کار را درست می کند. چرا در خلوت و جلوت، دلت هر چه می خواهد می کنی؟ مگر نمی فرماید:
« و من یتق الله یجعل له مخرجاً، و یرزقه من حیث لا یحتسب، و من یتوکل علی الله فهو حسبه، إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدراً. سوره طلاق/آیه 2- 3 »

آیا می شود ما با خدا نباشیم، خدا یار ما باشد در هر جزئی و کلی، در امور داخله و در امور خارجیه؛ پس هیچ چاره ای از بلیّات دنیویه و اخرویه، داخلیه و خارجیه نیست مگر خدائی بودن و با خدا بودن و با خداییها معیت داشتن و تبعیت داشتن.
ما اگر از انبیاء و اوصیاء دور شدیم، گرگهای داخل و خارج، بلا فاصله ما را می خورند.
ما اگر خدا ترس بودیم، از ما می ترسیدند کسانی که اصلاً نمی شناسند ما کی هستیم، چه کاره هستیم؛ می ترسند کاری بکنند که ما بر آنها غضبناک بشویم، چرا؟ چون دیگر غضب ما غضب خداست، اگر با خدا هستیم.
عرض کردند به سید الشهدا علیه السلام که اگر اذن بدهی همین حالا، هیچ جا نرفته، از جایت حرکت نکرده هلاک می کنیم دشمن ها را [ این را ] جن گفتند؛ فرمود:
« والله قدرت من از قدرت شما بیشتر است- این کسی است که اسم اعظم بلد است- لکن اگر من کشته نشوم، با چی امتحان می شوند این مردمی که این جورند. »

[ اینجا] دار امتحان است، شما در فکر این باشید که خودتان را اصلاح بکنید، ما بین خودتان و خدایتان عایقی، مانعی پیدا نشود. اگر اصلاح کردید، رفع مانع کردید بین خودتان و خدا و وسائط [ انبیاء و اوصیاء] خدا اصلاح می کند ما بین شما و خلق.
حالا واقع شدیم، کار را به جایی رساندیم، ماها، بزرگان ما از «سقیفه» در آن «حجره» قبل از آن «حجره» کار را به این جا رساندیم که وجب به وجب دشمنیم با هم. همه این کارها را دیده ایم که کار ماست این کار و الا چرا مسلمانها با هم دشمنند، تا برسد به اینکه غیر مسلمانها دشمنی نکنند با مسلمانها. چرا این جور است؟
همه را می بینیم کار ماست؛ از کار خودمان باید توبه کنیم [یا] توبه نباید بکنیم؟! هر چه اصلح شد برای ما فعلاً، آن را اختیار بکنیم!! بابا اصلح از این نیست که خودمان صالح باشیم.

حالا که این کارها را کرده ایم، باید توبه بکنیم، باید تضرع کنیم، با آن باب عالی و باب اعلی، باید به سوی او برویم [تا] ما را نجات بدهد، اول از شر خودمان و داخله خودمان، بعدها از شر خارجیها « أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک » این شهوات، این غضبهای بیجا، این شهوات بیجا، همه اش جنود شیاطین اند، جنود کفارند اینها، که در داخله خود آدم [هستند].
بالاخره، حالا که کار را به اینجا رساندیم، خودمان می دانیم دوایش استغفار است،[آیا استغفار] می کنیم؟
چاره ای نیست از اینکه باید به سوی خدا برویم، اگر به سوی خدا نرفتیم موانع هم اگر رفع بشود، موقتاً رفع می شود، دائماً رفع نمی شود.

باید بدانیم که علاج ما اصلاح نفس است در همه مراحل؛ و از این مستغنی نخواهیم بود، و بدون این، کار ما تمام نخواهد شد.
با اعتراف به اینکه عمل از خودمان است که به سر ما آمده و می آید، تا خودمان را اصلاح نکنیم و با خدا ارتباط نداشته باشیم، با نمایندگان خدا ارتباط نداشته باشیم، کارمان درست نمی شود؛ امروز تا فردا، تا پس فردا، این که کار نشد.

تا رابطه ما با ولی امر، امام زمان صلوات الله علیه قوی نشود، آیا کار ما درست می شود بدون اصلاح نفس؟ آیا همین اینهایی که هستیم، آیا می شود تا خودمان را اصلاح نکنیم کار درست بشود؟
آیا تا در عالم « راشی » و « مرتشی » هست کار تمام می شود؟

از خودشان، «خوارزمی» نوشته است یک نفر از روسای قشون امیر المؤمنین صلوات الله علیه در «صفین» رسید به نزدیک خیمه معاویه بن ابی سفیان لعنه الله علیه، به طوری که کشتن - فضلاً از گرفتن معویه- پیش او آب خوردن بود. و در این نقل[ خوارزمی] هیچ اسمی از آن طرفی که « مالک اشتر» در آن جبهه و آن جاست، نمی آورد.
در همین حال معویه، [پیام] فرستاد برای این رئیس، که: غالب شدی و ما اعتراف داریم، اما به تو بگویم، اگر عقب نشینی کردی «خراسان» مال توست. این بدبخت شقی عقب نشینی کرد، «خراسان» را می خواست، مثل عمر بن سعد [که] «ری» را می خواستی، و کار شد آن جوری که شد که همه میدانیم. از خسران دنیا و آخرت [آن] بدبخت شقی فروخت دین را به دنیای خودش، قبل از اینکه «خراسان» به دست معاویه بیافتد، به درک رفت و مرد و به هیچ [چیز] نرسید، نه به «خراسان» نه به بهشت، هم جهنم، هم فقد «خراسان»، مثل عمربن سعد.

آیا تا اصلاح نکنیم خودمان را، می توانیم جامعه را اصلاح بکنیم؟ تو اگر خودت را، اصلاح نکنی در آخر کار، کار خودت را می کنی، همان آخر کار یک کلمه زیر گوش می گوید، فلان قدر که خواب ندیده باشی.
آیا می شود بدون اصلاح خود، کارمان را تمام بکنیم؟
اینهائی که با رشوه ها سر و کار دارند[ که] هیچ کسی اطلاع از حالشان ندارد که آیا این شخص محکم است یا محکم نیست؟ مرتشی است یا مرتشی نیست؟ پس معلوم می شود که ما نمی خواهیم، با اینکه نمی خواهیم، می خواهیم این راه را برویم.
مملکتی در آن، جاسوس، یا رشوه خوار، رشوه ده، واسطه باشد، [آیا] ممکن است کسی بگوید برویم اصلاح بکنیم؟ محال است، بدتر می کنیم چون که اگر نمی رفتیم آن کار نمی شد.

بالاخره باید خودمان را اصلاح بکنیم، منحصر است در این، و الا مگر در ایران (رضا خان) رشوه نخورد؟ [آیا] ایران را به او ندادند به شرط اینکه نوکرشان باشد؟ «مصطفی کمال» مگر « ترکیه» را به او ندادند به شرط اینکه نوکر باشد و مستعمرات را بدهد به کفار؟ آن یکی در «حجاز» مگر رشوه به او ندادند که «حجاز» را به تو می دهیم، آنها را می بریم بیرون؟ هر چه می خواهیم گوش بکن کار ما همین [است آیا] آنها از جهنم آمده بودند ما از بهشت؟ ما از خودمان هم باید بترسیم. حالا الحمدلله پیش نیامده چنین قضیه ای که بما بگویند یک چیزی که خواب هم نمی بینی به تو می دهیم، بعد هم بلدند چه جوری بگیرند از دست ما به چند برابر.

بالاخره ممکن نیست بدون اصلاح نفس کاری پیش برد،[یا] برای جامعه مان کاری بکنیم، همان رفیق نیمه راه خواهیم بود، خداحافظی می کنیم با هم در وقتش.
بالاخره حالا چه کار باید بکنیم، همان کاری که گفتیم، از اصلاح نمی شود دست برداشت.
خیلی خوب، حالا اصلاح فعلی ما در چیست؟ همان در برگشت از کارهایی را که ما می دانیم در داخل یا در خارج انجام می دهیم؛ با خارجیها ارتباط پیدا می کنیم، ارتباطی که بر له آنها است؛ نه ارتباطی که بر له ما باشد؛ والا با این «قرآن» واضح با این اشباه «قرآن»، « صحیفه سجادیه»، « نهج البلاغه» با اینها دیوار اگر مأذون بود تصدیق می کرد حرف ما را، با ما می شد، چطور شده ما اینجا ماندیم، دست گدایی به یک عده وحوش، حیوانات، درنده ها، دراز می کنیم، میل داریم به ما قرض بدهند؟

فلهذا [این کارها] کارهایی است که خودمان کردیم؛ تدبیری نیست غیر از اینکه فیما بعد نکنیم، بشناسیم خودمان را، خودمان را بشناسیم، نگذاریم از داخله ما وارد بشوند بر علیه ما کارهایی بکنند.
بالاخره[ آیا] نمی توانیم پیدا بکنیم خودمان را و مفسد و مصلح را، نمی توانیم؟
بالاخره باید خودمان را اصلاح کنیم، [آیا] این مقدار، نمی توانیم بگوئیم بابا [آن شخصی که] فلان کار را کرده، فلان حرف را زده، فلان مجلس، فلان کار را کرده، فلانی بوده، فلانی شاهد بوده، این کلمه را که نشر داده، این کلمه را که افشا کرده، فلانی است، فلان جا ضبط کرده؛ کلامش را بشناسید کسانی را که این کارها را می کنند؛ بشناسید، همین [حالا] بشناسید فردا نگوئید نه نمی شناختیم، نمی دانستیم. اگر واضح و روشن بشود علاج یک کاری، بگوئیم نه که ما که خبری نداشتیم، ما که نمی دانستیم چه اشخاصی بوده اند، چه چیزی بوده است، چه نبوده است، چه کسی گفته بوده؟

بالاخره باید به همدیگر معرفی بکنیم [که] فلانی رفیق است، فلانی بالفعل رفیق است اما تا کی، معلوم نیست، خدا می داند تا چه باشد، تا چقدر بدهد، تا چقدر ما را اشباع بکند، تا چقدر ما را، میل ما را، نفسانیت ما را ابقا کند. بالاخره همین معرفی کردن به طوری که دیگر فردا کسی نگوید اینکه نه یک اشاعاتی بود اما حقیقت نداشت، نتوانستیم پیدا بکنیم. بابا همینهائی که آمدند فلان مطلب را پیشنهاد کرده اند توی آنها فلان و فلان است، آن سابقه اش آن جور است. بابا بترس برای دین، بترس برای خدا، افسار خودت را نده به کسی که نمی شناسی، او را معیت نکن، کاملاً دور خودت را حفظ کن.

یک آقائی [خرم آبادی بود] گفت که یک کسی در بازار تهران نزدش آمد که آقا این- مثلاً ده تومانی را- خرد کن.
گفت: من کیفم را درآوردم دیدم فقط ده تومان دارم؛ گفتم: ببین آقا من توی کیفم همه اش ده تومانی است من پول خرد ندارم به شما بدهم » [ این آقا] می گفت جلوی چشم من [که خودم]، می دیدم این [ شخص] جوری پولهای مرا از توی کیف من درآورد و رفت که من متحیر ماندم که این [شخص] چگونه پولها را برد. [آیا] سحر کرد؟ چه جوری برد؟ نفهمیدم.

آن آقا می گفت: حالا هر کسی از من سوالی کند تمام اطرافم را خیلی خوب نگاه می کنم و عبایم را هم جمع می کنم. بعد جواب می دهم.
حالا ما این همه قضایا را می بینیم باز هم نمی ترسیم از کسی! آیا توکل ما بر خدا زیاد است یا قوت ایمان ما زیاد است!! آری کسی نمی تواند ما را گول بزند!! بابا، از دوستان شما به شما مواصلت می کنند. نه از دشمنهای شما.
بالاخره باید همین کارها را بکنیم [تا] در بین خودمان اختلاطی نشود، آب آلوده نشود، تا گرفته بشود ماهیها. در بین خودمان، فساد از این بالاتر نرود.

این یک مطلب، دوم: در خلوتمان با خدا، تضرعاتمان، توبه مان، نمازهایمان، عباداتمان، مخصوصاً دعای شریف « عظم البلاء و برح الخفاء » را بخوانیم؛ از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را؛ با او باشیم. حالا اگر رساند؛ اگر نرساند، دور نرویم از کنار او، از رضای او دور نرویم. او می بیند، او می داند حرفهایی که ما به همدیگر می زنیم. او عین الله الناظره [است] و جلوتر از ماها می شنود حرف ما را؛ بلکه خودمان که حرف می زنیم این صدا از لب می آید به [طرف] گوش، فاصله ای دارد، او جلوتر از این فاصله، حرف خودمان را می شنود، از خودمان، کلام خودمان را؛ آن وقت [آیا] ما می توانیم کاری بکنیم که او نفهمد؟ می توانیم کاری بکنیم که او نداند؟
نقل کرده اند: دو نفر بودایی بودند[که] در دینشان نکاحی و سفاحی هست، با همه مواعده فحشا کردند؛ گفتند: باید یک مکان خلوتی پیدا بکنیم، یک خانه خلوتی پیدا کردند.
در این خانه هم یک اطاقی باید پیدا می کردند که، فرضاً اگر کسی داخل این خانه شد، نتواند داخل اتاق بشود، بالاخره یکی از آنها فهمید که در این اتاق بت هست، جامه ای برداشت روی بت انداخت که بت نبیند قضایای اینها را، آن خدای دروغی نبیند که دارند چکار می کنند!
آیا ما می توانیم از خدای حقیقی، مخفی بکنیم کار خودمان را که نبیند و نداند کار را انجام بدهیم.

می آیند به انسان می گویند: چیزی نیست یک نوشته ای را اجازه بده ما امضا بکنیم! لازم نیست زحمت بکشید شما امضا بکنید، شما اذن بده ما از جانب شما امضا بکنیم کار تمام است، آن هم مزدش، آن هم بهایش، آن هم...!
بالاخره، نمی توانیم از خدا مخفی بکنیم اعمال خودمان را، او قادر است، ناظر است، علیم است، حکیم است. تا با او نسازیم، کارمان درست نمی شود. حالا چه کار بکنیم؟ خودمان از خودمان بترسیم، فضلاً از دیگران، به جهت اینکه فردا ما چه می دانیم چه به ما می گویند.
بالاخره باید خودمان از خودمان در حفاظ باشیم؛ خوب ملتفت باشیم که از خودمان اغوا نشویم؛ از خودمان تهدید نشویم، از خودمان تطمیع نشویم. وقتی که همه این مطالب احراز شد، بین خودمان و خدایمان در خلوات از تضرعات از انابه و از توبه، و از طلب توبه، طلب توفیق به توبه، دست بر نداریم.

از خدا می خواهیم به توسط انبیاء و اوصیائش و وصیّ حاضرش که در پیش عارفین حاضر است که ما را منحرف نکند از خدایی بودن و از خداییان و از وسائط امداد خدا، و ما را منحرف نکند، بصیر و بینا بکند، خودشناس باشیم، خودیها را بشناسیم خداییها را بشناسیم، آن وقت خلاف اینها هم شناخته می شوند.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »


سفارشاتی
به خانواده شهداء

بسم الله الرحمن الرحیم

همه باید بدانند که از عملیّات، آنچه که برایشان باقی می ماند، توجه به همانها داشته باشند و به آنچه که فانی می شود، توجه نداشته باشند.
اعمال صالحه، طاعات الهیّه، آنچه که مقرب به سوی خدا است، با آدم می ماند و آدم اینها را از اینجا، تا روز قیامت، تا مابعد القیامه، هر چا که هست، با خودش می برد.

اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمی شود. بدانند که طاعات، عبادات، مقربّات، اینها یک چیزی نیست که به واسطه اینکه [ مثلاً] این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند؛ آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویه ای در آنجا از اینها، برای هر فرد فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت کنید! آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا می داند چه تاجی به سر اینها- بالفعل- گذاشته شده؛ ولو بعضی ها نمی بینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند.

بعضی ها هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است، «فلان» بر سرش تاج نیست!!
مقصود، شهادت نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از خداست.
شهادت - اگر حسابش را بکنیم- موجب مسرت است، نه موجب حزن؛ این حزنی که در انسان پیدا می شود، به خاطر این است که آن (شهید) رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق، دیگر فکر این را نمی کنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمی کنیم که الان چه [چیزهائی] خدا برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان می رویم، یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم این جور، شهید رفت.

باید بفهمیم که شهادت، از موجبات سعادت است، هر فردی را بالا می برد، پایین نمی آورد.
و این خانه یک خانه ای است که جای ماندن نیست؛ باید در اینجا یک چیزهایی جمع کند برای جای دیگر که زندگی می کند. آن وقت آن چیزهایی که جمع میکند، آنجا بزرگیش معلوم می شود؛ آنجا معلوم می شود که این، کافی و وافی است، اینجا معلوم نیست.

خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد.
اگر برای خدا کسی انفاق کرد ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند.
[انسان] هر آن به آن ترقی و رشد می کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفول عنه باشد، « لا یعزب عنه مثقال ذره » ملائکه خبر دار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند.
باید ملتفت باشد! هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.

خدا می داند چقدرها « ناظر» هست و بر این وضعیّات، مطلع می شوند! خدا می داند چه پاداشی برای اعمال- چه خیر و چه شر- ثابت است و برای آدم مقرر می شود!
نباید خیال کند که مطلب، مال کمی و زیادی است، مال کیفیت است، برای خدا باشد، کم باشد؛ برای خدا نباشد زیاد باشد، و قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه می گوید و اینجا که هست، چه کاری باید بکند و چه کاری باید نکند.

ما مهمان خدا هستیم؛ در سفره او هستیم؛ می بیند ما را؛ می داند ما چکار می کنیم؛ می داند که ما خیال داریم چه بکنیم؛ بهتر از ما می داند خیالات ما را. ما یک چیزهایی را خیال می کنیم و خیال می کنیم این خیالات ما، واقعیت پیدا می کند و آن خیالات، واقعیت پیدا نمی کند، [و] خدا می داند بر عکس است؛ آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا می کند، واقعیت پیدا نمی کند و آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا نمی کند واقعیت پیدا می کند، تا این مقدار مطلع است!
« خدا که مطلع است »، معلوم؛ ملائکه اش، رسلش، همه جا، در راست، چپ، این طرف، آن طرف، همه جا هستند.

نمی شود از خدا مخفی کرد؛ خوب پس [حالا] که نمی شود مخفی کرد، و خدا می بیند، می داند و قادر هم هست، یک چیزهایی را دوست دارد، یک چیزهایی را دوست ندارد و برای خود ماست، والا برای او فرقی نمی کند؛ و اگر این جور است، آیا ما بیش از این حاجت داریم که همین قدر مطلع باشیم که « خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطلع است »؟
شیطان ملعون، پیش حضرت یحیی علیه السلام مجسم شد؛ گفت: پنج نصیحت به تو می کنم.
گفت: خوب بگو.

[ شیطان] اول یک کلمه حکمت خیلی خوبی گفت؛ دوم هم بسیار خوب؛ سوم، آن هم بسیار خوب؛ چهارم، دید آن هم بسیار خوب است.
[حضرت یحیی علیه السلام] گفت: دیگر برو! در پنجم کار خودت را می کنی، برو! پنجم را دیگر نمی خواهم، لابد در پنجم، کار خودت را می کنی و الا ابلیس نیستی. ابلیس داعی به شرّ است؛ اینها همه مقدمه بود برای اینکه آخر کار، کار خودش را انجام بدهد.
همچنین ملتفت باشید! حیات فرنگی ها با جاسوس است، تا به حال بر سر ما، هر چیزی آورده اند، از جاسوسها آورده اند.

ملتفت باشید! اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهی می شود به چند واسطه، به جاسوس می رسند.
اینها یک فطانتی است، که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم گول دروغ گوها را نخورد، آنقدر به آدم راست می گویند، تا اینکه دروغشان را بفروشند.
می گویند یک نفر ایتالیایی، تاجر بود و اول کسی که امتیاز نفت ایران را گرفت همین (فرد شخصی) بود. چون تاجر و خیلی مهم بود، امتیاز نفت ایران را به مبلغ خیلی گزافی خرید و چون نصرانی بود این را وقف کرد برای تبلیغات دینی [تا] به اختیار پاپ باشد و تبلیغات دین مسیح، با عواید این نفت باشد. پیرمرد- به قول خودش- وقف کرده بود که در راه خدا تبلیغات شود!

فوائد نفت، مدتها در دستش بود، [زمانی که] اول امر نفت، که ظاهراً شاید [در زمان] سلطنت « مظفر الدین شاه » بوده است.
دولت انگلیس فهمید که این [شخص] امتیاز را خریده و قباله اش پیش این است، آن وقت هم، صحبت محضر، ثبت و اسناد و این حرفها نبوده؛ قباله شخصی عادی بود که همه معامالات با او انجام می شد.
انگلیس، یک نفر از خودشان را فرستاد که « برو رفیق این پیرمرد متدین به دین مسیح، باش و انجام بده آنچه را که این [ شخص به وسیله آن] با تو انس بگیرد! »

این هم مدتها با این پیرمردی که متدین به دین مسیح بود، مشغول عبادت شد، با او شریک در عبادات و کلیسا شد، به طوری که [ پیرمرد] دیگر خاطرش جمع شد که رفیقش که آدم خوب و متدینی [است]، شبانه روز مشغول عبادت است؛ شاید از این هم بیشتر عبادت می کرد. بالاخره، تا آخر کار، فرصت را غنیمت شمرد و قباله را سرقت کرد، قباله نفت را از پیرمرد سرقت کرد و آورد تسلیم دولت انگلیس کرد. حالا آیا آن پیرمرد به این زودی ملتفت شد که این را به چه کسی داده است؟ بنده نمی دانم. همین قدر فهمید که رفیقش رفت و قباله هم نیست، مدتی بیچاره از غصه، زندگی را گذراند و مدتی طول نکشید که از غصه وفات کرد.

ملتفت باشید! ملتفت ما هستند؛ کما اینکه ملائکه، ملتفت خیالات ما هستند!! این ملعونها ملتفت هستند که بعد از چند سال چه خواهیم کرد، راهش را پیدا می کنند، جاسوس می گذارند، تمام خیالات و افکار انسان را به توسط او می فهمند!
باید ملتفت باشید! دیگر چاره ای نیست الا اینکه خودتان را به خدا بسپارید و متوسل شوید؛ یک دست شما قرآن و دست دیگر عترت باشد. عترت، معارفش در مثل « نهج البلاغه » است؛ اعمالش در مثل « صحیفه سجادیه » است؛ اعمال تکلیفی اش در مثل همین رساله های عملیه است.

از اینها شما را خارج نکنند، بلکه امتیاز ما- در مسلمین و غیر مسلمین- همین است که دو اصلی داریم، که برای دنیا و آخرتمان نافع است. برای دنیای ما، هم اگر مریض شدیم؛ اگر بلائی بر سر ما آمد، به اینها که متوسل شدیم، برای ما فرج می رسد.
این امتیاز در خصوص شیعه است؛ در اهل سنت، این مطلب نیست، بلکه به علمای فقه اجازه نمی دهد که در عقلیات دخالت بکنند. در عقلیات باید ابوالحسن اشعری یا معتزلی، مرجع باشد. در شرعیات باید- مثلاً - ابوحنیفه، شافعی و اینها مرجع باشد، تعجب می کنند که شیعه چطور یک نفر را هم رئیس عقلیات و هم رئیس شرعیات، قائل است.

ائمه ما هم در معارف و علوم عقلیه، مرجعند و هم در امور شرعیه و تکلیفیه، مرجعند. دیگر نمی دانند که این دو تا که سهل است، ائمه، غیر اینها را هم دارند: توسلات، تحصنات، تحفظات؛ از اینها راه مناجات با خدا را، از اینها راه عبودیت خدا را و اعمال را [می توانیم یاد بگیریم]؛ بلکه می توانیم به تبعیت اینها، اوقات ما در طاعت خدا، مستغرق بشود [و] هر چه بکنیم از طاعت خارج نشویم.
مقصود، شما ملتفت باشید: در این عصر، گرگ فراوان است، شما را می خرند، اما بعد هم می توانند یک غذای مسمومی به شما بدهند، کار شما را تمام کنند، بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند، و هر چند ماهیانه [مبالغی] که انسان خوابش را هم ندیده است، به او بدهند.

ملتفت باشید! شما را گمراه نکنند، از جاده، شما را بیرون نکنند که از دنیا و آخرت، شما را محروم می کنند. اگر دیدند بنده صادق قانع آنها هستید، که هستید؛ اما به شرطی که در راه اینها کشته شوید.
همین دیروز مگر نبود که از بغداد، قشون گرفت برای لبنان، که برود به نفع نصاری و بر علیه مسلمین بجنگد؟ « عبدالکریم قاسم » برای همین کودتا کرد؛ گفت: ما می رویم با مسلمانها می جنگیم که در لبنان حکومت را چرا به دست نصرانی نمی دهند؟ همین سبب شد کودتا کرد، دولت را به هم زد و یک دولت دیگری تشکیل داد. علی ایّ حالٍ، تا این حد اینها از شما طلب دارند که شما فدایی اینها شوید.

در همین جنگ اخیر نقل شد که انگلیس از خودش چند هزار کشته داد، بقیه[را] همه از مستعمرات و هند و از جاهای دیگر به جبهه آورد؛ اما روس بی عقل، (شوروی)، گفتند: « سی میلیون تلف داد. » این، سی میلیون از خودش کشته داد و او چند هزار از خودش کشته داد، باز هم این احمق (شوروی) با آنها در تقسیم شریک شد؛ تثلیث قائل شدند؛ گفتند: منافع جنگ، یک ثلثش مال آمریکا، یک ثلثش مال انگلیس و یک ثلثش مال روس. این، سی میلیون کشته داده است، آمریکا اسلحه و پول داده، انگلیس هم با حیله بازی و رشوه، فقط چند هزار کشته داده است؛ شیطنت اینها با بی عقلی او، با هم می سازد! نتیجه این جور شد.
بالاخره، حاضر هستند برای هوای نفس آنها تلف بشویم. آیا حاضرید از قرآن و عترت دست بر دارید؟ آنها حاضر نیستند از اینها دست بر ندارید.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
مقام و منزلت اهل بیت(ع)
ارزش مداحی و دوستی آن بزرگواران

بسم الله الرحمن الرحیم

آقایان مداح و ذاکر اهل بیت علیهم السلام که مبتلا هستند به این شغل و این کار، مشغول باشند به مداحی اهل بیت علیهم السلام، به ذکر فضائل آنها و مطاعن اعداء اهل بیت علیهم السلام و مصائبی که بر ایشان وارد شده است.
همه اینها [مداحان] باید بدانند در چه موقفی هستند؟ چه کاری را دارند انجام می دهند؟ برای چه این کارها را می کنند؟
باید بدانند که همان مودت ذی القربی را که در قرآن هست، دارند پیاده می کنند، چه ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام باشد و چه ذکر مصائب آنها؛ همه اینها ادا کردن اجر رسالت است؛ تثبیت کردن مردم را به «قرآن» است.

چرا؟ [زیرا] که در قرآن هست: « إلا الموده فی القربی. شوری/23 » اگر کسی بگوید: « ما قرآن را می خواهیم و می گیریم، اما به اهل بیت کاری نداریم، چه کار داریم به اهل بیت؟ » « حسبنا کتاب الله »، می گوئیم:[ آیا می شود] کتاب الهی که در آن « إلا الموده فی القربی » هست قبول داشته باشید ولی بگویید به اهل بیت کاری نداریم؟ کتاب الله که در آن آیه « اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی. مائده/3 » هست و شما هم آن را می خوانی، آیا اکمال محقق می شود بدون ولایت اهل بیت علیهم السلام؟ در قرآنی که می گوئید آن را قبول داریم، آیه « انما ولیکم الله و رسوله و الذین یؤتون الزکاة و هم راکعون. مائده/5 » هست؛ یا اینکه در قرآن شما این آیه نیست؟! بله اگر در قرآن شما این آیه ها نباشد، ممکن است بگوئید ما قرآن را می گیریم، ولی در قرآن که این آیه ها نیست.

پس، باید بدانیم که یک واجب بزرگی بر دوش همه است، معلمین به وسیله تعلیم و بر مادحین به عمل به اینها بفهمانند که از محبت اهل بیت علیهم السلام نباید دست بر داشت، همه چیز توی محبّت است، اگر چیزی داریم از محبّت است.

اگر ما خدا را دوست داشته باشیم، آیا ممکن است دوستانش را دوست نداشته باشیم؟ آیا ممکن است اعمالی را که او دوست دارد، دوست نداشته باشیم؟ آیا چنین چیزی ممکن است که کسی دوست خدا باشد، اما دوست دوستان خدا نباشد، دوست اعمالی که خدا دشمن دارد، باشد؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟ قهراً کسی که گفته: « حسبنا کتاب الله » [می گوید] خیر نه وصیتی و نه هیچ چیز دیگری لازم نیست. [ این حرف] دروغ واضح و اشکار است؛ مثل اینکه در روز بگوید حالا شب است، یا در شب بگوید حالا روز است.

کتاب الله که پر است از « کونوا مع الصادقین. توبه/119 » (و امثال آن)؛ کتاب الله که متقین و فاسقین را در دو صف قرار داده است، ببینید متقین کیانند؟ فاسقین کیانند؟ راستگویان کیانند دروغگویان کیانند؟
آیا می شود تفکیک کرد. این مثل این است که بگویند: ما نصف قرآن را قبول داریم، نصف دیگرش را قبول نداریم. کما اینکه نصاری و یهود از دوستانشان در سیصد سال قبل معاهده گرفته اند که لعن یهود و نصاری باید از قرآن حذف شود و غیر از خداپرستی چیز دیگری در قرآن نباشد!!

آیا چیزی را که تنصیفش کنیم قرآن است؛ پس [شاید بگویند] خداپرستی هم لازم نیست در قرآن باشد؛ همین که انسان کسی را نکشد، کسی را نزند [کافی است]!! خداپرستی هم لازم نیست!! بت پرستها هم بگویند: « ما هم نکاحی داریم، سفاحی داریم، مال مردم خوری داریم و ... - [ بالاخره] یک چیزهائی را آنها قائلند- اما اینکه خدا یکی باشد، نه، این [ بتها] « شفعائنا عند الله » اگر بنا باشد بر تبعیض، اکثر مردم اصلاً خداپرست نیستند، اکثر مردم بت پرستند.
[ دین خدا] تبعیضی نیست، یا باید همه اش را بگیری یا هیچ چیزش را نگیری.

[در زمانی] یک مرد ناجوری بود. وصیت کرد وقت مردنش به بچه ها اینهایی که شما را دعوت می کنند به خداپرستی و دینداری، تا می توانید انکار کنید. اگر مغلوب شوید در برابر مدعی که خدایی هست، دیگر از شر اینها راحت نیستید، باید تابع اینها شوید که اگر بگویند: زن باید از باطن دست وضو بگیرد و مرد از ظاهر دست، دیگر نمی توانید مخالفت کنید و تا آخر این مطلب ادامه پیدا می کند.

پس قهراً این کسانی که می گویند: این مدّاحی چیست؟ مصیبت خوانی چیست؟ اشک ریختن چیست، این قدر احمق هستند که نمی فهمند این اشک طریقه تمام انبیاء(ع) بود برای شوق لقاء الله، برای تحصیل رضوان الله، و مسأله دوستان خدا هم از همین باب است. محبت اینها هم اگر در فرح اینها و مصیبت و حزنشان اشک آورد، این هم همان طور است [مثل گریه برای شوق و خوف خداست.]

دلیل خیلی است؛ اول اینکه همه انبیاء(ع) از خوف خدا بکاء داشتند. آیا از شوق لقای خدا بکاء نداشتند؟ انبیاء(ع) کارشان همین بوده است. اگر کسی انبیاء(ع) را قبول دارد باید بکاء اینها را هم قبول داشته باشد.
و همچنین [از ادلّه بر مطلب] این مسأله است که [در روایات] وارد شده و منصوص و ثابت است، در اذن دخول حرم سیدالشهداء(ع) که [شخص بگوید:]
« ءادخل یا الله، ءادخل یا رسول الله، ءادخل ... » و از تمام ائمه(ع) استیذان می شود. (بعد در ادامه روایت هست که):
« فان دمعت عینک فتلک علامة الاذن ». اگر اشکی از چشم آید، علامت این است که به تو اذن داده اند. این اشک چشم، به اعلی علیین مربوط است. اما کیست که این مطلب را بفهمد، کیست که عاقل باشد؟! اما نادانها می گویند: اشک چیست- نعوذبالله- خرافات است، اینها چیست؟! این اشک چشم، به آن بالا مربوط است.

عمل «امَ داوود» آن قدر مفصل است که از ظهر تا غروب، بعضی ها آن را تمام نمی توانند بکنند [در آن نقل شده] که در سجده آخر آن، سعی کن اشکی از چشمت بیاید؛ اگر آمد، علامت این است که دعایت مستجاب شده است. عجب شما می گویید این اشک هیچ کاره است؟! نخیر این اشتباه محض است، این اشک به اعلی علیین مربوط است، از آنجا استیذان می کند، از آنجا استجابت دعا می کند.
فلذا باید کسانی که حاجت مهمه ای دارند، یکی از همین نمازها و از این عبادتهایی که برای حاجت ذکر شده است [بجا آورند] و اگر بخواهند تثبیت بکنند، تأیید بکنند و برسند به حاجت خودشان بلاشک، ملتفت باشند بعد از آن طلب حاجت و نمازها و دعاها بروند به سجود و در سجود سعی کنند [به اندازه] بال مگسی چشم تر بشوند، این علامت این است که مطلب تمام شد.

بله چیزی که هست این است که عینک ما درست صاف نیست، ما نمی فهمیم، فرضاً ما از خدا خانه می خواهیم، اما خدا به مصلحت ما نمی داند، چه می کند؟ آیا باطل می کند دعای ما را؟ خیر بالاتر از خانه به ما می دهد؛ به ملک می فرماید: چند سال بر عمر این شخص بیفزا. این بیچاره خیال می کند این همه زحمت کشید، آخر اثری از خانه و دعای خودش ندید، دعایش مستجاب نشد، اما نمی داند بالاتر از استجابت این دعا را به او داده اند، ولی او نمی فهمد.
حسن ظن به خدا باید داشته باشیم، عینکت باید واسع و صاف باشد، کدورت نداشته باشد.
به خدا می سپاریم همه را در تثبیت این اصل اصیل که « مودّت ذی القربی » است با همه لوازمش تا آخر، که ثابت قدم باشیم. ان شاء الله.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
رهنمودهایی به
جوانان و نوجوانان

بسم الله الرحمن الرحیم

نوجوانها و جوانها باید ملتفت باشند که همچنانی که خودشان در این سن هستند و روز به روز به سن بالا می روند، علم و ایمانشان هم باید همین جور باشد، مطابق این باشد، معلوماتشان، از همان کلاس اول علوم دینیه، به بالا برود، ایمانشان ملازم با همین علمشان باشد.
باید بدانید اینکه ما مسلمانها، امتیازی از غیر مسلمانها نداریم الا به قرآن و عترت، و الا ما هم مثل غیر مسلمانها می شویم. اگر ما قرآن نداشته باشیم، مثل غیر مسلمانها هستیم، اگر ما عترت را نداشته باشیم، مثل مسلمانهایی که اهل ایمان نیستند هستیم.
باید ملتفت باشیم روز به روز در این دو امر ترقی بکنیم. همچنان که سنّ ما به بالا می رود، معلومات ما هم در همین دو امر، بالا برود. این طرف، آن طرف نرود و الا گم می شود، گمش نکنند؛ گمراهش نکنند؛ این دو اصل اصیل را از اینها نتوانند بگیرند.

ما می گوییم: اگر [می گویید] اسلام درست نیست [و] شما قرآن را قبول ندارید، [پس] مثل قرآن بیاورید، یک سوره ای مثل قرآن بیاورید. می گویند: نه، نمی توانیم بیاوریم و نمی آوریم و مسلمان هم نمی شویم!
این ادعا و این کلام، جواب ندارد، برای اینکه می گویند: « ما می دانیم و عمل نمی کنیم »
همچنین کسانی که صورتاً با قرآن هستند و با عترت نیستند، به اینها می گوییم که این آثار عترت؛ این فضائل عترت؛ این ادعیه اینها؛ این احکام اینها؛ این خطب اینها؛ این رسائل اینها؛ این « نهج البلاغه »؛ این « صحیفه سجادیه »؛ در مخالفین عترت، مثل اینها را بیاورید! اگر آوردید، ما دست بر می داریم.
این علمیّاتشان، این عملیاتشان، این ایمانشان، این کراماتشان این معجزاتشان، باید بدانیم این دو تا را از ما نگیرند.

می دانید چقدر پول به ما می دهند اگر اینها را به آنها بدهیم؟ خیلی می دهند؛ لکن این پول ارزش ندارد، فردا از راه غیر مستقیم همین پول را از ما می گیرند و یک بلایی هم بر سر ما می آورند. اینها به ما وفا نمی کنند؛ تا خودشان استفاده شان را از ما بگیرند، دیگر کار ما را می سازند.
بالاخره باید ملتفت باشیم قرآن را یاد بگیریم، الفاظش را یاد بگیریم که از غلط، محفوظ باشد. آنچه را که می دانیم، قرائتش را تصحیح کنیم، تجویدش را تصحیح کنیم، در نمازمان صحیح القراءة باشیم.
و همچنین تفسیرهای آسان و ساده را ما که فارسی زبانیم، بدانیم؛ و [یک] تفسیر فارسی پیدا کنیم که از روی آن سهل باشد ما قرآن را بفهمیم؛ مثلاً «منهج الصادقین» را کم و بیش مطالعه کنیم، بلکه از اول تا به آخر، چون کتاب فارسی است و کتاب خوبی هم هست. اگر بهتر از او پیدا بکنیم عیب ندارد، اما کجا پیدا شود بهتر از او که معتبر باشد؟
حفظ کنیم قرآن را که همیشه با ما باشد، ما با او باشیم، تحصن بکنیم به قرآن، تحفظ بکنیم به قرآن، وسیله حفظمان در فتن و شدائد دنیا قرار بدهیم.

از خدا بخواهیم که از قرآن ما را جدا نکند، همچنین از خدا بخواهیم ما را از عترت جدا نکند که عترت با قرآن است و قرآن هم با عترت است، اگر کسی یکی از این دو تا را ندارد هیچ کدام را ندارد.
ملتفت باشیم دروغ به ما نگویند و دروغ خودشان را به ما نفروشند! از مردم دنیا، دروغ را نخریم!

ما از عترت و قرآن نمی توانیم دوری کنیم؛ اگر دوری کردیم، در دامن گرگها می افتیم، [و] خدا می داند آیا بعد، از دستشان نجات می یابیم؟ بعد از اینکه سرها شکست و دستها بریده شد و بلاها به سر ما آمد.
ملتفت باشید! از این دو اصل کسی را بیرون نبرند.
شما مدرسه می روید، معلم خودتان را ملتفت باشید در صراط مستقیم باشد. اگر معلم را با رشوه و غیر رشوه، منحرف کردند دیگر کار بچه ها زار است، چرا؟
به جهت اینکه او، از راه مستقیم یا غیر مستقیم، باطل خودش را به بچه ها می فروشد، به این بچه ها می خوراند.
ملتفت باشید! خیلی احتیاط بکنید! احتیاط شما هم فقط در همین است که از یقین، تجاوز نکنید، بلکه امروز بزرگها هم همین جورند، باید خیلی سعی بکنید که غیر یقین را، داخل یقینیات ما نکنند، آب را توی شیر ما نریزند!
اگر یک نفر، هزار کلمه حقیّ گفت، این هزار کلمه را خوب تأمل بکنیم، و از او بگیریم، بعد[ تأمل کنیم که] هزار و یکم هم درست است؟ [یا] نه آن ظنّ است، یقین نیست.

هر کلمه ای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که « آیا این صحیح است، تام است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟ » [و بدانید که] در وقتی [که] ما خلوت کردیم [ خداوند] مطلع است، وقتی جلوی مردم هستیم مطلع است، حرف می زنیم مطلع است، ساکتیم مطلع است.
همین که شخص مطلع شد: [که] « صاحب این خانه، صاحب این عالم، از هر فرد فرد، به تمام افعال و تروک، به تمام نوایا، مطلع شد، آنچه که نیت کرده و می کند، آنها را هم مطلع است؛ بلکه نیّت خیر را می نویسد؛ نیت شّر را نمی نویسد تا شّر محقق نشده؛ شر هم که محقق شد، یک مقدار صبر می کند تا ببیند، توبه می کند یا نه، برمی گردد یا نه »؟ کار تمام است.

مقصود، همین که انسان بداند که خدا می داند، کار تمام شد، دیگر معطل نباشد، همه چیز را تا به آخر می فهمد [که] چه باید بکند و چه باید نکند، از چه منتفع می شود و از چه متضرر می شود، [خداوند] ما را می بیند.
[آیا] میتوانیم [با اینکه] سر سفره او نشسته ایم، با همدیگر نزاع بکنیم؟ [مثلاً] آن غذا را من جلوتر دیدم، من باید بخورم؛ او می گوید من اول این را برداشتم، من باید این غذا را بخورم، سر این دعوا بکنیم و مقاتله بکنیم؟!

تمام این جنگهایی که حکومتها دارند، از همین قبیل است؛ سر سفره کریم نشسته اند، او هم می بیند.
دستور هم معلوم است که چیست، [خداوند] از چه خوشش می آید، از چه بدش می آید. از آزار به غیر حقّ، بدش می آید؛ از احسان به حق در جایش، خوشش می آید، همه اینها را می داند و ما هم می دانیم که او این دستور را داده و اینها را می داند و می بیند، آیا این کار[ها] را می کنیم؟
آدم جلوی یک نفر آدم عادی هر گونه معصیت نمی کند، با اینکه شخص عادی است، شاید قدرت من از قدرت او بیشتر باشد نتواند به من[ کاری کند]، اما همین قدر به من بدبین می شود، با من بد می شود، یک وقتی اگر فرصت پیدا کرد کار ما را تصفیه می کند. اما خدا که این جور نیست، خدا قادر است و عالم است و دستور هم داده و می داند « چه کسی می داند و چه کسی نمی داند »، همه اینها را می داند.
[آیا] جلوی او می توانیم مخفی بکنیم، یا نه آشکار کنیم طوری نمی شود، نمی تواند کاری بکند، آیا این جور است؟ [آیا] هیچ فایده برای ما دارد، [آیا] می توانیم مخفی کنیم؟

انسان، یا غیر انسان- مکلّف- به جایی شقاوتش می رسد که اصلاً این مطالب کأنه به گوشش نخورده که خدایی داریم بیناست، شنواست، داناست، قادرست، رحیم و کریم است. قادرست یک سر سوزنی اگر در راه او صرف بشود، مزدش را بدهد، یک همچنین [خدایی است].
در انجیل برنابا- که اقرب اناجیل به صحّت است- نوشته شده که حضرت عیسی علیه السلام برای ابلیس شفاعت کرد: « خدایا این مدتها عبادت تو را می کرد، تعلیمات می کرد، فلان می کرد، بیا از گناهانش بگذر »! با اینکه از زمان آدم تا زمان عیسی علیه السلام چه کارها، چه فسادها کرده بود. این چه نوری است که حتی به این هم ترحّم کرد [که گفت]: خدایا از تقصیراتش بگذر!
[ خداوند] فرمود: « بله، من حاضرم ببخشم، بیاید بگوید: من گناه کردم، اشتباه کردم، ببخش، همین؛ بیاید بگوید: « اخطأت فارحمنی »، بیاید این دو کلمه را بگوید. »

حضرت عیسی علیه السلام خیلی خوشحال شد که کاری در عالم انجام داد، یک کاری که دیگر مثل ندارد. از زمان آدم تا به حال پر از فساد و افساد، حالا واسطه می شود و وساطتش اثر کرد، قبول شد.
از همان راهی که داشت، شیطان را صدا زد، گفت: بیا، من برای تو بشارت آوردم!
گفت: از این حرفها زیاد است. [ حضرت عیسی (ع)] گفت: « تو خبر نداری، اگر بدانی، سعی می کنی، حریص می شوی کار را بفهمی. »
گفت:« من به تو می گویم اعتنا به این حرفها نداشته باش، از این حرفها زیاد است».
گفت: « تو خبر نداری[ خداوند] می خواهد تمام این مفاسد با دو کلمه خلاص شود. »
گفت: « بگو ببینم چه بوده است. »
گفت: « اینکه تو بیایی و در محضر الهی بگویی:
« خدایا! أخطأت فارحمنی؛ من اشتباه کردم، تو ببخش. »

ببینید چقدر ما به خودمان ظلم می کنیم که به سوی خدا نمی رویم، به سوی چه کسی می رویم؟ آخرش افتادن میان چاه است، آخرش پشیمانی است؛ خوب چیزی که می دانی آخرش پشیمانی است، حالا دیگر نرو.
[شیطان] گفت: « نه، او باید بیاید و بگوید من اشتباه کردم! تو ببخش!، چرا؟! به جهت اینکه لشکر من از او زیادتر است! آن ملائکه ایی که با من سجود نکردند و تابع من شدند، آنها لشکر من هستند! شیاطین هم لشکر من هستند، آن اجنّه ای هم که ایمان به خدا نیاوردند، لشکر من هستند، تمام بت پرستهای بشر، لشکر من هستند! »

این، به زیادتی لشکر در روز قیامت می خواهد مغرور شود! آنجا جای زیادتی و کمی نیست. هر چقدر زیاد باشد جهنّم می گوید: ( هل من مزید؟ سوره ق/30 ). آن وقت تو می خواهی با زیادتی لشکر کار بکنی! بله، لشکر تو زیاد است؛ [اما] جهنم جایشان می شود؛ جهنم نمی گوید: «اتاق نداریم» جهنم می گوید:
« هرچقدر هست بیاورید، هل من مزید؟ » یعنی اینکه بیاورید، هرچه زیادتر بیاورید. جا داریم!
[حضرت عیسی (ع)] گفت: « برو ملعون! نتوانستم برای تو هم کاری بکنم. تو می گویی: خدا باید بیاید من او را ببخشم!؟ »

مقصود، حلّ این مطالب به علم و جهل است، دانستن و ندانستن، عالم بودن و جاهل بودن، دور می زند. اصل مطلب، از جهل این بدبخت است. تو ای جاهل! می گویی: « چیزی که آتش شد دیگر ممکن نیست برای خاک خضوع بکند؟ » آدم خاکِ به تنهایی است؟ یا مجموع خاک و یک پاک دیگری است. تو هم که فقط آتش نیستی، مثل آتش های جامد، روح داری، مکلفی، یک آتش مکلف هستی. [خداوند] به تو فرمود: «اسجدوا»، سجده نکردی؛ قهراً مجموع روح و جسم، انسان یا جنّ یا شیطان یا ملک می شود.
این بدبخت خیال کرد که همین بدن او با بدن این، این ظلمانی و آن نورانی است؛ دیگر محال است نورانی برای ظلمانی سجده و خضوع کند؛ دیگر نمی داند که این، نورانی است.

ای جاهل! آیا نمی دانستی آن وقتی که مجلس امتحان، درس امتحان شد، تمام ملائکه، عاجز بودند و عاجز ماندند از اسامی آنهایی را که خداوند اشاره کرد اسمهای اینها را بگویید، یا خودشان، یا سایر ملائکه، یا سایر اشیاء، همه عاجز بودند. [گفتند]: ما خودمان از خودمان چیزی نداریم؛ هر چیزی که به ما یاد دادی بلد هستیم و هر چیزی را که یاد ندادی بلد نیستیم. [خداوند] به آدم فرمود: « تو بگو! »، [آدم] تمام اسامی را بیان کرد.
حالا که فهمیدی آدم بر تمام ملائکه- با آن همه عظمت ها و اختلاف مراتب در ملائکه- تفوّق پیدا کرد و مقدم شد و حال که فهمیدی که آدم بر تو و همه ملائکه مقدم است، باز هم، خجالت نکشیدی، باز هم گفتی: ( خلقتنی من نار و خلقته من طین. سوره ص/76 ) ؟ باز هم جای این [حرف] است؟ باز هم نفهمیدی؟
ببینید: میزان، علم و جهل است.

خوب، اگر [تا به حال] نفهمیدی که آدم باید [به] آنچه معلوماتش است عمل کند، از حالا توبه بکن، اقلاً حالا بپرس: « آیا توبه من قبول می شود یا نه؟ »
و علی هذا، ببینید چقدر ما غافلیم! چقدر ما به خودمان ظالمیم که واضحات را زیر پا می گذاریم! مطلب همین است، دائر مدار این است که اگر معلومات ما زیر پا نباشد، مجهولات ما عملی نشود، کار تمام است.

معلومات را نباید زیر پا گذاشت، آدم پشیمان می شود، اگر به معلوماتش عمل کرد، دیگر روشن می شود، دیگر توقف ندارد.
اگر دید باز هم توقف دارد، بداند- به طور یقین- بعضی از معلومات را زیر پا گذاشته است، کفشش ریگ دارد، خوب دقت نکرد که این ریگ را خارج کند:

« من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم. » بحار الانوار، ج78، ص189.
( و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا ) سوره عنکبوت/69.
( ومن عمل بما علم کفی ما لم یعلم ) ثواب الاعمال،ص134.


هیچ کس نیست که بگوید هیچ چیز نمی دانم، [اگر بگوید] دروغ می گوید هر کسی [که] هست، غیر معصوم بعضی چیزها را میداند و بعضی چیزها را نمیداند؛ آن چیزهائی را که می داند، اگر عمل کند، آن چیزهایی را که نمی داند می فهمد.
آن چیزهایی را که می دانید، عمل کنید؛ و آن چیزهایی را که نمی دانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود، وقتی به آنها عمل کردی روشن می شود؛ به همان دلیلی که اینها را برای شما روشن کرد، آنهای دیگر را هم روشن می کند.

علی هذا، ببینید، برای چه توقف داریم. آنچه می دانی بکن و آنچه نمی دانی، احتیاط کن، هرگز پشیمان نخواهی شد.
خداوند بر توفیقات همه شما بیفزاید.
و خداوند ان شاءالله، سلامتی مطلقه روحیّه و جسمیّه، به همه مرحمت فرماید.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
دو بیانیّه
درباره انتخابات

بیانیِّه اول

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله السادة الاوصیاء الطاهرین.
و بعد، چنانکه مکرراً، از شرکت در انتخابات، سئوال شده، در جواب آنها، آنچه اظهار شده است، بیان می شود:
این جانب، جهات سلبیه و اثباتیه را متعرض می شوم. کسانی که بنا دارند در رأی دادن و یا انتخاب شدن، شرکت نمایند، باید متذکر باشند، که کسانی حق انتخاب شدن و امین مردم با ایمان در مورد دین و دنیا بودن را دارند، که از رجال با عقل کامل کافی و ایمان کامل از شیعه اثنا عشریه و با علم به مسائل شرعیه در شخصیات و اجتماعیات و با شجاعت باشند؛
و از آنهایی باشند که در اظهارات و تروک، ( لا یخافون فی الله لومة الائم. سوره مائده/54 ) باشند؛
و از رشوه ها و تخویفات و نحو آنها دور باشند؛
نظر نکنند که تا به حال چه بود، بلکه نظر نمایند که از حال چه باید بشود و چه باید نشود؛
و باید پرهیزکار و خداترس باشند، اراده خدای تعالی را بر همه چیز ترجیح بدهند؛ اگر فاقد بعض صفات باشند، اهل ائتمان نیستند، و رأی دادن برای فاقدها بی اثر است، بلکه جایز هم نیست، مشکوک هم، متروک است.
تفحص هم، باید کامل باشد و بدون مداخله دوستی و دشمنی در امور نفسانیه باشد.
در حال رأی دادن و گرفتن، خدای عظیم را ناظر به تمام خصوصیات همه بدانند.
کسانی هم که واجد خصوصیات مذکوره باشند- که جایز باشد رأی دادن و گرفتن درباره آنها- واجب می شود با توانایی، اگر بدانند یا احتمال بدهند که فاقد بعض آنها، رأی خواهند گرفت.
ملاحظه نمایید دول کفر را [که] چگونه انتخاب می نمایند و انتخاب می شوند، و چه کسانی انتخاب می شوند، و از چه راه هایی انتخاب می شوند، و چه آرائی در مجلس های خودشان اظهار می کنند، و دولتهای آنها چه عملیاتی بر طبق قانون مملکت و بر خلاف قانون عقل و دین، حتی ادیان منسوخه آنها، انجام می دهند که فساد و افساد آنها بر همه عقلای دنیا آشکار است، [و] مخالفت نمایید با چگونگی کارهای آنها و چگونگی وسائل و اسباب و مسببات آنها، که مطابقت با هیچ دین اصل دار و هیچ قانون عقل پسند، ندارند.

عصمکم الله و ایانا من الزلات کلها بمحمد
و آله الطاهرین، صلوات الله علیهم اجمعین
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بیانیّه دوم

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و رب العالمین و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الاوصیاء المطهرین.
در جواب سئوال مکرر مربوط به انتخابات، [مطالبی ذکر می شود] با اشاره به آنچه در سال گذشته تذکر داده شده بود، از بیاناتی که اختصاص به زمانی و مکانی ندارد و در آنها تعیین توصیفی- که اتمّ و اعمّ و احسن و اکمل و ادوم از تعیین اسمی است- شده بود.
از « حذیفه » رضوان الله علیه مروی است، که فرمود:
« کانوا یسألون رسول الله عن الخیر و کنت أسأله عن الشر »؛ باید بدانیم
« شرّ» چیست و « اهل شرّ» کیست تا فرار از آن نماییم، و « خیر» چیست و
« اهل خیر » کیست تا به سوی آن فرار نماییم.
باید اهل انتخاب، در پیاده کردن کبریات در صغریات، و کلیات در جزئیات، روشن و با احتیاط باشند؛
و رضای خدای بزرگ را مقدم بر رضای غیر نمایند؛ و فحص از عقلای متدینین که اصلح باشند نمایند؛ و در روشنی توقف ننمایند و در تاریکی حرکت ننمایند؛
و از رشوه دادن و گرفتن ( شیوه دول کفر)، دور باشند؛
با متدینین از عقلا، که محیط به مسائل شرعیه و با ایمان اعتقادی و عملی، و پرهیزگار، و با تدبیر، و شجاعت، و اعتدال فکری و مسلکی، باشند و با غیر آنها سر و کار نداشته باشند، و مسلمانها را گرفتار نکنند و کاری نکنند که در پشیمانی از آن، تدارکی نیست.
از وطن فروشی و وطن فروشان که غایت محبت دول کفر است، دور باشید. عواقب وطن فروشان به دول کفر را، ملاحظه بنمائید! دیدیم و می بینیم که به محلل های خودشان، وفا نمی کنند، مگر تا زمانی که چاره ندارند، و پس از آن، جز پشیمانی و عاقبت سوء برای تابعین آنها نمی ماند.
باید بدانیم که هیچ نقصی در ممالک اسلامیه نیست که منسوب به دول کفر نباشد؛ و آنچه منسوب به آنها است، نقص در اسلام و ایمان است، یا منتهی به آن است.
غیر از معصومین(ع) کسی نمی تواند بگوید: « همه چیز را می دانم، با می بینم» و نمی تواند کسی بگوید:
« هیچ چیز را نمی دانم و همه جا تاریکم، بلکه هر عامل عادی، چیزهایی را می داند و باید حرکت کند و توقف ننماید، [و] بلکه باید از معلومات خود، مجهولات را استخراج نماید تا آنجا که بتواند؛ و چیزهایی را نمی داند و باید احتیاط و توقف و تفحص نماید تا به ندامت غیر مستدرک، مبتلا نشود.
و این مطالب برای جواب سئوال ها، [ ذکر شد] با اشتمال بر بیاناتی که اتمام حجت و تأکید آن است، تا آنکه علی العمیاء، یا به مسامحه، خود و دیگران از مؤمنین را، در گمراهی وارد ننماید.
کسانی که متحیر و مرددند، به آنها دستور داده شده و می شود:
ملاحظه کنید: کدامیک از دو حزب، با ولایت علی(ع) موافق با موافق تر است؛ و کدام، اعتقاد او عملاً انتظار مهدی(ع) را دارد یا متأکدتر است؛ کدام، تغییری در امور دینیه، داده یا نمی دهد؛ کدام، معتدل در فکر، یا متلوّن است در اعتقاد یا عمل؛ کدام، ملکه تقوی و صدق و ائتمان دارد، یا قوی تر است؛ کدام، در صفات، شبیه به کفر یا نفاق و کدام، دورتر است؛ و بالجمله، کدام، به خدای متعال و خاتم الأنبیاء و خاتم الاوصیاء « صلوات الله علیهم و عجل فرجهم » نزدیک تر است.
از خداوند عظیم، موفقیت همه مؤمنین را بر مرضیات او، و تجنب از مبغوضات او را در همه جا و در هر حال، می خواهیم.


والسلام علیکم و رحمة لله و برکاته
الأحقر محمدتقی البهجة
11/ محرم الحرام/1418



+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1384ساعت 20:40 توسط گردان وبلاگی کمیل | 29 نظر
پرسش و پاسخ

بنام خدای یکتا
حضرت ولی عصر(عج)

1- این حقیر مشتاق زیارت امام عصر حضرت حجه بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشم، از حضرت عالی تقاضا دارم که مرا دعا کنید که به این سعادت نائل شوم.
ج: زیاد صلوات، اهدای وجود مقدسش نمائید، مقرون با دعای تعجیل فرجش؛ و زیاد به مسجد جمکران، مشرف شوید با ادای نمازهایش.


2- به نظر شما کمال انسان چیست؟ اسباب آن چه می باشد؟ و اگر در حال حاضر فردی را می توان الگو قرار داد و شما می شناسید، معرفی نمایید؟
ج: بسمه تعالی ـ کمال انسان در عبودیت است، و سبب عبودیت، ترک معصیت در اعتقاد و عمل است، فرد کامل، مرشد است و در این عصر، [ فرد کامل] ولی عصر (عج) است؛ و طریق رسیدن به ارشاد او، ادامه توسلات معلومه است از قبیل: زیارات مأثوره از روی صدق و با عدم تردید و نمازهای آن حضرت علیه السلام و همه تحببات به خدا و دوستان او.


3- نسأل من حضرتکم دلالة و هدایة إلی الإمام المهدی علیه السلام؟
ج: بسمه تعالی- بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدالله رب العالمین، و الصلاه علی سید الأنبیاء محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عترته سادة الأوصیاء علیهم السلام واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
و بعد، فالسؤال عن حیاة المهدی علیه السلام و عن خلافته له محل لمن لا یعتقد بإمامة والده المعظم الحسن بن علی العسکری علیه السلام و القائلون بإمامته متفقون علی خلافه المهدی ولده العزیز و بقائه إلی ظهوره للعموم و الروایات المشهور عن الوالد و الوصایه للولد علیه السلام، ثابتة معتبرة و ذلکم ضروری المذهب الحق الذی هو الدین الکامل التام، ولو لا ذلک، لم یبق الدین للمسلمین، لأن لازم المفروض أنّ أهل الاسلام کلهم معتقدون للأباطیل و تزید علی ذلک کله ما تواتر من شهود الصالحین من العلماء و غیرهم و المستغیثین فی الشرق و الغرب للإمام الثانی عشر بحیث یقطع بالصدق من علم ببعضها و إن لم یعلم کلها؛ فاسأل و انصف، تعلم یقیناً و أنا الضامن له فی هذا الیقین؛ و نزید علی کل ذلک، ما یثبت فی آخر الحدیث المتواتر بین الفریقین، أعنی حدیث الثقلین من قوله صلی الله علیه و آله و سلم:
« و أنهما لن تفترقا حتی یردا علی الحوض » ففی کل زمان یثبت القرآن عنده له یثبت العتره الطاهرة له.


4- کیف نقوّی العلاقة مع اهل البیت علیهم السلام و بالخصوص مع صاحب العصر علیه السلام؟
ج: طاعه الله بعد معرفته، توجب حبّه تعالی و حبّ من یحبّه من الأنبیاء و الأوصیاء الذین أحبّهم إلیه محمد و آله و أقربهم منا صاحب الأمر عجل الله فرجه.

ترجمه : چگونه رابطه خویش را با اهل بیت علیهم السلام و مخصوصاً صاحب العصرعلیه السلام، تقویت کنیم؟
ج: اطاعت و فرمان برداری از خداوند بعد از شناخت او، موجب محبت به او تعالی می شود و [همچنین موجب] محبت کسانی که خداوند آنها را دوست دارد، می شود؛ که عبارتند از انبیاء و اوصیاء که محبوبترین ایشان به خداوند، حضرت محمد و آل او علیه و علیهم السلام می باشند؛ و نزدیکترین ایشان به ما، صاحب الامرعجل الله تعالی فرجه می باشد.


5- دبیری درباره مسائل پشت پرده شما و برخی از علما، مثل « شیخ مفید قدس سره» با امام زمان (عج) با ما صحبت کرد. از شما تقاضا مندیم که در این مورد و این امام بزرگوار و راههای ارتباط با ایشان را برای من بنویسید؟
ج: بسمه تعالی- راههای ارتباط با خدا، طاعت خدا، و طاعت امام زمان(عج) است، و تشخیص آن با تطبیق عمل به دفتر شرع است، یعنی رساله عملیه صحیحه.


نماز و حضور قلب

1- می خواهم در نماز، تمام اذکار را درک کنم و بفهمم و آن نور را درک کنم و ببینم تا با آن نور حرکت کنم؟
ج: بسمه تعالی- با شرائط حضور قلب اعمالتان را انجام بدهید، در پاداش چه کار خواهند کرد، به ما مربوط نیست.


2- اجمالاً بفرمایید حضور قلب چگونه حاصل می شود؟
ج: بسمه تعالی- اگر مقصود حضور قلب است، با نوافل و عبادات مستحبه تحصیل می شود و از آن جمله، تبدیل فرادی به جماعت است. و تحصیل حضور قلب به این می شود که در اوقات غفلت به خودش فشار نیاورد و در اوقات حضور اختیاراً آن را از دست ندهد.


3- این جانب می خواهم به مقامات عالی برسم چه کنم؟
ج: بسمه تعالی- تعجب است از بعضی از فضلا که نعمت بالاتر و سهل تر، میسور آنها است [ با این حال] تعقیب می نمایند از نعمت پایین تر و صعب و مشکل،
« أتستبدلون الذی هو أدنی بالذی هو خیر... بقره: 61. »
مثلا" « الصلوه معراج المؤمن » مستدرک سفینه البحار، ج 6، ص 343 .
و راه آن، میسور همه است[ لکن] منصرفند از این عروج در نماز با سهولتش، و تفحص می نمایند از مرتبه ای که به آن نمی رسند « جعلنا الله فی من لا یفعل و لا یترک إلا بذکره و رضاه إنه قریب مجیب، و الصلوة علی محمد و آله الطاهرین أجمعین ».


4- درباره حضور قلب برایم توضیح دهید؟
ج: شفای صدور، در اتیان عبادات، با حضور قلب است. ما را به اسباب توجیه کرده اند، نه به مسببات؛ پس باید در تقویت حضور قلب در هر موقع در عبادت کوشا باشیم که از سابق کاملتر باشد، و به آثار در یقظه یا نوم کار نداشته جز مزید علم و مزید انس به عبادت؟


5- برای اینکه در انجام فرمان الهی مخصوصاً نماز، با خشوع باشیم، چه کنیم؟
ج: در اول نماز، توسل حقیقی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه کردن که عمل را با تمامیّت مطلقه انجام بدهید.


6- برای حضور قلب در نماز و تمرکز فکر، دستورالعملی بفرمایید؟
ج: بسمه تعالی- در آنی که متوجه شدید، اختیاراً منصرف نشوید.


7- دستورالعملی جهت دفع صفات کریهه نفسانی و حضور قلب در نماز مرقوم بفرمایید؟
ج: بسمه تعالی- اصلاح نماز، مستلزم اصلاح ظاهر و باطن و دوری از منکرات ظاهریه و باطنیه است، و از راههای اصلاح نماز، توسل جدی در حال شروع به نماز به حضرت ولی عصر(عج) است. وبکم تقبل الطاعة المفترضه.

8 - مستدعی است جمله کوتاه و رسایی درباره نماز، مرقوم فرمایید که نصب العین ما قرار گیرد.
ج: بسمه تعالی- ازبیانات عالیه در فضیلت نماز در مرتبه علیا، کلام معروف از معصوم علیه السلام است:
« الصلواه معراج المؤمن » ( رساله اعتقادات و سیر وسلوک مرحوم علامه مجلسی ص 29 از قول حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم، و در «مکارم الخلاق» ص 419 با لفظ «مرقاة» و در کتاب « وسائل» ص 133 با لفظ «وفاده» ذکر شده است.)
برای کسانی که یقین به صدق این بیان نمایند و ادامه دهند طلب این مقام عالی را و از یقینات خارج نشوند.


9- شیخنا الجلیل، أطلب من سماحتکم أن تبیّنوا ما هو أفضل ذکر أو عمل یعمله الإنسان بعد صلاة الصبح و أیضاً بالنسبة إلی صلاة الظهر و العصر و المغرب و العشاء؟ و نسأل من الله تعالی سبحانه و تعالی أن یجعلکم ذخراً للإسلام و المسلمین.
ج: بسمه تعالی- جمیع ما کان من التعقیبات المأثورة فی کتب الأدعیة المعروفة المعتبرة ما کانت مشترکة و ما کانت مختصة ببعض الفرائض مفصلاتها و مختصراتها بحسب الإمکانات للمصلی وسعة وقته و ضیقه؛ فالأفضل ما هو الثابت الصحیح و بعده ما أتی به برجاء المطلوبیة و فی الصحیح ما کان حضور القلب فیه أقوی و ما هو الأنسب بحال المصلی و حوائجه الخاصة.

ترجمه : استاد بزرگوار ما! از محضر شما تقاضامندم که بیان بفرمائید که بهترین ذکر یا عملی که انسان بعد از نماز صبح و نیز نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا انجام می دهد، چیست؟
ج: تمامی آنچه که از تعقیبات در کتابهای معروف و معتبر ذکر شده، چه تعقیبات مشترک و چه تعقیبات مخصوص به هر نماز واجب، چه به صورت مفصل و چه به صورت مختصر، [نماز گزار می تواند] با در نظر گرفتن گنجایش وقت، آنها را بجا آورد. پس برترین آن، صحیح و ثابت از آنهاست؛ و غیر آن را به امید مطلوب بودن بجا می آورد و در میان ادعیه صحیح، آنهایی را انتخاب کند که هر چه که حضور قلب در آن بیشتر باشد یا با حال نمازگزار و نیازهای ویژه او سازگاری بیشتری داشته باشد.

قرب و سیر وسلوک

1- ما هو العمل الذی یمکننا القیام به- غیر التدریس و الاهتمام بکتاب الله عزوجل و تفسیر اهل البیت علیهم السلام- بحیث نستطیع به من التقوی علی التقوی و الارتقاء فی السیر إلی الله تعالی؟
ج: بسمه تعالی- العزم الثابت الدائم علی ترک المعصیة فی الاعتقاد و العمل.

ترجمه : با چه کاری- غیر تدریس و همت گماردن به کتاب خداوند متعال و تفسیر اهل البیت علیهم السلام- می توان بر تقوی و سیر به سوی خداوند متعال، قوت پیدا نمود؟
ج: بسمه تعالی- تصمیم همیشگی و دائمی بر ترک گناه در اعتقاد و عمل.


2- لطفاً دستورات عملی بدهید تا عمل نمایم و به لطف الهی به درجات عالیه نائل شوم؟
ج: بسمه تعالی- عنه صلی الله علیه و آله و سلم « ألا أخبرکم بدائکم و دوائکم، داؤکم الذنوب و دواؤکم الإستغفار »، کلمه «أستغفر الله» [را] تا می توانید از روی اعتقاد کامل، صمیمانه، با التزام به لوازم حقیقه معلومه اش، تکرار نمایید.


3- بعض الطلاب فی لبنان، یرجعون إلینا و یطلبون منا الموعظة و الإرشاد الی المسائل الأخلاقیة و یسألون عن طریق تهذیب النفس، لذا نستدعی منکم أن ترشدوننا فی ذلک الأمر المهم.
ج: بسمه تعالی- من أعظم ما ینفع فی هذا الأمر، أن تذکر کل یوم من یحضر معکم، روایة واحدة من روایات الأخلاق الشرعیه فی جهاد النفس من جهاد الوسائل و فی باب آداب العشرة من حج «الوسائل» مع التدبّر و التامّل و البناء علی العمل بالمعلوم.

ترجمه : بعضی از طلاب در لبنان به ما مراجعه کرده و از ما تقاضای مواعظ اخلاقی و ارشاد در این زمینه می نمایند و نیز از طریق تهذیب نفس سؤال می نمایند، به همین خاطر خواهشمندیم که در این زمینه ما را راهنمایی بفرمائید.
ج: بسمه تعالی- از بزرگترین چیزهایی که در این مطلب نافع است، این است که هر روز به افرادی که برای درس، نزد شما حاضر می شوند یک روایت از روایات اخلاق شرعی از جهاد نفس از باب جهاد [کتاب] «وسائل» و باب «آداب العشره» از [باب] حج کتاب «وسائل»، متذکر شوید همراه با تدبر و تامل و بنا گذاردن بر عمل به آنچه بر آن علم پیدا می کنید.

4- راه خداشناسی چیست؟ اگر ممکن است راهنمایی بفرمایید.
ج: راه خداشناسی، خودشناسی است؛ می دانیم خود، خود را نساخته ایم و نمی توانیم؛ دیگری اگر مثل ما است، خود را و ما را نساخته و نمی تواند بسازد؛ پس قادر مطلق، ما را آفریده و او خداست؛ راه قربش، «شکر منعم»، به طاعت اوست و مشقت آن ابتدائی است، چندی نمی گذرد، برای طالبین، قرب او از هر حلاوتی شیرین تر است.


5- این جانب تصمیم دارم که به خداوند، قرب پیدا کنم و سیروسلوک داشته باشم، راه آن چیست؟
ج: بسمه تعالی- چنانچه طالب، صادق باشد، «ترک معصیت»، کافی و وافی است برای تمام عمر، اگر چه هزار سال باشد.


6- خواهشمندم بفرمایید چطور می توان بهتر به خداوند و ائمه اطهار علیهم السلام انس گرفت؟
ج: با طاعت خدای تعالی و رسول صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام و ترک معصیت در اعتقاد و عمل.



رذائل اخلاقی

1- ما آلوده به پستیهای درونی و بیرونی هستیم، ما را طبابت کنید و در پیمودن این طریق ما را راهنمایی بفرمایید.
ج: بسمه تعالی- زیاد بگوئید «استغفر الله» و خسته نشوید، و خاطر جمع باشید این علاج است. « داؤکم الذنوب و دواؤکم الاستغفار ». ( کنز العمال، ج 1، ص 479 ).


2- مدتی است شیطان و هوای نفس در تزکیه بطن و لسان، کم خوری، کم گفتن و کم خوابیدن اذیتم می کند، برای رفع این معایب چه کنم؟
ج: بسمه تعالی- گوی سبقت را نماز شب خوانها ربودند مخفیانه؛ ترتیبی برای تقلیل طعام ذکر می شود (إن شاء الله). هر چه را که قصد دارید بخورید، اول جدا نماید، مثلا" در سینی جداگانه و قناعت هم نکنید، آن وقت فقط از آن میل کنید. این را باید عمل نمایید تا معلوم گردد.


3- چندی است که اسیر محبت به شخصی شده ام و عنان از کفم ربوده شده، چه کنم؟
ج: عاقل، به اکمل و اجمل و انفع و ادوم، محبت پیدا می کند و ترجیح می دهد محبت او را بر محبت غیر؛ با اینکه محبت اکمل، دافع شرور و بلیات است، بخلاف محبت غیر.


4- بعض الطلبة سألنا عن علاج «الریاء» و «العجب» و «الکبر» و «السمعة» و « الشهوة» و غیر ذلک، فما رأیکم الشریف؟
ج: بسمه تعالی- کل هذه الرذائل، ناش من الضعف فی معرفة الله، یرفعها و یدفعها الاستیناس بآنس الآنسین تعالی فی العبادة و لو عرف أنه تعالی أحسن من کل حسن فی جمیع الأحوال و الآزمنه، لما انصرف عن الاستیناس به تعالی.


ترجمه : بعضی از طلاب از ما در مورد علاج «ریا» و «عجب» و «کبر» و «سمعه» و «شهوت» و غیر آن، سؤال نموده اند، نظر شریف جناب عالی چیست؟
ج: بسمه تعالی- همه این رذائل، از ضعف در شناخت خداوند، سرچشمه می گیرد، و آنها به وسیله انس با انس گیرنده انس گیرندگان، در عبادت، دفع و رفع می شوند، اگر او بداند که « خداوند متعال در همه حالات و زمانها از هر خوبی، خوبتر است »، از انس با او تعالی جدا نخواهد شد.



5- برای رفع سوء ظن چه کنیم؟
ج: سوء ظن به اعدی الاعداء که دشمن داخلی و نفس است، شاغل و مانع از سوء ظن به غیر است.



6- گاهی اوقات در عبادات ریا می کنم و بعداً سخت رنج می برم، علاج آن چیست؟
ج: بسمه تعالی- علاج این است که ریا بکند، ولی اگر در مقابل شاه و گدا است، ریا برای شاه بکند؛ فافهم إن کنت من أهله.


7- برای دوری از ریا، چه باید کرد؟
ج: با عقیده کامل اکثار «حوقله».
( یعنی زیاد بگوید: « لا حول و لا قوه الا بالله» ).




8- برای درمان عصبانیت چه کنیم؟
ج: با عقیده کامل زیاد «صلوات» فرستادن. ( اللهم صل علی محمد و آل محمد ).

9 - برای رفع تنبلی و کسالت در عبادات چه باید کرد؟
ج: در اوقات نشاط، مشغول به عبادت مستحبه شوید؛ و در اوقات کسالت، اقتصار بر واجبات نمایید.


10 - برای رفع عصبانیت چه باید کرد؟
ج: جواب دوم را رعایت کنید و صلوات زیاد بفرستید.


11- جهت علاج غرور، چه راهی را توصیه می فرمایید؟
ج: بسمه تعالی- اکثار «حوقله» علاج غرور است.
( إکثار «حوقله» یعنی: زیاد گفتن « لا حول و لا قوه الا بالله » )


12-این جانب به وسواس، مبتلا هستم، لطفاً جهت بر طرف شدن آن، مرا راهنمایی فرمایید؟
ج: اکثار تهلیل، علاج وسواس است.
( کثار« تهلیل» یعنی: زیاد گفتن « لا اله الا الله» )

13- من فردی هستم که مدتی است گرفتار بیماری وسوسه و فکر هستم و با درد و رنج فراوان زندگی می کنم و می ترسم که مصداق آیه شریفه « و من یعش عن ذکر الرحمن. الزخرف: 36 » باشم. آیا با این حالت می توانم امام جماعت باشم و از شهریه استفاده کنم یا نه؟ و امکانات مالی ندارم.
ج: بسمه تعالی- نافع برای دفع وسوسه، اکثار «تهلیل» است، بلکه ادامه آن. و استفاده از شهریه، تابع استحقاق است ولو به فقر باشد، مگر آنکه شهریه دهنده شرط دیگری بنماید. امام جماعت بودن مانعی ندارد. ( کثار« تهلیل» یعنی: زیاد گفتن « لا اله الا الله » )
استاد

1- این جانب تصمیم دارم که قرب الهی پیدا کنم، لطفاً مرا راهنمایی فرمائید؛ آیا این کار نیاز به استاد دارد؟
ج: بسمه تعالی- استاد، علم است و معلم، واسطه است؛ عمل به معلومات بنمایید و معلومات را زیر پا نگذارید، کافی است:
« حضرت صادق(ع) فرمودند: من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لا یعلم: کسیکه به دانسته خود عمل کند، خداوند علم به آنچه که نمی داند نیز به او خواهد داد. بحارالانوار، ج78، ص189 »، ( و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: و حتماً آنان را که در راه ما تلاش و مجاهدت کنند، به راه های خود هدایت می کنیم. عنکبوت/69 ) . اگر دیدید نشد، بدانید نکرده اید. ساعتی در شبانه روز مخصوص علوم دینیه بنمایید.


2- هل لا بد فی المسیر إلی الله، من وجود استاذ؛ و مع عدم وجوده، ما العمل؟
ج: بسمه تعالی- استاذک علمک؛ إعمل بما تعلم، تکف ما لا تعلم.


ترجمه : آیا در سیر به سوی خداوند، باید استاد داشت؛ و با فرض نبودن استاد، چاره چیست؟
ج: بسمه تعالی- استاد تو، علم توست؛ به آنچه می دانی، عمل کن، آنچه را که نمی دانی، کفایت می شوی.


زهد

1- ما هو الزهد الحقیقی، و کیف نعمل به؟
ج: «الزهد» أن تملک نفسک و تراقب إذن الله تعالی فی کل فعل و ترک.

ترجمه : زهد حقیقی چییست و چگونه زاهد حقیقی باشیم؟
ج: «زهد» آن است که مالک نفس خودت باشی؛ و در هر فعل و ترک، مراقب اذن خدای متعال باشی.



مکاشفات و بازگویی آن

1- تعتقد ابنتی بأنها رأت نوراً للإمام علی علیه السلام و لازمها مدة، فهل هذا حق أو باطل و کیف الخلاص؟
ج: بسمه تعالی- لابداً لکل مؤمن و مؤمنه أن یعمل بالوظائف المعلومة من فعل الواجب و ترک المحرمات و ما یراه فی الیقظه أو المنام؛ فإن کان حقاً فیکمله الصلوات علی النبی و آله کثیراً؛ و إن کان باطلاً، أو کان حقاً ارید منه التوصل الی الباطل، فیدفعه إکثار الصلوات علی محمد و آله. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

2- ترجمه : فرزند من معتقد است که نوری را از امام علی(ع) مشاهده نمود و مدتی با او همراه بوده است؛ آیا این مطلب حق است یا نه و چگونگی رهایی از آن چیست؟
ج: بسمه تعالی، بر هر مرد و زن مؤمن لازم است که به وظایف معلوم خود که انجام واجبات و ترک محرمات است، عمل نماید؛ و آنچه که در بیداری یا خواب می بیند، اگر حق باشد آن را صلوات زیاد بر حضرت نبی اکرم و آل او صلی الله علیه و آله، تکمیل می نماید؛ و اگر باطل باشد یا حقی باشد که از آن در راه باطل استفاده شده باشد، زیاد صلوات فرستادن بر حضرت محمد و آل او، آن را دفع می نماید.


3- آیا بازگویی مکاشفه و دیدار با حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه- برای دیگران و عامه مردم صحیح می باشد؟
ج: این مطلب تکلیف مدعی است.


4- آیا عمل و ترتیب اثر دادن به سخنان کسانی که ادعای مکاشفه با حضرت مهدی- عجل الله فرجه الشریف- را دارند، جایز است؟
ج: دائر مدار یقین عامل است.


5- ملاک تشخیص مکاشفات واقعی با ادعاهای بی اساس و کذب چیست؟
ج: از جمله اسباب یقین، آثار صدق در قول و فعل مدعی است؛ و در مقابل، آثار مخالفت قول با فعل.


6- کسانی که ادعای کشف دارند، آیا جایز است بر اساس مشاهدات خود، عیوب مردم را فاش نمایند؛ در هر صورت وظیفه ما در مقابل این اشخاص چیست؟
ج: تکلیف آنها یقین به موضوع و حکم است؛ و تکلیف مستمعین یقین خودشان به موضوع و حکم است. خداوند ما را بر روی نگرداندن از یقین در انجام دادنها و ترک کردنها، موفق بدارد.


تقویت ایمان

1- مدتی است که ایمان خود را ضعیف می بینم و گاهی نماز نمی خوانم و تمرکزم در نماز خواندن کم شده است، چه کار کنم؟
ج: بسمه تعالی- قوت ایمان از حیث نظر، به دراست علم کلام است[ و] از حیث غیر نظر، به عمل به معلومات است. حفظ نماز به این است که در آنِ تمکن، خود را منصرف نماید از خیالات دیگر و این انصراف را اختیاراً از دست ندهد. و به غیر آن تمکن، اعتنایی نکند.


2- شخصی که ایمان بسیار ضعیف دارد، چگونه اراده را قوی کند تا هر کاری را انجام ندهد و حتی بتواند از کارهایی که خارج از اختیار است جلوگیری کند.
ج: بسمه تعالی- آنچه در تحت اختیار اوست، اختیاراً خلاف رضای خدا را بجا نیاورد؛ همین راه نجات است.
ذکر

1- بهترین ذکر، چه ذکری است؟
ج: بالاترین ذکر به نظر حقیر، « ذکر عملی » است، یعنی « ترک معصیت در اعتقاد و در عمل »؛ همه چیز محتاج به این است و این، محتاج به چیزی نیست و مولد خیرات است.


2- سوره «حمد» و «توحید» و «آیه الکرسی» را ذکر خود قرار داده ام و برایم ملکه نشده است در این مورد راهنمایی فرمایید؟
ج: بسمه تعالی- در مورد اذکار و اوراد و قرائت و امثال اینها، انسان همیشه تحرّی و مراقبت نماید [که] چه عملی تا چه اندازه موافق با نشاط و حضور قلبی او است، همان را اختیار کند.


نماز شب

1- برای توفیق نماز شب چه کنیم؟
ج: با قرائت آیه آخر «کهف» و اهتمام به این امر اگر علاج نشد، تقدیم بر نصف می شود. [: قبل از نیمه شب به جا آورده می شود.]


2- در نماز شب و سحر خیزی قدری کسل هستم، لطفاً راهنمایی فرمایید؟
ج: بسمه تعالی- کسالت در نماز شب به این رفع می شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق (به خواندن آن) نشدید، قضای آن را بجا بیاورید.


3- برای توفیق نماز شب، نماز صبح «به جماعت» در اول وقت و توجه داشتن به ذات اقدس حضرت ربوبی چه کنیم؟
ج: در اوقات توفیق، مسامحه نکنید، در سایر اوقات موفق می شوید.


درس و تحصیل

1- برای رعایت نظم در برنامه و موفقیت در دروس بعد از ده سال که مشغول درسهای حوزه ایم و حتی به طور متوسط از عهده بر نیامده ایم، چه کنیم؟
ج: تقلیل مباحث نمایید و آنچه که مشغول می شوید اتقان نمایید.


2. با استعداد متوسط و کم و بیماری شدید اعصاب، روزی چند درس بگیریم و چند ساعت مطالعه کنیم و چند ساعت استراحت کنیم؟
ج: جواب بالا را رعایت کنید.


3. 27 ساله هستم هوش و استعدادی خوبی دارم اما در تحصیل بی برنامه و سر در گم می باشم و همچنین کسل و تنبل هستم، چه کار کنم؟
ج: بسمه تعالی- در برنامه تحصیل راه متعارف را پیش گیرید؛ اشکالی داشتید سؤاال کنید. برای پیشرفت در تحصیلات نافعه، ملتزم به تعقیبات مشترکه باشید « سبحان من لا یهتدی علی اهل مملکته..… مفاتیح الجنان، تعقیبات مشترکه » بعد از هر فریضه.


4. با توجه به فقر و سختی معاش همسر و فرزندان و کمبود شهریه حوزه، آیا وظیفه است تأمین معاش آنان؟ چگونه؟ و درسها را چگونه برسیم، یعنی حقیر می تواند این سختی در معاش و بیماری را غمض عین نماید و مشغول دروس بوده باشد.
ج: قناعت نسبیّه وقتیِّه بر همه لازم و برای همه کافی است.


5. هدف حقیر کسب درجه عالیه اجتهاد بوده و هست و علاقه شدید به آدم و عالم شدن دارم. اکنون که 33 سال داشته چه کنم که موفق شوم؟
ج: از درس خواندن به نحوه منظم و مرتب و ترک مسامحه در معلومات که عمل بشود، مقصود حاصل می شود انشاء الله.


6. برای موفق بودن در دروس و نیز توفیق اجتهاد طلبه ای که حدود 10 سال در دروس، حتی به طور متوسط موفق نبوده، چه راهی را پیشنهاد می فرمایید؟ ( با در نظر گرفتن عیالات و مشکلات شدید مادی )
ج: نماز شب مفتاح توفیقات است؛ تعقیب مخصوص را فراموش نکنید « سبحان یعتدی علی أهل مملکته... مفاتیح الجنان، تعقیبات مشترکه. »


7. برای رفع مشکلات مادی همسر و فرزندان، یک طلبه چه باید بکند؟
ج: تعلیم نمایید که قناعت نسبیّه وقتیّه، بر همه لازم است و کافی است.
انتخاب شغل

اگر ممکن است این جانب را در جهت انتخاب شغل راهنمایی فرمایید.
ج: شغلی را اختیار کنید که رضای خداوند عظیم الشأن در آن باشد؛ و اگر چند شغل مرضی خداست، آنکه ارضی از آن است با تمکن اختیار کنید؛ نافع برای ایمان و مؤمنین باشید.
علم شرافتش معلوم، و مقدمیتش برای عمل معلوم است، با تمکن ترجیح بدهید آن را. در اصول و فروع با تمکن رعایت ترتیب نمایید و هر شغلی تحصیل ملکه اش در جوانی میسور است؛ و اگر عمل محقق باشد هدایت ممکن است از این جهت ملاحظه شغل بنمایید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
تبلیغ

خواهشمندم در مورد تبلیغ، حقیر را راهنمایی فرمایید.
ج: بسمه تعالی- الحمدلله وحده و الصلوة علی سید أنبیائه محمد و آله سادة الأوصیاء.
مبلغ اگر از یقینیات تجاوز نکرد، پشیمان نخواهد شد. مبلغ باید مؤمنین را متصل به «ثقلین» نماید، یا اتصالشان را محکم تر نماید.
اگر در مسلمات، مردم با « ثفلین» شدند، خودشان تعقیب از تعلم موالید و مستخرجات صحیحه از آنها می نمایند. [مبلغین] در مدائح و مصائب و معارف، اقتصار بر کتب علما یا مقبول نزد علما نمایند؛ و در احادیث، بر کتب معتبره معروفه اکتفا نمایند.
و [اکنون] مرسوم شده [ که] همه اینها را از حفظ انجام می دهند و لازمه اش این است که مردم از بسیاری محروم می شوند و مبلغ با تکرار انجام تبلیغ می دهد؛ اولی این است که غیر احادیث را از روی کتابهای مقبوله بخوانند و اختیار نمایند آنچه احسن است؛ و در احادیث از روی کتب معروفعه معتبره شیعه انجام دهند با ترجمه صحیحه تا افاده و استفاده احسن و اکثر باشد. والله الموفق للصواب و الحمد لله و الصلوة علی محمد و آله.

توبه و ترک گناه

1- چگونه می توانم پاک و طاهر شوم در حالی که قبلاً به انجام معاصی کبیره مبتلا بودم، البته پشیمان هستم، چگونه می توانم اثرات سوء گناهان گذشته را از خود دور کنم؟
ج: بسمه تعالی- « التائب من الذنب کمن لا ذنب له » باید توبه حقیقیه را با تمام لوازمش عملی نماییم تا آثار معاصی بالکلیه رفع شود.


2- با نذر و قسم، تصمیمات اخلاقی می گیرم، بعد از مدتی عزمم سست می شود و شکست می خورم، چه کنم؟
ج: یک دقیقه خود را در یاد خدا دیدید، اختیاراً خود را منصرف ننمایید؛ و به انصراف و غفلت غیر اختیاری، اهمیت ندهید.


3- زیاد مرتکب معاصی می شوم و هر چه تلاش می کنم، موفق نمی شوم.
ج: بسمه تعالی- نقل شده از أحد الحسینین قدس سرهما ( یعنی الخلیلی و النوری ) که برای این مقصود، حمد و سوره، اهدا شود برای مدفونین از مؤمنین و مؤمنات در مشاهد ثمانیه مشرفه: «حرمین شریفین»، «نجف اشرف»، « کربلای مشرفه»، و«الکاظمیه المشرفه» و «سامراء المشرفه» و «المشهد الرضوی المشرف» و «قم المشرفه» و حمد و سوره برای مدفونین در سائر مشاهد مشرفه.
استجابت دعا

به نظر جناب عالی در چه شرایطی دعا مستجاب است؟
ج: بسمه تعالی- شرط استجابت دعا ترک معصیت است « أوفو بعهدی أوف بعهدکم بقره/40 » « فاذکرونی أذکرکم. بقره/152 » « أدعونی أستجب لکم. مؤمن/ 60 » گاهی مصلحت در غیر تعجیل است و گاهی مصلحت در تبدیل به احسن است؛ داعی خیال می کند مستجاب نشده است و اهل یقین می فهمند.
گرفتاریها

چند سال است که در کارهایم دچار مشکل می شوم که راهها به رویم بسته می شود، از جمله در زمینه اشتغال و ازدواج، و هر چه از خدا طلب یاری می کنم، راه مساعدی گشوده نمیشود؟
ج: بسمه تعالی- زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید: «أستغفر الله»، هیچ چیز شما را منصرف نکند غیر از ضروریات و واجبات تا کلیه ابتلائات رفع شود، بلکه بعد از رفع آنها هم بگویید، برای اینکه امثال آنها پیش نیاید؛ و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه نداده اید، یا آنکه با اعتقاد کامل نگفته اید. والله العالم.
اخلاص

چگونه در تمامی کارها و عبادات اخلاص را فراموش نکنیم؟
ج: بسمه تعالی- در عبادات و تمام کارها اختیاراً راه ندهد غیر از خدا را و غیر از یاد او را؛ و همین راه منحصر سعادت است.

اشک چشم

اشک چشم را چگونه همیشگی کنیم و چگونه آن را زیاد کنیم که پس از مقدار کمی گریستن خشک نشود؟
ج: بسمه تعالی- خشک نشدن مطلوب نیست، گریه کردن مطلوب است از خوف خدا و شوق به لقاء خدا و از مصائب دوستان خدا.
دستور العمل جامع

از محضرتان تقاضامندم دستورالعمل جامعی برای استفاده، ذکر فرمایید.
ج: بسمه تعالی- دستورالعمل جامع و مانع « یاد خداست » در حلال و حرام، یعنی همیشه.
خوابهای بد

برای خوابهای بد و کابوس چه مرقوم می فرمایید؟
ج. بسمه تعالی- سوره هایی که با « قل» شروع می شود در وقت خواب بخواند و علاوه بر آن دعایی که در جنات الخلود نقل کرده اند. که اولش این است:
« سبحان الله ذی الشأن دائم السلطان ... » را بخواند.
متفرقه

1- برادری دارم که به هیچ وجه نماز نمی خواند و رفیق ناباب دارد، ولی هر چه او را موعظه می کنیم گوش نمی دهد، لطفاً یک راه صریح نشان دهید.
ج: بسمه تعالی- بعد از نماز جعفرعلیه السلام برای هدایتش دعا کنید. و در سجده آخر برای این مقصد دعا نمائید و تباکی کنید.


2 - شما آینده این جانب را چگونه می بینید؟
ج: بسمه تعالی- آینده میزان نیست، عاقبت میزان است، اگر در ابتدا (یعنی دنیا) بندگی نماید به ترک معصیت معبود در اعتقاد و عمل، در عاقبت از مقربان است.


3- مراد از روایت « إن شاؤوا علموا » چه می باشد؟ و آیا اعتقاد به علم غیب برای ائمه اطهار(ع) از ضروریات مذهب است؟
ج: بسمه تعالی- ظاهراً معنای « إن شاؤوا علموا » آن است که به منزله چشم باز کردن دیگران است برای دیدن مبصرات. علم غیب ائمه اطهار(ع)، ثابت و یقینی در مذهب است. اما قوام مذهب به این است که این دوازده نفر امام مفترض الطاعه هستند و این چهارده نفر معصوم هستند.


+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1384ساعت 17:27 توسط گردان وبلاگی کمیل | 11 نظر
دستور العمل ها

هو الحق
1. دستورالعمل اول

بسمه تعالی
الحمدلله رب العالمین، و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین، و علی آله سادة الأوصیاء الطاهرین و علی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوئیم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنوند، حقیر عاجزم و بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
و اگر بگویند کلمه ای می خواهیم که امّ الکلمات باشد و کافی برای سعادت مطلقه دارین باشد، خدای تعالی قادر است که از بیان حقیر، آن را کشف فرماید و به شما برساند.
پس عرض می کنم که غرض از خلق، عبودیت است ( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. سوره ذاریات/56 ) و حقیقت عبودیت؛ ترک معصیت است در اعتقاد که عمل قلب است و در عمل جوارح.
و ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت « ولا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه ».

ما امام زمان عجل الله له الفرج را دوست می داریم، چون امیر نحل است؛ امور ما مطلقاً به وسیله او به ما می رسد؛ و او را پیغمبر صلوات الله علیه برای ما امیر قرار داده؛ و پیغمبر را دوست داریم، چون خدا او را واسطه بین ما و خود قرار داده؛ و خدا را دوست داریم، برای اینکه منبع همه خیرات است و وجود ممکنات، فیض اوست.
پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم، باید دوست خدا باشیم؛ و اگر دوست خداییم، باید دوست وسائط فیوضات از نبیّ و وصیّ، باشیم؛ وگرنه یا دوست خود نیستم، یا دوست واهب العطایا نیستیم، یا دوست وسائط فیوضات نیستیم.
پس کیمیای سعادت، یاد خداست، و او محرّک عضلات به سوی موجبات سعادت مطلقه است؛ و توسل به وسائط استفاضه از منبع خیرات، به واسطه وسائل مقرره خودش است. باید اهتدا به هدایات آنها نماییم و رهروی به رهبری آنها نماییم تا کامیاب شویم.
دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.
اگر بگویید چرا خودت عامل نیستی؟! می گویم: « اگر بنا بود که باید بگوییم ما عاملیم به هر چه عالمیم، شاید حاضر به این حضور و بیان نمی شدیم »؛ لکن دستور، بذل نعمت است، شاید به مقصود برساند؛ « ما أخذ الله علی العباد أن یتعلّموا حتی أخذ علی العماء أن یعلّموا ».
مخفی نماند اگر میسور شد برای کسی، نصیحت عملّیه بالاتر است از نصایح قولیه « کونوا دعاة إلی الله بغیر أاسنتکم »

وفقّنا الله و ایاکم لما یرضیه و جنبنا جمیعاً عن ما یسخطه و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته والحمدلله أولاً و آخراً والصلوة علی محمد و آله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین.
مشهد، ربیع الثانی 1420

2. دستور العمل دوم

مشهد ربیع الثانی 1420.
بسمه تعالی
کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.
آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین.

3. دستور العمل سوم

بسمه تعالی
گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
بارها گفته ام و بار دگر می گویم: « کسی که بداند هر که خدا را یاد کند، خدا همنشین اوست، احتیاج به هیچ وعظی ندارد، می داند چه باید بکند و چه باید نکند؛ می داند که آنچه را که می داند، باید انجام دهد، و در آنچه که نمی داند، باید احتیاط کند. »
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الاقل محمد تقی البهجة

4. دستور العمل چهارم

الأقل محمد تقی البهج
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله وحده، و الصلاة علی سید انبیائه و علی آله الطیبین، و اللعن أعدائهم اجمعین.
جماعتی از مؤمنین و مؤمنات، طالب نصیحت هستند؛ بر این مطالبه، اشکالاتی وارد است، از آن جمله:
1. نصیحت در جزئیات است، و موعظه، اعمّ است از کلیات و جزئیات؛ ناشناسها و همدیگر را نصیحت نمی کنند.

2. « من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم »؛ « [ من عمل بما علم] کفی ما لم یعلم » ؛ ( والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا ).
آنچه می دانید، عمل کنید؛ و در آنچه نمی دانید؛ احتیاط کنید تا روشن شود؛ و اگر روشن شد، بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته اید؛ طلب موعظه از غیر عامل، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظی را شنیده اید و می دانید، عمل نکردید، و گرنه روشن بودید.

3. همه می دانند که « رساله عملیه» را باید بگیرند و بخوانند و بفهمند، و تطبیق عمل بر آن نمایند، و حلال و حرام را با آن تشخیص بدهند؛ و همچنین مدارک شرعیه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمی توانند بگویند:
« ما نمی دانیم چه بکنیم و چه نکنیم. »

4. کسانی که به آنها عقیده دارید، نظر به اعمال آنها نمایید، آنچه می کنند از روی اختیار، بکنید، و آنچه نمی کنند از روی اختیار، نکنید؛ و این، از بهترین راه های وصول به مقاصد عالیه است؛ « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم »؛
مواعظ عملیه، بالاتر و مؤثرتر از مواعظ قولیه است.

5. از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز، و ادعیه مناسبه اوقات و امکنه، در تعقیبات وغیرآنها؛ و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زیارت علما و صلحاء و همنشینی با آنها، از مرضیات خدا و رسول(ص) است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشد.
و بر عکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و استیحاش از عبادت و زیارات است؛ از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفا در ایمان، به سوء حال و نقصان، مبدل می شوند؛ پس، مجالست با ضعیف الایمان- در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها- سبب می شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهد، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرد:
« جالسوا من یذکرکم الله رؤیته، و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الاخرة عمله. »

6. از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی نیاز می کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاج غیر نیست، بلکه مولد حسنات و دافع سیئات است:
( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. )
عبودیت ترک معصیت در عقیده و عمل.
بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم!! غافلند از اینکه معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم، کبیره است؛ مثلاً نگاه تند به مطیع، برای تخویف، إیذاءِ محرم است؛ [و] تبسم به عاصی، برای تشویق، اعانت بر معصیت است.
محاسن اخلاق شرعیه و مفاسد اخلاق شرعیه، در کتب و رسائل عملیه، متبین شده اند. دوری از علما و صلحا، سبب می شود که سارقین دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند به ثمنهای بَخس و غیر مبارک، همه اینها مجرب و دیده شده است.
از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به
« عزم راسخ ثابت دائم بر ترک معصیت » قرار بدهد که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است، تا اینکه ملکه بشود ترک معصیت؛ و معصیت برای صاحب ملکه، به منزله زهر خوردن برای تشنه است، یا میته خوردن برای گرسنه است.
البته اگر این راه تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت، منتهی نمی شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی شد.
« و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت، و إلیه انیب ».
و الحمدلله أولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی
أعدائهم أجمعین »
17 ربیع المولود 1419

5. دستور العمل پنجم

بسمه تعالی
کسی که به خالق و مخلوق، متیقن و معتقد باشد، و با انبیاء و اوصیاء صلوات الله علیهم، جمیعاً مرتبط و معتقد باشد، و توسل اعتقادی و عملی به آنها داشته باشد، و مطابق دستور آنها حرکت و سکون نماید، و در عبادات، «قلب» را از غیر خدا، خالی نماید، و فارق القلب، نماز را که همه چیز تابع آن است انجام دهد، و با مشکوکها، تابع امام عصر عجل الله له الفرج باشد، و هر که را امام، مخالف خود می داند با او مخالف باشد، و هر که را موافق می داند با او موافق، [و] لعن نماید ملعون او را، و ترحم نماید بر مرحوم او و لو علی سبیل الاجمالی؛ هیچ کمالی را فاقد نخواهد بود و هیچ وِزر و بالی را واجد نخواهد بود.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
العبد محمد تقی البهجة

6. دستور العمل ششم

العبد محمد تقی البهجه
بسمه تعالی
هیچ ذکری، بالاتر از «ذکر عملی» نیست؛ هیچ ذکر عملی، بالاتر از « ترک معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست. »
و ظاهر این است که ترک معصیت به قول مطلق، بدون « مراقبه دائمیه »، صورت نمی گیرد.

والله الموفق
العبد محمد تقی البهجة

7. دستور العمل هفتم

بسمه تعالی
من کلام علی علیه السلام:
« إعلم أن کل شیء من عملک تبع لصلاتک: بدان که هر چیزی از عمل تو تابع نماز توست »؛
علیکم بالمحافظة علی الصلوات الخمس فی اوائل أوقاتها و بالإقبال بالکل إلیه تعالی فیها، لا تفوتکم السعادة إن شاء الله تعالی: بر شما باد به محافظت بر نمازهای پنج گانه در اولین وقتهای آنها؛ و بر شما باد به روی نمودن و توجّه با تمام وجود بسوی خدای تعالی؛ { در این صورت } سعادت را از دست نخواهید داد إن شاء الله تعالی.
وفقنا الله و ایاکم لمراضیه و جنبنا سخطه بمحمد و آله الطاهرین صلوات علیهم أجمعین.


8. دستور العمل هشتم

بسمه تعالی
جماعتی هستند که وعظ و خطابه و سخنرانی را که مقدمه عملیات مناسبه می باشند، با آنها معامله ذی المقدمه می کنند، کأنه دستور این است که « بگویند و بشنوند، برای اینکه بگویند و بشنوند! » و این اشتباه است.
تعلیم و تعلم، برای عمل، مناسب است و استقلال ندارند. برای تفهیم این مطلب و ترغیب به آن فرموده اند: « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم » با عمل بگویید و از عمل یاد بگیرید و عملاً شنوایی داشته باشید.
بعضی می خواهند معلم را تعلیم نمایند، حتی کیفیت تعلیم را از متعلمین یاد بگیرند.
بعضی « التماس دعا » دارند، می گوییم « برای چه؟ » درد را بیان می کنند، دوا را معرفی می کنیم، به جای تشکر و به کار انداختن، باز می گویند: « دعا کنید! »
دور است آنچه می گوییم و آنچه می خواهند؛ شرطیت دعا را با نفسیت آن مخلوط می کنند. ما از عهده تکلیف، خارج نمی شویم، بلکه باید از عمل، نتیجه بگیریم و محال است عمل، بی نتیجه باشد و نتیجه، از غیر عمل، حاصل شود؛ این طور نباشد:
پی مصلحت، مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
خدا کند قوال نباشیم، فعّال باشیم؛ [مبادا] حرکت عملیه بدون علم بکنیم [و] توقف با علم بکنیم.
آنچه می دانیم بکنیم، در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط کنیم تا بدانیم؛ قطعاً این راه پشیمانی ندارد.
به همدیگر نگاه نکنیم، بلکه نگاه به « دفتر شرع » نماییم و عمل و ترک را مطابق با آن نماییم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

9. دستور العمل نهم

بسمه تعالی
آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سؤال می شود: آیا به مواعظی که تا حال شنیده اید، عمل کرده اید، یا نه؟
آیا می دانید که: « هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم می فرماید. »؟
آیا اگر عمل به معلومات - اختیاراً ـ ننماید، شایسته است توقع زیادتی معلومات؟
آیا باید دعوت به حق، از طریق لسان باشد؟ آیا نفرموده: « با اعمال خودتان، دعوت به حق بنماید »؟
آیا طریق تعلیم را باید یاد بدهیم، یا آنکه یاد بگیریم؟
آیا جواب این سؤالها از قرآن کریم:
( والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا )، و از کلام معصوم:« من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم یعلم » و « من عمل بما علم، کفی ما لم یعلم »، [ روشن نمی شود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را می دانیم، زیر پا نگذاریم و در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط نمائیم تا معلوم شود.
نباشیم از آنها که گفته اند:
پی مصلحت مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
نشستند و گفتند و برخاستند
وما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت و إلیه انیب.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الاقل محمد تقی البهجة
مشهد مقدس
یکشنبه 1375 هـ.ش.
مطابق با ربیع الاول 1417 هـ.ق.

10. دستور العمل دهم

بسمه تعالی
همه می دانیم که رضای خداوند اجّل، با آنکه غنی بالذات [است] و احتیاج به ایمان بندگان و لوازم ایمان آنها ندارد، در این است [ که]:
بندگان، همیشه در مقام تقرب به او باشند، پس می دانیم که برای حاجت بندگان به تقرب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرب، [ خداوند] محبت به یاد او و ادامه یاد او دارد.
پس می دانیم به درجه اشتغال به یاد او، انتفاع ما از تقرب به او، خواهد بود؛ و در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشیم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب خواهیم بود؛ و فرق بین ما و سلمان سلام الله علیه، در درجه طاعت و یاد او که مؤثر در درجه قرب ما است، خواهد بود.
و آنچه می دانیم که اعمالی در دنیا محل ابتلاء ما خواهد شد، باید بدانیم؛ که آنها هر کدام مورد رضای خداست، ایضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است.
پس باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت، باید باشد، تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم، و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی، به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت، عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.
وقفنا الله لترک الاشتغال بغیر رضاه بمحمد و آله صلوات الله علیهم اجمعین.

الأقل محمد تقی بهجة
مشهد مقدس
چهارشنبه 1375 هـ ش
مطابق با ربیع الاول 1417 هـ ق

11. دستور العمل یازدهم

بسمه تعالی
الحمدلله وحده و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الأوصیاء الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم من الأولین و الآخرین.
و بعد، مخفی نیست بر اولی الألباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت، احتیاج به او دارد، و شناختن ما منه الحرکه و ما إلیه الحرکه و ما له الحرکه، یعنی بدایت و نهایت و غرض، که آن به آن، ممکنات، متحرک به سوی مقصد می باشند.
فرق بین عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است؛ و تفاوت منازل آنها در عاقبت، به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا.
پس، اگر محرک را شناختیم و از نظم متحرکات، حسن تدبیر و حکمت محرّک را دانستیم، تمام توجه ما به اراده تکوینیه و تشریعیه اوست، خوشا به حال شناسنده، اگر چه بالاترین شهید باشد؛ و وای به حال ناشناس، اگر چه فرعون زمان باشد.

در عواقب این حرکات، جاهل می گوید: « ای کاش خلق نمی شدم »، عالم می گوید: « کاش هفتاد مرتبه، حرکت به مقصد نمایم و باز بر گردم و حرکت نمایم و شهید حق بشوم ».
مبادا از زندگی خودمان، پشیمان شده بر گردیم؛ صریحاً می گویم: ـ مثلاًـ اگر نصف عمر هر شخصی در یاد منعم حقیقی است و نصف دیگر در غفلت، نصف زندگی، حیات او محسوب و نصف دیگر، ممات او محسوب است، با اختلاف موت، در اضرار به خویش و عدم نفع.
خداشناس، مطیع خدا می شود و سر و کار با او دارد؛ و آنچه می داند موافق رضای اوست، عمل می نماید؛ و در آنچه نمی داند، توقف می نماید تا بداند؛ و آن به آن، استعلام می نماید و عمل می نماید، یا توقف می نماید؛ عملش، از روی دلیل؛ و توقفش، از روی عدم دلیل.
آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم، قافله ما به سلامت از این رهگذر پر خطر، به مقصد برسد؟ آیا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غیر او باشد؟ پس قوت نافعه باقیه نیست، مگر برای خداییان، و ضعفی نیست مگر برای غیر آنها.
حال اگر در این مرحله، صاحب یقین شدیم، باید برای عملی نمودن این صفات و احوال، بدانیم که این حرکت محققه از اول تا به آخر، مخالفت با محرّک دواعی باطله است، که اگر اعتنا به آنها نکنیم، کافی است در سعادت اتصال به رضای مبدأ اعلی:
« أفضل زاد الراحل إلیک عزم إرادة ».
والحمدلله اولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
مشهد مقدس
چهارشنبه مرداد ماه هـ.ش.
مطابق با ربیع الاول 1417 ه. ق.



+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1384ساعت 17:6 توسط گردان وبلاگی کمیل | یک نظر
حکایات

1. ارزش نماز اول وقت

آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »

2. زنده نگه داشتن سنت

حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد. »

3. آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام

باز آقای قدس می گوید: روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

4. ارزش وضو و طهارت

باز آقای قدس می گوید:
« روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و آقا به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو بسازد. »


5. شخصیت ممتاز آقا شیخ محمد حسین کمپانی

آیت الله مصباح می گوید:
« روزی آقا فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمد حسین طوری بود که اگر کسی به فعالیتهای علمی اش توجه می کرد تصور می کرد در شبانه روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد، و اگر کسی از برنامه های عبادی ایشان اطلاع پیدا می کرد فکر می کرد غیر از عبادت به کاری نمی پردازد.
مرحوم آقا شیخ محمد حسین می گفت: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی، صاحب کفایه شرکت می کردم، در طول این سیزده سال یک شب موفق نشدم که در درس ایشان حضور پیدا کنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ایراد می فرمودند ) آن یک شب نیز به زیارت کاظمین مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشکلی پیش آمد که به موقع نرسیدم، در بین راه که می آمدم حدس می زدم که امشب چه مطالبی را بیان خواهند کرد. پیشاپیش آنها را نوشتم.
به نجف که رسیدم و با دوستان صحبت کردم دیدم تقریباً همه مطالبی که بیان فرموده بودند چیزهایی بوده که من پیشاپیش حدس زده و نوشته بودم، و تقریباً نوشته های من چیزی از درس کم نداشت.
ایشان با اینکه چنین موقعیت علمی داشتند و درس استاد را پیشاپیش می توانستند حدس بزنند و بنویسند، در عین حال مقید بودند که حتی یک شب درس استاد از او فوت نشود.

در کنار این فعالیتهای علمی آن قدر مقید به برنامه های عبادتی بودند، که هر کس اینها را می دید فکر می کرد که اصلاً به هیچ چیز غیر از عبادت نمی رسد، هر روز زیارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طیار از برنامه های عادی ایشان بود. روزهای پنج شنبه، طبق سنتی که علمای نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه یا جمعه یک روضه هفتگی دارند که زمینه ای است برای دیدار دوستان و استادان و شاگردان با همدیگر و توسلی هم انجام می گرفت، مرحوم آقا شیخ محمد حسین در این روضه شان مقید بود که خود پای سماور بنشیند، و خود او همه کفش ها را جفت کند، و در عین حال زبانش مرتب در حال حرکت بود خیلی تند تند یک چیزی را می خواندند ما متوجه نمی شدیم که این چه ذکری است که ایشان این قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقید است.
بعد یکی از دوستان که خیلی با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله علیه ) از ایشان سؤال کرده بود: آقا، این چه ذکری است که شما این قدر تقیِّد دارید که حتی بین سلام و احوال پرسی تان آن را ترک نمی کنی؟ ایشان لبخندی زده بود و بعد از تأملی فرموده بود: خوب است انسان روزی هزار مرتبه إنا أنزلنا بخواند. »

6. راضی به رضای الهی

حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:
« یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.

من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »

7. برکت و عظمت ولایت علی(ع)

هم او می گوید:
« روزی آقا در ارتباط با ولایت و عظمت آن فرمودند: در نجف یا کاظمین یکی از آقایان قریب 10 یا 15 نفر از اهل علم را برای ناهار دعوت کرده بود ولی فرستاده آقا اشتباهاً طلاب یک مدرسه را که قریب 60-70 نفر بودند دعوت کرده بود. وقتی میهمانان آمده بودند وی دیده بود گذشته از این که جا برای نشستن آنها کم است غذا نیز خیلی اندک است، بی درنگ به ذهنش خطور کرد که آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی را از جریان با خبر سازد.
وقتی خبر به آقا رسیده بود فرموده بود: دست به کار نشوند تا من بیایم. تا اینکه ایشان تشریف می آورد و می فرماید: یک پارچه سفید آب ندیده برایم بیاورید. و ظرف برنج را وارسی کرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جای سرپوش می گذارد و می فرماید: حال ظرفها را به من بدهید، من غذا می ریزم و شما تقسیم کنید، و مکرر می فرموده است:
« ها علیّ (ع) خیر البشر، و من أبی فقد کفر: هشدار، که علی علیه السلام بهترین
انسانهاست، و هر کس [ولایت او] را نپذیرد[ به خدا ] کفر ورزیده است.
بحار الانوار، ج26، ص306، روایت 66 و 68 »
تا اینکه به شرافت مقام شامخ علی علیه السلام تمام میهمانان را از آن دیگ غذا داده بود و هنوز طعام دیگ به آخر نرسیده بود ».
یکی دیگر از شاگردان آقا (آقای تهرانی) این قضیه را نقل میکرد:
« آن گونه که به یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می فرمودند که مرحوم حاج میرزا حسین نوری(ره)، صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در سامراء به شخصی فرموده بودند که برای شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت کن، ولی شخص قاصد صد نفر را برای شب پنجشنبه دعوت کرده بود ( در حالی که منظور حاجی نوری(ره) این بود که پنجاه نفر برای شب پنجشنبه، و پنجاه نفر برای شب جمعه دعوت کند، و برای شب پنجشنبه غذای پنجاه نفر را تدارک دیده بود. )
وقتی حاجی از جریان باخبر می شود می فرماید: سریعاً آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی (ره) را که در سامراء اقامت داشته است، خبر کنید. مرحوم آخوند به محض اطلاع از قضیه می فرماید: غذا را نکشید تا من بیایم. وقتی تشریف می آورند می فرماید: یک پارچه آب ندیده بیاورید، پارچه را می آورند و ایشان آن را روی ظرف غذا قرار می دهد و سه بار دست خود را روی پارچه می کشند و در هر بار می فرمایند: « ها علی(ع) خیر البشر، من أبی فقد کفر. » و بعد می فرمایند: حالا غذا را بکشید، غذا را می کشند و تمام مهیمانها را غذا می دهند. »

8. ارزش کار خالصانه

باز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگر چه اندک باشد، فرمود:
یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری یک درهم صدقه داد ( البته بیشتر ازآن نداشت ) شب در خواب دید او را به باغی مجلل و دارای قصری بسیار عالی و زیبا دعوت کرده اند که نظیر آن را کسی ندیده بود. پرسید این باغ و قصر از آن کیست؟ گفتند: ازآن شماست تعجب کرد که من در برابر این همه تشریفات، عملی انجام نداده ام. به او گفتند: تعجب کردی؟ گفت:آری. گفتند: تعجب نکن. این پاداش آن یک درهم شماست. که خالصانه و با حسن عمل انجام گرفته است. »


9. ثبات قدم در دیانت

هم او می گوید:
« روزی آقا در ارتباط با ثبات قدم در دیانت و استمرار پرهیزکاری و تقوا فرمودند: یکی از علمای بزرگ و اهل معنی شخصی را در صحن مبارک حضرت امیر علیه السلام دید که از نهایت تواضع و ادب و ذلت در برابر مقام شامخ ولایت مولی الموحدین ایستاده و چنان سر به زیر و افتاده و خاضع بود که گویی با سر راه می رود. آن عالم عابد ربانی پیش آن مرد شریف و بزرگوار که عمرش از هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و کیفیت زندگی او جویا شد. آن مرد شریف فرمود: از زمانی که پا به تکلیف گذاشتم تاکنون از روی عمد و دانسته گناه نکرده ام. البته آن طور مواظبت و دقت و مراقبت این گونه نتیجه را دارد. »

10. توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی

و نیز می گوید:
« روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند از... و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت.
دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود. »


11. توجه تام به حضرت حقّ

باز می گوید:
« روزی آقا فرمود: در نجف رسم بود که طلاب در ایام زیارتی، دسته دسته و بسیاری از اوقات با پای پیاده برای زیارت عتبات عالیات می رفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر یک در گوشه ای مشغول نماز شب می شدند.
در یکی از سفرها آقای روحانی پیر مردی که همراه آنها بود بیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرش و نعره شیری را از نزدیک شنیدند و در صدد بر آمدند که چه بکنند. دیدند شیر به سوی آن پیرمرد می رود، گفتند: « إنا لله و إنا إلیه راجعون » هیچ کاری نمی توانستند انجام بدهند، شیر رفت و رفت و رفت تا چند قدمی آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وتر بود، شیر چند دقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه می کرد، آقا هم مانند مجسمه ایستاده بود و هیچ تکان نمی خورد، بعد از دقایقی شیر حرکت کرد و رفت.
چون قدری دور شد آقایان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شیر نترسیدی؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتی، أحسنت! عجب دل قوی و با جرئتی داری؟ آقا فرمود: بله من ترسیدم، خیلی هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمی یابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم، در حال مناجات و راز و نیاز با قاضی الحاجات باشم. و با این حال خوب از دنیا بروم. »
حجة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل از آیت الله بهجت نقل میکند:
« حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می فرمودند که در نجف معروف شده بود که فلان آقا از شیر نمی ترسد و در بیابان شیر را دیده نترسیده است.

از خود آقا در این باره سؤال می کنند می فرماید: نه، من نیز خیلی از شیر می ترسم، ولی وقتی در بیابان مشغول نماز بودم ناگهان شیری از بالای کوه به سوی من سرازیر شد، با خود گفتم: بهتر است اینک که قدرت بر رهایی از شیر را ندارم فکر فرار را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر که مرا در حال نماز بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هیچ عکس العملی از خود نشان ندادم، تا اینکه شیر نزدیک من آمد و دید من کاری نمی کنم، دورادور من گشت و رفت. »

12. توجه حضرت زهرا علیها السلام به فرزندان خود

همچنین آقای قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند یکی از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود دختر خود را به ازدواج یک روحانی سید که خیلی فقیر بود در آورد، از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هیچ وجه حوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاری نداری و برای او غذا درست نمی کنی؟ وی در خواب جواب داد که من حال غذا درست کردن برای این آقا را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد.
تا اینکه حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بکن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار، لازم نیست که دستکاری کنی.
در این هنگام از خواب بیدار شد و تعجب کرد، بعد به عنوان امتحان همان کار را انجام داد، وقت ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت دید غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطر کرد. وی همواره به این صورت غذا می پخت و حتی روزی مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اینطور غذا نخورده ام.
تعجب اینکه آن خانم با اینکه این کرامت را بارها می دید، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت. »


13. حیات اولیای خدا

هم او می گوید:
« روزی آقا فرمود: جنازه یکی از مردان پاک را ( به نظرم فرمودند: گیلانی بود.) به نجف می بردند، یک نفر قرآن خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبی از شبها همه از خستگی به خواب می روند و قاری مشغول خواندن سوره مبارکه «یس» می شود و هنگام قرائت آیه کریمه ( ألم أعهد إلیکم یا بن آدم ) لفظ «اعهد» را آنطور که باید ادا نمی کند و چند بار آن را تکرار می کند، ناگهان از داخل تابوت می شنود که آن مرد خدا دو یا سه بار با بیانی شیرین و با تجوید درست و قرائت این کلمه را ادا می کند. رعشه بر بدن مرد قاری می افتد که آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنید که من در اداء آیه کریمه مانده ام و با بهترین طریق قرائت و تجوید آن را به من یاد می دهد. روحش شاد! »

حجة السلام والمسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل نگاشته است:
« آن گونه که یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می کردند، که جنازه یکی از بزرگان را به نجف می بردند، یکی از همراهان می گوید: در بین راه به منزل رسیدیم، و جنازه را در کاروانسرای کثیفی گذاشتند، من دیدم که آنجا مناسب جنازه آن آقا نیست و شاید بی احترامی به او محسوب شود، لذا جنازه را از آنجا به جای دیگر انتقال دادم، و بالای سر جنازه نشستم و مشغول شدم به قرائت قرآن و سوره «یس» به آیه « ألم أعهد» که رسیدم، چون عرب نیستم و بین «همزه» و «عین» خوب تمیز نمی دهم آن کلمه را تند خواندم، ناگهان شنیدم که جنازه دوبار با صدای بلند آن کلمه را با عربیت و تمییز بین «همزه» و «عین» ادا نمود.

و نیز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند:« در زمان قاجار آقایی در یکی از مدارس علمیه تهران حجره داشت و معروف بود به کرامت داشتن، ولی مقید بود چیزی از او ظهور و بروز نکند، در میان طلاب زمزمه می افتد که آقا موت ارادی دارد( یعنی هر وقت بخواهد، می تواند اختیاراً قالب تهی کند، ) روزی عده ای جمع شدند و خدمت آقا رسیدند و گفتند: آقا، ما امروز آمده ایم تا از شما کرامتی ببینیم و هر چه عذر آورد قبول نکردند، ناچار راضی شد ( خوب یادم نیست که تعهد گرفت که تا زنده ام به کسی اظهار نکنید، یا نگرفت ) و فرمود: من می خوابم، شما مرا صدا نزنید و کاری به من نداشته باشید.

رو به قبله خوابید و شهادتین را گفت و آنها دیدند که آقا مُرد. وی را این رو آن رو کردند و دیدند که واقعاً مرده است، برای اطمینان چند جای زیر پای آقا را با کبریت سوزاندند و دیدند که واقعاً جان داده است.
پس از مدتی آقا نفسی کشید و نشست. همین که نشست فرمود: به شما نگفتم با من کاری نداشته باشید، چرا مرا از راه رفتن باز می داشتید؟ »

14. تهذیب نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)

حجة السلام قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
« آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین )
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »

15. نتیجه توسل به امام رضا (ع)

باز آقای قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند: یکی از علمای نجف اشرف به جهت بیماری به تهران می آید و بعد از مراجعه به پزشک و تشکیل کمیسیون پزشکی بنابر آن می شود که آقا از ناحیه مغز عمل جراحی شود، آقا خیلی وحشت زده شده و سخت ناراحت می شود و اجازه می گیرد به مشهد مقدس مسافرت نماید.
پس از تشرف و توسل شبی در خواب می بیند آقای بزرگواری نزد ایشان می آید و می فرماید: چرا اینقدر ناراحت هستید صلاح دیده شد که عمل نشوید و با دارو معالجه شوید. از خواب بیدار می شود و می گوید: نتیجه گرفتم، به تهران برویم. به تهران می آیند، پس از مراجعه مجدد به پزشک، رئیس کمیسیون طبی آقا به او می گوید: ناراحت نباشید صلاح دیده شد که عمل جراحی انجام نشود، با دارو معالجه می کنیم.
با تطبیق این گفتار در خواب و بیداری بر یقین او می افزاید و با توسل به ثامن الحجج علیهم السلام معالجه نموده و شفا می یابد. »

16. زیارت واقعی

همچنین وی می گوید:
« روزی آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج علیهم السلام مشرف می شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پیرمردی از اهل محل را می بیند که در گرمای روز کوله باری از علف به دوش کشیده و با مشقت بسیار به خانه می رود، مسافرین مشهد مقدس که او را می بینند زبان به شماتت و سرزنش می گشایند که: پیرمرد، زحمت دنیا را ول کن نیستی، آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدس سفر کن. و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ می کنند.
پیرمرد خسته و پاک دل زبان می گشاید و می گوید: شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید، جواب گرفتید یا نه؟ می گویند: پیرمرد، این چه حرفی است که می زنی مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پیرمرد می گوید: عزیزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را می بیند و سخنان ما را می شنود، زیارت که یک طرفه نمی شود.

آنان می گویند: آیا تو این عُرضه را داری؟ وی می گوید: آری، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدس می کند و می گوید:« ألسلام علیک یا امام هشتم » و همه با کمال صراحت می شنوند که به آن پیرمرد به نام خطاب می شود که: علیکم السلام آقای فلانی »
و بدین ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان می شوند که چرا سبب دلشکستگی این مرد نورانی شدند. »

17. قناعت شیخ انصاری( قدس سره )

و نیز می گوید:
« روزی آقا در رابطه با قناعت شیخ انصاری ( اعلی الله مقامه ) فرمود: ما در ماجده و والده مکرمه شیخ و نوه دختری اش با ایشان زندگی می کردند، روزی شیخ بچه دخترش را تعقیب می کند. که با عصا تأدیب کند، بچه خود را به دامن مادر بزرگ می اندازد، مادر شیخ می پرسد: بچه چه کار کرده؟ شیخ می فرماید: نان تازه به او داده ایم و گریه و لجاجت می کند که خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش می خواهد؟ »


18. مشاهده انوار آیات قرآن

آیت الله تهرانی می نویسد:
« حضرت آیت الله العظمی بهجت فرمودند: در زمان جوانی ما، مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد، من نیز در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت. من گفتم: نه اینطور نیست، اینجا آیه دیگری است. به من گفت: مگر کوری نمی‌بینی؟! »

19. اهمیت تربیت طلاب

آیت الله سید موسی شبیری زنجانی می گوید:
« آقای بهجت نقل می کردند: زمانی که آقا شیخ محمود حلی به نجف آمدند ما برای دیدن ایشان خدمتشان رسیدیم و ایشان نیز برای بازدید به خانه ما آمدند، وقتی آیت الله خوئی شنیدند که آقا شیخ محمود به منزل ما می آیند برای دیدار ایشان تشریف آوردند تا به اصطلاح دید دیگری ( از نظر معنوی ) به ایشان کنند. آقا شیخ محمود یک ساعت تأخیر کردند و آقای خوئی منتظر نشستند تا اینکه تشریف آوردند. آقای خوئی فرمودند: من دلم می خواست مقداری از آقا حسنعلی نخودکی اصفهانی تعریف کنید، تا وقتی ما می خواهیم برای اثبات عالم ماوراء دلیل بیاوریم، تنها از آیات و روایات استفاده نکنیم بلکه از حالات یک شخص هم در این مورد استفاده کنیم.
آقا شیخ محمود فرمودند: آقا شیخ حسنعلی مختصرات داشت ( یعنی مختصری از مطالب و عوالم را داشتند )، و اگر شما به همین کارتان ( تربیت طلاب ) توجه کنید بیشتر می توانید به اسلام خدمت کنید، تازه آقا شیخ حسنعلی مرید یکی از شماها بود. که آقای بهجت می فرمودند: منظورشان آقای بروجردی بود. »


20. اندیشه ای که بهتر از عبادت یک سال است

آقای قدس می گوید:
« روزی آقا می فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب بر نمی خیزد، برای بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر می کنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام می فرماید:
« تفکر ساعة خیر من عباده سنه: یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است. »
آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادت یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند. »

21. توفیق مصونیت از گناه پیش از بلوغ

نیز می گوید:
« روزی آیت الله بهجت در رابطه با اینکه نیکان و بزرگان حتی پیش از بلوغشان هم مرتکب کارهای ناشایست نمی شدند، فرمود: یکی از اعاظم نجف می فرمود: من در دوران بچگی هرگاه می خواستم کاری را که برای افراد مکلف حرام است، انجام بدهم بی درنگ مانعی پیش می آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری می کرد. من در زمان کوچکی خودم کاملاً مصون و محفوظ بودم، به طور قهری نه اختیاری.»


22. تأثیر نماز وحشت در گشایش کار اموات

همچنین می گوید:
« روزی آیت الله بهجت پیرامون تأثیر عمل نیک و قبول شدن عمل خالص فرمودند: مرحوم آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی ( از آیات عظام و جامع فقه و اصول و عرفان) که در حرم کاظمین علیهماالسلام تدریس می کرد، خیلی از اوقات در اثنای درس ایشان میت می آوردند و دفن می کردند و رسم آقا هم این بود شبها نماز وحشت برای آنان می خواند یکی از بزرگان کاظمین شبی یکی از بستگان خود را در خواب می بیند و از حال او می پرسد وی می گوید: وضعم خراب بود، نماز آقا به دادم رسید و موجب گشایش کار من شد. »

23. نقش مقتضیات در نحوه زندگی بزرگان

هم او می گوید:
« روزی آقا فرمود: چند نفر از بازاریان تهران به نجف مشرف شدند و جهت پرداخت خمس اموال خود خدمت شیخ انصاری(قدس سره) رسیدند، وقتی وضع ساده خانه و بی آلایش شیخ را دیدند، آهسته به یکدیگر می گفتند: این است معنی پیشوا و مقتدا. یعنی علی گونه زیستن، نه مانند ملا علی کنی با خانه بیرونی و اندرونی و با تشکیلات و تشریفات آن چنانی. »
شیخ در حال نوشتن بود، و کاملاً به سخنان آنان توجه داشت، نخست کلمه خیلی زننده ای به آنها گفت، سپس فرمود: چه می گویید؟ من با چند نفر طلبه سروکار دارم و نیازی به تشریفات بیش از این ندارم، اما آخوند ملا علی کنی با امثال ناصرالدین شاه سر و کار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدین شاه به خانه اش نمی رود، آخوند ملا علی این کارها را برای حمایت از دین انجام می دهد. »



+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1384ساعت 17:5 توسط گردان وبلاگی کمیل | 3 نظر
در حدیث دیگران

بسم الله الرحمن الرحیم

1. امام خمینی ( قدس سره )

امام (ره) عنایت خاصی به آیت الله بهجت داشتند، نقل چند جریان در این ارتباط، مدعای ما را اثبات می کند:
آیت الله مسعودی می گوید:
« من در ضمن چهار پنج سالی که خدمت امام بودم یادم هست که دو سه مرتبه امام فرمود: فلانی، فردا صبح می خواهیم برویم منزل آقای بهجت. و فردای آن روز بلند می شدیم و می آمدیم منزل ایشان، همین منزلی که اکنون در آن ساکن هستند، و در اولین اتاق ورودی با همین فرشهایی که الان موجود است یکی دو دقیقه می نشستیم، سپس امام اشاره می کردند و من بیرون می رفتم و ایشان حدود نیم ساعت با آقای بهجت به گفتگو می پرداختند بعد امام بیرون می آمدند و می رفتیم. اما اینکه درباره چه مسائلی گفتگو می کردند، نمی دانم خودشان می دانستند و خدا.
همچنین دو سه مرتبه در همان بحبوحه نهضت 41 یا 42 آقای بهجت به من فرمودند که شما به آقای خمینی بگویید فردا صبح ساعت فلان دو رأس گوسفند قربانی کند و من می آمدم به امام اطلاع می دادم، ایشان هم بلا فاصله به من می گفت شما به قصاب ( آقای فرجی که اکنون نیز در قید حیات هست ) بگویید دو رأس گوسفند از طرف ما قربانی کند بعد پولشان را می دهیم.
بار دیگر نیز آقای بهجت به من پیغام داد که به امام بگویم: سه رأس گوسفند قربانی کند، آقا هم بلافاصله دستور داد سه رأس قربانی کنند.
اینها همه مسائلی بود که بین امام و آیت الله بهجت بود و ما فقط ظواهرش را می دیدیم و از باطنش اطلاع نداشتیم.
نیز هنگامی که امام در جماران ساکن بودند آقای بهجت به من فرمودند: یک نامه کوچکی دارم شما این را به آقا برسانید، من نامه را گرفتم توی پاکت گذاشتم و بردم در جماران خدمت امام دادم.
در هر صورت رابطه این دو بزرگوار خیلی تنگاتنگ بود، چندین بار نیز حضرت امام با آقای شیخ حسن صانعی منزل آقای بهجت رفتند؛ زیرا هنگامی که امام قم بودند من و آقای شیخ حسن صانعی همیشه در خدمت امام بودیم.

آیت الله بهجت هم به امام عنایت خاصی داشتند.
یکی از شاگردان امام قدس سره در خاطره ای می گوید: « پس از آزادی حضرت امام از زندان و ورودشان به قم در سال 1341 هـ.ش. مردم در تمام محله های قم جشن گرفتند و منزل هر روز آکنده از جمعیت بود، در آن زمان حضرت آیت الله العظمی بهجت نیز از کسانی بود که هر روز به منزل امام تشریف می آوردند و مدتی بر در یکی از حجرات بیت ایشان می ایستادند وقتی به ایشان پیشنهاد شد که شایسته نیست بیرون اتاق بایستید، لااقل در داخل اطاق بنشینید. ایشان در جواب فرمود: من بر خود واجب می دانم که جهت تعظیم این شخصیت ارزنده به اینجا آمده و دقایقی بایستم و سپس باز گردم. »

آیت الله مصباح نیز در این باره می گوید:
« مرحوم آقا مصطفی(ره) از پدرشان مرحوم امام (ره) نقل می کرد:
آقا معتقدند جناب آقای بهجت دارای مقامات معنوی بسیار ممتازی هستند.

از جمله مطالبی که از پدرشان درباره آقای بهجت نقل می کردند این بود که: ایشان دارای موت اختیاری هستند، یعنی قدرت این را دارند که هر وقت بخواهند روح خویش را از بدن به اصطلاح خلع کنند و بعد مراجعت کنند. این یکی از مقامات بلندی است که بزرگان در مسیر سیروسلوک عرفانی ممکن است به آن برسند، و همینطور مقامات معنوی دیگری در معارف توحیدی که زبان بنده یارای بحث درباره این زمینه ها را ندارد. »

هم او در جای دیگر می گوید:
« مرحوم حاج آقا مصطفی از قول امام نقل می کردند: وقتی امام (که ارتباط نزدیکی با مرحوم آقای بروجردی داشتند ) دیده بودند که زندگی آقای بهجت خیلی ساده است، برای کمک به زندگی ایشان یک وجهی از مرحوم آقای بروجردی گرفته بودند، وقتی آورده بودند برای آقای بهجت ایشان قبول نکرده بودند و امام هم مصلحت نمی دیدند آن وجه را برگردانند، به هر حال با یک چاره اندیشی حضرت امام فرموده بودند ( این طور که نقل کردند ): من از مال خودم به شما می بخشم، و شما اجازه بدهید من این را دیگر بر نگردانم. تا اینکه به این صورت ایشان به عنوان هبه از ملک شخصی حضرت امام قبول کردند. »
باز آیت الله یزدی در مورد عنایت ویژه حضرت امام به ایشان می گویند:
« در یکی از شرفیابی های خبرگان رهبری به خدمت حضرت امام راحل رحمه الله، از ایشان رهنمودی برای مسائل اخلاقی خواسته شد، حضرت امام، خبرگان را به حضرت آیت الله العظمی بهجت حواله دادند. و در جواب اظهار خبرگان که ایشان کسی را نمی پذیرد، فرمودند: آنقدر اصرار کنید تا بپذیرد. »

2. علامه طباطبایی (ره):

« ایشان (آیت الله بهجت) عبد صالح است. »


3. آیت الله بهاء الدینی (ره):

« الآن ثروتمند ترین مرد جهان ( از جهت معنوی ) آقای بهجت است. »

4. آیت الله فکور (ره):

آیت الله محمد حسن احمدی می گوید: آیت الله فکور خیلی نسبت به آقای بهجت عنایت داشتند و می فرمودند:
« آقای بهجت از جمله افرادی هستند که مخصوصاً در صراط معنویت فوق العاده هستند. »

5. آیت الله حاج سید عبدالکریم کشمیری(ره):

از محضر ایشان سؤال شد: اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟
فرمودند:« آقای بهجت، آقای بهجت. »


6. آیت الله سید احمد فهری:

از ایشان نیز پرسیده شد: اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟
فرمودند:« آقای بهجت، آقای بهجت. »


7. آیت الله شیخ عباس قوچانی (ره):

آقای مصباح می گوید:
« از جمله کسانی که درباره حضرت آقای بهجت اعتقاد به کمالات فوق العاده داشت آقا شیخ عباس قوچانی، جانشین مرحوم آقای قاضی در مسائل اخلاقی و عرفانی بودند که در نجف متوطن بود ( و فرزندش نماینده ولی فقیه در ستاد مشترک است.)
ایشان می فرمود: وقتی که آقای بهجت خیلی جوان بودند و هنوز سنشان به بیست نرسیده بود ( تعبیرشان این بود که هنوز محاسنشان درست در نیامده بود ) به مقاماتی رسیده بودند که ما به واسطه ارتباط نزدیک و رفاقت صمیمانه ای که داشتیم اطلاع پیدا کردیم، و ایشان از من عهد شرعی گرفتند تا زنده هستم آنها را جایی نقل نکنم. و به نظرم همین موت اختیاری را مطرح می کردند. »
کسی که در آن سن به این مقامات رسیده باشد باید حدس زد که در سن هشتاد سالگی و بعد از یک عمر طولانی سیروسلوک و استقامت در راه بندگی خدا و انجام وظایف، به چه پایه ای از قرب خدا رسیده باشد. وهمین باعث می شود که هر مؤمن پاک سرشتی که ایشان را می بیند مجذوب شود، مخصوصاً آن حالات عبادی ایشان را، و اگر کسی مؤفق بشود در نمازهای ایشان شرکت کند، مایه برکات بسیار زیادی است.

8. آیت الله مشکینی:

« ایشان (آیت الله العظمی بهجت) از جهت علمی هم در فقه و هم در اصول، در یک مرتبه خیلی بالایی در میان فقهای شیعه قرار دارند، و از جهت تقوا و کمالات و عظمت روحی در مرحله ای بالاتر از آن می باشند، و استادانی که ایشان از آنها استفاده کرده اند نیز در مقام خیلی بالایی قرار دارند که ما باید مانند ستاره ها به آنها بنگریم؛ لذا سزاوار است که در اطراف وجود ایشان کتابها نوشته شود. »


9. آیت الله علامه محمد تقی جعفری(ره):

« اینکه در روایات آمده است که « هر کس عالمی را در چهل روز زیارت نکند، مات قلبه ( قلبش می میرد) و همچنین « زیارة العلماء أحبّ إلی الله تعالی من سبعین طوافاً حول البیت: زیارت علماء در نزد خدا محبوبتر از هفتاد بار طواف نمودن در گرد خانه {خدا} می باشد. » مصداق بارز «علما» آیت الله بهجت هستند. صرف دیدن و ملاقات کردن ایشان خود سر تا پا موعظه است. من هر وقت ایشان را می بینم تا چند روز اثر این ملاقات در من باقی است، و در واقع هشدار دهنده برای ما می باشد. »


10. آیت الله بُدلا:

« وضع مقامات آقای بهجت از همان زمانی که درس آیت الله بروجردی می رفتیم روشن بود، و معلوم بود که ایشان لیاقت چنین مقاماتی را دارند. »

11. آیت الله مصباح:

« آیت الله بهجت جامع دقتهای مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی از طریق شاگردان بر جسته شان آقا شیخ محمد کاظم، و همینطور نوآوریهای مرحوم آقای نائینی و مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی، و تربیتهای معنوی مرحوم آقای قاضی می باشند.
این استادان یک شخصیت جامع الاطرافی به وجود آورده اند که نعمت بسیار بزرگی در عصر ما به حساب می آید، و جا دارد که از لحظه لحظه عمر ایشان استفاده برده شود. البته کسانی که لیاقتش را داشته و قدر شناس باشند.
همینطور خدای متعال به ایشان ویژگیهای شخصی و استعدادهای ذاتی عطا فرموده که جنبه کسبی ندارد و خدادادی است، با این وصف ایشان مقامات معنوی خود را کتمان می کنند و کسانی که اطلاعی داشته باشند اجازه گفتن ندارند. »

و نیز آقای مصباح می فرماید:
« آیت الله بهجت هم در مسائل علمی فوق العاده دقیق هستند و بدان اهتمام دارند و واقعاً درس را یک وظیفه واجب جدّی می دانند و تحقیق در مسائل فقهی را بسیار اهمیت می دهند، و هم در مسائل عبادتی و معنوی اهتمام کافی دارند و آنها را یک بال دیگری برای پرواز انسان تلقی می کنند که هیچ کدام بدون دیگری کارساز نیست. »


12. آیت الله طاهری شمس:

« آیت الله العظمی بهجت به یک افقی رسیده که وقتی به احکام و دستورات اسلام نگاه می کنند، فتوایی را می دهند که مورد رضا و توجه خدا هست و خلاف در آن نیست. »

13. آیت الله شیخ جواد کربلایی:

« در این چند سال که در تهران و قم هستم از بعضی اشخاص درباره آیت الله العظمی بهجت مطالبی شنیدم که حاکی از این است که ایشان واجد الطاف خاصه الهی هستند، « هنیئاً له ثم هنیئاً له: گوارایش باد، و گوارایش باد! » بنده زبان حالم به ایشان این است:
هر چند بردی آبم، رو از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت
ای آفتاب خوبان! می سوزد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

و نیز عرضه می دارم:
اگر شراب خوری، جرعه ای فشان بر خاک
به مذهب همه، کفرطریقت است امساک »


14. آیت الله آذری قمی:

« حضرت آیت الله العظمی بهجت شاگرد آیت الله العظمی نائینی و آیت الله العظمی محقق اصفهانی هستند، سوابق درخشانش در تحصیل و تدریس غیر قابل انکار است، به طوری که بعضی از فضلای با سابقه حوزه علمیه قم 15 سال از محضر درس ایشان استفاده شایانی کرده اند. و اکنون خود آنان از مجتهدین به نام هستند.
علاوه بر علم، در عمل و تقوا و ورع نیز ایشان در شهر قم زبانزد خاص و عام است، و به قول بعضی از دوستان ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه عین تقوا و مجسمه تقواست، و تقوا و عدالت یکی از بهترین صفات مرجع تقلید است که در ایشان یافت می شود. »

15. آیت الله مسعودی خمینی:

« امثال آقای بهجت همیشه در هر دوران کم بوده اند، باید از ایشان استفاده کرد. و بخصوص از نظر اخلاقی و معنوی سطح بالایی دارد، همه و بویژه جوانان و کسانی که دنبال اخلاقیات می باشند خدمت ایشان بروند و درس اخلاق بگیرند، حتی چهره اخلاقی و معنوی آقا خیلی کارساز است. »


16. حجة السلام والمسلمین فقهی:

« اگر شجره طیبه انسانیت غیر از چهارده معصوم میوه سالم داده باشد که حتما" داده است یکی از آن میوه های سالم وجود مقدس آیت الله العظمی بهجت است. »


17. یکی از فضلای نجف:

« ایشان [آیت الله بهجت] در جوانی دانشمند، مجتهد مسلم و مورد وثوق و اعتماد خواص بود. تا حدی که در سفر به کربلای معلّی، آقایان علما بالاتفاق به ایشان اقتدا می کردند. »

18. مؤلف کتاب گنجینه دانشمندان:

« آیت الله اقای حاج شیخ محمد تقی بهجت غروی فومنی از آیات و مدرسین بزرگ و دانشمندان به نام حوزه علمیه قم و از مفاخر گیلان و شهرستان فومن می باشند، و حقا" عالمی برجسته و دانشمندی شایسته و مهذّب و بارع و متقی و پارسا و معرض از تظاهرات و اجتماعات و دائم الذکر و مورد توجه افاضل مدرسین و دانشمندان حوزه علمیه قم می باشند. »


19. آیت الله محمد حسین احمدی فقیه یزدی:

« روز قیامت که روز احتجاج است برای ما یقینی است که آیت الله العظمی بهجت جزء حجتهای الهی هستند، و اگر ما واقعاً نتوانیم از محضرشان درست استفاده کنیم و درست تربیت بشویم محکوم می شویم و نمی توانیم جواب صحیح الهی را بدهیم. »


20. حجة الاسلام والمسلمین امجد:

« ایشان از مفاخر عصر ما هستند، کسانی که کم و بیش با ایشان آشنایی دارند می دانند که در یک اوج بالایی از علم و معنویت قرار دارند... بنده معتقدم آقای بهجت در علم و معنویت نظیر ندارد. به تعبیر دیگر: ایشان فرشته روی زمین هستند، باید از برکات وجود ایشان استفاده کرد. »

21. استاد خسرو شاهی:

« شناختن آیت الله العظمی بهجت و کمالات ایشان جز به تهذیب نفس و توسعه وجودی ممکن نیست، و هر کسی با توجه به سعه وجودی خودش می تواند درک کند، بنابراین برای شناخت کمالات ایشان باید تهذیب نفس کرد و وجود خود را توسعه داد تا از کمالات آقا بهره بیشتری برد. »


22. استاد هادوی:

« آیت الله بهجت تجلی یک عمر سیروسلوک و جهاد و تلاش در راه خدا و برای رسیدن به حقیقت است. و به عبارت کوتاهتر: ایشان تندیس یک عمر مجاهدت می باشند. »


+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1384ساعت 17:1 توسط گردان وبلاگی کمیل | 3 نظر
ویژگی ها

بنام خدا

1. تقوا و خود سازی

چنانکه گذشت ایشان در نوجوانی به میدان خودسازی گام نهاد، و در فراگیری علوم و تزکیه نفس چنان جدی بوده و هستند که گویا کاری غیر از آن ندارند، و همواره در آموزش های اخلاقی بر این نکته اصرار دارند که تلاشی پیگیر و ریاضتی فراگیر لازم است تا انسان در جبهه ستیز با رذیلتهای اخلاقی و در جهاد اکبر با هواهای نفسانی، سر بلند و پیروز گردیده و به سازندگی خویش بپردازد، و همواره معتقد به لزوم همپایی دانش و اخلاق بوده و مؤکداً به خطر جدایی علم و تزکیه هشدار می‌دهند و زیان عالم غیر مهذّب و دانش بدون تزکیه را از هر ضرر و زیان دیگری بیشتر می‌دانند.
آن بزرگوار، انسان مخلص و مشتاقی است که در همه حال عقربه زندگی و حیات خوی را به سوی خدا چرخانده، و کوشیده است تا پیوسته در حوزه جاذبه الهی قرار گرفته و به همه چیز و همه کس با دید خداخواهی بنگرد.
یکی از مجتهدان بزرگ در این باره گفته است:
« ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه ایشان عین تقوا و مجسمه تقواست. »

آیت الله شیخ جواد کربلایی می گوید:
« یکی از آقایان که کم و بیش از حالات ایشان مطلع و از هواداران ایشان نیز بودند می گفت: آقا هر شب یا غالب اوقات وقت خود را به خلوت و فکر در مجاری معارف الهی می گذرانند، و هیچ گاه حاضر نبودند که وقت خود را به باطل بگذرانند و در محافل بیهوده شرکت کنند، و کاملاً در مقام احتراز از صحبتهای بیهوده بوده و وقت رفتن به درس و یا تشرف به زیارت حضرت امیر- روحی فداه- عبایش را بر سر کشیده و بدون التفات و توجه به کسی می رفتند، که چند بار خودم نیز مشاهده کردم... ایشان کاملاً کتوم هستند مخصوصاً درباره حالات شخص خودشان، و همچنین درباره بیان الطاف خاصه ای که حق تعالی به ایشان مرحمت فرموده کتوم هستند. »

2. زهد و ساده زیستی

اولیای خدا بر خلاف عموم مردم که به ظاهر دنیا چشم دوخته اند و سرگرم آن هستند، همواره به حقیقت دنیا می نگرند، و به فردای خویش می پردازند و بدینسان هماره از قید مطامع گریخته و با صفای قناعت و ساده زیستی، روحی سرشار از معنویت را به دست می آورند، در حالی که مردم در انبوه ظلمت های غفلت و تشریفات زندگانی و آزمندیهای آن غرق و سرگردانند.
آیت الله بهجت نیز از این دسته اولیای خدا می باشد. ایشان زاهد عارفی است که پیوسته بی رغبت به دنیا و آزاده و بی تکلف زیسته است، آن بزرگوار از برجسته ترین چهره های زاهد و وارسته زمان ماست که چنان در جاذبه معنویات قرار گرفته و به حقیقت و باطن دنیا توجه داشته که ذره ای به تعلقات و مادیات آلوده نگشته و از هر چه رنگ تعلق پذیرفته آزاد بوده است. او نه تنها چنین اندیشیده و از دنیا و مظاهرش گریزان بوده بلکه در عمل و زندگانی معیشتی نیز در همین راستا حرکت کرده است.
زندگی ساده او در خانه ای قدیمی و محقر در قم، و مقاومت ایشان در برابر خواسته های مکررعلما و مردم برای تعویض خانه، گواهی صادق بر روح بزرگ و زاهدانه این پیر فرزانه است.

آیت الله مصباح در مورد زهد و ساده زیستی ایشان می گوید:
« آیت الله بهجت منزلی جنب مدرسه حجتیه اجاره کرده بودند، و بعد تغییر منزل دادند و در اوائل خیابان چهار مردان فعلی یک خانه ای اجاره کرده بودند که ظاهراً دو اتاق بیشتر نداشت، و در وسط آن اتاقی که ما خدمت ایشان می رسیدیم پرده ای کشیده شده بود که پشتش خانواده شان زندگی می کردند و ما این طرف پرده می نشستیم و از حضور ایشان بهره مند می شدیم. زندگی بسیار ساده و دور از هر گونه تکلف و توأم با یک عالم نورانیت و معنویت...

الان نیز خانه ایشان ظرفیت اینکه تعداد زیادی در آن اجتماع بکنند ندارد، و دو سه اتاق کوچک دارد با همان گلیمهایی که از چهل- پنجاه سال پیش داشتند. بعد از مرجعیت نیز منزلشان هیچ تغییری نکرده، لذا جای پذیرایی و ملاقات از بازدید کنندگان کم است، از این رو در اعیاد و ایام سوگواری در مسجد فاطمیه جلوس می فرمایند، و کسانی که می خواهند ایشان را زیارت کنند آنجا خدمتشان می رسند. »

آیت الله مسعودی نیز می گوید:
« بارها آمدند برای ایشان خانه بخرند قبول نکردند، من خودم چند مرتبه به ایشان گفتم: آقا! این منزل خراب است، از نظر وضع شرعی هم معلوم نیست آدم بتواند اینجا زندگی کند. اصلاً توجهی نکردند. »

3. عبادت

یکی از عوامل مهم موفقیت انسان که می تواند برای دیگران الگو و راهنما قرار گیرد، تقید ایشان به اعمال عبادی و تعبد ایشان است.
ارتباط استوار آیه الله العظمی بهجت با خداوند متعال، ذکرهای پی در پی، به جای آوردن نوافل، شب زنده داریهای کم نظیر ایشان بسیار عبرت انگیز است.
سالهای سال نماز جماعت ایشان از شورانگیزترین، با صفا ترین و روح نوازترین نمازهای جماعت ایران اسلامی بوده و هست. در این نماز عالمان وارسته و خداجوی، بسیاری از طلاب تقوا پیشه، بسیجیان رزمجو و دلداده خدا، و دیگر قشرهای مردم شرکت می کردند. این نماز چنان پر معنویت است که گاه به ویژه در شبهای جمعه صدای گریه آیت الله بهجت با نوحه و ناله غم انگیز نمازگزاران همراه می شود، و روحها به پرواز در می آید و چشمها به اشک می نشیند، و فضای دلها نورانی می گردد. چنین فضای معنوی و روح نوازی در این زمان در هیچ نماز جماعتی وجود ندارد. بی جهت نیست که بسیاری از اوقات در مسجدی که ایشان نماز جماعت اقامه می کنند جا برای نماز گزاران تنگ می گردد و عده کثیری حتی آنان که مشتاقانه و به امید کسب فیض از این نماز پر معنویت، از راه های دور آمده اند مجبور به ترک مسجد می شوند.

این نماز همواره مورد توجه اولیای خدا بوده و هست، علامه طباطبائی(ره) در آن شرکت می جسته، و آیت الله بهاء الدینی(ره) نیز عنایت خاصی به نماز جماعت ایشان داشته اند. در این ارتباط آیت الله محمد حسن احمدی فقیه یزدی خاطره ای را نقل می کنند که ذکرش در اینجا مناسب است. وی می گوید:
« شبهای ماه رمضان آیت الله بهاء الدینی زودتر از آیت الله بهجت نماز می خواندند، ایشان خواست یکی از نزدیکان را به جایی بفرستد، آن شخص گفت: اگر بروم از نماز شما محروم می شوم. آقای بهاء الدینی فرمودند: بر این کار را انجام بده و بعد از افطار برو پشت سر آقای بهجت نماز بخوان. »

آقای مصباح نیز درباره سابقه نماز جماعت دل انگیز ایشان می گوید:
« آیت الله بهجت در حدود چهل سال قبل برنامه ای داشتند که پیش از غروب قدم زنان به سوی صفائیه ( که آن وقتها در آنجا ساختمان احداث نشده بود و از نزدیکهای پل صفائیه دیگر زمین مزروعی بود )، می رفتند و مقدار زیادی از زمینهای مزروعی را می گذشتند و در آنجا می نشستند و بعد نماز مغرب و عشاء را در آن زمینها می خواندند و بعضی دوستان که علاقه مند بودند خدمت ایشان می رسیدند.

یکی از آن دوستان نقل می کرد:
آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند:
« اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی می برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند...»
وقتی که این منزلی را که اینک در آن اقامت دارند خریدند، چون نزدیکتر بود بیشتر دوستان در همین منزل برای نماز خدمتشان می رسیدند، بعد ایشان را به مسجد فاطمیه دعوت کردند و آنجا محل اجتماع کسانی بود که علاقه مند بودند از نماز ایشان استفاده کنند، و تاکنون همچنان قریب به چهل سال است که در مسجد فاطمیه در سه وقت نماز جماعت اقامه می کنند، و اخیراً درسشان را هم از منزل به همان مسجد منتقل کرده اند و دید و بازدیدهای اعیاد و ایام سوگواری نیز در همان مسجد انجام می گیرد. »

آیت الله شیخ جواد کربلایی درباره نماز شب و گریه های نیمه شب ایشان می گوید: « جناب آیت الله بهجت در جدیت در نماز شب و گریه در نیمه های شب مخصوصاً شبهای جمعه کوشا بودند. یکی از علما و مشاهیر به من فرمودند که: شب جمعه در مدرسه سیّد(ره) در نجف اشرف در نیمه شب شنیدم که ایشان با صدای حزین و ناله و گریه در حالی که سر به سجده گذاشته بود مکرّرَاً به حق تعالی عرضه می داشت:
« إلهی! من لی غیرک، أسأله کشف ضرّی والنّظر فی أمری:
معبودا! من جز تو چه کسی را دارم که از او بخواهم رنجوری مرا بر طرف کرده و نظری به امورم نماید. دعای کمیل »

4. زیارت و توسل

آیت الله بهجت حتی با این سنّ و سال برنامه روزمره خویش را به این صورت آغاز می کنند: هر روز با نهایت ادب به محضر مقدس حضرت معصومه علیها السلام شرفیاب می گردند. و با احترام و خضوع و خشوع در مقابل ضریح مطهر می ایستد و بعد زیارت عاشورای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را قرائت می کنند.
مؤلف کتاب انوار الملکوت از قول آیت الله شیخ عباس قوچانی، وصّی مرحوم میرزا علی آقای قاضی نقل می کند که:
« آیت الله العظمی بهجت بسیار به مسجد سهله می رفتند و شبها تا صبح به تنهایی در آن جا بیتوته می کردند. یک شب بسیار تاریک که چراغی هم در مسجد روشن نبود، در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا کرده و برای تطهیر و وضو به ناچار می بایست از مسجد بیرون رفته و در محلّ وضو خانه که بیرون مسجد در سمت شرقی آن واقع است وضو بسازند، ناگهان مختصر خوفی در اثر عبور این مسافت و در ظلمت محض و تنهایی در ایشان پیدا می شود، به مجرد این خوف ناگهان نوری همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار میشود، ایشان با آن نور خارج می شوند و تطهیر نموده و وضو می گیرند و سپس به جای خود بر می گردند و در همه این احوال، آن نور در برابر ایشان حرکت می کرده تا اینکه به محل خود می رسند آن نور ناپدید می شود. »

5. تواضع و فروتنی

شهرت گریزی، هوی ستیزی و فروتنی از دیگر ابعاد برجسته شخصیت معنوی ایشان است؛ با اینکه فقیهی شناخته شده و مجتهدی صاحب نام و از برجستگان حوزه علمیه قم می باشند، نه تنها تا کسانی که از ایشان مسن تر بودند و یا جلوتر بودند، بلکه تا هم دوره ایهای ایشان در قید حیات بودند هیچگاه اجازه انتشار توضیح المسائل خود را نمی دادند، تا اینکه با در خواستهای مکرر عالمان راضی شدند فتاوایشان به چاپ برسد، با این حال اکنون نیز به هیچ وجه اجازه نمی دهند رساله شان را از وجوهات شرعیه چاپ کنند.
و نیز در مجالسی که از طرف ایشان برگزار می شده است، ایشان به خطبای مجالس توصیه می فرمودند که: حتی از ذکر نام ایشان در مجلس خود داری کنند. و این، خود دلیل اوج هوی ستیزی و هوس پرهیزی این مرجع بزرگ است.

حاج آقا قدس درباره تواضع و شکسته نفسی ایشان می گوید:
« روزی با مهمان خودم، مرحوم حجة السلام حاج شیخ نصر الله لاهوتی به خدمت آقا رفتیم. آقای لاهوتی گفتند: آقا! من به مشهد مشرف شده بودم، کسی از شما انتقاد می کرد و من عصبانی شدم. آقا فرمودند: در روایات آمده است عالمی را که رو به دنیا آورد متهم سازید. من خیلی ناراحت شدم که خدایا! اگر زندگی این آقا رو به دنیا آوردن است، پس تکلیف ما چیست؟ »

6. سیر و سلوک و مقام معنوی

آیت الله بهجت در سیروسلوک سابقه دهها ساله دارد، ایشان از شاگردان عارف کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی (ره) و مورد توجه خاص آن استاد بزرگ بوده و در اوان جوانی، مراحلی را در عرفان سپری کرده اند.
بعضی از نزدیکان مرحوم قاضی می گفتند:
« از مقامات و مراحلی که ایشان طی کرده اند اطلاع داریم، ولی عهدی داریم با ایشان که به احدی نگوییم. »

عارف بزرگی چون امام خمینی (قدس سره) به ایشان عنایتی خاص داشته اند. امام بعد از بازگشت به قم در اول انقلاب، در بیت ایشان حضور یافته و به دیدار یکدیگر نایل می آیند.
مؤلف کتاب انوارالملکوت نیز در این باره می نویسد:
« آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی از شاگردان معروف آیت الحق و سند عرفان، عارف بی بدیل مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی تبریزی(ره) در نجف اشرف بوده اند، و در زمان آن مرحوم، دارای حالات و مکاشفات غیبیه الهی بوده و در سکوت و مراقبه، حد اعلایی از مراتب را حایز بوده اند.»

و بخاطر همین ویژگی بوده است که مرحوم آقای قاضی عنایت خاصی نسبت به ایشان داشت آقا ضیاءالدین آملی فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی آملی در جلسه درس آیت الله بهجت در حضور ایشان برای حضار نقل کرده بود که من به چشم خود دیدم که مرحوم آقای میرزا علی آقای قاضی در نماز به ایشان اقتدا نمودند.

7. اطلاع از غیب و ظهور کرامات

حضرت آیت الله بهجت از آن دسته اولیای خداست که بر خلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعی ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتی رسیده که می تواند عوالمی از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر« یا ستار » توسط ایشان در خلوت و جلوت، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد.

آیت الله مصباح یزدی در این باره می فرماید:
« به نظر می رسد ایشان از نظر مراتب عرفانی و کمالات معنوی در مقامی هستند که غالباً عوالمی از غیب را شاهدند. و چه بسا در آن، حقایقی از جمله حقیقت بعضی افراد را آشکارا ( با دیده دل) می بینند، اما چون خود نمی خواهند افراد را این چنین ببینند، غالباً ذکر « یا ستار » را تکرار می کنند و از خداوند می خواهند آنچه را که می بینند بر ایشان پنهان سازد. »

در واقع امثال این امور از جمله کراماتی محسوب می شود که از اولیای خدا صادر می گردد، و ظهور کرامات رهاورد مجاهدت و مخالفت ممتدّ با هوا و هوس می باشد، و آیت الله بهجت شخصیتی است که در طول عمر با قصد خالص و توجه تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازی و تهذیب پرداخته است، لذا ظهور کرامات و امور خارق العاده از ایشان امری به دور از ذهن نیست؛ بلکه افرادی که با ایشان مصاحبت دارند نمونه های آن را بالعیان از ایشان مشاهده می‌کنند.

آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره می گوید:
« کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت داشتند، گاهی چیزهایی از ایشان میدیدند که به اصطلاح «کرامت» و امر خارق العاده است، هر چند طوری برخورد می کردند که معلوم نشود امری که از ایشان به ظهور پیوسته کاملا" یک امر خارق العاده ای است.
که چند نمونه را بیان می کنم:

زمانی که حضرت امام(ره) در تبعید به سر می برند ( گویا در ترکیه بودند)، بسیاری از فضلا و بزرگان علاقمند به ایشان، مورد آزار و اذیت دستگاه قرار می گرفتند. و به محض اینکه کلمه ای می گفتند یا رفتاری از آنها ظاهر می شد، از منبر بازشان می داشتند و آنها را جلب می کردند و مدتها زندان بودند و به جاهایی می بردند که دیگران خبر نداشتند. از جمله یادم می آید زمانی آقای جنتی تحت تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند و به واسطه قرائن همه ما نگران بودیم ایشان را خیلی اذیت کنند. من آمدم خدمت آقای بهجت (حفظه الله تعالی) و جریان را حضورشان توضیح دادم، ایشان تأملی کردند و فرمودند:

« ان شاء الله خبر آزادی ایشان را برای من بیاورید ».

این فرمایش اشاره ای بود به اینکه آقای جنتی به زودی آزاد می شوند و مشکلی نخواهد بود، البته این سخن را ممکن است هر کسی بگوید، اما فرمایش آقای بهجت در آن موقعیت، مژده ای برای ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا می دانند که این جریان ادامه پیدا نمی کند و مشکلی پیش نمی آید،؛ ولی مواردی هم بود که مثلاً ما به ایشان عرض می کردیم برای شخصی دعا بفرمایید، ولی آقا چنین چیزی نمی گفتند و شخص مورد نظر نیز به زودی آزاد نمی شد.

نمونه دیگر:
« برای خانواده ای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش دزدیده بودند، و کسی اطلاع نداشت که عروس را کجا برده اند، شب عروسی بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست خیلی نگران شده بودند و جاهایی را که احتمال می دادند جستجو کرده بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه می شوند، یکی از دوستان ما که همسایه آنان بود می گوید: من هیچ چاره ای ندیدم، گفتم: می روم خدمت آقای بهجت عرض می کنم ببینم ایشان چه می گویند. با شتاب فراوان و ناراحتی آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی کردند و به طور خیلی عادی فرمودند:

« بروید حرم، شاید آمده باشد حرم! »

ایشان بر می گردد و مطمئن می شود که باید همین کار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطلاع می دهد و آنها میآیند و در بالا سر حضرت معصومه علیها السلام عروس را پیدا می کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست، ولی هیچ احتمال نمی دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتی پیدا کنند. »

نمونه دیگر:
« یکی از دوستان می گفت: خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان می خواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان مرا دعا کردند و فرمودند:
« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمد حسن بگذارید. » در حالی که آقا علی الظاهر اصلا" اطلاعی نداشتند که خانم من حامله است، و طبعاً راهی برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی متولد می شود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتیم.

از این گونه امور برای ایشان خیلی ظاهر می شد، اما ابداً ایشان اظهار نمی کنند و همین ها را هم راضی نیستند جایی نقل بشود، ولی برای اینکه مؤمنین بدانند که در این زمان هم خدا به بعضی از بندگانش عنایت دارد و اگر کسانی صادقانه راه بندگی خدا را طی کنند، خدا آنها را راهنمایی می کند؛ که:
« والَّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: و حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و مجاهدت کنند، به راههای خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت/ 69 »

راه تکامل و انسانیت بسته نیست و در این زمان نیز کسانی که بخواهند راه تقرب خدا را طی کنند، در سایه عنایات ولی عصر(عج) و احیاناً به دست این چنین بندگانی که در بین مردم حضور دارند، می توانند به مراتبی از کمال و قرب خدا نایل گردند. اینها همه برای ما می تواند امید بخش باشد و بر ایمان ما بیفزاید.
اینها حقایق ثابتی است. شوخی نیست، حقایق عینی است که وجود دارد و می توانیم ببینیم و آثارش را درک کنیم و خود را قدری از شیفتگی به دنیا و زرق و برقهای آن رها کنیم و بدانیم که لذت و خوشی منحصر به لذتهای حیوانی و شیطانی نیست. انسان می تواند به کمالاتی و لذتهایی برسد که قابل مقایسه با این لذتهای مادی نیست؛ ولی افسوس که ضعف معرفت و ایمان از یک طرف، و هجوم عوامل شیطان داخلی و خارجی، انسانی و جنّی از طرف دیگر آن قدر زیاد است که کمتر به این گوهرهای گرانبها توجه می کنیم. »

آقای مسعودی نیز در این باره می گوید:
« هر کس به خدمت ایشان برسد، اگر توجه داشته باشد می بیند که ایشان درباره جهت خاصی که در او (مخاطب) وجود دارد بحث می کند. ما وقتی با آقای مصباح درس ایشان می رفتیم غالباً پیش از شروع درس درباره امور سیاسی یا اقتصادی یا امور معیشتی خودمان بحث می کردیم، زیرا آن زمان وضع معیشتی طلاب (ازجمله ما) خوب نبود، وقتی آقا می آمدند بدون هیچ مقدمه درست در همین رابطه بحث می کرد، و ما یقین می کردیم که آقا متوجه هست که ما چه بحث می کردیم. مثلاً وقتی ما می گفتیم: چه کار کنیم؟ وضع زندگیمان بد است، قرض داریم، نان شب نداریم. بلافاصله ایشان وقتی می نشستند می فرمودند: بله، طلاب زمان ما هم وضعشان اینطور بود. نداشتند، گرسنگی می خوردند، ولی صبر می کردند. و حکایتی از زندگی علمای گذشته را در این رابطه نقل می کردند.

به یاد دارم روزی با آقای مصباح گفتگو می کردیم: ما چیزی نداریم و نمی شود همیشه با نان خالی زندگی کرد. ایشان آن روز بعد از جلوس فرمودند: یک روز صبح بچه شیخ مرتضی انصاری(ره) نزد او آمد و گفت: آقا ما هیچ خورشتی نداریم، فقط نان خالی داریم. شیخ فرمود: نان تازه است، معلوم می شود که ایشان تازگی نان را خورشت می دانسته اند.
با بیان این مطلب ما یک مقدار آرام می شدیم که ما حداقل همراه نان، پنیر داریم.

آیت الله شیخ جواد کربلایی نیز می گوید:
« مرحوم آقای حاج عباس قوچانی که از شاگردان مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا علی قاضی (ره) بودند در یک جلسه خصوصی بعد از تعریف و تمجید بسیار از آیت الله بهجت، به بنده فرمودند: من در سفر خود به ایران برای تشرف به زیارت امام رضا علیه السلام خدمت آقای بهجت رسیدم و در جلسه خصوصی بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصی و الطاف حق تعالی نسبت به خودشان و برخی از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهم الهی و لطف خاص الهی را که حق تعالی به ایشان عطا فرموده بود برای بنده نقل کردند واز من پیمان گرفتند که به کسی نگویم، ولی بنده یک مورد را به برخی از رفقا گفتم.
من(کربلایی) از آقای قوچانی با اصرار خواستم آن یکی را به بنده بفرمایند. فرمودند: ایشان فرمودند:
« بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم، می بینم. »
سپس می فرمودند: بعد از چند سال دیگر بنده به ایران مسافرت کردم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم باز در جلسه خصوصی عرض کردم: آنچه را که چند سال پیش به بنده فرمودید آیا در قوه خودش باقی است؟ فرمودند: بله. »
یکی از نزدیکان آقا می گوید:
« یک بار به فومن رفته بودم، یک روز مانده به مراجعت خدمت آقای اریب، از علمای فومن رفتم، ایشان چند سکه داد و گفت: یکی از اینها را به آیت الله بهجت بده. وقتی برگشتم آن را خدمت آقا دادم. دوباره که می خواستم به فومن بروم آیت الله بهجت، 1000 تومان به من داد و فرمود: این را با یک واسطه به آقای اریب بدهید. آن مقدار پول را بردم به یک بازاری دادم و گفتم: این را به آقای اریب بده و نگو چه کسی داده، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و دیدم خیلی تعجب کرده است. گفتم: چه شد؟ گفت: وقتی این پول را به آقای اریب دادم، گفت: قسمتی از خانه ما خراب شده بود و تعمیر کار آمده و گفته بود که 1000 تومان می گیرم درست می کنم. من که پولی نداشتم، به تعمیر کار گفتم: فعلاً صبر کن و اینک این پول درست به اندازه مخارج تعمیر خانه است ».

یکی از دوستان می گوید:
« یکی از بستگان نزدیک من به مرض سرطان مبتلی گردید. اطباء گفتند: حتماً باید در اسرع وقت تحت عمل جراحی قرار گیرد، در غیر این صورت غده سرطانی به جاهای دیگر بدن نیز سرایت خواهد کرد. متحیر مانده بودیم که چه کنیم، آیا بیمار را عمل بکنیم یا نه؟ قرار شد خدمت آیت الله بهجت مراجعه و از ایشان طلب استخاره کنیم.
به محضر ایشان رسیدم و مشکل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم، آقا استخاره کردند و فرمودند: عمل لازم نیست، و مبلغی پول دادند که برای او صدقه بدهیم، و نیز دستور فرمودند مقداری آب زمزم را با تربت حضرت سید الشهداء علیه السلام مخلوط کرده به قصد شفاء هر روز مقداری از آن به مریض بدهید تا بیاشامد، همچنین دستور فرمودند تعداد زیادی از فقرا را اطعام نماییم، و یا هر چند به مقدار کم به آنان صدقه پرداخت کنیم و ضمناً به فقرای و صدقه گیرندگان بگوییم برای سلامتی بیمار دعا کنند.

بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجراء کردیم و مریضه جهت توسل عازم حرم امام رضا علیه السلام گردید و مدت سه روز در آن حرم شریف به دعا و راز و نیاز پرداخت. حالات بسیار روحانی و عجیبی به او دست داد، پس از برگشت دیگر احساس درد نکرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ایشان را در جریان بگذارم و دستورات بعدی را بگیرم، که در میانه راه بین منزل و مسجد آقا را دیدم ناگهان پیش از آنکه سخنی بگویم. آقا پرسید: حال مریضه شما چطور است؟ گفتم: الحمدالله و قضایای مشهد را نقل کردم. آقا فرمودند: به همان دستورات عمل کنید، و برای امتحان به پزشک مراجعه کنید.

وقتی مریضه به پزشک مراجعه کرد، پزشک معالج از بیمار با تعجب می پرسد: شما کاری کرده اید یا جایی رفته اید؟ بیمار می گوید: چطور؟ دکتر با تعجب می گوید: خانم، مرض شما به طور ناباورانه کاهش یافته و هیچ احتیاجی به عمل ندارد، و مقدار باقی مانده از غده را با دارو حل می کنیم. هم اکنون الحمدلله مریضه ما بطور کامل شفا یافته و به زندگی خود ادامه می دهد. آنچه که برای ما جالب توجه بود استخاره ای بود که آقا فرمودند و گفتند: نیازی به عمل ندارد.

یکی از طلاب حوزه علمیه می نویسد:
« بنده در اوان طلبگی که در تهران مشغول تحصیل بودم، گاهی برای زیارت به قم مشرف می شدم، و براساس سفارش اکید مرحوم پدرم که می فرمود هر وقت قم رفتی نزد آیت الله بهجت هم برو، خدمت آقا رسیده و عرض ادبی می نمودم. روزی پدرم خود پرده از علت این سفارش زیاد برداشت و فرمود:

« روزی در مسجد بالا سر واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام چشمانم به جمال دلربای حضرت ولی عصر(عج) روشن شد، شرم حضور و عظمت حضرت مانع از آن شد که مانند عاشقی که پس از مدتها به معشوقش رسیده با حضرت معاشقه نمایم، ولی پس از چند لحظه دیدم درست در همان مکان و نقطه ای که حضرت را دیده بودم آیت الله بهجت نشسته است. »
این دیدار را مرحوم ابوی یکی از دلایل عظمت آقا و چه بسا مرتبط بودن آن فقیه عظیم الشأن با حضرت ولی عصر(عج) می دانستند.

آقای قدس می گوید:
« یکی از روحانیون مازندران، که اینک رئیس دادگستری یکی از استانهای ایران است، برای حقیر نقل کرد: زمانی که آیت الله کوهستانی مازندرانی به رحمت ایزدی پیوستند، آقا زاده آن مرحوم خدمت آیت الله العظمی بهجت مشرف شدند آقا فرموده بودند:
« آقای شما که رحلت نمودند در آن عالم غوغا بر پا شد. » حقیر پرسیدم یعنی چه؟ شخص ناقل فرمودند: بیش از این نمی دانم.

آقای خسرو شاهی نیز در این رابطه می گوید:
« از یکی از طلاب که در قید حیات است شنیدم که می گفت: بعد از ازدواج، خانه ای در قم اجاره کردم، پس از استقرار در منزل، از نظر مالی دچار تنگدستی عجیبی شدیم تا روزی رسید که حتی به این فکر افتادیم که غذای شب را چگونه تهیه کنیم. و در شرایطی بودیم که نمی توانستیم از کسی قرض بگیریم. از خانه بیرون آمدم و برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شدم، پس از زیارت و هنگام خداحافظی دیدم کسی از پشت سر مقداری پول به من داد و گفت: این باید به شما برسد. برگشتم دیدم آیت الله العظمی بهجت است. در حالی که اصلاً به ایشان اظهار نیازی نکرده بودم. شبیه این قضیه را از یکی دیگر از طلاب نیز شنیده ام.

از اینجا به یاد مطلبی افتادم که آیت الله بهجت می فرمودند:
« آیا می شود مولایمان از ما بی خبر باشد یا ما را به حال خودمان وا بگذارد؟ اگر طلاب به وظایف خود عمل کنند نگران چیزی نباشند، خود مولا مواظب ما هست. اینطور نیست که ما را از چشم بیندازد. »

حجة السلام والمسلمین علم الهدی نیز می گوید:
« یکی از طلاب نقل می کرد که سالی برای تبلیغ می خواستم گیلان بروم، مخارج خانواده را فراهم کردم ولی هزینه راه را نداشتم ناچار به زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) مشرف شدم و گلایه و درددل کردم، ما که دربست در اختیار شما اهل بیت علیهم السلام هستیم و می خواهیم شریعت جدّتان را تبلیغ نماییم ولی کرایه راه نداریم، بالاخره بعد از زیارت قصد کردم به نماز جماعت حضرت آیت الله بهجت بروم.
بعد از شرکت در نماز ظهر و عصر، هنگامی که ایشان می خواستند بروند، ناگهان به طرف من که در صف دوم نشسته بودم اشاره نمودند، من خیال کردم با کسی دیگر کار دارد دوباره اشاره کردند و فرمودند:
با تو هستم. بلند شدم و به حضورش رسیدم. فرمودند: پشت سر من بیا.
همراه با عده ای در رکاب ایشان رفتیم تا به دم در منزل ایشان رسیدیم. فرمودند: اینجا بایست تا من برگردم. داخل منزل تشریف بردند و بعد از چند دقیقه کوتاه برگشتند و دویست تومان پول ( که آن زمان خیلی ارزش داشت) به من دادند. عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مگر پول نخواستی؟ جریان یادم آمد.
عرض کردم: این پول زیاد است. فرمود: نه، چند نفر دیگر هم احتیاج دارند آنها را هم تأمین می کنی. به هر حال خداحافظی کردم و عازم تهران شدم، در خیابان چراغ گاز که ماشین های گیلان از آنجا حرکت می کردند دیدم چند نفر از رفقا نیز می خواهند برای تبلیغ به گیلان بروند ولی پول ندارند. گفتم: نگران نباشید پول رسیده است، اول رفتیم و نهاری صرف کردیم و بعد سوار ماشین شدیم و به محض رسیدن به مقصد آن دویست تومان نیز تمام شد.

باز هم او می گوید:
« شخصی می گفت: می خواستم به حج مشرف شوم، به حضور آیت الله العظمی بهجت رسیدم و عرض کردم: خداوند یک بلائی را ازما دور کرد و آن اینکه در مسافرتی ماشین ما به خاطر سرعت زیاد یا اشکال دیگر کاملاً وارونه شد ولی بحمدالله هیچ یک از ما آسیبی ندیدیم.
حضرت آیت الله فرمودند: بیست سال یا بیست و پنج سال پیش (تردید از گوینده است) نیز چنین گرفتاری برای شما پیش آمد ولی شما جان سالم بدر بردید. بعد یادم آمد که آقا راست می فرمایند. »

جناب حجة السلام والمسلمین حاج آقا شوشتری می فرمودند:
« شخصی خدمت آیت الله بهجت می رسد و می گوید: آقا! من اکثر شبها برای نماز شب خواب میمانم چه کار کنم؟ دعایی بفرمایید. آقا هم می فرمایند: چه ساعت دوست داری بیدار شوی؟ میگوید: ساعت سه نصف شب. آقای بهجت به ایشان می فرمایند: برو ان شاءالله بیدار می‌شوید. »
حاج آقا شوشتری ادامه می دهد:
« اینک چندین سال است از آن جریان می گذرد، و آن شخص به من گفت: از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم، هر چند یک ساعت قبل خوابیده باشم، و هیچگاه نماز شبم ترک نشده است. و این از کرامات آیت الله بهجت است.

یکی از اساتید محترم اخلاق، مرقوم داشته اند که ایشان روزی به بنده فرمودند:
« فلانی، آیا می خواهی آنچه از اول عمرت تا به حال انجام داده ای و آنچه از حال تا آخر عمرت واقع خواهد شد، به تو بگویم؟! »

و نیز شخصی از برخی شبهات اعتقادی در رنج بوده، از شهرش به سوی «قم» حرکت می نماید و در آنجا مأوی می گیرد. شبی، آیت الله بهجت را در خواب می بیند و ایشان جواب شبهات را بر او ارائه می کنند؛ آن شخص از خواب که بر می خیزد در صادقه بودن رؤیا، خلجانی در قلبش پدید می آید و روز جمعه برای مطرح کردن آن شبهات به خدمت آیت الله بهجت می رسد، لب می گشاید که آنها را مطرح کند، ایشان می فرمایند:
« جواب همانهایی بود که در خواب به تو گفتم، تردید مکن! »

قضیه اقتدای مرحوم قاضی به ایشان را، آقازاده مرحوم آیه الله آقا ضیاء الدین آملی این گونه نقل کردند که روزی من و پدرم به محضر آیت الله العظمی بهجت رسیدیم و جمعی در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضیه ای را نقل می کنم و می خواهم که از زبان خودم بشنوید و بعد از آن نگوئید که از خودش نشیندیم، و آن اینکه:
« من با چشم خودم دیدم که در مسجد سهله یا کوفه (تردید از ناقل است) مرحوم قاضی( استاد اخلاق آیت الله العظمی بهجت ) به ایشان اقتدا نموده بودند. »
و با توجه به اینکه تولد معظم له سال 1334 هجری قمری است و سال 1348 ه.ق. به کربلای معلا مشرف و در سال 1352 ه.ق. به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ایشان به ایران سال 1364 ه.ق. بوده است، پس سن ایشان در آن هنگام، حدود 30 سال بوده است.

8. اهتمام ویژه به رعایت شرعیات

مهمترین ویژگی که در اولین نگاه از آیت الله بهجت مشاهده می شود اهتمام ایشان به رعایت آداب شرعی و سیره اهل بیت علیهم السلام می باشد.
آیت الله مصباح در این باره می گوید:
« همه علمای اخلاقی شیعه در اینکه راه صحیح تکامل، راه عبودیت است و انسان جز با اطاعت دستورات خدا نمی تواند به مقامی برسد، متفقند. مگر کسانی که انحرافاتی در فکر و رفتارشان باشد؛ اما بر اهمیت دادن به رعایت آداب شرعی و سیره اهل بیت علیهم السلام همه یکسان نیستند.
حضرت آقای بهجت(حفظه الله) هم شخصاً در رعایت آداب شرعی بسیار مقید هستند و ریزه کاریهای خاصی را در رفتارشان رعایت می کنند، که وصف آنها کار دشواری است.
اینک به عنوان نمونه یک نکته ای را نقل می کنم شاید اینها در تاریخ بماند و کسانی که مایل باشند از دستورات شرع پیروی کنند بدانند که تا کجاها باید انسان آداب شرعی را رعایت کند.
ملک مختصری در شمال، از پدرشان به ایشان به ارث رسیده بود که محصول برنج داشت و لااقل بخشی از مصرف خانه ایشان از آنجا تأمین می شد. ولی وقتی برنج را می آوردند ایشان مقید بودند که مقداری از آن (هر چند فرض کنید چند کیلو را) به همسایگان و دوستان اهداء کنند.
در جریان مبارزات، مدتی بود که بنده قم نبودم به مسافرت رفته بودم حتی نزدیکان ما هم درست اطلاع نداشتند که من کجا هستم. در این مدت ایشان یک بار کیسه ای برنج و بار دیگر مبلغی پول (که البته آن زمان هم خیلی زیاد نبود) به منزل ما فرستاده بودند، نکته اینجاست که مبلغ پول را توسط آقازاده خود علی آقا، و خانم خود ایشان به خانه ما فرستاده بودند و آقا زاده شان سر کوچه ایستاده بود و خانم ایشان آن را در منزل ما به خانواده ما داده بودند.
وقتی برگشتم و این جریان را شنیدم مدتی متحیر بودم که این چه سرّی بود که خانمشان تشریف بیاورند در منزل ما و این مبلغ را بدهند. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که یکی از آداب شرعی این است که اگر زنی شوهرش مسافرت هست مرد نامحرم در خانه اش نرود و اگر کاری هست به وسیله خانمی انجام بگیرد.
این قدر ظرافتها و ریزه کاریها در گفتار و رفتار و نشست و برخاست اولیای خدا وجود دارد که فهمیدن آنها خود یک علمی میخواهد، چه رسد به اینکه انسان بتواند دقیقاً آنها را رعایت کند، و همینهاست که بنده را در بندگی پیش می برد و پیش خدا عزیز می کند و به مقامات بلندش می رساند.
و نصیحت ایشان به کسانی که از ایشان دستور می خواهند، رعایت مسلّمات شرع است، و افرادی که نصیحتی می خواهند ایشان تأکید می کنند مسلمات شرع را درست رعایت بکنید. و آن چیزهای که مشکوک و مشتبه است در درجه بعد است.
ایشان یک استدلالی در این زمینه دارند که بسیار آموزنده است، و بنده هم از ایشان یاد گرفته ام و گاهی در سخنرانیها یا جاهای دیگر مطرح می کنم، و آن این است که:

خداوند که می خواهد بندگان را هدایت کند و به کمال برساند، اموری را که بیشتر در سعادت انسان مؤثر است بیشتر بیان می کند، لذا ما نیز اگر بخواهیم بفهمیم چه چیزهایی موجب سعادت انسان می شود، باید ببینم خداوند بر چه چیزهایی بیشتر تأکید کرده است. هر مطلبی که در قران و روایات و کلمات اهل بیت علیهم السلام و سیره عملی آنها بیشتر مورد توجه بوده، معلوم می شود در تکامل انسان بیشتر مؤثر است. از مهمترین آنها اهتمام به نماز است، این همه آیاتی که در قرآن درباره نماز آمده است و این همه روایاتی که درباره رعایت وقت نماز، حضور قلب در نماز و آداب نماز است شاید در هیچ بابی از ابواب فقه و دستورات شرع نداشته باشیم.
ایشان گاهی به عنوان طعن و طنز می گفتند: ماها برای تکامل مان دنبال یک چیزی می گردیم که نه خدا گفته نه پیغمبر و نه امامی...».

آیت الله شیخ جواد کربلایی نیز در این باره می گوید:
« آیت الله العظمی بهجت به بنده با یک آب و تابی می فرمودند:
« کی بر طبق مسلمات شرع مانند: ترک معاصی، اتیان واجبات و نوافل و قرائت قرآن در جای خلوت با حضور قلب، و خلاصه انجام عبادت با شرایط صحت و شرایط قبول و با محتوا بودن عبادت از حیث اسرار نماز و اسرار سایر عبادات عمل کرده ای تا نتایج آنها را بیابی، که حال از ما دستورالعمل برای سیر الی الله تعالی می خواهی، و گویا منتظری پیری از پشت کوه قاف بیاید و تو را راهنمایی کند! آیا این همه مسلمات شرع اطهر کافی نیست که کما هو حقه عمل کنی و به جایی برسی. »
خلاصه بنده از بیان ایشان فهمیدم که سالک باید کاملا" و از همه جهات مواظب ظواهر شرع مقدس بوده، و نسبت به حالات معنوی کتوم باشد مگر از اهلش. و اهل آن اندکند. »

چندی پیش نیز که بنده در قم درس اخلاق می گفتم ایشان به من فرمودند:
« آنچه را اهل علم می فهمند بگو، و ما فوق درک آنها را مگو. »

9. الگوی رفتاری مجسّم

یکی از ویژگیهای آیت الله بهجت که ایشان را از دیگر عالمان، و بلکه مجتهدان ممتاز می کند، الگوی رفتاری برگرفته از شیوه معصومین علیهم السلام است که گفتار و کردار، اعمّ از نشست و بر خاست، و سخن گفتن و خاموش بودن، و در نحوه انجام عبادات و راز و نیاز با معبود یکتا، و برخورد با افراد، و ... نمایان است. این ویژگی به گونه ای است که حتی هر انسان غافلی را به خدا متوجه می کند.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:
« بنده از سال1331 که به قم آمدم با ایشان آشنا شدم، منزل ایشان جنب مدرسه حجتیه بود، و تقریبا" هر روز آقا را هم در راه و هم در حرم زیارت می کردم، چهره نورانی ایشان برای هر بیننده ای جاذبه داشت، و کیفیت نشست و برخاست و حرکات و سکنات ایشان جلب توجه می کرد و نشان می داد که ایشان در یک فضای معنوی خاصی زندگی می کند و توجه شان به فوق مطالبی است که دیگران به آن توجه دارند تقیّد ایشان به عبادات و سحر خیزی و زیارت حضرت معصومه علیها السلام و برنامه های متعددی که هر روز اجرا می کردند. همگی اولین چیزهایی بود که هر بیننده ای را به خود متوجه می کرد، مخصوصاً کسانی که دوست داشتند یک الگوی رفتاری برای خودسازی بشناسند و پیروی کنند.
آنچه بر این عوامل می افزود توجّهات خاص و نگاه های نافذ ایشان بود، گاهی نسبت به بعضی از افراد مثل یک جاذبه ای که روح طرف را به خود جذب کند، اثر می گذاشت.

به هر حال، این خصوصیات باعث شد که کنجکاوی ما تحریک بشود و ببینم ایشان کیست و چه خصوصیات و چه ویژگیهایی دارد. از دوستان و آشنایان و کسانی که احتمال می دادیم با ایشان بیشتر مأنوس باشند، تحقیق کردیم و برای ما روشن شد که ایشان هم از نظر علمی و هم از نظر معنوی ممتاز هستند. کم کم اجازه گرفتیم گاه گاهی به منزلشان برویم و از نصایحشان استفاده کنیم. »

10. تلاش برای سیر معنوی و تکامل دیگران

حضرت آیت الله حاج شیخ جواد کربلایی نقل می کردند:
« سالها قبل از حضرت آیت الله العظمی حاج ابوالقاسم خوئی(ره)، و نیز پیش از ایشان از آیت الله العظمی بهجت مدّظله شنیده بودم. که آقای خوئی در مبحث "استعمال لفظ در بیش از یک معنی" فرموده بودند که این گونه استعمال لفظ مستلزم دو لحاظ آلی و استقلالی در یک استعمال است، و لذا محال می باشد. »
ولی آیت الله بهجت در همان سنین جوانی به آیت الله خوئی عرض کرده بودند: ممکن است نفس انسان به مرتبه‌ای از قوه برسد که بتواند بین این دو لحاظ جمع کند.
در واقع ایشان این مطلب را بهانه کرده بودند برای انتباه آیت الله خوئی به لزوم تحصیل معارف الهیه و اتّصاف به صفات اولیاء الله.
آیت الله خوئی نیز علت عنوان این مطلب را از ایشان جویا شده بودند. بعد از توضیح آیت الله بهجت، ایشان پرسیده بودند به کی و کجا مراجعه کنم؟ و آیت الله بهجت، حضرت آیه الحقّ آقای سید علی قاضی (ره) را معرفی کرده ‌بودند.
سپس با وساطت آیت الله بهجت، جلسه ملاقاتی بین آیت الله قاضی و خوئی در صحن حضرت ابوالفضل علیه السلام ترتیب می یابد و یک ساعت و نیم به طول می انجامد.
آیت الله خوئی بعدها به بنده (کربلایی) فرمودند: ما تسلیم شدیم و تحت تأثیر قرار گرفتیم و سخنان ایشان را پذیرفتم. ایشان برنامه و شرائط ویژه ای ارائه فرمودند؛ که می بایست با لباس مخصوص، ذکر مخصوص و به تعداد مشخص تکرار انجام شود، همه شرائط را آماده نمودم و تصمیم گرفتم که ساعت دو بعد از ظهر در جای مناسب و خلوتی در حرم حضرت علی علیه السلام شروع کنم، ولی متأسفانه هنگامی که تمام شرایط را فراهم کردم و خواستم ذکر را بگویم هر چه فکر کردم آن ذکر به یادم نیامد، مأیوس شدم و به خود گفتم: ابوالقاسم! تو را برای این کار نخواسته‌اند .
آن ذکر این بود:
« لا إله إلا هو، و علی الله فلیتوکّل المؤمنون: معبودی جز او (خدا) نیست، پس مؤمنان تنها باید بر خدا توکل کنند. سوره تغابن/13 »

آقای مسعودی نیز در این باره می گوید:
« در هر صورت، ایشان برای عده ای امور تربیتی را اجرا می کردند گاهی به شخصی پیغام می دادند که:
این کار را بکن، یا فلان کار را نکن. یا این مسأله خوب است که این طور باشد.
یک روز به خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: آقا وضع زندگی ما خیلی سخت شده است، پول نداریم چه کار کنیم؟ ایشان یک ذکری به من گفتند که من آن ذکر را ادامه دادم، و از آن روز تا به حال هنوز بی پول نشده ایم. ایشان فرمودند: پیش خودت باشد. و من هر روز انجام می دهم. »

11- نظم و برنامه ریزی در کارها

یکی از شاگردان آقا می نویسد:
« حضرت آقا در کارشان دقیق و منظم هستند به عنوان مثال حتی برنامه ریزی کرده اند که از در منزل تا مسجد مشغول فلان ذکر، و بعد از آن ذکر خاصی را بگویند، تا وقت ایشان ضایع نگردد، و نوافل یومیه را نیز به همین منوال برنامه ریزی نموده اند. »
یکی از فضلای قم می نگارد:
« روزی نزدیک غروب چند دقیقه ای سر کوچه منزل آیت الله بهجت (مدظله) ایستادم تا همراه ایشان به مسجد بروم، ولی چون هوا مقداری تاریک شده بود با خودم گفتم ممکن است ایشان از منزل خارج شده و به مسجد تشریف برده باشند.
لذا به طرف مسجد حرکت کردم ولی دیدم هنوز ایشان تشریف نیاورده اند. از یکی از دوستان که همراه من بود خداحافظی کردم و قصدم این بود که بر گردم واز فرصت استفاده نموده و در فاصله حرکت معظّم له تا مسجد پرسشی مطرح کنم.
در فاصله زمانی که از مسجد می آمدم سعی کردم پرسشی را در نظر بگیرم چون سؤال خاصی را از پیش در نظر نداشتم.
حقیقت این بود که مقصودم از این مزاحمتها و طرح سؤالها بیشتر این بود که بهانه ای برای سخن گفتن و به حرف آمدن بزرگانی مثل ایشان فراهم کنم، چرا که معتقدم نَفَس گرم و مسیحایی این بندگان خوب خدا در نفوس ما اثر می کند، و در فرمایشاتشان یک کلمه و یک نکته ظریف مطرح می شود که به انسان نهیب می زند و فرد را از غفلت خارج می کند.
خلاصه این سؤال را در نظر آوردم: اینکه در قرآن کریم آمده است که خداوند « مبدل السیئات بالحسنات: تبدیل کننده بدیها به خوبیها » است به چه معناست؟ چگونه ممکن است سیئه به حسنه تبدیل شود؟ وقتی ایشان نزدیک شدند، سلام کردم و سپس عرض کردم: حاج آقا سؤالی داشتم اگر اجازه هست مطرح کنم؟ ایشان بلافاصله دستشان را به حالت نفی تکان دادند و با لحن تندی فرمودند:
« ابداً! هیچ! نه وقتش را دارم و نه حالش را! وقت گذشته است نماز دیر شده و منتظرند! شما هم متوجه باشید که سؤالاتتان از این جور سؤالات نباشد. سپس نگاهی سر تعظیم به سوی حرم حضرت معصومه علیها السلام فرو آورده و سلامی کرده و داخل مسجد شدند!
حقیقت این بود که من حسابی به اصطلاح جا خوردم و در برابر این برخورد معظم له واقعا" دست و پایم لرزید. لذا یکی دو قدم عقب کشیدم و به دنبال ایشان وارد مسجد شدم. در نماز هم حواسم پرت بود و تماماً راجع به این جریان و علت آن و منظور معظم له فکر می کردم. بعد از نماز هم در همین زمینه فکر می کردم.

در مجموع از این برخورد فهمیدم همانطور که خداوند قهر و رحمتش هر دو به نفع بندگان است، به نظر خودم یک احتمال این بود که ایشان می خواستند بفهمانند که انسان قبل از نماز باید خود را مهیای اقامه آن کند، ذکری بگوید، توجهی پیدا کند، و آمادگی روحی و نفسانی برای نماز و سخن گفتن با خدا پیدا کند، خود ایشان نیز در حین آمدن به مسجد مشغول ذکر بودند و بدین وسیله برای نماز مهیا می شدند.

احتمال دیگر این بود که چون دیدند من از روبروی ایشان می آیم و به محض دیدن ایشان جلو رفتم سؤال را مطرح کردم، خواستند بفهمانند که این کار درستی نیست. البته من از مسجد بر گشته بودم و می خواستم از فرصت استفاده کرده، و در بین راه از ایشان بهره ای بر گیرم.
احتمال سوم این بود که ایشان از سؤال جور کردن فوری من و آنچه در ضمیر من گذشته بود ـ که در واقع سؤال کردن من چیزی جز بهانه به حرف کشیدن ایشان نبودـ خبردار بودند و با این برخورد از ما فی الضمیر من خبر دادند. و البته جای تعجب ندارد چرا که خود ایشان به دوستان ما گفته بودند که در گذشته هر طلبه ای در نجف اشرف که «طی الارض» نداشت بین طلاب دیگر انگشت نما بود. یعنی این گونه امور خارق العاده بایستی برای طلبه و علما، عادی و طبیعی باشد. »

12. دائم الذکر بودن

حجة السلام والمسلمین خسرو شاهی می گوید:
« یکی از خصوصیات بارز آیت الله بهجت دائم الذکر بودن ایشان‌است.
روزی ایشان هنگام بازگشت پس از اقامه نماز جماعت از مسجد به طرف منزل، به طلابی که همراه و پشت سر ایشان حرکت می کردند، رو کردند و فرمودند: با من کاری دارید؟ گفتند: نه می خواهیم همراه حضرتعالی چند قدمی برداریم وهمراهی شما نصیب ما بشود. ایشان فرمودند: من از مسجد تا منزل برنامه ای برای ذکر گفتن دارم، چون فکر می کنم شما با من کاری دارید ذکر را متوقف می کنم، و وقتی منزل می رسم می بینم برنامه ام کامل انجام نشده است و ناراحت می شوم. »

13. اندیشیدن پیش از سخن گفتن

نیز آقای خسرو شاهی می گوید:
« یکی از ویژگیهای بارز ایشان آن است که وقتی می خواهند مطلبی بفرمایند، علاوه بر رعایت مقتضی حال، اول فکر می کنند. حتی در این زمینه فکر می کنند که مطلب را چگونه و در چه قالب و جملاتی بگویند. تا از سویی کوتاه باشد و از جهتی رساتر بوده و بهتر مطلب را برساند. »

14. کتوم بودن

آقای مصباح در این باره می گوید:
« یکی از ویژگیهای ایشان این است که در اظهار مقامات معنوی کتوم هستند، و بسیار نادر اتفاق می افتد که چیزی بگویند و یا به گونه ای رفتار کنند که شخص متوجه و مطمئن شود که ایشان یک امر خارق العاده ای را انجام داد، و یا علم خارق العاده ای دارند؛ ولی افرادی که ارتباط نزدیک با ایشان دارند در طول سالها زندگی و معاشرت با ایشان گاهی به نکته هایی برخورد کرده اند که نشانه های قطعی است برای اینکه ایشان قدرتهایی بیش از آنچه دیگران دارند، در اختیار شان است. »


15. تربیت غیر مستقیم

دراین باره باز آقای مصباح می گوید:
« برای اینکه از نکات اخلاقی ایشان استفاده کنیم معمولاً چند دقیقه ای زودتر در جلسه درس حاضر می شدیم، و ایشان معمولاً پیش از درس تشریف می آوردند و در اتاق محل درس جلوس می فرمودند و به صورتهای مختلف و غالباً بلکه همیشه بطور غیر مستقیم نصیحت می کرد. یعنی همین که می نشستند یک حدیثی می خواندند، یا یک داستان تاریخی نقل می کردند، ولی حدیثی یا ذکر آن داستان تاریخی با رفتار روز گذشته چنان تناسب داشت که گویی ایشان دارند حالات ما را بیان می کنند، و به این صورت نقصها موجود در رفتار ما را با نقل حدیث یا ذکر داستان و یا جریان تاریخی به ما گوشزد می کرد.

و این مطلبی بود که سایر دوستان نیز بدان اذعان داشتند و می گفتند: ایشان یک مطالبی می گویند که درست منطبق می شود بر زندگی ما، و با ذکر آن داستان یا حدیث مشکلات ما را در زندگی حل می کنند و قصور و اشتباهاتمان را به ما گوشزد می کنند.

به هر حال روش تربیتی ایشان در برخورد با دیگران به طور مستقیم نبود و نمی گفتند که این کار را بکنید یا نکنید، یا فلان کار بد را انجام دادید بلکه با ذکر حدیث، جریان تاریخی و داستانی شخص را متوجه نقص کارش می کردند و به او گوشزد می کردند که خودش را اصلاح کند. »



مجموعه سخنان گوهربار استاد دولابی


دعا نیاز عاشق ناز معشوق

تفاوت خدای فیلسوفان و خدای پیامبران در این است که خدای پیامبران را میتوان به دعا خواند، اما دربارهی خدای فیلسوفان فقط باید جدال و جنجال کرد. فیلسوفان همچون ریاضیدانانی که به حل معمای ریاضی مشغولند، گره از کار فروبستهی خدا میگشایند، اما پیامبران همچون عاشقانی که با معشوقی نازنین نرد عشق میبازند، سخن از لطف و لطافت آن محبوب جمیل میگویند و دست مردم را در دستان نرم و پرنوازش او میگذارند. آنکه حسین بن منصور حلاج میگفت که "معشوق همه ناز باشد نه راز" حق میگفت. خداوند، نه رازی است عقل ستیز، که نازنینی است عشق پسند و همین است راز آنکه پیامبران، بر خلاف فیلسوفان، چنین مقبول خلایق افتادهاند و دل از خدا جویان بردهاند.

دعا ونیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابزار بندگیاند و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا میکنند و برتر از آنکه سفرهی نان را فراخی بخشند، گوهر جان را فربهی میدهند.

دعا تنها صحنهی خواند خدا نیست که عرصهی شناختان او هم هست، مونولوگ نیست، دیالوگ است؛ سخن گفتن دوسویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل میشود، هم شناخت؛ هم پالایش روح می­شود، هم تقویت ایمان؛ هم دل خرسند میگردد، هم خرد.

در دعا هم از نیاز عاشق سخن میرود، هم از ناز معشوق؛ هم از احتیاج این و هم از اشتیاق، او هم از انس هم از خوف، هم از محبت هم از معرفت، هم از توبه و انابت هم از کرم و اجابت، هم حاجتی معیشتی و زمینی هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی، هم از تسلیم و هم از تعلیم.

و چنین است آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر میشود و نه دستار که سر را هم میبازد و نه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه میشکند.

عشق چون وافی است وافی میخرد در حریف بی وفا می ننگرد



فروش محبت برای شکم ممنوع


گروهی محبت را می فروشند برای سیر کردن شکم و فرج خود. اینها چقدر احمقند، باید برای خرید محبت از شکم و فرج صرف نظر کنی. خداوند جانها و اموال مومنان را از ایشان می خرد در قبال اینکه بهشت برای ایشان باشد. جنت حمل ولایت و محبت امیرالمومنین است. مومنان جان و مال خود را می دهند و محبت خوبان خدا را می خرند. قدر محبت را بدان، نکند آن را به چیزی های کوچک بفروشی. حب فقط برای خدا و خوبان خداست.



ذکری برای تقرب (رحمن)


الرّحمن (بخشنده)
الّرحمنِ الرّحیم "خداوند بخشنده ی مهربان"


"الرّحمنُ مَعناهُ الواسِعُ الرَّحمَةِ عَلی عِبادِهِ" (رحمان یعنی کسی که رحمتش همه ی بندگان را در بر بگیرد)

ذات مقّدسی که صاحب رحمت و بخشش فراگیر است بر بندگانش از مومن و کافر و روزی دهندهی ایشان است؛ بلکه رحمت واسعه ی او همه ی موجودات را فرا گرفته. رحمان و رحیم، هر دو صفت مشبّهه و برگرفته از رَحم هستند، مانند علیم از عِلم، الا اینکه دامنه ی معنا در رحمان بیشتر است. معنای رحمان، بخشش عام خداوند است، اما لفظش از اسماء خاصّه ی حق است. یعنی هیچ موجودی جز خدا به این لفظ نامیده نمی شود مگر به اضافه ی عبد "عبدُ الرحمن"*. رحمان، اسم حق تعالی به اعتبار جمعیت اسمائی که مبدا انبعاث وجود بر حقایق جمیع مراتب امکانیه است و رحیم اسم خاصّ است از جهت فیضان کمالات معنوی بر اهل ایمان.

فقط حقیقت محمّدیه(ص) به اعتبار نبوّت، مظهر "رحمن" است و به اعتبار ولایت کلّیه، مظهر اسم "رحیم" و به اعتبار وحدت و جامعیت مقام ولایت و نبوّت مظهر کامل اسم اعظم. در انبیاء، حقیقت خاتمیه و در اولیاء حقیقت ولویه حضرت علی مرتضی و ائمه ی (ع) بعد از او مظهر تامه ی این نام هستند.

نقل شده، هر کس اسم "الرحمن" و "الرحیم" را بعد از هر نمازی 298 بار بخواند همه ی مردم او را دوست می دارند و از اهل تحقیق گردد.

در خواصّ الاسماء و مفاتیح النجاة مذکور است: اگر کسی بعد از هر نمازی 100 مرتبه اسم "الرحمن" را بخواند در همه حال، مورد لطف و عنایت خداوند قرار می گیرد.



*نامیدن افراد به رحمان و رحیم و امثال آن محل اشکال است و ایراد دارد. اما نامیدن آنها به عبدالرحیم و امثال آن نه تنها ایرادی ندارد که پسندیده نیز می باشد.




پرهیز از مقدس مآبی و قشری گری


خلیفه ی عباسی برای شهادت رساندن امام(ع) یکی از مامورانش را احضار کرد و از او پرسید در راه من حاضری از چه چیزت بگذری. گفت: از همه ی مالم. خلیفه گفت: نه برو. بعد دوباره احضارش کرد و همان سوال را پرسید. گفت: از مالم و جانم. خلیفه گفت: نه برو. باز احضارش کرد و همان سوال را کرد. گفت: از مالم و جانم و دینم. خلیفه گفت: حالا شد، پس برو و امام(ع) را به شهادت برسان.

در دستگاه ظلمه اگر کسی بخواهد مقبول واقع شود باید از دینش بگذرد. ما در دستگاه خوبان اگر حاضر نباشیم در راه آنها از دینمان بگذریم چطور انتظار مقبول واقع شدن داریم؟ دوست اهل بیت دینی جز محبت خدا و خوبان خدا ندارد. "یا دین من لادین له" «ای دین کسی که دین ندارد».

نکند مقدس مآبی ها ما را از خوبان خدا جدا کند



دستوری از حضرت زهرا(س)


از حضرت زهرا (س) روایت است که حضرت رسول (ص) بر من وارد شد در وقتی که رختخواب خود را پهن کرده بودم و می خواستم بخوابم. پیامبر در این حال فرمودند: فاطمه جان مخواب مگر آنکه چهار عمل بجا آوری: اول ختم قرآن کنی، دوم پیغمبران را شفیعان خود گردانی و سوم مومنین را از خود خشنود گردانی و چهارم حج و عمره بکنی. این را فرمود و داخل نماز شد. من توقف کردم تا نماز خود را تمام کرد.

گفتم یا رسول الله امر فرمودی به چهار چیز که من قدرت ندارم در اینوقت آنها را بجا آورم. آن حضرت تبسم کرد و فرمود :

هرگاه بخوانی سوره ی توحید را سه مرتبه پس گویا ختم قرآن کرده ای

هرگاه بگویی "اللهم صل علی محمداٍ و آلِ محمداٍ و جمیع رُسولِه" من و تمام پیغمبران پیش از من شفیعان تو خواهیم بود در روز قیامت

هرگاه استغفار کنی از برای مومنین پس تمامی ایشان از تو خشنود شوند

هرگاه بگویی "سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ و لا اِلهَ اِللهُ وَ اللهُ اَکبَر" پس حج و عمره کرده ای.

منبع: مفاتیح الجنان



تشکر از خدا


خداوند فرمود: لئن شکرتم لازیدنّکم و لئن کفرتم انّ عذابی لشدید؛ اگر شکر کردید برای شما زیاد می کنم و اگر کفران کردید همانا عذابم سخت است. شکر هر چیزی مناسب خود آن چیز است. شکر پول کمک کردن و انفاق به فقیر است، شکر علم تعلیم دادن است، شکر قدرت گرفتن دست ضعیف است. اینها شکر نعمتند. شکر منعم، یعنی خدا را عبادت کنیم چون سزاوار عبادت شدن است نه برای اینکه به ما نعمت داده است.

سلام کردن، نماز، روزه، زکات و همه ی عبادات تشکر از عطاهای خداست. با تشکر هم نعمت زیاد می شود وهم فرد شاکر دوست خدا می شود.

هر جا که به نعمتی پی بردی و بر تو آشکار شد صلوات بفرست و شکرش را به جابیاور.



ذکری برای تقرب (الله)

بسم الله


اسم مبارک "الله" چهار حرفست و اگر کسی بر آن واقف شود به حقیقت، همه ی اشیاء را می شناسد؛ چرا که آنها از او و با او به سوی او و صادر شده و از او می باشند، پس هر گاه همزه را انداختی باقی می ماند "لله" که اشاره است به "وَ لله کُلُّ شَیءٍ" یعنی همه چیز از اوست و اگر لام را انداختی و الف را گذاردی "اله" می شود که اشاره دارد به "وَ هُوَ اِلهُ کُلُّ شَیءٍ" هر چیزی به او موجود است. اگر لام و الف را انداختی "له" می شود، "وَ لَهُ کُلُّ شَیءٍ" بازگشت هر چیزی به سوی اوست، اگر لام از کلمه "له" انداخته شود "هُ" باقی می ماند و "هو" لفظی است که دلالت دارد بر سرچشمه عزّت حضرت احدیت و لفظ "هو" مرکّب است از دو حرف "هاء" و "واو". لفظ "هاء"، اصل است نسبت به "واو" چون "واو" از اشباع ضمّه ی "هاء" پیدا شده، پس در واقع "هو" یک حرف است و دلالت دارد بر وحدت حضرت احدیت.

"الله" اسم ذات خداوند و در برگیرنده جمیع صفات کمال و جامل و جلال اوست.

خواصّ اسم اعظم خدا در سه اسم گذاشته شده که آن "بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ" می باشد و خاصّیت اسم اعظم، در ولایت امیرالمومنین(ع) است.

"الله" اسم جامع و بزرگ و با عظمت حضرت واجب الوجود، جلّ و علا می باشد.

امیرالمومنین (ع) در تفسیر کلمه ی "الله" می فرماید: "اللهُ اِسمٌ مِن اَعظَمِ اَسماءِ عَزَّ وَ جَلَّ لاینبَغی یسَمّی بِهِ غَیرُهُ"

ترجمه: "الله" اسم اعظم الهی است که شایسته نیست احدی خود را به این نام بخواند.



خواص:

1- 100 مرتبه در هر روز موثر است در رفع تمام مشکلات زندگی.

2- 1001 مرتبه در یک مجلس موثر است در رفع مشکلات و خطرات بزرگ زندگی.

3- 66 مرتبه هر روز بعد از نماز صبح جهت حل مشکلات در مداومت بر این تعداد تاکید شده است.

4- جهت شفای مریض، 100 آیه از قرآن خوانده (بسم الله الرحمن الرحیم یک آیه محسوب می شود) سپس 7 مرتبه "یاالله" گفته شود. حضرت امیرالمومنین(ع) می فرمایند اگر این دستور را به سنگ بخوانند سنگ باز می شود. مریضی که تمام اطباء او را جواب کرده اند شفا می گیرد؛ حتی اجل محتوم یعنی مرگی که در تقدیر الهی قطعی و جاری شده است. چند روزی عقب می افتد.

رسول اکرم فرموده اند: هر کاری که بنام خداوند شروع نشود ناقص و بی نتیجه خواهد ماند.

بدین جهت فرمونده اند هر کاری را با نام خدا شروع کنید. نقل شده از بعض اهل باطن که هر کس روزی 100 مرتبه بگوید "هُوَ اللهُ الَّذی لاالهَ الاّهُوَ" خداوند او را از اهل یقین گرداند و به مقام اهل یقین و درجات ارباب توحیدش رساند.



* لازم به تذکر است که گفتن هر ذکری بدون توجه قلب و با نیت پاک و توجه کامل به حضرت حق بسیار کم اثر است و ذاکر باید در گفتن ذکر حضور قلب را فراموش نکند چون در آن صورت هر ذکری تنها لفظی خواهد بود کم اثر.




دروغ قشنگ




لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو حتی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.



دل مومن منزل خداوند


بسم الله



عارف واصل حاج آقای دولابی فرمودند:

مؤمن نزد خداوند شریف است و یک موی او را در قبال همه ی زمین و آسمان نمی دهد.

چگونه است که مؤمن نز خداوند شریف می شود؟ مؤمن در راه حق و سیر به سوی مقام مطلق الهی یک هدف دارد که آن تقرب به خداوند رحیم است.

قرب یعنی نزدیکی، آنقدر نزدیک که با آن مطلق رحمانی یکی شود. مؤمن آنقدر به خداوند نزدیک می شود که در نهایت با خداوند یکی می شود و روح مجرد می گردد و میان او و خداوند هیچ باقی نمی ماند و جمالی را جز جمال حق مشاهده نمی کند.

آنگاه است که نور مطلق می شود که عالم را روشن می کند. نوری که در چهره ی مؤمنان مشاهده می شود نور الهی است که از این نزدیکی به آنها رسیده است.

مگر نه اینکه گِلی که با گُل خوش بو همنشین شد خوش بو شد و از بوی آن گُل هم به او رسید. مؤمن اینگونه است.

کسی که نور خدا را بگیرد نزد خداوند عزیز می شود و محبت خداوند به او بسیار زیاد می شود تا آنجا که خود خداوند فرمودند من عاشق بنده ام می شوم.

اگر خداوند را می خواهید بجویید در زمین و آسمان نیابید که پیدا نمی شود چون خود رحمانش فرمودند:

زمین و آسمان وسعت مرا ندارد دل مؤمن جایگاه من است.



وصیت نامه حضرت فاطمه زهرا (س)




روح بلند و پر معنویت دخت گرانمایه ی پیامبر در آستانه ی پرواز به سوی ملکوت بود و آخرین ساعت های زندگی به سرعت سپری می گشت. دیگر هنگامه ی آن فرا رسیده بود که رازهای نهفته در ژرفای جان خویش را برای همتای گرانقدر زندگی اش آشکار سازد و آنچه را در طول این مدت در دل انباشته و از امیر فضیلت ها نهان ساخته است، همه را بازگوید تا به هر قیمتی که ممکن باشد، انجام شود؛ چرا که وصیت او بسیار مهم و سرنوشت ساز بود و می بایست بدون ذره ای سهل انگاری و انعطاف جامه ی عمل پوشد.

با این اندیشه، هنگامی که تدبیر امور خانه و فرزندان ارجمندش را به پایان برد به بستر خویش بازگشت و آن گاه بود که با دنیایی ادب و شکوه به امیرمومنان گفت:

عموزاده ی ارجمند! من امروز جهان را بدرود خواهم گفت و یقین دارم تنها ساعتی بیش از توقف من در این سرا باقی نمانده و پس از آن به پدر والای خویش خواهم پیوست از این رو آنچه می گویم، وصیت من بر شماست.

علی (ع) فرمود: خدا تو را سلامت ارزانی دارد، آنچه دوست داری بگو.

آنگاه فاطمه(س) سر بر بالین علی(ع) نهاد و ساعتی دست در دست هم از فراق گریستند، سپس امیر(ع) سر دخت فرزانه ی پیامبر را به سینه ی خویش چسبانید و فرمود: بانوی گرانمایه ام، مادر شایسته کودکانم هر وصیتی داری بگو و یقین داشته باش که علی مرد وفاست و آنچه را فرمان دهی به انجام می رساند وخواسته ی تو را بر خواسته ی خویش گرچه دشوار باشد بر می گزیند.

فاطمه فرمود:

خدای پر مهر به شما ای بزرگ مرد، بهترین و پرشکوه ترین پاداش ها را ارزانی دارد. علی جان! نخستین و صیت من اینست که پس از من با دختر خواهرم "امامه" پیمان زندگی مشترک ببند، چرا که او بر فرزندان خوردسال من بسان مادرشان پر مهر است و شما ناگزیر برای اداره خانه ات نیاز به همسر خواهی داشت.

وصیت دیگرم بر شما این است که مبادا کسی از این تجاوز کاران که به من ستم و خشونت روا داشتند، در تشییع پیکرم حاضر شوند. چرا که آنان دشمنان کینه توز من و پیامبر هستند و مبادا اجازه دهی یکی از آنان یا پیروانشان بر من نماز گذارد. سفارش من این است که مرا شبانگاه آن هنگام که چشم ها به آرامش روی هم قرار گرفته و به خواب رفته اند به خاک سپار.

عموزاده گرانقدرم! هنگامی که من جهان را بدرود گفتم مرا زیر پوشش یا پیراهن غسل ده، چرا که بدن من پاک و پاکیزه است و با حنوط باقی مانده از پیامبر پیکرم را حنوط نما و خود و نزدیکترین کسانم بر من نماز بگزارید و مرا به طور نهانی در تاریکی شب به خاک سپار و آرامگاهم را با خاک تیره به گونه ای بپوشان که مخفی بماند. مبادا اجازه دهی یکی از کسانی که آن بیدادها را در حق من روا داشتند در تشییع پیکرم حاضر گردند.

هان ای بهترین هدایت گر و راهنما! اگر خواستی گریه کنی بر من گریه کن و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریز که اینک روز فراق و جدایی است.

ای همدم گران قدر "بتول"! تو را به فرزندانم سفارش می کنم، چرا که اینان جز تو، شور و شوق کسانی را در دل داشتند که دیگر در کنار آنها نخواهند بود.

اینک بر من گریه کن و بر کودکانم که در سوگ مادر می نشینند و آن شهید به خون خفته را که در نینوا به دست استبداد هراس آور مذهبی به شهادت خواهد رسید، فراموش مکن.

پدرم پیامبر در آستانه رحلت به من خبر داد که من نخستین فرد از خواندانش هستم که جهان را بدرود گفته و به آن حضرت خواهم پیوست و اینک هنگامه ی آن فرا رسیده است. از این رو در برابر خواست خدا شکیبایی پیشه ساز و به خواست و داوری او خوشنود باش.

تو را به خودا و حرمت پیامبرش سوگند که مبادا ابوبکر و عمر بر پیکر من نماز گزارند. اگر اجازه دهی آن دو بر من نماز گزارند، شکایت تو را نیز بسان شکایت آن دو به پدرم پیامبر خواهم برد.

آنگاه دخت رسول خدا به شدت به گریه افتاد و علی(ع) فرمود: فاطمه جان چرا گریه می کنی؟

فاطمه پاسخ داد: بر بیدادهایی که پس از من بر تو وارد خواهد شد......



روایتی از آخر زمان


در روایات آمده است که پس از ظهور حضرت مهدی (عج) ایشان ابوبکر و عمر را از قبرهایشان بیرون می کشند و با علم الهی خود اثبات می کنند که مقصر اصلی تمام جنایات تاریخ از ابتدا تا به انتها آنها هستند، اولین سئوالی که حضرت از آنها خواهد پرسید این است که مادرم فاطمه(س) چه گناهی انجام داده بود که شما این همه ظلم و ستم به او روا داشتید و او را در میان در و دیوار به شهادت رساندید........ الهم عجل الولیک الفرج
در روایات آمده است که پس از ظهور حضرت مهدی (عج) ایشان ابوبکر و عمر را از قبرهایشان بیرون می کشند و با علم الهی خود اثبات می کنند که مقصر اصلی تمام جنایات تاریخ از ابتدا تا به انتها آنها هستند، اولین سئوالی که حضرت از آنها خواهد پرسید این است که مادرم فاطمه(س) چه گناهی انجام داده بود که شما این همه ظلم و ستم به او روا داشتید و او را در میان در و دیوار به شهادت رساندید........

الهم عجل الولیک الفرج

زندگینامه شیخ جعفرمجتهدی ره







زندگی و سلوک عارف بالله جناب شیخ جعفر مجتهدی بگونه ای خاص از دیگران متمایز است ، ایشان در توسل به ائمه معصومین (ع) بسیار استثنایی و ممتاز بوده و در تمام مراحل زندگی شگفت خویش همواره منادی یک پیام اصولی بودند :
« توسل و محبت خالصانه و هر چه بیشتر به اهل بیت (ع ) »
بگونه ای که هیچ گاه از ایشان دیده نشد که جز فرا خواندن افراد به سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) کار دیگری از ایشان سر زده باشد .

سخن از کرامات و حکایات ایشان بیشتراز این جهت قابل توجه است که یک عاشق و سالک راستین الی الله تا چه حد می تواند در این مسیر به تعالی برسد ، در این صورت است که می بینیم داشتن کرامتی مثل طی الارض و صد ها کرامت بی بدیل برای ایشان کاملا عادی است و ملاک اصلی در مکتب ایشان میزان خلوص نیت وتوسل به اهل بیت (ع ) است ...

مکتبی که ایشان خود را غلام آن می دانستند و به عمل نیز آنرا ثابت کردند ... آنچه در این بخش در مورد زندگی این خدمتگزار اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده تنها قسمت بسیار کوچکی از حکایاتی است که قابل نقل و ذکر بوده و تنها قطره ای است از بسیار ... اما پیش از آن لازم است که در مورد شیوه خودسازی و سلوک ایشان نکات بسیار مهمی را ذکر نماییم .
گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید :
1- شیوه سلوکی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الکونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) کاملاً نمودِ عینی پیدا می‌کرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان می‌راندند در هر بار به حدی منقلب می‌شدند که بی‌اختیار به سان ابر بهار می‌گریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم می‌فشرد، به طوری که اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و کلامشان در این حال ناتمام می‌ماند.

2- میزان محبتی که در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمی‌گنجد و می‌فرمودند که:
« به برکت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را می‌توان در فاصله زمانی کوتاهی طی کرد و حجاب‌ها را از میان برداشت. »
مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود که:
« میزان محبتی که در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم کنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس می‌گردند! »

3- بارها آقای مجتهدی بر این نکته پای می‌فشردند که:
« خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک می‌کند و در اثر توفیق خدمت می‌توان جاده صد ساله را به گامی طی کرده، و دل شکسته‌ای را به خاطر خدا آباد کردن می‌تواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد. »
طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی.

4- جناب ایشان اهل سلسله‌ای نبودند چرا که مجذوبان سالک را با سلسله و خانقاه کاری نیست. روزی به من فرمودند که:
« در مسیر سیر برزخی خود به مکانی رسیدم که با موانعی مخصوص محصور شده بود و اقطاب را در آن مکان گرد آورده بودند وقتی از علت آن جویا شدم گفتند که اینان باید در انتظار مریدان خود بنشینند تا به همراه آنان در پیشگاه عدل الهی حاضر گردند و پاسخگوی ارشادات خود باشند. »

5- ادب آقای مجتهدی زبانزد خاص و عام بود و برای ذراری ائمه اطهار (علیهم السلام) خصوصاً، احترام فوق العاده‌ای قایل بودند و پیش از عارضه سکته مغزی، در پیش پای آنان تمام قد بلند می‌شدند و به ندرت اتفاق می‌افتاد که در حضور آنان بنشینند و به هنگام خداحافظی در نهایت ادب آنان را تا در خروجی بدرقه می‌کردند.

6- برای زایران حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و کریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) و کسانی که برای زیارت مسجد جمکران می‌رفتند، احترام زایدالوصفی از خود نشان می‌دادند، خصوصاً زایرانی که با قلبی شکسته و با حالی زار و خسته توفیق بر قراری ارتباط معنوی با این ذوات مقدس را پیدا می‌کردند با پذیرایی روحانی این مرد بزرگ رو به رو می‌شدند و به هنگام حضور در عتبات عالیات نیز همین شیوه مرضیه را درباره زایران معمول می‌داشتند.

7- جناب آقای مجتهدی می‌فرمودند که:
« هر سالکی به رفیق راه نیاز دارد تا به اتفاق در مسیر مشترکی که دارند طی طریق کنند . »
از مرید بازی جداً در پرهیز بودند و آن را دام راه اولیا می‌دانستند.
8- جناب آقای مجتهدی علاوه بر قرآن کریم و نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه مأثوره، یاران همراه را به مطالعه غزلیات حافظ و وحدت کرمانشاهی و نیز مراثی عاشورایی عمان سامانی و حجت الاسلام نیرتبریزی تشویق می‌کردند و خود نیز در ضمن توسلات از اشعار این بزرگان غافل نمی‌شدند.

9- در محفلی که ایشان حضور داشتند جایی برای غیبت و تهمت وجود نداشت، زیرا جاذبه وجودی ایشان اجازه صحبت‌های متفرقه را به احدی نمی‌داد چه رسد به مطالبی که آلوده به دروغ و غیبت و تهمت باشد! محضر ایشان سرشار از معنویت و شور و حال بود و انسان در محضر آن مرد خدا احساس سبکباری عجیبی می‌کرد به طوری که گاه وجود خود را نیز فراموش کرده و از گذشت زمانی بیخبر می‌ماند.

10- ایشان هیچگاه دستور و یا ذکری به افراد نمی‌دادند و اگر باطناً ناگزیر از این امر می‌شدند آن را به صورت غیر مستقیم بیان می‌کردند. مثلاً اگر بر طرف شدن مشکل فردی را در رفتن به مسجد جمکران می‌دیدند. می‌فرمودند:
« انشاءالله به مسجد جمکران می‌رویم و در آنجا دامن حضرت ولی عصر (علیه السلام) را می‌گیریم و مشکل خود را بر طرف می‌کنیم. »
11- حضرت آقای مجتهدی به ندرت به تعریف و یا تکذیب افراد می‌پرداختند مگر این که خود را باطناً ناگزیر می‌دیدند، و تکذیب ایشان نیز گزنده به نظر نمی‌رسید به شکلی که اگر قرار بود که صفت زشت یا عمل نکوهیده یک مدعی سلوک و ارشاد را مورد نقد قرار دهند :
اولاً در پاسخ سئوال کننده، نام طرف را تکرار نمی‌کردند و با ایراد مثالی از دیگران، مسأله را مورد بررسی قرار می‌دادند و به هنگام تعریف از اشخاص نیز، شور و حال فعلی آن شخص را در نظر می‌گرفتند و بی‌آنکه گذشته و یا آینده او را در تعریف خود دخیل بدانند، در جمله‌ای کوتاه نظر خود را ابراز می‌داشتند.

12- من شخصاً در طول آشنایی دامنه دار و طولانی خود با آقای مجتهدی هرگز مشاهده نکردم که ایشان دیناری از افراد پول دریافت دارند و یا از افراد انتظار مادی و مالی داشته باشند، بلکه مطلب کاملاً بر عکس بود و ایشان برای رفع مشکلات مالی افراد از خود مایه می‌گذاشتند .

13- آقای مجتهدی در صورتی که یکی از دوستان خود را در خور شنیدن رازی می‌دیدند و باطناً خود را از این امر ناگزیر می‌یافتند از تجربه‌های سلوکی خود یا خاطره‌های شیرینی که داشتند با او صحبت می‌کردند و این گونه نبود که هر کس که از راه برسد این توفیق شامل حالش گردد! و تعداد این دوستان رازدار حضرت آقای مجتهدی از انگشتان دست تجاوز نمی‌کرد و این که امروز هرکجا می‌روید صحبت از ایشان و مکاشفات و کرامات آن مرد خدا است اغلب این گفتگوها با واسطه صورت می‌گیرد یعنی این مطلب را در جایی شنیده و یا خوانده‌اند و از همین روی اختلافات و تفاوت‌هایی در نقل قول‌ها راه می‌یابد که گاه اصل مطلب را زیر سؤال می‌برد!

14- در انتساب برخی از مطالب به آقای مجتهدی باید جداً تردید کرد زیرا برخی از آنها با روش سلوکی آن مرد بزرگ منافات دارد. امیدواریم که طالبین راستین ، از روش سلوکی و نقطه نظرات ایشان به خوبی واقف گردند و در عدم پذیرش مطالب سخیفی که با کیان و شخصیت آن بزرگوار در تضاد است، تردید نکند و حداقل در صورت تردید با مراجعه به یاران صادق و راستین ایشان صحت و سقم مطلب را جویا شوند.

15- آقای مجتهدی احدی را تحت عناوینی از قبیل: جانشین و نایب مناب خود معرفی نکرده‌اند و اگر چنین اتفاقی صورت می‌گرفت با شیوه سلوکی ایشان کاملاً در تضاد بود، چرا که روش سلوکی مجذوب سالک با روش متداول در سلسله‌های درویشی کاملاً فرق می‌کند و کار سالکان مجذوب آن هم از نوع خانقاهی آن را نباید با شیوه مجذوبان سالک یکی دانست.

16- آقای مجتهدی بارها بر این مطلب تأکید می‌کردند که صرف حضور افرادی در محضر انسان‌های وارسته و راه رفته نمی‌تواند ملاک کمال سلوکی آنها باشد، بلکه نشان دهنده توفیقی است که هر از گاه خداوند نصیب آنان می‌سازد تا از مشاهده اولیای خدا به خود آیند و پا در راه خود سازی بگذارند و با تزکیه نفس و تحمل ریاضت‌های شرعی عملاً در راه سلوک الی الله گام بردارند و می‌فرمودند:
« هر سالکی باید با پای خود این مراحل را طی کند و با پای دیگران نمی‌توان طی طریق کرد. »
ولادت
جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه 1303 هـ.ش در خانواده‌ای متدین و مرفه درشهر تبریز دیده به جهان گشودند.
خانواده‌ای که از نظر نجابت و اصالت جزءخانواده‌های مشهور آن سامان به شمار می‌آمد.

والدین
پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرتسیدالشهداء (علیه‌السلام) بودند، تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلای معلیرا از تبریز به عهده می‌گرفته و خرج زوار تهی‌دست دل شکسته را خود عهده‌دارمی‌شدند و در طول مسیر حراست این قافله با دو شیر تربیت شده بود که در ابتدا وانتهای آن حرکت می‌کردند و زوار امام حسین (علیه‌السلام) را سلامت به مقصدمی‌رساندند.

ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت وسرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.
از همان اوان خردسالی بهخاطر فطرت پاک و زلالی که داشتند بارها در عالم رویا مورد عنایات حضرت صدیقه طاهرهو سایر حضرات معصومین (علیهم السلام ) قرار می گیرند .
تحول
ایشان می فرمودند :
از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس وخودسازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه شهر تبریز که یکی از قبرستانهایبسیار مخوف ایران به شمار می‌رود و رعب و وحشت عجیبی بعد از استیلای شب به خودمی‌گیرد، قبری حفر نموده و در آن شب را تا صبح به ذکر حضرت باری می پرداختم چونبسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر وتنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری می‌نمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حلگردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجه‌ای نرسیدم،اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندادر داد:
جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسمالله این راه و این شما .
با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جایتسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنیمحبت و دوستی ائمه اطهار (علیهم‌السلام) بروم.



هجرت به عراق
ایشان می فرمودند :
بی‌قراری عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بی‌تاب و حیران اهل بیت عصمتو طهارت (علیهم‌السلام) شدم که لحظه‌ای نمی‌توانستم در منزل و شهر خود باقی بمانم ،لذا صبح روز بعد پشت پایی به همه چیز زده و بعد از خداحافظی با حالتی آشفته و پایبرهنه از تبریز به قصد کربلای معلی حرکت کرده و از مرز خسروی وارد خاک عراقشدم.
در اولین ایستگاه بازرسی، مأموران حکومتی عراق به خاطر نداشتن جواز ورود،مرا به عنوان جاسوس دستگیر و به زندان انداختند.
چندین ماه در زندان بودم و درآن جا شور و حالی که نسبت به ائمه اطهار (علیهم‌السلام) داشتم را ادامه دادهودائماً در حال توسل بودم و استخلاص خود را از حضرت امیر و آقا امام حسین (علیهماالسلام) تقاضا می‌کردم البته از همان روز اول تا آخر ، دائماً و در تمام حالات نظرآقا حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السلام) بر من بود کم‌کم در اثر آن توسلات وریاضتهای اجباری که در زندان بر من وارد می‌شد، روحم صفای خاصی به خود گرفت، بطوریکه رؤیاهای صادقی می‌دیدم و فوراً به وقوع می‌پیوست که باعث قوت روح و امیدواری درمن می‌گشت.

اقامت در نجف
ایشان در مورد اقامتشان در نجف می فرمودند :

شبی در خواب خدمت حضرت مولاعلی (علیه‌السلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند:
جعفر؛ فردا بی‌گناهی تو ثابت گشته و آزاد خواهی شد، بایدبه نجف اشرف بیایی وبا دست مبارکشان به محلی اشاره کرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد کفاشبه پینه‌دوزی می‌پردازی از دستمزدی که می گیری قسمتی را هزینه خود ساز و مابقی رادر پایان هفته نان و خرما بخر و در مسجد سهله در میان معتکفان تقسیم کن .
صبح روز بعد مأموران زندان مرا آزاد کرده و اجازه ورود به خاک عراق را دادند وبدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی که حضرت اشاره فرموده بودند؛ نزد آنپیرمرد پاره دوز شروع به کار نمودم تا تمام انّیت‌ها و آرزوهای نفسانی که ناشی از خود فراموشی وتجملات زندگی بود از بین برود،

بعد از گذشته حدود یک سال اقامت در نجف روزینامه‌ای از طرف برادرم که در تبریز بود توسط شخصی به دستم رسید که در آن نوشته شده‌بود از زمانی که شما به نجف رفته‌اید اموال شما (که عبارت بود از چندین باب مغازهدر بهترین نقطه شهر تبریز و مستغلات دیگری که از پدرم به ارث رسیده‌بود) در دستمستأجران می‌باشد و آنها از پرداخت حق الإجاره خودداری می‌نمایند و می‌گویند: بایداز طرف شخص مالک وکالت داشته باشید تا حق الإجاره را به شما تحویل دهیم.
باتوجه به اینکه شما دور از وطن می‌باشید و نیاز به پول دارید وکالتی برای من بفرستیدتا مال الاجاره‌ها را جمع نموده و برایتان بفرستم.
در این هنگام متوجه شدم که مورد امتحال بزرگی قرار گرفته‌ام؛ متحیر ماندم کهچه کنم؟ آیا با این اندک نانی که از پینه‌دوزی به دست می‌آورم ارتزاق کنم یا مجدداًبه زندگی مرفه خود که از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعی هم بلامانع و حلال بودبرگردم؟
با خود در جنگ و ستیز بودم و شیطان مرا وسوسه می‌کرد، تا اینکه تصمیمخود را گرفته و در پشت همان نامه برای برادرم نوشتم: عنایات حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفیض ایشان بهره‌مند می‌باشم وایشان هزینه زندگیم را کفایت کرده‌اند.
کسانی که در تبریز مستأجر من می‌باشند،اگر توان مالی داشتند در محل استیجاری به سر نمی‌بردند. لذا به موجب همین دست خطوکالت دارید تمام املاک متعلق به من را به نام مستأجران و در تملک ایشان درآورید وخدای من هم بزرگ است.
و بدین ترتیب در یک لحظه تمام ثروت و دارائی خود را بخشیدم، چرا که اعتقاد براین داشتم که حضرت مولا علی (علیه‌السلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همانطور که دراین مدت چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی پذیرایی شایانی از من نموده‌اند در آیندههم همین گونه رفتار خواهند کرد.


امتحان بزرگ ...
یک روز که به حرم مطهر حضرت امیر (علیه‌السلام) مشرف شده و در حین زیارت و توسلبودم، صدای حضرت مولا را شنیدم که فرمودند:
شیخ جعفر، همین الان به مسجد سهله برو، چند نفر در آنجا می‌باشند که باید ازآنها دستگیری نمایی.
بنابر فرمایش حضرت فوراً به مسجد سهله رفتم، در مسجد بسته و ماشین بنز مدرنیآنجا بود، خادم مسجد را صدا زدم که درب را باز کند، وقتی وارد آنجا شدم، دیدم سهنفر جوان با لباسهای فاخر و مجلل در فراق حضرت بقیه الله می‌گریند و بر روی خاکهامی‌غلتند، و یک نفر آنها هم از شدت گریه بی‌حال بر زمین افتاده است.
نزدشان رفتمو آنها را دلداری داده و آرام نمودم، سپس همگی از مسجد خارج شدیم و آنها سوار ماشینشدند.
در این هنگام متوجه شدم که من هم باید همراه با آنها بروم، لذا سوار ماشینشده و همراهشان رفتم، آنها مرا به منزلشان در بغداد بردند و بعد از مدتی از منزلخارج شده و مرا تنها گذاردند، و این در شرایطی بود که شش دختر جوان و بسیار زیبا درآنجا بودند.

آنها پیوسته از من تقاضا می‌کردند که آنها را به عقد خود درآورمو پی در پی به انحاء مختلف و گوناگون در این امر اصرار می‌ورزیدند، با حضور ایندختران جوان چنان غافلگیر شده بودم که برای لحظاتی خود را فراموش کردم ولی خیلی زودبه خود آمدم و بر خویش نهیب زدم که:
جعفر ! به چه می اندیشی مبادا شرم حضور از ادامه راه بازت دارد ؟ و با سکوتمعنی دار خود این لعبتان را دلخوش داری !؟ و بعد یاد آوردم که مردان خدا به هنگامرویارویی با این چنین صحنه های تکان دهنده ای از چه شیوه هایی استفاده می کردند .
لذا با عزمی جزم دست رد بر سینه خواسته های آنان زده و امتناع ‌نمودم اما روزیچند بار می‌مردم و زنده می‌شدم تا اینکه پس از گذشت شش ماه از این ریاضت بسیار سختو مجاهده عظیم و دشوار آن جوانها آمدند و متوجه شدند که در این مدت هیچ گونه خطاییاز من سر نزده و در این امتحان بزرگ موفق شده‌ام
آنگاه مرا با کمال احترام بهنجف برگرداندند.

اعتکاف در مسجد سهله
در اینجا سلوک آقای مجتهدی وارد مرحله حساسی می شود و به اعتکاف در مسجد سهلهرهنمون می گردند ، ایشان در این مورد می فرمودند :
در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیه‌السلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سالبه طور مداوم، در آنجا معتکف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارجنمی‌شدم.
در پایان این مدت از طرف حضرت امیر (علیه‌السلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایت زیادی به من شد.
حاج کاظم سهلاوی یکی از خدام مسجد سهله می‌باشند تعریف کردند:
در مدتی کهآقای مجتهدی در مسجد سهله معتکف بودند، با هیچ کس صحبت نمی‌کردند و دائم مشغول ذکرو فکر و توسل و گریه بودند، هیچ گاه تسبیح از دستشان جدا نمی‌شد و حالشان مثل حالشخص متحضر و کسی که هر لحظه در حال جان دادن است بود.
شبها را نمی‌خوابیدند واگر کسی هم وارد حجره ایشان می‌شد بیش از پنج دقیقه با او نمی‌نشسته و از حجرهبیرون می‌آمدند، اکثر اوقات در حال بکاء بودند و از خوف و حب خدامی‌گریستند.
آقای مجتهدی بعد از تمام شدن این مدت نزد ما آمده و فرمودند:
من دیگر از طرف حضرت ولی عصر (علیه‌السلام) مرخص شده و می‌توانم اینجا را ترککنم، آنچه بایستی از ناحیه ایشان به من برسد مرحمت شد.

ملاقات با حاج ملا آقا جان زنجانی
در همین ایام ملاقات آقای مجتهدی با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی در مسجد سهلهرخ می‌دهد:

مرحوم حاج ملاآقاجان از عرفای معروف و از متوسلین به ساحت مقدسحضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار می‌رفته است و بطوری شیفته و منتظرآن حضرت بوده و در فراق آن بزرگوار اشک می‌ریخته که جای اشک بر صورت وی نمایانبوده‌است و در محبت به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (علیه‌السلام) تا حد جنون پیش می‌رودبطوری که به شیخ محمود مجنون ملقب می‌گردد.

سیره و روش او توسل به ذوات مقدساهل بیت عصمت و طهارت (علیه‌السلام) و خدمت به خلق بوده‌است.
ایشان مدتها در قممنزل حاج میرزا تقی زرگری که او هم از اهل الله بوده و از اوتاد بشمار می‌رفته ساکنبوده‌اند.
مرحوم حاج ملا آقاجان روزی به دوستان خود می‌گویند مأمور شده‌ام بهعتبات عراق بروم و این آخرین سفرم بوده و بعد از مراجعت زندگی را بدرود خواهم گفت وبدین ترتیب همراه با عده‌ای از ملازین خود راهی عتبات می‌شوند.
بعد از زیارتائمه (علیهم ‌السلام) و جریانات عجیبی که در این مدت برای ایشان رخ می‌دهد، بههمراهان می‌گویند: باید شب جمعه به جهت امر مهمی به مسجد سهله بروم.
دوستانهمراه ایشان می‌گویند شب جمعه به مسجد سهله رفتیم و در قسمت بالای مسجد که جاینسبتاً خلوتی وجود داشت حلقه وار نشستیم در این موقع مرحوم حاج ملا آقاجانبی‌تابانه به این طرف آن طرف نظر می‌کردند و می‌فرمودند:
منتظر جوانی هستم که باید با او ملاقات کنم.
مرحوم قریشی که یکی از همراهان بوده‌اند می‌گفتند:
در همین لحظات ناگهان دربیکی از حجره‌های مسجد باز شد و جوانی بسیار خوش سیما و جذاب در حالی که آفتابه‌ایدر دست داشت از آن خارج شد و به طرف درب خارج حرکت کرد.
مرحوم حاج ملا‌ آفاجانبه محض اینکه چشمانشان به آن جوان افتاد گفتند:
گمشده‌ام را پیدا کردم، این همان کسی است که در سیر ، او را به من نشانداده‌اند.
از ایشان پرسیدیم مگر این جوان چه خصوصیاتی دارد که اینگونه شما را جذب کرده وبی‌تاب او هستید؟!
فرمودند: او شخصی است که در این جوانی هم گوش باطنش می‌شنود وهم چشم باطنش می‌بیند! ملاحظه کنید؛ و فوراً به صورت بسیار آرام و آهسته بطوری کهما چند نفر هم که نزدیکشان نشسته بودیم به سختی صدای ایشان را شنیدیم به زبان آذریفرمودند: (گل بورا گراخ بالام جان : بیا اینجا پسر جان ! تا تو را ببینم )
دراین هنگام آن جوان که آن سوی مسجد به درب خروجی رسیده بود و با ما خیلی فاصله داشتناگهان در جای خود ایستاد و آفتابه را روی زمین گذاشته و از میان جمعیت به طرف ماحرکت کرد، هنگامی که به ما رسید خدمت حاج ملا آقاجان سلام کرده و سپس گفت با منکاری داشتید؟ امر بفرمایید،
آنگاه جناب حاج ملا آقاجان خطاب به همراهانفرمودند: ما را تنها بگذارید که من باید با ایشان خلوت داشته باشم.
و بدین گونهحدود مدت یک هفته مرحوم حاج ملا آقاجان با آقای مجتهدی بودند....
کسانی که توفیق زیارت این دو مرد خدا را داشته اند بر یک نکته اتفاق نظردارند که مشی سلوکی این دو بزرگوار در توسل به اهل بیت ( ع ) خلاصه می شد و مسیرسلوک خود را با پای محبت و بال عشق طی می کردند و در انتظار صدور حواله های غیبی مینشستند تا به کسانی که استحقاق دریافت آنها را دارند بسپارند ...

توفیق زیارت محبوب
جناب مجتهدی پس از دیدار سرنوشت ساز خود با آن اعجوبه عرفان ، عازم نجف شده و درسایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .
پس ازکسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونینحضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای کهمولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سیدالشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقاابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین درمحله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرتمسلم (علیهم ‌السلام) مشرف می‌شده‌اند.

از قول ایشان نقل شده :
در ایامی که در کربلای معلی ساکن بودم هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خودبروم، کنار رود فرات رفته و به آب نگاه می‌کردم و به یاد عطش و مصائبی که در روزعاشورا بر امام حسین (علیه‌السلام) و اولاد و اصحابشان وارد شده بود می‌گریستم ،سپس به حرم مطهر مشرف می‌شدم و بعد از زیارت به صحن مبارک ‌رفته و در آنجا مشغولتوسل و گریه می‌شدم، آنگاه به محل کار خود می‌رفتم.

آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند:
زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده می‌کردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعداز زیارت به صحن مطهر می‌آمد و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل می‌شدندبه طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع می‌شدند و وجود ایشان حرممی‌شد.
همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کرده‌ام، مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی بهجلسه می‌دادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر می‌شد، اما هنگامی که آقای مجتهدیدر جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش می‌کشیدند و همگی را دگرگونمی‌ساختند.
ایراد آقای مجتهدی بر اکثر عرفا این بود که توسلشان به ذوات مقدمس اهل بیت عصمتو طهارت (علیهم ‌السلام) کم است.

آقای مجتهدی می‌فرمودند:
« یک روز که در حال تشرف به حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) بودم دربین راه شخصی که عالم به علم کیمیا بود به من برخورد نمود و آن را به من داد،همینکه کیمیا را از او تحویل گرفتم حالم منقلب گشته و به شدت شروع به گریه نمودم بهطوری که طاقت نیاورده و سراسیمه به طرف رود فرات رفتم کیمیا را در آبانداختم.
بعد از آن رو به سوی گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) نموده وعرض کردم؛ سیدی و مولای، کیمیا درد مرا دوا نمی‌کند، جعفر کیمیای محبت شما اهل بیت (علیهم‌السلام) را می‌خواهد و در حالی که به شدت گریه می‌کردم به حرم مطهر مشرفشدم.
بعد از این واقعه حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) محبتهای زیادی به مننمودند و این واقعه نیز یکی از امتحانات بزرگی بود که در طول سلوک برایم اتفاقافتاد. »

بازگشت به ایران
آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در کربلای معلی مجدداً به نجف اشرف مراجعتمی‌کنند اما پس ازمدتی اقامت در نجف اشرف، عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل، پادشاهعراق کودتا کرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ می‌دهد، ایشان که از این اوضاعبسیار ناراحت بوده و رنج می‌بردند از حضرت امیر (علیه‌السلام) اجازه مراجعت بهایران را می‌گیرند.
و پاسخ می شنوند :
پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نیز فرا خواهد رسید و بایدبا پای پیاده این مسیر را طی کنی .

ایشان می فرمودند :
بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی کاظمین حرکت کردم و پس از بیست و چهارساعت به کاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) عرض کردم؛
آقا جان خسته شده‌ام، محبت کنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفمتمام نشده بود که ناگهان یک ماشین از ماشینهای حکومتی به من رسید و مأموران حکومتیبه علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر کرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشکرکردم که برایم ماشین فرستادند، تا اینکه مرا به زندان کاظمین بردند.
بعد از ورودبه زندان متوجه شدم که زندانی است بسیار شلوغ که در آن دست و پای زندانیان را هم بازنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسف‌باری داشت، غم و اندوهسراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) و زندان هارونالرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض کردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتیبفرمایید.
حضرت هم لطف کرده و عنایت فرمودند:
تا فردا همه اهل زندان آزاد می شوند .
بنده هم به زندانیان گفتم: آقا موسی بن جعفر (علیه‌السلام) محبت فرموده و فرداصبح همگی آزاد خواهیدشد. همچنین در بین زندانیان یک نفر اشتباهاً دستگیر شده بود وقرار بود فردا اعدام گردد، و لذا بسیار بی‌تابی می‌کرد، با گفتن این مطلب بعضی اززندانیان شروع به خندیدن و مسخره کردن نموده و گفتند: این شخص هنوز به زندان نیامدهدیوانه شده‌است که این حرفها را می‌زند.

به هر ترتیب شب سپری شد، صبح روزبعد از طرف عبدالکریم قاسم به خاطر جشن پیروزی درکودتایش تمام زندانیان و حتی جوانیهم که قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.

سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود بهایران و چند روز اقامت در کرمانشاه به تهران می‌روند. با سکونت زودگذر ایشان درکرمانشاه ، ایلام و تبریز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود .
آقای مجتهدیپیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهم‌السلام) از این شهر به آن شهر و ازاین دیار به آن دیار هجرت می‌کردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت،توسل و چله نشینی مشغول بودند.

خانه بدوشی
ایشان می‌فرمودند:
زمانی که به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابانها به سر می‌بردم ، بهدستور حضرات ائمه (علیهم‌السلام) شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرفشده‌ام.
آقای مجتهدی می‌فرمودند:
زمانی که در بیابانها ساکن بودم، هنگام توسل کلمه شریفه (یاحسین) را با انگشتروی خاک می‌نوشتم و آنقدر می‌گریستم تا اینکه کلمه یا حسین که بر روی خاک نوشتهبودم تبدیل به گل می‌شد و محو می‌گشت، مجدداً آن نام مقدس را روی گلها می‌نوشتم وبه حدی گریه می‌کردم که بی‌تاب گشته و از هوش می‌رفتم.
ایشان فرمودند: یک روزعاشورا که در بیابان بودم بسیار منقلب گشتم در این هنگام خطاب به آسمان کرده وگفتم؛
آسمان خجالت نکشیدی ناظر کشته شدن حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) بودی؟! سپس خطاب به زمین نموده و گفتم؛ ای زمین خجالت نکشیدی که حسین فاطمه (علیهماالسلام) را بر روی تو سر بریدند؟! و متصل یک خطاب به آسمان و یک خطاب به زمینمی‌کردم که ناگهان ندایی آمد. جعفر از اینجا دور شو.
وقتی از آن مکان فاصلهگرفتم، آسمان درهم ریخت و صاعقه‌ای آتشبار به قطعه زمینی که به آن خطاب می‌نمودماصابت کرد و آنجا را شکافت.

اقامت ، بیماری و ماموریت جدید
آقای مجتهدی سرانجام پس از بیست سال خانه بدوشی به امر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) به قم مشرف می‌شوند و در منزل وقفی بسیار محقر و ساده‌ای ساکنمی‌گردند که مدتی هم حاج فخر تهرانی در یکی از اتاقهای آن خانه ساکنمی‌شوند.
ایشان حتی در قم هم که مأمور به اقامت می‌شوند از خود خانه‌ای نداشتندو عمری را خانه بدوش و آواره سپری نموده و در این رابطه می‌فرمودند:
سالها گریه کردیم تا خودمان را از ما گرفتند.
آقای مجتهدی می‌گفتند:
حضرت فرموده‌اند که دیگر شما را از سفر معاف کرده‌ایم و باید هجده سال روی تختبنشینید.
ایشان هم طبق دستور حضرت در این مدت در لباس بیماری به سر می‌بردند ولی همچونقبل به انجام دستورات و فرمایشات حضرات معصومین (علیهم‌السلام) مشغول بوده و انجامامور را به افراد خاصی که توفیق همنشینی با ایشان نصیبشان شده بود واگذار می‌کردند. اگر چه در بعضی مواقع، ایشان با نیروی معنوی از لباس بیماری خارج شده و دستوراتحضرت را شخصاً اجرا می‌نمودند.
گاهی از اوقات ناگهان بدون هیچ مقدمه‌ای حال آقایمجتهدی دگرگون می‌شد و می‌فرمودند:
باید به بیمارستان برویم تا عده‌ای از دوستان حضرت که در آنجا بستری هستندمرخص شوند.
ایشان به بیمارستان می‌رفتند و بیماری اشخاص را به خود می‌گرفتند تا آنها سالمشوند و مرخص گردند.
ایشان در طول حیات طیبه خویش بیش از پنجاه و سه مرتبه بهاتاق عمل رفتند و هر بار بدون اینکه ایشان را بیهوش کنند تحت عمل جراحی قرارمی‌گرفتند.

آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری در این رابطه گفتند:
آقایمجتهدی می‌فرمودند:
هر گاه مرا به اتاق عمل می‌بردند و پزشکان بیهوشی می‌خواستند مرا بیهوش کننداجازه نمی دادم و سه مرتبه ذکر شریف نادعلی را می‌خواندم و خود را بیهوشمی‌کردم.
آقای مجتهدی در سالهای آخر عمر شریف و پربرکتشان از قم به مشهد مقدس عزیمت کردهو در جوار ملکوتی حضرت رضا (علیه‌السلام) ساکن می‌گردند.
ایشان هنگام عزیمت بهشخصی از دوستان می‌فرمایند:
آقای حسنی؛ شاهد باشید من هیچ چیز از خود ندارم و خدا می‌داند که این پیراهنتنم هم عاریه‌ای است و همه چیزم را بخشیده‌ام.
بارها دیده می‌شد که آقای مجتهدی تمام زندگیشان را یکمرتبه می‌بخشیدند و بافقرا تقسیم می‌نمودند به حدی که کف خانه را هم جارو می‌کردند و خود مدتها بر روی یکتکه گونی زندگی می‌کرده و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد واین نبود مگر سخاوت و ابیت طبع و قطع دلبستگیهای مادی.

وفات
آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه‌السلام) در تاریخ ششم ماه مبارک رمضان 1416 هـ . ق مطابق با 6/11/1374 هـ . ش هنگام ظهر روزجمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج می‌نماید.

ایشان سه ماه قبل ازفوت به چند نفر از دوستانشان که با ایشان حشر و نشر داشتند می‌فرمایند:
خدا برای آخرین سلاله آل محمد (علیه‌السلام)، حضرت مهدی (علیه‌السلام) یکقربانی خواسته و از ما قبول نموده که قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پارهمی‌شود.
آقای حاج فتحعلی می‌گفتند:
هنگامی که آقا این مطلب را فرمودند، بی اختیار اینمطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصیتی نکرده‌اند!
به مجردی که این فکر از خاطرمگذشت آقا فرمودند:
آقا جان غلام وصیتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره می‌فرمودند که ما غلام حضرتسیدالشهداء (علیه‌السلام) هستیم.
باز بدون اختیار این مطلب به ذهنم رسید؛ پس آقا را در کجا دفن کنیم؟ که مجدداًآقا رو به من کرده و گفتند:
حضرت رضا (علیه‌السلام) فرموده‌اند: الحمدالله تو فقیر خودمان هستی، و ما خود،تو را کفایت می‌کنیم، پایین پای خودمان منزل توست.
و مرا در گوشه صحن مطهر، پایین پای مبارک حضرت دفن می‌نمایند.

چند روز بعد از سپری شدن این مجلس مصادف بود با روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی که به سر می‌بردند، مجلس سوگواری برقرار می‌نمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه می‌کنند، این حالت تا بعد از اتماممراسم ادامه می‌یابد.

به طوری که حالشان به حدی دگرگون می‌شود که ایشان رابه بیمارستان صاحب الزمان (علیه‌السلام) می‌برند و بعد از چند روز به بیمارستانامام رضا (علیه‌السلام) منتقل کرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستریمی‌کنند.

ایشان به مدت چهل روز در حالت کما (بیهوشی) به سر می‌بردند امادر خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر می‌کرده و با اینکه بسیاری ازاعضای رییسیه ایشان از کار افتاده بوده، یکمرتبه با یک حرکت به حال عادی بر می‌گشتهو مطلبی می‌فرمودند و مجدداً‌ اعضاء از کار می‌افتاده است.

دکترهاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیه‌السلام) وخادم کشیک هشتم حضرت رضا (علیه‌السلام) و آقای دکتر لطیفی نقل می‌کردند:

به قدری آقای مجتهدی در اثرتزکیه روح، قوی بودند که بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف کامل داشت، بطوری کهبارها مشاهده می‌کردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبودمی‌یافتند.
هنگامی که ایشان درکما به سر می‌بردند چهار علائم حتمی و حیاتی مغز،قلب، کلیه و ریه‌ها یکی پس از دیگری از کار می‌افتاد اما لحظه‌ای بعد یکمرتبه تماماعضا شروع به کار می‌کرد و ایشان مطلبی می‌فرمودند و مجدداً حالشان وخیممی‌گشت.
طبق گفته همراهان ایشان، یکی از مطالبی که در حین کما فرمودند این بودکه:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
و پس از آن مجدداً در حالت کما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم می‌گردد، به حدی کهدیگر قادر به تنفس نبودند.
هیأت پزشکی معالج ایشان می‌گویند: آقا در شرایطی بهسر می‌برند که ریه از کار افتاده و به جهت تنفس دادن ایشان راهی جز اینکه گلویشانرا بریده واز آنجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ریه‌ها کنیم نیست.

آقای قرآننویس که همراه آقا بوده‌اند نقل می‌کردند:
وقتی این پیشنهاد از طرف پزشکان دادهشد می‌خواستم بگویم خیر، اما یکمرتبه و بی‌اختیار گفتم بله و اجازه دادم
به محضاینکه رضایت به این کار بر زبانم جاری شد، هر چه می‌خواستم ممانعت کنم، اختیار ازمن سلب شده بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم
بعد از آن به مجردی که هیأت پزشکی باتیغ مخصوص گلوی مبارک آقا را بریدند. نور عجیب سبزرنگی اتاق را فرا گرفت و همزمانبا آن، دستگاه مونیتور صوت ممتدی کشیده و سرانجام روح ملکوتی ایشان عروجنمود.

و این در حالی بود که تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود ودر اینجا معنای کلام ایشان که فرموده بودند:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد درعشق خودش صادق نیست، تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) به خون گلویشان خضاب گشت...

آنگاه پیکر مطهرآقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل کرده و جهت غسل دادن مهیامی‌کنند، اما کسی جرأت نمی‌کند ایشان را غسل دهد تا اینکه یکی از دوستان آقا که شخصبسیار بزرگوار و اهل دل می‌باشند، گلوی آقای را که در بیمارستان بریده شده بودشستشو می‌دهند ولی دیگر نمی‌توانند ادامه دهند و بی‌اختیار دست از شستشو می‌کشند،تا اینکه طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی که به جهت فوت ایشان از قزوین بهمشهد آمده بودند از راه می‌رسند و ایشان را غسل می‌دهند.

آقای چایچی در اینرابطه می‌گفتند:
روزی یکی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد کهسریعاً به قم بیایید، با شما کاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته وخدمت ایشان رسیدم، یکمرتبه به دلم افتاد که آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض کردمآقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛
هنگامی که ایشان را بهحمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند:
آقای چایچی قربانت گردم، یک روزی هم می‌آید که شما ما را می‌شویید، خیلی خوببشویید آقا جان؛ مثل همین امروز، کسی نمی‌تواند ما را بشوید.
عرض کردم این حرفها چیست؟ جانم بقربان شما، و بالاخره آن روز گذشتو من مجدداً به قزوین مراجعت نمودم، تا اینکه چند سال بعد خبر رسید که آقای مجتهدیدار فانی را وداع کرده‌اند.

با سختی خود را به مشهد رساندم، هنگامی که به منزل آقای قرآن نویسرفتم، دیدم همه دوستان جمع هستند ولی کسی جرأت نکرده است پیکر آقا را بشوید. همینکهچشمم به پیکر ایشان افتاد گفتم: قربانت گردم آقا جان که چندین سال قبل، خوب امروزرا می‌دیدید، سپس مشغول به شستشو و غسل دادن بدن ایشان شدم .
سپس پیکر شریفایشان در میان سیل اشک و آه انبوهی از مردم عزادار و قافله‌ای از سوز و گداز دوستاناهل دل و مشایعت روحانیت معظم به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیه‌السلام) تشییع شد وپس از برگزاری مراسم ویژه‌ای، که هنگام فوت خدام حضرت انجام می‌گیرد، حجت الإسلامحاج سیدحمزه موسوی بر پیکر ایشان نماز گزاردند و سرانجام در فضای روح پرور و درجوار ملکوتی حرم مطهر، پایین پای ارباب و مولایش درصحن نو (آزادی – قبل ازکفشداری 9 ) حجره بیست و چهاربه خاک سپرده شد که این رزق کریم بر ارباب نعیمگوارا باد.

هم اکنون نیز مزار شریف آن بهشتی سیرت مورد زیارت مردم، علماء واهل دل می‌باشد و مشتاقان طریق معرفت از روح بلند آن ملکوتی روان استمداد جسته وطلب توشه راه می‌نمایند.




پاداش نماز میت بر پیکر آقای مجتهدی
جناب حاج باقر طلاییان تعریف کردند:
چند روز بعد از رحلت آقای مجتهدی درعالم رؤیا مشاهده نمودم حجت الإسلام آقای حاج سیدحمزه موسوی که نماز میت بر پیکرمطهر آقای مجتهدی خواندند، در یکی از غرفه‌های صحن مطهر رضوی نزدیک به غرفه‌ای کهآقای مجتهدی در آن مدفون می‌باشند نشسته‌اند، نزد ایشان رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی از ایشان سؤال کردم، شما در اینجا چه می‌کنید؟!

ایشان فرمودند: بندهمسئول کل حرم مطهر شده‌ام.
پرسیدم چگونه و زیر نظر چه کسی؟!
فرمودند: به خاطرنمازی که بر بدن آقای مجتهدی خواندم، آقا واسطه‌شده و این منصب را از حضرت علی بنموسی الرضا (علیه‌السلام) برایم گرفتند و هم اکنون با وساطت آقای مجتهدی زیر نظرمستقیم خود حضرت رضا (علیه‌السلام) در حال خدمت می‌باشم.

اشراف بعد از فوت
از جمله مراسمی که بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود کهدر مسجد محمدیه قم برگزار گردید. که بسیار مجلس استثنایی و غیر قابل توصیفی بود وآن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلکه یک جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بودکه اشراف روح آقای مجتهدی در آن کاملاً مشهود بود و کسانی که در آن جلسه حضورداشتند معترف به این مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت که در سیسال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.

در آن شب واعظ شهیرجناب حجـت الإسلام حاج شیخ مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یکساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول کشید.

ایشان نقلکردند:
مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز کردم، دیدمدو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟
گفتم: بله، مجدداًپرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته‌اید؟ گفتم: بله.

در اینموقع یکی از آنها پاکتی پول به من داد، سؤال کردم: جریان چیست؟
همان آقایی کهپاکت را به من داده بود، گفت:
بنده ساکن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلیشنیده بودم و بسیار آرزو داشتم که ایشان را زیارت کنم، اما موفق نشدم تا اینکه خبررحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحه‌دار شد و از اینکه موفق نشده بودم ایشان راببینم بشدت خود را سرزنش می‌کردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیاخدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی که به شخصی اشارهمی‌کردند، فرمودند:
« ایشان در مجلس ما منبر رفته‌اند و کسی از ایشان تشکر نکرده ‌است. شما ازایشان تشکر کنید. »

بنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یکهفته به دنبال آن بودم که چه کسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تااینکه نام شما را فهمیدم و هم اکنون موفق شدم شما را پیدا کنم.
آقای اعتمادیانمی‌گفتند: شخص همراه به عنوان تبرک مبلغ ده هزار تومان از پولی که در دستم بود راگرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد که جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومانشد.

اینجا بود که از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتمکه بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است که از جزئی‌ترینامور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمی‌گذرند

نورالله مرقده، عطرالله مضجعه، وأعلی الله مقامه الشریف

زندگینامه علامه حسن زاده آملی

شیخ عارف، کامل مکمّل، واصل به مقام منیع قرب فریضه، حضرت راقی به قله های معارف الهی، و نائل به قلّه بلند و رفیع اجتهاد در علوم عقلیه و نقلیه، صاحب علم و عمل، و طود عظیم تحقیق و تفکیر، حِبر فاخر و بحر زاخر و عَلَم علم، عارف مکاشف ربانّی، فقیه صمدانی عالم به ریاضیات عالیه از هیئت و حساب و هندسه، عالم به علوم غریبه و متحقق به حقائق الهیه و اسرار سبحانیه، مفسِّر تفسیر انفسی قرآن فرقان، استاد اکبر، معلم اخلاق، مراقب ادب مع الله و مکمل نفوس شیّقه الی الکمال، آیه الله العظمی حضرت علامه ذوالفنون جناب حسن بن عبدالله طبری آملی (حفظه الله تعالی) که به «حسن زاده» شهرت دارند، در اواخر سال 1307 هجری شمسی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد و در حجر کفالت و تحت مراقبت پدر و مادری الهی، بزرگوار و اهل یقین، تربیت و از پستان پاک مادری عفیفه صدیقه طاهره و پاک از ارجاس حین الولادهکه پستان معرفت و اخلاص و صداقت بود، شیر نوشیدند و پرورش یافتند.

در حالی که شش ساله بودند، به مکتبخانه خدمت یک معلم روحانی شرفیاب شدند و پیش او خواندن و نوشتن یاد گرفتند و تعدادی از جزوات متداول در مکتبخانه های آن زمان را خواندند، تا اینکه در خردسالی تمام قرآن را به خوبی یاد گرفتند.

پس از آن وارد دوره ابتدایی شدند. تاریخ ورود حضرت استاد (حفظه الله تعالی) به مدرسه روحانی (حوزه علمیه) مهرماه سال 1323 هجری شمسی مطابق با شوال المکرم سال 1363 هجری قمری بود.

تحصیلات کتب ابتدائیه را که در میان طلّاب علوم دینیّه معمول و متداول است از نصاب الصبیان و رساله عملیه فارسی آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی (چون ایشان مرجع علی الاطلاق در آن زمان بودند) و کلیات سعدی، گلستان سعدی و جامع المقدمات و شرح الفیه سیوطی و حاشیه ملا عبدالله بر تهذیب منطق و شرح جامی بر کافیه نحو و شمسیه در منطق و شرح نظام در صرف، مطوّل در معانی و بیان و بدیع و معالم در اصول، تبصره در فقه و قوانین در اصول تا مبحث عام و خاص را در آمل که همواره از قدیم الدهر واجد رجال علم بوده، از محضر مبارک روحانیین آن شهر آیات عظام و حجج اسلام: محمد آقا غروی و آقا عزیزالله طبرسی و آقا شیخ احمد اعتمادی و آقا عبدالله اشراقی و آقا ابوالقاسم رجائی و غیرهم که همگی از این نشأه رخت بربسته اند و به ریاض قدس در جوار رحمت ربّ العالمین آرمیده اند، فرا گرفتند و نیز از حضرت آیه الله عزیزالله طبرسی تعلیم خط می گرفتند تا اینکه خود حضرتش در آمل چند کتاب مقدماتی را تدریس می کردند.

مهاجرت به تهران

پس از آن در شهریور 1329 هجری شمسی به تهران آمدند و چند سالی در مدرسه مبارک حاج ابوالفتح (رحمه الله علیه) به سر بردند و باقی کتب شرح لمعه از عام و خاص قوانین تا آخر جلدین آنرا در محضر شریف مرحوم آیه الله آقا سید احمد لواسانی (رضوان الله تعالی علیه) درس خواندند.

و بعد از آن چندین سال در مدرسه مبارک مروی به سر بردند. و به ارشاد جناب آیه الله حاج شیخ محمد تقی آملی (قدس سره) به محضر مبارک علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی (اعلی الله مقامه) رسیدند و آن بزرگوار چون پدری مهربان، سالیانی دراز در کنف عنایتش، همّ خویش را به تربیت و تعلیم ایشان مصروف داشت – به مدت 13 سال – و از فنونی چند دری بروی ایشان گشود.

از منقول تمام مکاسب و رسائل شیخ انصاری (قدس سره) و جلدین کفایه آخوند خراسانی (قدس سره) و پس از آن کتاب طهارت و کتابهای صلوه و خمس و زکات و حج و ارث جواهر را به صورت درس فقه خارج استدلالی محققانه، تا اینکه مطمئن شد و باور نمود که بر استنباط فروع از اصول تواناست. آنگاه حضرتش را به تصدیق مُنّه استنباط و قوه اجتهاد مشرف ساخت.

از معقول اکثر شرح خواجه طوسی (قدس سره) بر اشارات ابن سینا (قدس سره) و اکثر اسفار ملاصدرا (قدس سره) و کتاب نفس و حیوان و نبات و تشریح شفای شیخ الرئیس که از کتاب نفس تا آخر طبیعیات شفاء است. از تفسیر تمام دوره تفسیر مجمع البیان طبرسی از بدو تا ختم آن.

از کتب قرائت و تجوید:

شرح شاطبیه به نام «شراج المبتدی و تذکار المقری المنتهی» که شرح علامه شیخ علی بن قاصح عذری بر قصیده لامیه منظومه علامه شیخ قاسم بن فیره رعینی شاطبی در علم قرائات است. این قصیده 1375 بیت دارد که قافیه همه ابیات فقط «لام» است. مطلع این ابیات:

بَدَأتَ ببسم الله فی النّظم اوّلا

تبارک رحمانا رحیما و موئلاً

و مختوم این ابیات:

و تبدی علی اصحابها نفحاتها

بغیر تناهِ زربنا و قرنفلا

می باشد. شرح شاطبیه (در علم قرائات و معرفت قاریان) از کتابهای درسی بود که در مراکز علمی خوانده می شد و استاد علامه شعرانی (قدس سره) آنرا پیش پدرش خوانده بود.


از کتب ریاضی و نجوم:
رساله فارسی ملاعلی قوشچی در علم هیئت
شرح قاضی زاده رومی بر «الملخّص الهیه» از مؤلفات محمّد بن محمود خوارزمی چغمینی معروف به «شرح چغمینی».
استدراک بر تشریح الافلاک شیخ بهایی تألیف علامه شعرانی
کتاب «الاصول» مشهور به اصول اقلیدس صوری به تحریر خواجه طوسی که حاوی پانزده مقاله در حساب و هندسه است که همه مسائلش به براهین ریاضی مبرهن است.
اُکَرمالاناوس به تحریر خواجه طوسی
اُکَر ثاوذوسیوس در مثلثات و اشکال کروی به تحریرخواجه طوسی
شرح علامه خفری بر «تذکره فی الهیه» محقق طوسی در علم هیئت که شرحی استدلالی است بر مسائل هیئت. بعد از تعلّم شرح خفری بر تذکره به زیج بهادری که اتمّ و ادقّ و اجدّ زیجات است، پرداختند.
تعلیم کتاب کبیرمجسطی تألیف بطلیموس قلوذی به تحریر طوسی در علم هیئت است و شریفترین مصنف در این علم است و نیز مقصد اسنی و مطلب اعلی و نهایه النهایات در درس هیئت استدلالی می باشد، همانگونه که شرح خفری یاد شده و اُکَر ثاوذسیوس و اُکَر مالاناوؤس و کتاب «الکره المتحرکه» تألیف اوطوقوس به تحریر خواجه طوسی و رساله قسطابن لوقا در عمل به کره ذات الکرسی و نظایر این کتاب از متوسطات و اصول اقلیدس و کتابهای پایین تر از آن در حساب و هندسه و هیئت از بدایات در این رشته طبق مراتب درجاتی که نزد اهل هیئت معمول است می باشند.
استخراج تقویم نجومی که چهار سال تعلیم آن در محضر علامه شعرانی طول کشید حضرت استاد علامه حسن زاده (مدّ ظله العالی) به غوص در مسایل آن تا آنجا متبحر شدند که بر استخراج آن متمهّر گشتند و آنرا به طور کامل شرح کردند که هنوز چاپ نگشته است. از این زیج نه سال استخراج تقویم کردند که چاپ و منتشر شد.

در عمل به آلات رصدی:

اسطرلاب و ربع مجیّب به نحو کمال و معرفت آلاتی که در کتابهای یاد شده مذکور است.



از کتب طبّ:
قانونچه محمد بن محمود چغمینی
شرح الاسباب نفیس بن عوض بن حکیم طبیب
تشریح کلیات قانون شیخ الرئیس

در علم درایه و رجال:

دوره کامل رساله استاد علامه شعرانی که تاکنون چاپ نگشته است و دوره کامل «جامع الرواه اردبیلی» علیه الرحمه

در حدیث و روایت:

جامع وافی فیض کاشانی (رضوان الله تعالی علیه)

پس از خواندن جامع وافی به انخراط در سلک روات دین و انسلاک درسلسله حمله احادیث صادره از اهل بیت عصمت و وحی مشرف گشته است که دستخط شریف علامه شعرانی در کتاب «درآسمان معرفت» حضرت مولی آمده است.


در محضر علامه رفیعی قزوینی

در آن سنوات استاد آیه الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی (قدس سره) از قزوین به تهران تشریف فرما شدند و اقامت فرمودند که به هدایت جناب استاد شعرانی به حضور شریفش تشرّف یافتند و چند سالی (5 سال) در محضر مبارکش نیز به تحصیل علوم عقلی و نقلی و عرفانی از اسفار صدر اعظم فلاسفه و شرح علامه محمد بن حمزه مشهور به ابن فناری بر مصباح الانس صدر الدین قونوی و خارج فقه (طهارت و صلوه و اجاره از روی متن عروه الوثقی فقیه آقا سید محمد کاظم یزدی) و خارج اصول (از متن کفایه الاصول آخوند خراسانی) مشتغل بودند و به «فاضل آملی» از زبان مبارک ایشان وصف می شدند.



در محضر درس آیه الله حکیم الهی قمشه ای (رضوان الله تعالی علیه):

تمام حکمت منظومه متأله سبزواری و مبحث نفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه بر اشارات شیخ رئیس را تلمذ نمودند. و نیز در مجلس تفسیر قرآن آن جناب خوشه چین بودند که همه درسها بیش از ده سال در بیت شریف حکیم متأله الهی قمشه ای (رضوان الله تعالی علیه) بعد از نماز مغرب و عشاء برگزار می شد.

و نیز مدتی مدید در تهران در درس خارج فروع فقهیه و اصول علامه جناب آیه الله آشیخ محمد تقی آملی شرکت فرمودند.

و همچنین از اعاظمی که در تهران به ادراک محضرشان بهره مند بودند، جناب حکیم الهی و عارف صمدانی استاد محمد حسین فاضل تونی (رحمه الله تعالی علیه) است که قسمتی از طبیعیات شفا و شرح علامه قیصری بر فصوص شیخ اکبر محی الدین عربی را نزد ایشان تلمذ نمودند.

و قسمتی از طبیعیات شفا را در محضر مبارک جناب آیه الله حاج میرزا احمد آشتیانی (قدس سره) خوانده اند. و یکی از آن بزرگواران شیخ جلیل مفضال و خدوم علم و کمال و بارع در علوم عقلیه و نقلیه حاج شیخ علی محمد جولستانی (رحمه الله تعالی علیه) بود که در فراگیری لئالی منتظمه در منطق تصنیف متأله سبزواری پیش ایشان شاگردی نمودند.



تدریس همراه تحصیل

در مدت اقامت حضرتش در تهران در طی سیزده سال یا بیشتر همراه با اشتغال به تحصیل علوم از آن محاضر عالیه طبق روش معهود و سیره جاریه بین علمای روحانی به تعلیم و تدریس در مدارس (حوزه علمیه) روحانی نیز اشتغال داشتند و کتابهای ذیل را تدریس فرمودند:
معالم الاصول
مطوّل تفتازانی, « حضرت مولی شش دوره به تدریس مطوّل توفیق داشت » و معانی مطوّل از اول تا آخر و قسمت زیادی از بیان بدیع آنرا تحشیه فرمودند که بسیار گرانقدر و شریف است.
کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد در علم کلام که اینک با تصحیح و تعلیقات حضرتش به طبع رسید.
قوانین در اصول
شرح محقق طوسی بر اشارات شیخ رئیس در حکمت مشائیّه
شرح لمعه در فقه
ارث جواهر در فقه
لئالی منتظمه
جوهر نضید
حاشیه ملاعبدالله
شرح شمسیه

این چهار کتاب اخیر در علم منطق است.
هیئت فارسی در قوشچی
شرح چغمینی
تشریح الافلاک شیخ بهایی
اصول اقلیدس
زیج بهادری

این پنج کتاب در ریاضیات: هیئت و حساب و هندسه است و همچنین موفق به یادگیری زبان فرانسه گردیدند.


مهاجرت از دارالعلم تهران به شهر مقدّس قم

در دوشنبه 25 جمادی الاول/ سال 1383 هجری قمری برابر با 22 مهر 1342 هجری شمسی به قصد اقامت در قم، تهران را ترک گفته اند.

بعد از ورود به قم، تدریس معارف حقّه الهی و تعلیم فنون ریاضی را شروع کردند.

برخی از دروسی که حضرت استاد (حفظه الله تعالی) تدریس فرمودند، از شرح دفتر دل باب یازدهم جلد 2 شارح حضرت استاد صمدی آملی (حفظه الله تعالی) به شرح ذیل می باشد:
تدریس چهار دوره اشارات با شرح خواجه که در هر دوره ای با تصحیح دقیق و تعلیقات وشرحی محققانه همراه بوده است.(صفحه 253)
تدریس مصباح الانس به مدت هشت سال در حوزه علمیه قم برای چندین نفر از عزیزان به خصوص جناب عارف واصل حضرت حجه الاسلام سمندری نجف آبادی و جناب عارف واصل حضرت آقای دکتر امامی نجف آبادی و دوره دوم تدریس آن نیز در تاریخ 24/7/1370 برابر هفتم ربیع الثانی 1412 قمری آغاز شد که تا صفحه 49 این کتاب به طبع انتشارات فجر در طی 184 جلسه ادامه یافت و در تاریخ 26/11/71 با کسالت حضرت مولی تعطیل شد. (صفحه 255)
تدریس شرح فصوص الحکم قیصری چهار دوره که برای شاگردان املاء می فرمود و آنان مینوشتند. (صفحه 255)
تدریس یک دوره کامل شفا شیخ رئیس که در ضمن تدریس از روی چندین نسخه تصحیح شده و تعلیقات و حواشی نمودند. (صفحه 254)
تدریس چهار دوره تمهید القواعد در حوزه علمیه قم که هر دوره اش حدود چهار سال به طول انجامید. (صفحه 254)
تدریس « اُکَر مانالاؤس » که مدت سه سال در حوزه علمیه قم بطول انجامید. (صفحه 256)
تدریس دو کتاب « اُکَر ثاوذوسیوس و مساکن » به تحریر خوجه طوسی. (صفحه 257)
تدریس اصول اقلیدس. (صفحه 257)
تدریس دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی. (صفحه 263)

و ..............



ادراک محضر علامه طباطبائی (رحمه الله علیه)

حضرت استاد علامه، یگانه عصر به مدت 17 سال از محضر قدسی علامه طباطبائی (ره) بهره بردند. در خدمت ایشان کتابهای زیر را خواندند:
کتاب «تمهید القواعد» صائن الدین علی بن ترکه، که شرحی است شریف بر « قواعد التوحید » ابن حامد ترکه و تدرّس آن شب جمعه 12 شعبان المعظم سنه 1383 هجری قمری به اتمام رسید.
کتاب برهان منطق شفاء شیخ رئیس. تاریخ شروع آن شعبان المعظم 1386 هجری قمری مطابق با آذر ماه 1347 هجری شمسی بوده است.
جلد نهم اسفار صدرالمتألهین به چاپ جدید که از اول باب هشتم کتاب نفس تا آخر آن می باشد و درس آن در روز یکشنبه 23 شعبان المعظم مطابق با پنجم آذر ماه 1346 هجری شمسی بطور کامل پایان پذیرفت.
کتاب توحید بحار مجلسی. تاریخ شروع آن: شب پنجشنبه 14 شوال المکرم 1394 هجری قمری بوده است.
جلد سوم بحار که در مورد معاد و مطالب دیگر آن است و آنرا به تمامی خواندند.



از جمله چیزهایی که از محضر قدسی او استفاده کردند، تحقیق در مورد شعب علم، بحث از واجب تعالی و صفات او، تفسیر آیات قرآنی و تنقیب در عقاید حقّه جعفری بوده است.

حضرتش سوگند یاد کرده و می فرمایند: « به جانم سوگند مهمترین چیزی که در محضر شریف او جوهر عاقل را مبتهج می کرد، اصول علمیّه و امهّات عقلیه ای بود که القاء می فرمود و هر یک از آنها دری بود که درهای دیگری از آن گشوده می شد. به خداوند سوگند از محضر روحانی او علم و عمل فیضان می کرد؛ حتی سکوتش نطقی بود که هیمانی ملکوتی را حکایت می کرد. »


در محضر علامه محمد حسن الهی طباطبائی (ره)

از جمله کسانی که در عتبه علیای او اعتکاف داشتند، زبده علمای عامل و عمده عرفای شامخ، عروج کرده به مطالع یقین، حکیم متفقه، فقیه متأله، استاد علامه مکاشف و بحر معارف مولای حضرتش حاج سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی – برادر علامه استاد حاج سید محمد حسین طباطبائی تبریزی – بود که در فنون علوم غریبه اوفاق، جفر، رمل علم حروف، علم عدد و زُبُر و بیّنات و دیگر شعب ارثماطیقی از محضرشان بهره مند گردیدند.



در محضر حاج سید مهدی قاضی تبریزی (ره)

حضرت آقا به مدت چهار سال یا بیشتر جهت تعلم علوم ارثماطیقی در محضر گرانقدر عالم وفیّ زکیّ تقیّ، صاحب خط ممتاز، دوحه شجره قرآن و عرفان و برهان، فرزند صاحب کمالات و خوارق عادات، عالم کامل، مکمّل مکاشف، حضرت آیه الله العظمی حاج سید علی قاضی تبریزی مصداق « اَلوَلَدُ سِرُّ اَبیه» اعنی الحجه سید مهدی قاضی مشرف بوده اند. به فرمایش حضرت آقا: «ایشان در تعلیم من بذل جهد فرمود و او را بر من حقی است عظیم.»

به خداوند سوگند قلم و زبان به ادای شکر محشار نیکی هایی که این مشایخ عظام در حقّ ما نموده اند وافی نیست؛ اگر چه عله العلل و مفیض علی الاطلاق، الله ربّ العالمین است

و الحمد لله ربّ العالمین.

زندگینامه آیت الله کشمیری ره


آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری در تاریخ 1343 هجری قمری در یک خانواده کاملا" روحانی و سیادت در نجف اشرف چشم به جهان گشود.
از طرف پدر به جد بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت الله سید حسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحر آیت سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی منتسب بود.

والدین

والد ایشان ، حجة الاسلام سید محمد علی کشمیری بود که در کربلا به دنیا آمد و پس از مراحل تحصیل، داماد آیت الله سید محمد کاظم یزدی شد و به زهد و تعبد و روحانیت، معروف و مشهور بودند.

استاد می فرمودند:
پدرم فاضل بود اما در حد اجتهاد نبود.
به من علاقه وافری داشت، لکن به خاطر زهد زیاد و جو تند و سخت حوزه علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علمای اخلاق ( که نسبت صوفی گری به آنها می دادند ) به من که دوستدار این علما بودم و دنبال آنها می رفتم، سختگیری می کرد و مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی ( که منسوب به تصوف می دانستند ) منع می کردند .

گاهی از کفشدار حرم امیرالمؤمنین علیه السلام سئوال می کرد:
عبدالکریم به حرم آمده است؟
اگر می گفت: او را ندیدم، آن روز با من حرف نمی زد.

وقتی که سوار ماشین می شدم تا از نجف به کربلا برای زیارت بروم، تا درون ماشین همراهم می آمد و سفارش بسیار می کرد و می گفت:
اگر به بغداد بروی (آنروز بغداد از همه شهرهای عراق بدتر بود) تو را عاق می کنم.
وقتی از پدرم اجازه زیارت کاظمین که کنار بغداد بود می خواستم نمی گذاشت و می گفت:
دو امام در آنجا مدفون هستند ، اگر پایت به بغداد بیفتد به ریش سفید امیرالمؤمنین عاقت می کنم.

به ناچار، روزی به حرم جدم امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم و از فشارهای پدرم شکایت کردم. پدرم حضرت علی علیه السلام را در خواب دید که امام با اشاره دست، و کلام شیوا فرمودند:
« من از شکم تا سر عبدالکریمم»

بعد از آن پدرم خیلی به من کاری نداشت.
پدرم دعای کمیل و احتجاب و یستشیر را خود می خواند، و مرا به خواندن آن سفارش می کرد و می گفت:
پدر من آقا سید حسن مرا وصیت به خواندن دعای یستشیر کرده است.

پدرم با مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی دوست و رفیق بود به همین خاطر نام مرا عبدالکریم گذاشت و علاقه ایشان به لباس مقدس روحانیت موجب شد که هنوز مو بر صورتم روییده نشده بود که مرا به لباس روحانیت ملبس کرد.
وقتی مریضی به پدرم مراجعه می کرد، مقداری تربت امام حسین علیه السلام که قریب به سیصد سال قدمت داشت و قدری بوریا ( حصیر) همراه آن بود، چوب بوریا را در لیوان آب می زد و به مراجعین می داد و شفا پیدا می کردند.
آنقدر استفاده کرد که آن چوب بوریا ( یا حصیر) سیاه شده بود.

استاد می فرمودند:
شبی در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند:
بزرگ قوم شما از دنیا می رود و بین اقوام فاصله می افتد، همینطور هم شد، پدرم در سن 56 سالگی در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد.

[ از جمله کرامات جد ایشان که مشهور و بعضی در کتب مقاتل نقل کرده اند این است که عده ای از ترکهای ایران به کربلا مشرف شدند و از ایشان درباره قبر ششماهه امام حسین علیه السلام حضرت علی اصغر سؤال کردند، فرمودند:
یک شب مهلت بدهید تا جوابتان را بدهم.
با توسل به ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام، در عالم خواب ( یا مکاشفه) امام علیه السلام می فرمایند:
« علی اصغر روی سینه ام ( یا در کنارم) قرار دارد» و روز بعد جواب آنها را می دهد. ]






مادر و جد مادری

مادر استاد زنی پاکدامن ، مؤمنه و فرزند آیت الله سید محمد کاظم یزدی بود ( که ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود )
ایشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفت.

شجره سیادت

استاد می فرمودند:

ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است.
ما اصلا" قمی هستیم لکن اجداد پیشین ما به هند رفتند که یکی از آنان بسیار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سید حسین قمی کشمیری، که الان قبرش در کشمیر هند است و برای او نذر می کنند و قبرش را زیارت می کنند، او دارای کرامات بسیاری بود که مناظره ایشان با یک ناصبی مخالف از جمله قضایای جالب است.
( یکی از اهل باطل نزد آقا سید حسین کشمیری که مشغول وضو گرفتن بود می آید و می گوید:
دلیل حقانیت مذهب ما و باطل بودن مذهب شما یکی این است که من می توانم از زمین چند متر به طرف آسمان پرواز کنم و شما نمی توانید.
ایشان می فرماید: شما این کار را انجام دهید.
وقتی چند متر به طرف آسمان بالا می رود آقا سید حسین کفش پای خود به طرف او پرتاب می کند و کفش آنقدر بر سر این ناصبی می خورد که او را به زمین می اندازد، خجالت زده می شود و می رود. )

تحصیلات و اساتید

استاد از اوائل طفولیت به دستور والد به علوم دینی روی آوردند، چون حافظه و استعداد قوی داشتند ترقی ایشان سریع بود تا جائی که روزی میشد که یازده درس ( از فقه و اصول و فلسفه و ادبیات و ...) تدریس می کردند.

درباره اساتید خودشان فرمودند:
مقداری از سطح را نزد آقا شیخ مجتبی لنکرانی و مکاسب را نزد شیخ راضی تبریزی و قسمت استصحاب و تعادل و تراجیح را نزد آیت الله بهجت، و کفایة الاصول را نزد شیخ محمد حسین تهرانی و شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.

فلسفه را نزد شیخ صدرا بادکوبه ای و حاج آقا فیض خراسانی تلمذ کردم. مقداری از اسفار را نزد شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.

استاد در درس آیات عظام و بزرگانی همانند میرزا حسن بجنوردی و شیخ علی محمد بروجردی و سید عبدالهادی شیرازی و شیخ عبدالاعلی سبزواری و شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالقاسم خوئی شرکت و بهره ها بردند.

لکن عمده استفاده ایشان در فقاهت از محضر مرحوم آیت الله خوئی ( ره) بوده است تا جائی که در اجازه نامه اجتهادی که برای استاد نوشتند، این چنین مرقوم داشتند.
« یحرم علیه التقلید فیما یستبط.
آنچه از ادله استنباط کنند حرام است تقلید کنند.
( و شفاها" هم اجتهاد ایشان را متذکر شدند.) »

از مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ طهرانی اجازه روائی داشتند، و فرمودند:

من در ایام تحصیل کفایة الاصول را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت میلانی تفریظ نوشتند، ولی همه نوشته جات و اجازات و دفتر اخلاق و اذکار را صدامیان به غارت بردند.




به دنبال اولیاء خدا

استاد از طفولیت با جذبه ای که در نهادشان بود، به سوی حق و اولیاء الهی و کشیده می شدند.
با اینکه نوجوان بودند ملاقات با بزرگان نصیبشان می شد و آنها را دوست می داشت، فرمودند:
« من از اول دنبال پیرمردها بودم و رفیق جوان کم داشتم... و هر کدام را می دیدم که بوئی از طریق اهل بیت - ع - برده باشد دستورالعملی از آنها می گرفتم. »

اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. استاد فرمودند:
« نزدیک مدرسه جد ما سید کاظم یزدی ، با بچه های کوچه هم سن و سال بازی می کردم .
شیخ تا مرا دید اشاره کرد بیا نزدم، به نزدش رفتم و فرمود :
در مغزت نور است با بچه ها بازی نکن که تو به درد بازی نمی خوری!! »


آغاز تحول

عرفای بزرگ آغازی از تحول درونی دارند .
استاد هم از این قاعده مستثنی نبودند.
کلامی که آیت الله شیخ مرتضی طالقانی قدس سره به ایشان فرمودند از جمله این نقاط بوده است ، این واقعه در سنین طفولیت تقریبا" حدود هفت، هشت سالگی ( 1350 یا 1351ه ق)، اتفاق می افتد در حالی که شیخ مرتضی استادی در سن قریب هفتاد سالگی بوده است .

بیش از ده سال ( تا سن 21 سالگی) استاد به ایشان متصل بوده و حتی فرمودند: سالها هم حجره ایشان بودم .


شجره اساتید

اساتید اخلاق و عرفان ایشان به دو طریق به آقا محمد بید آبادی متصل می گردد، چنانکه آقا سید احمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقه نجف اشرف شجره اساتید خویش را به عارف کامل آقا محمد بید آبادی می رسانند.

اول:
سید عبدالکریم کشمیری متوفی 1419ه ق،
سید علی آقا قاضی 1366،
سید احمد کربلائی 1332،
ملا حسینقلی همدانی 1311،
سید علی شوشتری 1283،
سید صدرالدین کاشف دزفولی 1258
آقا محمد بید آبادی 1198.

دوم:
سید عبدالکریم کشمیری،
شیخ مرتضی طالقانی متوفی 1364ه ق،
آخوند ملا محمد کاشی 1333،
آقا محمد رضا قمشه ای 1306،
سید رضی مازندرانی 1270،
آخوند ملا علی نوری 1246
آقا محمد بید آبادی 1198ه ق

هجرت از نجف

از استاد سئوال شد :
با همه علاقه به نجف چرا به ایران آمدید؟
فرمود:

روزی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودم کسی از من پرسید:
صدام چطور آدمی است؟
گفتم: کلب عقور « سگ گزنده و نیش زن است.»
فردا بعضی از آشنایان برایم خبر آوردند که اسم تو را حزب بعث در لیست دستگیر شوندگان و اخراجی ها نوشتند.
صدام هم کسی نبود که از این مسائل به سادگی بگذرد، لاجرم با خوف و عواقب بعدی و اصرار بعضی به ایران آمدم با دست خالی، حتی دفتر جزوات اذکار و اخلاق را از من گرفتند.


تألیفات

وقتی از استاد درباره نوشتن جزوات درسی و اخلاقی و ذکری سؤال شد، فرمودند:

من درسهای اخلاق شیخ مرتضی طالقانی را نوشتم، جزوه اذکار و اوراد که از بزرگان گرفتم داشتم، و کفایة الاصول آخوند خراسانی را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت الله میلانی بر آن تفریظ نوشتند.
اشعاری هم به عربی سروده ام لکن همه آنها را وقتی از عراق به ایران می آمدم بعثی ها از من گرفتند و از بین بردند و هیچ دفتر و یادداشتی برایم نماند.

اقامت در ایران

بارها صحبت می شد که استاد به عراق باز گردند، با دید درونی می فرمودند :

نه، صدام کسی نیست که به او اطمینان کرد ( همانطور که بسیاری از علماء را کشت) چنانکه با دیگران چه ها که نکرد.
فرمودند:
یک بار گفتم با قرآن استخاره بگیرم ببینم چه می آید، این آیه آمد « لا تعثوا فی الارض مفسدین
در روی زمین به فساد نکوشید ( هود: 85)
که نهی در رفتن آمد. »

نامه مرحوم آیت الله خوئی

جناب علامه حجة الاسلام سید عبدالکریم رضوی کشمیری دام موفقا"

بعد از تحیت طیبه و دعا برای دوام صحت شما و شفای عاجل؛ نامه ای که متضمن تصمیم قطعی برای بازگشت شما به نجف اشرف است به ما رسید و بسیار مسرور شدیم؛ چرا که حوزه علمیه نجف اشرف، به امثال شما بسیار نیاز دارد، خداوند شما را برای خدمت دین موفق بدارد.
اما آنچه ما از سیره پسندیده و طیبه شما از نجف اشرف دیدیم، از مسائل مربوط به سیاست پرهیز شده و مورد شهادت ما است.
و نیز این مطلب که تمام علاقه شما در وظائف دینیه و سلوک حسن صرف می باشد.
و این نامه من به منزله شهادت کتبی درباره سلوک شما در حوزه علمیه نجف اشرف می باشد. با وجود این، من تضمین می کنم که هر گاه نیاز به شهادت شفاهی هم باشد، نزد ما مانعی از این گونه شهادت نیست.
من منتظر قدوم شما به نجف اشرف هستم تا حوزه علمیه نجف اشرف از وجود مبارک شما استفاده کند. وفقکم الله
تعالی لما فیه الخیر و الصلاح، فإنه سبحانه ولی التوفیق و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تاریخ 9 جمادی الاولی 1406 الخوئی


اقامت در قم تا وفات

استاد بعد از ورود به ایران در قم اقامت داشته و به تربیت انفاس مستعد پرداختند .
ایشان قریب ده سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند.
در تاریخ 30 آبان 1374 مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام بر کفن سلمان نوشت می فرمود:
سفر مرگ نزدیک است اما دست خالی هستم.
می فرمود:
مرگ در پیش است و شوخی نیست!
چند بار سؤال شد آقا در چه حالی هستید؟
می فرمود:
در حال نزع ( جان دادن) .
فرمود:
آقاسید هاشم حداد را در خواب دیدم بمن گفت چرا غمناکی؟ فرج نزدیک است.


به دفعات این شعر را می خواند:

کجا رفتند آن رعنا جوانان کجا رفتند آن پاکیزه جانان
همه بار سفر بستند و رفتند مرا خونین جگر کردند و رفتند
بعد می فرمودند: همه رفتند و آخری آنها سید هاشم حداد بود.

تذکر موت و زمزمه پرواز گاهگاهی برزبان ایشان جاری بود، تا جائی که وقتی به ایشان بعضی واردین عرض می کردند: آقا بسیاری توضیح المسائل نوشته اند ... !
در جواب می فرمودند:

مرگ در پیش است، و این آیه را می خواندند :
و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون. کل نفس ذائقه الموت.
ای پیامبر پیش از تو برای هیچ انسانی جاودانگی قرار ندادیم ، آیا اگر تو بمیری آنان جاوید خواهند ماند ؟ هر انسانی طعم مرگ را می چشد . سوره انبیا / 34 و 35


عشق به نجف اشرف بقدری در دلش بود که مشتاق بود به آنجا باز گردد ودر کنار قبر جدش امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شود.

لیکن اواخر عمر زمزمه قم و حرم حضرت معصومه علیهما السلام را می کرد و می فرمود :

اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه علیهما السلام دفن کنید.

بعضی دوستان می گفتند: آقا انشاء الله شما نجف می روید...
اما همان خواست ایشان، جنبه عملی پیدا کرد ...

وفات

آخرالامر این مصباح هدایت در اواخر ماه مبارک رمضان 1419 در قم سکته می کنند، دوستان ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال می دهند و حدود سه ماه در بیهوشی بودند، تا اینکه در روز چهارشنبه 18 فروردین 1378 مطابق با 20 ذی الحجه 1419 در سن 74 سالگی به لقاء محبوب شتافت.

جنازه شریفش را از تهران به قم منتقل و پس از تغسیل و تکفین آیت الله بهجت دام توفیقاته در صحن حرم حضرت معصومه علیها السلام بر آن نماز گزاردند.
به دستوررهبری، جنازه شریفش در قسمت بالا سر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها جنب قبر دیگر شاگرد آقا سید علی آقا قاضی یعنی علامه سید محمد حسین طباطبائی دفن نمودند.




اشتیاق به نجف اشرف

علاقه استاد به نجف اشرف آنقدر زیاد بود که توصیف آن مشکل است . جائی که شاه ولایت در آنجا مدفون باشد بمنزله صد است ، ( چونکه صد آمد نود هم پیش ماست) یعنی همه چیز در آنجا برای اهلش جمع است.

بارها می فرمود:

من اگر نجف بروم حالم خوب می شود، آنقدر نجف هیبت از صاحب هیبت ،امیرالمؤمنین علیه السلام دارد که اگر اعلم علماء به آنجا بیایند همانند یک طلبه معمولی می مانند .

علاقه بسیار ایشان به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام و دریافت کثرت برکات وافرمادی و معنوی سبب شد که در هجران دیار موحدان دائما" بسوزد!

می فرمودند:

سرزمین نجف منور است، وقتی توی ماشین از کربلا به نجف می آمدیم دخترکی قبل از یک فرسخ به نجف می گفت:
مادر ببین چقدر این سرزمین نورانی است!!

گاهی آنقدر توصیف نجف می کردند که انگار شهر دیگری در دنیا وجود ندارد و می فرمود:

همه ایران یک نجف نخواهد شد. نجف چیز دیگری است، حتی مساجد کوچک آنجا دارای یک معنویتی است که مساجد بزرگ ایران مثل مسجد گوهرشاد خراسان آن معنویت را ندارد.

فرمود:

آنقدر نجف مهم است که مانند مرحوم شیخ زین العابدین مرندی که مجتهدی مسلم و باتقوا بود، می آمد جلو درب صحن امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا که گداها می نشستند، می نشست. وقتی می گفتند آقا اینجا خوب نیست؟
می فرمود:
اینجا جائی است که امام زمان و حضرت خضر به طرف حرم می روند، من هم نشسته ام تا شاید توجهی به من کنند.

می فرمودند:

در نجف 360 پیامبر دفن هستند ولی در کربلا 260 پیامبر مدفونند، عظام حضرت آدم و جسد نوح کنار امیرالمؤمنین علیه السلام هستند .

در زیارت حضرت آمده:
السلام علیک یا مولای و علی ضجیعتک آدم و نوح
سلام بر تو ای مولای من و بر دو هم قبرت آدم و نوح علیهما السلام.

آری نجف جائی است که قبر امیرالمؤمنین علیه السلام را نوح پیامبر 700 سال قبل از طوفان ، برای وصی پیامبر ساخته بود.
یازده امام آنرا زیارت کردند و امروز حضرت بقیه الله علیهما السلام به زیارت جدش می رود، و از روایات ظاهر می شود که از نظر ثواب و اجر زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام از همه ائمه ( ع ) بالاتر و مهمتر است.


مرحوم سید هاشم رضوی شاگرد سید علی آقا قاضی می فرمود:
آقای کشمیری از معجزات نجف است، چون آن حوزه چنین افرادی را پرورش نمی دهد.


توسل به امیر المومنین ( ع )

درباره توسل به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
هر مشکل که برایم در نجف پیش می آمد، می رفتم صحن امیرالمؤمنین علیه السلام و هفت بار « نادعلی» می خواندم و مشکلم حل می شد.



محبت امیر المومنین ( ع )

مرحوم جعفر آقا مجتهدی « ره» مدفون در حرم امام رضا علیه السلام که با استاد سالها رابطه دوستی داشتند بارها گفته بود:
هر وقت آقای کشمیری را می بینم به یاد امیرالمؤمنین می افتم.


علاقه به وادی السلام نجف

استاد می فرموند :

اول کسی که مرا با وادی السلام آشنا کرد و فرمود؛ برای ارواح مؤمنین حمد و بعضی سوره ها را بخوان و به آنان هدیه کن، که آنها برایت دعا می کنند( و بارها غروبها با هم به وادی السلام رفتیم) مرحوم شیخ ذبیح الله قوچانی ( متوفی 1414 مدفون در سرداب صحن امام رضا )علیه السلام بود.

بعضی شبها به وادی می رفتیم، عمامه زیر سر و عبا به رو می انداختیم و می خوابیدیم.
با اینکه قبرستان مخوف بود و من هم شجاع نبودم اما میل شدید وادارم می کرد که شبها به قبرستان بروم و از هیچ چیز نترسم. گاهی هم در گرمای شدید نجف به وادی می رفتم، و بعضی درسها را در وادی برای طلاب تدریس می کردم.

در وادی دو مقام وجود دارد: یکی مقام امام صادق علیه السلام و دیگر مقام امام زمان ( عج)، که آنان آنجا نماز خواندند.


لزوم داشتن استاد

در سیره و روش آیت الله کشمیری استاد حاذق نقشی بسیار برجسته دارد بارها از ایشان شنیده شد که :
استاد جزء لوازم اولیه تهذیب و جهاد اکبر است و بدون آن بسیار مشکل است، چه آنکه آفات و عوارض و شهوات نفس را کسی میتواند مدوا کند که خود این راه را رفته باشد و حاذق باشد.



احترام به بزرگان دین

استاد می فرمودند :
در نجف این چنین بود که اگر اهل علمی راه عرفان را پیش می گرفت به او اتهام تصوف می زدند. یکی از بزرگان نجف به من گفت:
نزد آقای قاضی می روی؟
گفتم: آری!
گفت: او شما را از اجتهاد ساکت می کند. !
مرحوم آیت الله سید عبدالعلی سبزواری به درس خارجش رفتم، او اهل دل بود. ایشان اوایل کارش در مدرسه آخوند خراسانی بود، به خاطر اتهام به صوفی بودن بیرونش کردند.

ایشان می فرمودند:
اینان نمی دانند هرگاه یکی از استخوانهای تقوا و عارفی می میرد معمولا" بعدش بلا می آید، الان همه رفتند، شما زحمت بکشید جای آنان را بگیرید، آنهائی که من دیدم الآن نیستند...


معیار درس خوب

درباره کسانی که خوب درس می دهند می فرمود:
خوب درس دادن معیار نیست که به درد قبر و قیامت بخورد، معیار خوبی نزد حق تعالی، تدریس با تهذیب است.


نصیحت به طلاب

عده ای جهت عمامه گذاشتن خدمت ایشان آمده بودند و تقاضای نصیحت کردند، استاد فرمودند:
عمامه گذاشتن شرط دارد، و آن اینکه دائم در حضور خدا باشید و غفلت نکنید!






استخاره عنایتی

استاد در مسجد مسابک ( شیره پزها) امامت جماعت داشتند، و در تابستانها در صحن کربلا نماز جماعت می خواندند، چون جد ایشان آقا سید حسن کشمیری و عموی بزرگ ایشان آقا سید مصطفی آنجا نماز می خواندند، مردم آشنائی با ایشان داشتند و به ایشان اقتدا می کردند. تدریس علوم دینی هم می نمودند، ولی مراجعات استخارات زیاد داشتند.
ایشان می فرمود:
در نجف خدمت آقا شیخ علی اکبر اراکی می رسیدم، دستورالعملی برای استخاره خواستم، ایشان یک اربعین روزه به اضافه سوره نور را با عدد و شرایط مخصوصی فرمودند، من هم انجام دادم.

در عالم رؤیا دیدم، در ایوان طلا امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ایستاده، نوح پیامبر، با عمامه بزرگ در عقب سر ایشان ایستاده، امام به من تسبیح دادند.

خواب دیگری دیدم که آقا سید ابوالحسن اصفهانی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودند و به من تسبیح دادند.

خواب سومی هم دیدم که در کفم چیزی مانند ماه است و کم کم نور آن زیاد می شود، از آن به بعد استخاره ام شهرت پیدا کرد و مراجعاتم زیاد شد.

از استاد سئوال شد شما قرآن را حافظ هستید؟
فرمودند: نه.
عرض شد:
شما با تسبیح استخاره می گیرید، از آیات قرآنی جواب می دهید!؟
فرمودند:
به دلم الهام می شود.
سئوال شد: استخارات شما صد در صد درست در می آید؟

فرمودند:
استخارات مربوط به حال انسان هم می شود، چطور شاعر نمی تواند در همه ساعات روز و شب شعر بگوید، باید حالش بیاید، وقتی حالش می آید استخاره مطابق واقع می شود...


نهی از منکر و الهام قلبی

می فرمودند:
گاهی مسایل به صورت الهام به دلم تفهیم می شود.
چنانکه روزی شخصی منزل استاد آمد و صدای تلویزیون در خانه شنیده می شد.
آن شخص برای اینکه خودی نشان بدهد گفت:
این صدای تلویزیون حرام است.

استاد فورا" ( به الهام قلبی) فرمودند:
بلند شو، برو حرام آن است که دیروز صبح سیلی به صورت عیالت زدی و فلان فحش را دادی.

در خلوت و سکوت

آن عزیزی که عاشق امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و صدها عطایا از حضرتش نصیب او شده، مجبور شد به ایران بیاید، و به فراق و هجران مبتلا شود. آرزویش رفتن به نجف اشرف بود.
هجران و کسالتهای جسمانی سبب شد که این شمع فروزان خاموش، و در خانه به عزلت نشسته و مهر سکوت بر لب زند.
عجیب این است که یکی از بزرگان قم منزل استاد آمده بود و گفته بود شما تدریس کنید!! می فرمودند:
من حال ندارم، اینان از تدریس صحبت میکنند.
وقتی دیگر فرمودند:
اینان حال مرا درک نمی کنند.
راستی چه بهره هایی از مجلس تفکر و سکوت ایشان نصیب اهلش شد و چه خاطراتی از جنابش در دلهای دوستانش ماند .!

البته دو نفر از اولیاء در نجف به ایشان فرمودند:
اگر ایران بروی خاموش می شوی...

و گاهگاهی این کلام را از گوینده اش نقل و یاد می کردند...


زیارت اهل قبور

استاد مسافرت مکه و مدینه نصیبش نشد و قبور پیامبر و چهار امام علیهما السلام را از نزدیک زیارت نکردند.
از قبور ائمه ، اول امیرالمؤمنین علیه السلام و بعد امام حسین علیه السلام، و از امام زاده ها حضرت ابوالفضل ( ع ) در کربلا و سید محمد فرزند امام هادی علیه السلام در سامراء و از قبور علما به قبر سید علی آقا قاضی در نجف و بابا رکن الدین در تخت فولاد را زیاد اهمیت می دادند و ممتاز می شمردند وازقبور قم حضرت معصومه علیهما السلام و علی بن جعفر علیهما السلام را مهم می شمردند.

عدم استطاعت برای سفر حج

روزی در اواخر عمر استاد، دو نفر جوان عرب به نزد ایشان آمدند و گفتند:
ما فرزند فلانی هستیم که قبلا" در نجف کاسب بوده و با شما مرتبط بوده است، و الان در کویت ( یا بحرین) اقامت دارد، نذر کرده که اگر حاجتش برآورده شود شما را به حج تمتع ببرد، برای این دستور پدر خدمتتان رسیدیم، چه می فرمائید؟
ایشان فرمودند:
به پدرتان سلام مرا برسانید و بگوئید من استطاعت جسمانی ندارم و نمی توانم بیایم، از ایشان این وجوب ساقط است.


تجلیل از بزرگان

استاد عده ای از بزرگان اخلاق و عرفان را با احترام و با تجلیل یاد می کرد که بعضی از آنها را به عنوان ادای حق اساتید و بعضی را به خاطر مقامات آنها ، متذکر می شدند ، مانند :
ملا حسینقلی همدانی، آقا سید احمد کربلائی، آقا سید علی قاضی، سید مرتضی کشمیری، شیخ زین العابدین مرندی، شیخ طه نجف، شیخ مرتضی طالقانی، شیخ علی اکبر اراکی، آقا سید حسن کشمیری، آقا سید هاشم حداد، آقا سید عبدالغفار مازندرانی، مستور آقا شیرازی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و ...





انس حقیقی با قرآن کریم

استاد حافظ کل قرآن نبودند، ولی در حافظه شان آیات ممتاز و قبل و بعد آیات را از حفظ می خواندند، و در موارد استخاره زیاد دیده شد که با آیات جواب می دادند.
می فرمودند:
من در زمانی که نجف اشرف بودم، هر سه روز یک ختم قرآن می کردم، و در حل مشکل افراد، بسیار شنیده شد که به بعضی سوره ها و آیات قرآنی حواله می دادند.
یکی از اهل دانش که با خانواده اش مشکلی داشت نزد ایشان آمد و راه حلی می خواست، فرمودند:
قرآن بخوانید تا این مشکل حل شود.
آن شخص گفت:
مدتهاست که لای قرآن را باز نکرده ام!!

گاهی سوره های بزرگ قرآن همانند آل عمران را به بعضی که تقاضای دستورالعملی می کردند می فرمودند بعد معلوم می شد که طرف اصلا" حال خواندن ندارد، که ایشان به خواندن قرآن مصر بودند و امر می کردند.

زمانی برای ترغیب به خواندن قرآن می فرمود:
مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی تا چهار سال در مشهد هر شبی تا به صبح قرآن ختم می کرد و به امام رضا علیه السلام هدیه می کرد، تا به آن مقامات رسید.

نقل شده از تلامذه مرحوم آیت الله شیخ مجتبی لنکرانی استاد حوزه علمیه نجف( که آیت الله کشمیری، بعضی درسهای سطح را نزد ایشان خواندند ) که ایشان اواخر عمر قرآن بسیار می خواند، و گاهی می فرمودند :
کاش بجای تدریس بعضی کتابها در جوانی، قرآن می خواندم!
تا اینکه روزی از آیت الله کشمیری نیز مانند همین کلام شنیده شد !!

اواخر عمر شریفش که کسالت جسمانی داشتند و حال مطالعه و مراجعه نداشتند و تنها بودند و تفکر می کردند، گاهی از آیات قرآنی می پرسیدند،
از جمله چند بار آیه 3 سوره ضحی را ( ما ودعک ربک و ما قلی) را پرسیدند به چه معنی و منظور است.
هر یک از شاگردان چیزی می گفتند، بعد که به تفسیر مراجعه شد جواب اینطور معنا شد:
ای پیامبر ما ترا رها نکردیم و وحی را از تو قطع ننمودیم ( و ترا مبغوض نکردیم و خشم نگرفتیم.)

از جمله دستورالعملهای ایشان به حاجتمندان و سائلان کلمه ( انس با قرآن) بود

و این چنین مردان خدا از کلام محبوب لذت می برند و همه را دعوت به این چشمه جوشان ازلی و ابدی می کنند.


اعتقاد راسخ به ولایت ائمه معصومین ( ع )

سیره استاد در سه چیز بود :
معرفت نفس
معرفت ولایت
معرفت رب

ولی حساسیت و تعصب خاصی درباره ولایت داشت که بارها از جنابش ظاهر شد.
وقتی شخصی به منزل استاد آمده بود و از کسی که اهل دانش بود و منصبی داشت صحبت کرد، که آنکس حق حضرت زهراء علیهما السلام را منکر و مانند اهل سنت نظر داده است!!
بقدری ایشان ناراحت شد و عصبانی شد که با تمام وجودش به قائل آن حمله کردند
بطوریکه مانند این ناراحتی از ایشان دیده نشده بود، عجیب آنکه مدتی بعد ، آثار آن حمله ظاهر شد و آن شخص معزول شد.

روزی از یکی از دانشمندان نجف صحبت شد ، فرمودند:
من جوان بودم و او پیر بود، مطلبی در باب ولایت گفت که از ناراحتی می خواستم با مشت به دهانش بکوبم.

یک بار از یکی که ادعای دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام را می کرد و مربوط به بعضی از فرقه ها بود مطالبی شنیدند، ناراحت شدند و گفتند :
او بی سواد است ( و واقعا" هم همینطور بود).

روزی فرمود:
فلان شخص با اینکه خیلی علم و فضل ظاهری دارد اما فلان حرف را که در امر ولایت ( یا توحید) زد، یک پول هم ارزش نداشت.

وقتی نزدش گفته شد که شاعری گفت:
امیرالمؤمنین ابن ملجم را دیده و فرموده: اگر مرا بکشی من ترا شفاعت می کنم!!
فرمود:
گوینده حرف بی ربطی زده است، ابن ملجم اشقی الاشقیاء است.!

می فرمودند:
استاد ولائی حوزه ها باید زیاد شوند که در امور ولایت مطلقه هم چشیده باشند و هم تدریس کنند تا کمبود و ضعف اهل دانش در ولایت برطرف شود.


نماز شب

استاد سفارش اکید به خواندن نماز شب می نمودند، گاهی بعضی که دستورالعملی می خواستند می فرمود:
نماز شب بخوانید، بعضی اعمال مقام می آورد مانند نماز شب ( عسی أن یبعثک ربک مقاما" محمودا") که انسان به مقام محمود می رسد و مجاور خدا می شود.

توضیح:
مرحوم سید علی آقا قاضی سبک نماز شب خواندنش همانند رسول الله علیه السلام بوده، بنابر نقلی که شده الان این سیره متروک گشته است.
مرحوم سید هاشم رضوی شاگرد آقای قاضی نقل کردند که سبک آقای قاضی این چنین بود که شب کمی می خوابید، بعد بلند می شد و چهار رکعت از نافله را می خواند، با حالی که از مناجات و ادعیه و تفکر داشت، سپس می خوابید، باز برای مرتبه دوم بیدار می شد و چهار رکعت دیگر نماز نافله را می خواند، و سپس می خوابید و برای بار سوم بیدار می شد و سه رکعت بقیه نماز را می خواند.


اجازه ذکر از اساتید

استاد از عده زیادی اجازه شفاهی داشتند، چنانکه وقتی فرمودند:
مرحوم سید هاشم حداد به من و به آقا سید محمد حسین حسینی تهرانی اجازه ذکر دادند.
از مستور آقا شیرازی و بعضی اساتید دیگر نیز اجازه کتبی داشتند ( که متاسفانه صدامیان آنها را در سر مرز از استاد گرفتند).

ایشان نیز به بعضی از شاگردان اجازه کتبی و به عده ای اجازه شفاهی می دادند

وقتی می فرمودند:
تا کسی قوه اجتهاد پیدا نکند به او اجازه اجتهاد نمیدهند و در سلوک هم به کسانی اجازه می دهند که قابلیت سلوک را داشته باشند. سالک به همت و نفس مرد خدا راه می رود، تا به مقصد برسد.


موت اختیاری

از ایشان سؤال شد آیا شما موت اختیاری دارید؟
فرمود:
الان ندارم، ولی دارنده آن دارای مقامی بس بلند است.


معیار علی علیه السلام است

عشق به امام علی علیه السلام و علاقه به ساحت ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بقدری در قلب استاد زیاد بود که کسی نمی توانست آنرا توصیف نماید.
یکی از بزرگان در یکی از شهرهای ایران، گاهی خدمت استاد می رسید و محبت می ورزید، حتی خمس مالش را به ایشان می داد و ...
روزی یک نفر از اهل دانش، مطلبی را از آن شخص نقل کرد که بوی از تعریف خلیفه دوم می داد .
آنقدر ایشان ناراحت شدند و مطلبی را بر علیه آن کلام و گوینده آن گفتند که از زبان و چهره ایشان خشم گویا بود.
مسلک ایشان اینطور بود، که معیار علی علیه السلام بود، و هر حرف از هر کس حتی از بهترین شخصیتها صادر می شد، ذره ای بوی نا آشنائی می آمد ناراحت می شد، خشم درون را بشکلی بیان می داشتند.




امتحان الهی

طبق روایت پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم که فرمودند:
« البلاء المؤمن امتحان و للاولیاء کرامه
بلاء برای مؤمن امتحان است و برای اولیاء کرامت است»

استاد بر اثر عارضه سکته قلبی، به صبر در بلا مشغول و به اکتساب کرامت موفق بودند.
در این دوران نقاهت صبحی فرمودند:
هر چه امروز صبح فکر کردم نام پسر بزرگم چیست بیادم نیامد، لذا از همسرم، سؤال کردم که نامش چیست!!
از این بیان می خواستند بفهمانند که انسان در معرض بلا و امتحان است و فقط بخدا باید پناه ببرد.


داعیه ای نداشتند

درباره افرادی که ادعای رؤیت امام زمان را می کردند و افرادی را دور خود جمع می نمودند سؤال شد، فرمودند:
اینطور مسائل ( با این سر و صدا) در عراق نبود، همه اینها دکان است.

وقتی سؤال شد شما امام زمان را دیده اید؛ با اینکه حال و خصوصیت صورت حضرت و بعضی جزئیات دیگر را گاهی بیان می داشت در جواب سؤال می گفتند :
خیر.
گرچه شواهد و فتوحات در این باره گواهی می دادند؛ ولی هیچ داعیه گفتن برای این مطلب که امام زمان را دیده ام نداشت.!!

اقتداء ملائکه

استاد می فرمودند:
در اطاق به تنهائی مشغول نماز بودم، در رکوع که مستحب است بین دو پا را نگاه کرد، بین دو پایم را نگاه کردم. دیدم عده ای با لباس سفید به من اقتدا کردند. متوجه شدم اینان فرشتگان می باشند ...
( در روایت هم آمده است، کسی که برای نماز اذان تنها بگوید یک صف ملائکه اقتداء کننده، و اگر اقامه هم بگوید، دو صف ملائکه به مصلی اقتدا می کنند. )



ارادت به بابا رکن الدین

استاد می فرمودند:
من هر وقت در زندگیم، مشکلی برایم رخ می دهد، یک سوره یاسین برای بابا رکن الدین مدفون در قبرستان تخت فولاد اصفهان می خوانم، مشکلم حل می شود.


در محضر استاد

مولف کتاب سیری در آفاق می نویسد:
در روز هفتم فروردین سال 1373 خدمت آیت الله کشمیری رسیدم ...
از حالش پرسیدم، با حالت رضا و خشنودی جواب دادند اما نفس نفس زنان! دستگاه تنفس ( اکسیژن) کنار حیات منزل بود تا در مواقعی از آن استفاده شود کلاهی پشمین بر سر داشت، سر مبارک را پایین انداخت و در سکوت فرو رفت، و گاهی با چشم های پر فروغش نگاهی می کرد و باز سر را به زیر می انداخت...
گفتم: اولین بار است خدمت رسیده ام چیزی بفرمایید توشه راهم باشد و شما را بدان یاد کنم با تبسم ملیحی فرمود:
چه بگویم و سر را به زیر انداخت و در سکوت عمیقی فرو رفت...
عرض کردم: از کجا باید ذکر و یاد را شروع کرد؟
فرمود:
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ( انبیاء : 87) سجده یونسیه و قرآن بخواند.

عرض کردم: برای ورود به این وادی استاد لازم است؟
فرمود: بدون استاد نمی شود.
گفتم : استاد از کجا شروع کنم؟
فرمودند: همین نقطه شروع است.

عرض کردم: بعضی می گویند: واقعیت اذکار و اوراد و ختومات را ما درک نمی کنیم! آقا نگذاشت سخنم تمام شود،
فرمود:
باید بگویم و داشته باشیم یعنی اذکار را بگویم و ختومات را داشته باشیم
عرض کردم:
در نماز امام زمان که صد مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین می گوئیم، شیطان وسوسه می کند که این انحصار در عبادت او و استعانت و یاری از او دروغ است.
فرمود: استعاذه کنید به خدا از شیطان رجیم.

عرض کردم: حضرت عالی در نجف اشرف با مرحوم آقای حاج سید جواد قاضی طباطبائی ( برادر سید علی آقا قاضی) هم ارتباطی داشتید؟
فرمود: نه
عرض کردم با سید علی آقا قاضی چطور؟

با گفتن این جمله، چهره ایشان باز شد و فرمود:
هر روز پیش هم بودیم. همیشه، اگر یک روز نمی رفتم، می فرستاد دنبالم که چرا نیامدی؟

عرض کردم:
آقا از خدا خواسته ام مورد عنایت حضرت عالی واقع شوم!
با ملاطفت و مهربانی فرمود:
شما خوبید و خادم اهل بیت، آنها اصل هستند و همه چیز از آنها است، معاصی و گناهان مانع از وصول است.

عرض کردم: هر وقت ما توفیق پیدا کنیم برای عرض ادب به ائمه و مخصوصا" امام زمان ( عج) قبل از سلام و عرض ادب مورد عنایت آن بزرگواران واقع شده ایم، که این توفیق نصیبمان شده است؟
آقا فرمودند:
بله همین طور است، عنایت آنها است ( که آنها ما را یاد می کنند بعد ما یاد آنان می کنیم)...

سیره استاد در ادعیه و اذکار

سیره استاد نسبت به عموم و تلامذه خاص فرق می کرد.
هر کس طلب اوراد و ادعیه و توسلاتی می نمود، عطا می کردند.
اما نسبت به خواص دستور تفکر و تعقل می دادند و نکات ضعف و وقت و آثار وصفی و اخروی را متذکر می شدند.

برخی که طریق بعضی ... را داشتند خیال می کردند استاد فقط ذکر می دهند، که اینطور نبود، و همیشه می فرمودند:
اذکار و ادعیه با شرایط تأثیر می گذارد و مراقبه حرف اول، از شرایط لازم است چنانکه بارها از مرحوم آقای قاضی نقل نمودند.
استاد نوع اذکار، از نظر کمی و کیفی، لفظی و قلبی، زمانی و مکانی، روحی و جسمی، دنیوی و اخروی را برای خواص متذکر می شدند و این رشته کار ساده و آسانی نیست و کسی می تواند که هم خود راه را رفته و هم حاذق به طالبان باشد.

مثلا" بعضی اوراد برای قوی شدن اراده، و بعضی برای رؤیت ارواح و عده ای برای زیاد شدن رزق، و دسته ای بریا توحید و فناء فی الله، و تعدادی برای محبت می باشد.

از نظر استاد مثلا" برای توحید بعضی اذکار فقر ظاهری می آورد و بعضی ها نمی توانند تحمل کنند، لذا متذکر آثار می شدند. استاد میان افراد مجذوب و غیر مجذوب فرق می گذاشتندو چه میل کلی و جزئی فاصلة بسیار دارد و ثمرات روحی و مزاجی هم تفاوت اندک ندارند.

سه چیز با برکت

از چیزهایی که برای برآمدن حاجت دنیایی و آخرتی، اجازه نمی خواهد و آثار هم دارد، استاد در موارد مختلف به افراد می فرمودند سه چیز است:

اول: ذکر استغفار، استغرالله ربی و اتوب الیه.
دوم: ذکر صلوات: اللهم صلی علی محمد و آل محمد.
سوم: صدقه دادن.

ذکر به اندازه و نظر استاد

سیره استاد بر این بود که هر چه استاد طریق گفت به همان اندازه باید ذکر گفت.
از پیش خود و با خواندن از کتابی، نباید اذکار را گفت.
ظرف و مظروف چون تطابق نداشته باشند عوارض پیدا می کند.
می فرمودند:
فلان اهل دانش در نجف اشرف عدد ذکر محبت را بیشتر گفته بود و ستون ( مسجد یا تکیه ای را ) می بوسید.
فلان عوام ، ذکری در این باره می خواند و دیدند الاغی را می بوسید.
فرمودند نباید از دستور استاد بیشتر گفت و تجاوز کرد ( که افراد ناقابل و بی ظرفیت برای آنان مشکل ایجاد می شود).

شب زنده داری و نماز شب

امام عسکری علیه السلام فرمود:
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الا بامتطاء الیل: اتصال و وصول به خداوند سفری است که جز با شب زنده داری طی نمی شود.

در دستورالعمل های استاد نسبت به سالکین، مسئله بیداری شب و ریاضت در سحر بوده، و سحر را أفضل از بین الطلوعین می دانستند.
امر به نماز شب از سفارشات اکید ایشان بوده که رمز موفقت سالک می دانستند.


سجده

در طریق اساتید آیت الله کشمیری ، سجده یکی از ارکان بندگی و توحید است. معمولا" سفارش ایشان به ذکر سجده بود و می فرمودند:
ائمه سجده ها داشتند، یکی سجده حضرت موسی بن جعفر علیه السلام « عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک» بسیار عالی است و دیگر ذکر یونسیه آن هم بعد از نماز عشاء تا به آخر شب،چون شیطان بر آدم سجده نکرد، و بدبخت شد، از سجده خوشش نمی آید و سالک لازم است آن را ترک نکند.

از عیال آخوند ملا حسینقلی همدانی بعد از فوتش سئوال کردند شما از آخوند چه دیدید؟
گفت: ایشان همیشه در سجده بود.
وقتی آقا سید احمد کربلائی استاد آقای قاضی فرزند جوانش فوت کرد ایشان در سرداب منزل در سجده بودند بعد سر از سجده برداشت و سر قبر پسرش آمد.


سوره حشر

درباره سوره حشر می فرمودند:
سوره حشر مخصوصا" چهار آیه آن دارای امتیازات بسیار و برای استجابت دعا خوب است .

سوره یس

درباره سوره یس می فرمودند:
سوره یس قلب قرآن شد بخاطر چهارده معصوم که این طور وارد شده است یس ( صلی الله علی محمد و آل محمد) و القرآن الحکیم.

سوره انشراح

درباره سوره انشراح می فرمودند:
برای کسانی که قبض دارند و سینه شان تنگ و مغموم است خواندنش خوب و سینه را فتح و باز می کند. و مرحوم آقا سید هاشم حداد این مطلب را گفته اند و تجربه هم نشان داده است.

مسبحات ست

درباره سوره های ششگانه، یعنی مسبحات ست سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن، اعلی می فرمودند:
مرحوم سید علی آقا قاضی خود شبها قبل از خواب می خواند، چه آنکه روایت دارد پیامبر هم قبل از خواب می خواندند و می فرمودند، در این سوره ها آیه ای است که بهتر از هزار آیه است .
امام باقر علیه السلام فرمود:
کسی که قبل از خواب بخواند نمی میرد تا آنکه حضرت قائم علیه السلام را درک می کند و اگر بمیرد در جوار پیامبر می باشد.


تاثیراذکار و ادعیه

استاد می فرمود:
تأثیر اذکار به کمالش که جمع شرایط را دارا باشد است که متأسفانه خیلی ها این نکته دقیق را توجه ندارند!!
و همچنین اجازه صاحب نَفَس را دخیل می دانستند و همانند اجازه طبیب به مریضها در کمیت و کیفیت لازم و ضروری می دانستند، چه آنکه قابل و ناقابل با هم فرق می کنند، و مزاج و اعصاب هم متفاوت می باشد و رعایت حال طالب ذکر، اولی و بسیار مهم است.

اما سیره ایشان در دادن اذکار این بود که شخص را محروم نمی کردند، لکن بعضی ها را لایق نمی دیدند عدد کثیری می داد که طرف نمی توانست بجا بیاورد.

به بعضی اعداد را متذکر می شدند اما طالب ، شرائط را نمی توانست جمع کند و می فرمودند:
شما هم خدا را می خواهید و هم خرما را، و اخلاص را شرط کمال می دانستند.

وقتی از جنابش سؤال شد که ذکر بلا و مریضی هم می آورد؟ می فرمود:
یاد خدا و ادعیه، شفا بخش است مگر تسخیرات و امثال آن که نکبت آور است، و یا اذکاری که از نظر کمی و کیفی سنگین باشد و عوارضی برای خواننده آن داشته باشد، مانند کسی که می خواهد اراده اش قوی شود ذکری می خواند که از شرائط آن ترک دنیاست و از آن طرف ذکری هم می خواند که بسیار می خواهد دنیایش خوب شود که با هم سازگاری ندارد و عوارض دارد.

مرحوم سید علی آقا قاضی، در دستور العملی به مرحوم سید محمد حسن الهی طباطبائی برادر علامه طباطبادی چنین می نویسند:
از دادن اوراد به غیر مضایقه نیست الا اینکه محل را ملاحظه نمائید تا طالب صادق ندیدید ندهید، إذاعه اسرار حرام است.


دعای یستشیر

از جمله ادعیه ای که استاد اهتمام به آن داشتند و سفارش به آن کردند که در صبح و شب خوانده شود دعای شریف یستشر است که پیامبر صلی الله و علیه و آله وسلم به امیرالمؤمنین علیه السلام تعلیم داد و فرمود:
برای هر شدت و رخاء بخوان، و خلفاء خود هم تعلیم بده و از خودت دور مکن که گنجی است از گنجهای عرش.

می فرمود: پدرم خودش این دعا را می خواند و سفارش به خواندنش می کرد و می فرمود پدرم آقا سید حسن کشمیری مرا وصیت کرد این دعا را بخوانم.

دعای مشلول

از جمله دعاهائی که در آن اسم اعظم است و هم و غم را برطرف می کند و برای شفاء مریض مؤثر است دعای مشلول است که استاد بارها برای مریضها و درمان دردهای سخت دستور می دادند که آن را بخوانند.
اول دعا اینست: اللهم إنی أسئلک باسمک بسم الله الرحمن الرحیم یا ذالجلال و الاکرام... .

زیارت امیر المومنین ( ع )

در توسل و زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام، زیارت ششم را سفارش می کردند و می فرمودند:
مرحوم سید علی آقا قاضی به این زیارت تأکید داشتند.

امام صادق علیه السلام فرمود:
من ضامنم نزد خدا، هر کس زیارت کند امام علی و امام حسن علیهما السلم را به این زیارت، خواه از نزدیک و خواه از دور، زیارتش مقبول و عملش مزد داده، و سلامش به ایشان برسد و پسندیده گردد و حاجتهایش برآورد شود هر چند بزرگ باشد.

اول زیارت اینست: السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا صفوة الله السلام علیک یا امین الله .. لا فرق الله بینی و بینکما..

نماز

استاد نماز مرحوم قاضی را متواضعانه و با توجه توصیف می کرد و درباره مرحوم شیخ علی اکبر اراکی می فرمود:
شبها تا به صبح عبادت می کرد، همانطور که مستور آقا شیرازی شبها را به نماز و عبادت می گذراند.

درباره نماز عبدالرحیم قصیر می فرمود:
شیخ محسن تهرانی خدمت جد ما آیت الله سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی گلایه کمبود رزق و وضع بد مادی خود کرد، جد ما فرمود: چرا نماز عبدالرحیم قصیر را نمی خوانی؟
او خواند و وضع مادیش خوب شد.

این نماز در حاشیه مفاتیح الجنان در قسمت نمازها ( برای زیاد شدن روزی) می باشد که از کتاب کافی مرحوم کلینی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است، چون سائل نامش عبدالرحیم قصیر بود به این نماز مشهور شده است.






زیبا فرمودند

یک نفر از طلاب کویتی ( یا بحرینی) که جوان بود و گاه گاهی محضراستاد حضور پیدا می کرد؛ یک روز عرض کرد: خدمت آیت الله بهجت که رسیدم، از من پرسید:
درس چه می خوانی ؟
گفتم: مقدمات ( اولین کتابی است که طلاب می خوانند).
فرمود:
بر شما باد بر مؤخرات ( یعنی توجه شما به مقصود و محبوب و ذی مقدمه باشد).

استاد فرمود: ایشان زیبا فرمودند!!

امتحان است

یکی از افرادیکه با جنابش محشور و متصل بود و مشکل عیال داشت که به بعضی امراض مبتلا بود خدمت استاد عرض کرد:
پیش عده ای از اولیاء الهی رفتم و هر کدام دستوری دادند و انجام دادم اما نتیجه ای نگرفتم. آیا این مرتاض خانواده، اثر گناهانم هست که او خوب نمی شود؟
فرمودند:
این مسئله برای شما امتحان است، اگر صبر کنید خداوند در عوض عطای بزرگی به شما خواهد داد.



نفس زکیه و نماز مقبول

روزی از محضر آیت الله کشمیری سؤال شد :
آقای کوهستانی را چگونه یافتید؟

فرمود:
او صاحب نفس زکیه بود.
با ایشان ملاقات کردم و یک نماز نیز به ایشان اقتداء کردم، خیلی برای من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهایی بود که مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است.


عنایت سیدالشهدا(ع ) در وادی السلام

از استاد درباره مشاهداتش در وادی السلام سئوال شد ، فرمودند:
روزی به وادی رفتم، شخصی بود به نام شیخ مالک که اهل علم نبود، به من گفت: من از اینجا زیارت امام حسین علیه السلام را می خوانم شما هم همراهم بخوان!
او زیارت امام حسین علیه السلام را می خواند و من پشت سرش می خواندم.
با آنکه از آنجا تا کربلا خیلی مسافت بود، کربلا را مشاهده می کردم...


علم بدون تهذیب

نظر استاد این بود که علم بدون تهذیب فایده ای ندارد و اهل علم باید در حضور خدا باشند و می فرمودند:
« شرف اهل علم فقر است، چی شده بعضی ها هی خارج کشور می روند...».


استخاره دقیق

یکی از بزرگان و خانمهای عشایر عراق برای ازدواج پسرش با دختری که مورد علاقه پسر بود، استخاره نزد استاد گرفت و بد آمد.
پسر که عاشق دختر بود ناراحت شد و کاردی زیر لباس گذاشت و آمد صحن امیرالمؤمنین علیه السلام نزد استاد، گفت:
یک استخاره بگیرید.

استاد استخاره گرفتند و با صدای بلند فرمود:
دور شو قصد داری کعبه را خراب کنی!!
جوان متوجه شد که استخاره ایشان دقیق است و از قصدش خبر داده، خود را معرفی کرد و گفت:
اگر استخاره خوب می آمد قصد داشتم شما را با کارد بزنم.
بعد لباس خود را کنار زد و آن را نشان داد، سپس توبه کرد و از استاد عذرخواهی نمود.

مکاشفه واقعی

استاد در منزل یکی از اهل سلوک بودند و شیخی فاضل از اهل آذربایجان منزل آن شخص آمد و عرضه داشت:
دخترم مریض است و التماس دعا بسیار از او داشت.
آن اهل سلوک گفت:
مریضت خوب می شود.
استاد فرمودند:
یک مرتبه تابوت و جنازه آن دختر جلویم (بصورت مکاشفه ) پدیدار شد و فهمیدم دختر او می میرد، به آن اهل سلوک گفتم، دخترش می میرد و خوب نمی شود.
بعد از یک هفته سر پل آهنچی قم آن شیخ را دیدم و به من گفت: آقا دخترم مرد!


ذکر بی اثر

کسی به استاد عرض کرد ذکر می گویم اثرش را نمی بینم علتش چیست؟

ایشان بزبان عربی محلی به یکی از دوستانش که کنارش بودند فرمود:
او زمان الانش را می بیند، اما دفتر کهنه احوال و اعمال گذشته را ورق نمی زند ( که چه خرابیهائی دارد) .


وصیت خاص آیت الله سید علی قاضی – ره

از استاد سئوال شد وصیت خاص مرحوم آقای قاضی قدس سره به فرزندش مرحوم سید مهدی ( که با شما بسیار صمیمی بود) چه بود؟

استاد فرمود ، دو چیز بود:
اول : اینکه هر روز خودت را بر امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه بدار
دوم : اینکه هیچگاه درب خانه اهل دانش که مردم مراجعه می کنند ( بقصد دنیا و پول) رفت و آمد مکن.


هشدار به مدعیان

نقل شده :
در تهران شخصی بدون اینکه استاد را ببیند ، بعضی از روحیات ایشان را گفته بود ، وقتی به ملاقات ایشان آمده بود، استاد فرمود:
اولا شما مسلمان نیستی ثانیا در کاری به شوهرت خیانت کردی،
تا این را فرمود رنگ از صورت آن شخص پرید.


آینده فرزندان

یکی ازشاگردان نقل می کند :
دو پسر دبستانی داشتم، روزی ( قریب سال 1366ش) آن دو را منزل استاد بردم و عرض کردم فرزندانم را چطور می بینید؟
فرمودند:
پسر بزرگت به دانش و علم روی می آورد و پسر کوچک پولدار می شود.

آن شخص می گفت:
فرزند کوچکم بعد از کلاس اول راهنمائی به کسب و کار روی آورد و الان روز به روز وضع مادی اش خوب می شود، و فرزند بزرگم امسال از دانشگاه دولتی لیسانس گرفته است، و کلام استاد دقیقا" همان شد.


ریاست مانع اوست

یکی از اهل دانش که دارای منصب بود مدتی به استاد عرض می کرد چیزی بفرمائید تا شهود حقایق و معانی برایم شود و استاد بخاطر آشنائی با ایشان، ملاحظه و مدارا می کرد.

روزی خدمت ایشان عرض شد :
آقا ایشان به شما علاقمند است چرا لطف به او نمی کنید، مانعش چیست؟

فرمود: ریاست مانع اوست.


نمازت قضا شده

شخصی منزل استاد آمد مانند افرادی که کم خوابیده باشند، چرت می زد، خودش گفت: دیشب کم خوابیدم!!
استاد فرمود:
دیشب توی حیاط خوابیدی و نماز صبح تو هم قضا شد !!

فرزند شما پسر است

سید ... تاجر فرش دو دختر داشت و 18 سال دارای بچه نبود، ناراحتی قلبی هم داشت. بواسطه یکی از دوستان خدمت استاد رسید.
استاد فرمودند:
ناراحتی قلبی شما خوب می شود...

پس از معاینه اطباء دیدند دیگر مشکل قلب ندارد.
روزی دیگر فرمودند:
شما بچه دار می شوید و خدا یک پسر سالم به شما می دهد.

آقا سید تعجب می کند و برای کارش به آلمان می رود و بعد خانواده اش به او اطلاع می دهند که حامله است. دکترها بوسیله سونوگرافی و معاینه گفتند بچه دختر است !.

سید به رئیس بیمارستان تهران می گوید آقائی گفته است بچه پسر است، او در جواب می گوید: آخوندها این چیزها را نمی دانند گوش به حرف آخوندها نده!!
دو روز قبل از زایمان سید خدمت استاد می رسد و عرض می کند، دکتر متخصص زایشگاه تهران می گوید: بچه دختر است.
فرمود: پسر است اسمش را علی بگذار.

دو روز بعد خانواده اش زایمان کرد و پسر بود !
رئیس بیمارستان تعجب کرد و به سید گفت مرا پیش این آقا ببر که این چنین دقیق خبر داده است...



ترک منصب و فتوحات

یکی از شاگردان نقل می کند :
یک نفر از اهل فضل، سمتی داشت، و بخاطر اینکه ترک منصب کند، نزد استاد برایش استخاره گرفتم.
بدون آنکه جنابش آن شخص را دیده باشد و یا موضوع گفته شود، جزئیاتی در ارتباط با آن شخص و اطرافیانش فرمود از جمله اینکه :
ترک منصب برایش فتوحاتی خواهد داشت.
آن اهل فضل، توفیق رفتن به مکه را پیدا کرد و بعد از آن ترک منصب کرد و به حقیر گفت: تازه جزئیات و خصوصیاتی را که آقای کشمیری در استخاره فرمودند دارم درک می کنم که چقدر دقیق بود.


سکونت در قم

مرحوم سید هاشم رضوی متوفی 1371 شمسی از شاگردان آقای قاضی، ابتدا در تهران بودند و قصد کردند یا در قم و یا در مشهد ساکن شوند، لذا نزد استاد استخاره ای برای این دو جا گرفتند. استاد فرمود:
سکونت در قم خیلی خوب و افرادی پروانه وار دورش می گردند و خدمت می کنند، اما برای سکونت مشهد خوب نیامد.
آقای رضوی در قم سکونت کردند و واقعا" عده ای از طلاب و دوستان دور و برش را پروانه وار گرفته بودند.
چند سال که بودند، روزی تصمیم می گیرند در مشهد ساکن شوند پس به مشهد می روند و ساکن می شوند.
لکن یکسال طول نکشید، که دوباره به قم تشریف آوردند و دوستان ملازمت ایشان را اختیار و به خدمت و استفاده از جنابش مشغول شدند و استخاره دوباره مطابق آنکه استاد فرموده بود شد.



آیت الله قاضی و علم ضمیر

استاد می فرمودند :
مرحوم شیخ محمد تقی آملی وقتی از آقای قاضی سؤال کرد شما علم ضمیر را از کجا پیدا کردید ؟فرمود:
از بین الطلوعین در وادی السلام.



زیارت امامزاده شاه جمال ( ع )

استاد با یکی از شاگردان به زیارت امامزاده شاه جمال ( از اولاد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام) واقع در جاده قدیم اصفهان ـ قم رفتند، دعای احتجاب می خواندند، بعد خطاب به امامزاده فرمود:
بنی امیه شما سادات را آواره کردند و صدام ما را آوراه کرد، دو مرتبه به دیدن شما آمدم ، شما به دیدنم نیامدید.
بعد از ظهر استاد و شاگردشان یک خواب مانند هم دیدند.
و آن این بود که می بینند که امامزاده شاه جمال که گندمگون و شکلش مانند حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است می آید.
آن تلمیذ می خواهد دست ایشان را ببوسد که امامزاده می فرماید. اول آن آقا و بطرف استاد می رود و با استاد معانقه می کند.
و زمزمه استاد و تلمیذ این بود که :
و من یشابه أبه فما ظلم ( کنایه از این که چقدر با پدرش موسی بن جعفر علیه السلام شباهت دارد).



فاتحه برای عالم

روزی استاد به سر قبر عالمی از اهل معرفت بنام امامزاده زیدی مدفون در قبرستان نو ( شیخ عبدالکریم حائری) می رود و با فاتحه و دیگر اذکار روح او را شاد می کند.
بعداز ظهر استاد در عالم رویا می بیند که صاحب قبر عذرخواهی می کند که شما وقتی سر قبر آمدید به استقبال روحی از علما رفته بودم که تازه فوت کرده بود.


نور حضرت ولی عصر ( عج )

روزی یکی از شاگردان با استاد به قبرستان علی بن جعفر علیهما السلام می روند.
استاد می فرمایند :
عجیب است نمی بینی اینجا را نور فرا گرفته است، انگار امام زمان علیه السلام اینجا بوده است شما نمی بینید؟

عرض می کند: نه.
و وقتی دیگر درباره قبرستان علی بن جعفر فرموده بود ماشین های پارک شده کنار این قبرستان را نور فرا گرفته است.



زیارت اهل قبور

در قم خیابان آذر ( طالقانی) قبر موسی مبرقع فرزند بلا فصل امام جواد علیه السلام است که جد استاد بوده است در کنار قبرش چهل نفر از سادات می باشند که می گویند چهل اختران.
وقتی استاد برای زیارت می آیند ایشان را به مشاهده می بیند و می فرمایند:
توی این چهل نفر بچه شیرخوار هم هست.





تأسف بر برزخ اهل دانش

استاد برای اینکه دانش پژوهان و دارندگان علم از برزخ و قیامت غافلند و به علمشان عمل نمی کنند تأسف می خوردند و گاهی بعضی قضایا را که خودشان دیده بودند در رویا و مکاشفه نقل می کردند. از جمله می فرمودند:

در رویا دیدم بسیار جای گرمی است و چاهی است، پیرمردی را به موی سرش بوسیله منجنیق بسته بودند و از درون چاه بیرون می کشیدند.
پرسیدم اینجا چیست و این فرد کیست ؟
گفتند: اینجا برزخ است و محل معذبین است، این شخص یکی از علماء است که بعضی از ساعات برای تنفس او را از چاه عذاب بیرون می آوریم.

فرمود:
من آن عالم را ندیدم و لکن طبق نقل آدم بزرگی ( از نظر شهرت) بود که کارش در برزخ گیر کرده بود.
همچنین فرمودند:
یکی از اهل دانش که مردم به او اهتمام داشتند و به او رجوع می کردند را در برزخ دیدم که در کیوسک زندانی است گفتم: علت چیست؟
گفتند: ایشان حرفی زده است که در بعدها در قتل شخصی نقش داشته است.


جنازه شهید

روزی عرض شد، قریب بیست روز است که فلان شیخ برادرش که فرمانده گردانی بود مفقود الاثر شده است الان نمی داند برادرش شهید یا اسیر و یا مجروح شده است؛ نظر جنابعالی چیست؟
ایشان با انگشت مبارک روی فرش یک ضرب در کشید؛ بعد فرمود:
اخوی ایشان شهید شده است و بزودی جنازه اش را می آورند، اما به ایشان اطلاع ندهید که اذیت می شود.
بعد از چند روز جنازه شهید احمد رضا رحیمی را از جبهه های جنگ آوردند.






غم ، دل عیالت را گرفته!

بعدازظهری جناب استاد همراه دو نفر از شاگردان خود به منزل یکی از ارادتمندان که شیخی از اهل لبنان بود رفتند.
شیخ عصرانه چای و قهوه و میوه آورد و بعد تقاضا کردند استاد مطلبی را بفرمایند.
فرمودند:
عیالت ( که آن هم اهل لبنان بود) توی خانه مدتها مانده و از خانه بیرون نرفته است و غم، دل او را مانند پرده ای گرفته است

شیخ عرض کرد: بلی اینطور است که شما فرمودید و مدتها از منزل بیرون نرفته است و مشغول خانه داری و کارهای فرزندان است.



دل باید بخندد

روز پنج شنبه 23 رجب 1414 هجری قمری استاد منزل یکی از رفقا میهمان بودند، صحبتهائی از بعضی مسائل و مدعیان دیدار امام زمان شد.
در ضمن یک نفر که با استاد رابطه داشت از تهران آمده بود؛ و برای رفع خستگی و کسالت استاد مطالبی گفت و استاد کمی خندیدند.

وقتی از منزل بیرون آمدند،در راه عرض شد:
فلانی صحبت های خنده داری کرد که مقداری رفع خستگی شما بشود.
فرمود:
همه حرفهای مختلف زده شد؛ اما دل باید بخندد!!





ارادت به مرحوم مجلسی اول

یکی از شاگردان عرض کرد : دلم می خواهد به روحی از اولیاء نزدیک شوم، نظر شما به کدام یک می باشد؟
فرمود:
برای مرحوم محمد تقی مجلسی ( پدر علامه مجلسی) چیزی ( مانند سوره یاسین) بخوانید.

دو سال بعد همان شخص سؤال کرد که: برای اتصال به بزرگی، به کدام یک از اولیاء از نظر روحی توجه داشته باشد؟
فرمودند: محمد تقی مجلسی ( پدر علامه مجلسی).

ایشان ضایع می شوند

یکی از دوستان که از شاگردان استاد بودند، بنا به اصرا و دعوت بعضی اقوام، به شهری برای امامت مسجدی رفتند، این قضیه را برای استاد عرض کردند.
فرمودند: ایشان آنجا ضایع می شود!!
بعدا"، آن دوست تعریف کرد که مدتی که در آنجا بود، عده ای از اهل دانش بخاطر حسادت و یا مسائل دیگر، پشت سر او حرفهای بی ربط و نسبت هائی را شایع کردند تا این عزیز ضعیف گردد، که بحمدالله بعد از یکسال زود به قم بازگشتند و از ضایع شدن و نامرادی رقیبان در امان ماندند.



لباس دامادی

استاد در مشهد اردهال کاشان که زیارتگاه شاه سلطانعلی فرزند بلافصل امام باقر علیه السلام است در جمع خواص فرمودند:
... صبح عروسی رفتم به وادی السلام نجف، به دنبالم فرستادند که علماء می خواهند بدیدن شما بیایند.
لباس دامادی را یک بار پوشیدم، گفتم: طلبه های مدرسه علمیه جد ما ( آیت الله سید محمد کاظم یزدی) چیزی ندارند، خجالت می کشم من لباسی نو داشته باشم و آنان نداشته باشند.!!



قرآن بخوانید

چند روزی به ماه رمضان سال 1413 ه.ق مانده بود. اهل علمی به استاد عرض کرد:
می خواهم برای تبلیغ به جائی بروم. روزها منبر و نماز و کار آخوندی دارم شبها بیکارم چه عملی انجام دهم؟
ایشان فرمودند: قرآن بخوانید...



ماه رجب

استاد نسبت به ماه رجب و شعبان عنایت خاص داشتند.
یک بار فرمودند:
این دو ماه سریع می گذرد؛ از ماه ولایت و نبوت به ماه خدا.
پیامبر فرمود: « رجب، ماه سرازیر شدن رحمت است و خداوند در این ماه بر بندگانش رحمت را سرازیر می کند» ( به نقل از عیون اخبار الرضا 2/71)

می فرمودند: علمای قدیم خودشان و زن و بچه هایشان را در این ماه به عبادت و بندگی سوق
می دادند
بعد از ماه رمضان ماه رجب افضل است.
در سال 1370 در روز آخر رجب یا اول شعبان در تقویم ها اختلاف شد، فرمودند:
معلوم است که آخر ماه رجب است.



اثر سوره قدر

یکی از ارادتمندان نقل می کند :
کسی به دستور سید علی آقا قاضی هزار مرتبه سوره قدر خواند و اثر ندید.
آقا قاضی فرمودند در راه رفتن آنرا خواندید؟
آن شخص گفت: بله،
فرمود: برای همین اثر ندیدید!!


رفیق اصلی خداست

فرمودند:
به یکی از عرفاء گفتند:
چرا رفیق انتخاب نمی کنی؟
فرمود: رفیق ( اصلی من) خداست و غیور است، اگر او بیند که با کسی رفاقت کنم به او برخورد می کند، لذا رفیق پیدا نمی کنم.



مجالست اثر سوء دارد

استاد همنشینی با افراد نامربوط و مشغول به ریاست و دنیا را برای شاگردان روا نمی داشتند. یک بار فرمودند:
افرادی که در علوم غریبه مانند آفاق و سحر و رمل و ... کار می کنند کارشان گرفتاری دارد؛ حتی گاهی مجالست با آنها هم تأثیر خوبی ندارد.
می فرمودند:
با عالم غیر عامل معاشرت نباید کرد که تأثیر سوء دارد.



سفر به مشهد مقدس

ما نمی دانیم در چه سالی ـ در ایام جوانی ـ استاد از نجف به ایران آمدند و به زیارت جدشان حضرت رضا علیه السلام رفتند.
فرمودند: در سفر اول به مشهد مقدس کسی را دیدم که انگار انسان نبود، ملک بود.
هیبت او مرا گرفت؛ یقین پیدا نکردم که حضرت ولی عصر ( عج) بوده است.
از بعضی شاگردان خاص نقل شده که استاد فرمودند: دستش را هم بوسیدم.

ظاهرا" در همین سفر اول بود که وقتی وارد حرم مطهر امام رضا علیه السلام شدند و چشمشان به ضریح مطهر افتاد، چنان جذبه ای ایشان را می گیرد و بی اختیار با صدای بلند گفت:
والله هذا ابن رسول الله: قسم بخدا این امام فرزند رسول خداست.




فقر

وقتی اخباری درباره بعضی اهل دانش که دنبال ثروت و دنیا هستند و با اینکه فقر، فخر پیامبر بود؛ فرمودند:
شرف اهل علم فقر است؛ چی شده است بعضی همه اش لندن ( پایتخت انگلستان) می روند و سالی یک ماشین عوض می کنند!!



تنبلی در عبادات

همیشه می فرمودند:
شماها زحمت بکشید تا جای خالی عرفا را بگیرید. در خرداد سال 1369 وقتی سؤال شد: فلانیکه بعضی عرفا را دیده چطور به دنبال اخبار این و آن است!!
فرمودند: اینها افراد زیادی را دیدند، لکن خودشان زحمت و ریاضت نکشیدند. با تنبلی کسی به جائی نمی رسد.
آنهائی که زحمت می کشند ولی ثمره خوبی دست نمی یابند برای اینست که:
شرایط در آنها جمع نیست.



استخاره عنایتی

از آنجائی که استاد صاحب استخاره بودند و به عنایت این مقام را دارا بود؛ گاهی دست روی جلد قرآن می گذاشتند و جواب استخاره را می دادند.
وقتی علت را پرسیدند که چطور می شود شما دست روی جلد قرآن استخاره را می دهید؟! فرمود:
وقتی حالش آمد همه چیز در جواب به ذهن و قلب می آید.



سکوت

از آنجائی که یکی از ارکان سلوک را صمت و سکوت نوشته اند؛ و گاهی سکوت حالت اختیاری نیست بلکه از عالم امر به شخص سکوت می دهند؛ استاد دهه آخر عمرشان در سکوت عنایتی بودند.
بسیار افرادی نزد ایشان می آمدند و تقاضای موعظه می کردند؛ و ایشان یا بسیار مختصر کلامی می فرمودند و یا چیزی بیان نمی داشتند.
دو سال قبل از وفات، آیة الله مهدوی کنی از تهران خدمت استاد مشرف شدند و بعد از پذیرائی از ایشان تقاضای ارشاد و موعظه ای کردند، ولی استاد چیزی نفرمودند و در سکوت و تفکر بودند.!



علاقه به علماء

در تشییع جنازه آیت الله اراکی بر اثر هجوم و فشار توی صحن حضرت معصومه قم چند نفر فوت کردند. این خبر را به استاد رساندند.
ایشان فرمودند:
این مسائل فقط در ایران است، مردم ایران در مراسم تشییع جنازه و علاقه به علماء عجیب هستند.


می دانم ولی نمی توانم بگویم

استاد بعضی چیزها داشتند که یادگار گذشتگان و هدیه افراد علاقمند از نجف و ایران بود، مانند تسبیح و انگشتر و ساعت و امثال اینها.
یک وقت شخصی که تقریبا" آشنا به مسائل درون منزل بود، اشیاء ایشان را به سرقت برد، و آن زمان ایشان در تهران تشریف داشتند.
چون آمدند متأثر شدند که چنین سرقت اتفاق افتاده و بعضی ها وقتی از سارق سؤال می کردند می فرمودند:
می دانم ولی نمی توانم بگویم

یکی از شاگردان خصوصی از واقعه سؤال کرد، استاد با قدرت روحی صورت سارق را به ایشان نشان دادند.
یکی دیگر از شاگردان گوید:
از اینکه سارق کیست از جنابش پرسیدم، چیزی نفرمود، ولکن با القاء نام سارق را به ذهن ایشان وارد کرد.



علمای اهل ظاهر

تأسف اهل معنی بر اهل دانش اینست: که چرا اکتفا به ظواهر و اصطلاحات می کنند، و چیزهایی که وجدان نمی کنند و نمی چشند با اهلش در مقام رد و تکفیر می افتند ...
استاد می فرمودند:
آنقدر جو حوزه علمیه نجف نسبت به اخلاقیون تند بود که اگر در مدرسه مثلا" کتاب معراج السعاده را کسی داشت مورد تنفر قرار می گرفت.
یکی از اساتید بنده می گفت:
من مرحوم سید علی آقا قاضی را دوست می دارم، و پول برای فاتحه او می دهم ولی خودم ( از ترس علمای ظاهر) شرکت نمی کنم!!

( بواسطه) شنیده شد که استاد فرمودند:
بعضی اهل دانش که به ظاهر بسنده می کردند، سر قبر عارف کامل و واصل سید بحرالعلوم ( م 1212) نمی رفتند و دلیل شان این روایت بود که « هر کس ادعا دیدن امام زمان کرد او را تکذیب کنید» ( من ادعی الرویه فکذبوه) و سید بحرالعلوم ادعای دیدن امام زمان ( عج) را کرده و به بعضی همانند میرزای قمی ملاقات خود را گفته است!!!






نفرین زنان

اوایلی که استاد از نجف به قم مهاجرت کردند، بعضی از علاقمندان ایشان، عرضه داشتند که کسی هست که مدعی عرفان و سلوک بوده، و ما گاهی پیش ایشان می رویم، بنظر شما چطور است؟!
استاد بدون اینکه آن شخص را اصلا" دیده باشد، فرمودند:
نفرین زنان پشت سر آن شخص می باشد!!

سالهای بعد کلام استاد ظاهر شد که آن شخص در ازدواج و طلاق زنان و افراط و تفریط به زوجات، به بلاهائی مختلف دچار شد و افت بسیار کرد، و مصائب دردناک گرفتار شد تا جائیکه مریدان درجه یک او هم از او بریدند و ...

عذاب بالای سر آنان

اوایل انقلاب یک نفر از اهل علم که به سمتی در حکم و داوری مشغول بود، روزی تصمیم می گیرد نزد استاد استخاره بگیرد و از آن سمت کناره بگیرد، چرا که از نظر معنوی بُعد آور بود و اشتغال فکری می آورد...
خدمت ایشان رسید و بدون گفتن قصدش، تقاضای استخاره ای کرد.
ایشان فرمودند:
اینجائی که شما هستی عذاب بالای سر شان می باشد زود از آنجا بیرون برو.

آن اهل علم، از آن سمت کناره گرفت، و به رشته دیگری از خطابه و کلام روی آورد و در کارش هم توفیق نصیب راهش گردید.


خصوصیات پدر داماد

روزی سیدی از اهل علم منزل استاد مشرف شد؛ و با ایشان آشنا بود.
عرض کرد پدری در تهران به من گفت: نزد آیت الله کشمیری استخاره ای برای ازدواج پسرم بگیر.
استاد با قرآن استخاره گرفتند؛ جالب آنکه در مورد ازدواج پسر استخاره گرفتند، ولی خصوصیات پدر را هم بیان داشتند؛ و آن سید تعجب کرد که استخاره برای پسر است خصوصیات نامطلوب پدر را می گوید


چرا انسان زنش را بزند

دو جوان اهل دانش عرب، به منزل استاد آمدند .
یکی واسطه بود و دیگری عرض سؤال داشت و گفت: زنم را زدم و در حال خشم حرف ناروائی هم زدم و زنم از خانه فرار کرده است و نمی دانم در این شهر غریب قم، به کجا رفته و به اشتباه خودم پی بردم...
استاد فرمودند: این چه کاری است که انسان زنش را بزند و کارش به این جا ختم شود؛ آنهم از کسی که درس دین خوانده است.!!
بعد فرمودند: منزل دوستان یا اقوام رفته است و پیدا می شود.

بی اعتناء به بعثی ها

استاد در نجف اشرف به حکومت بعثی ها بی اعتناء بودند و سبب هجرت ایشان هم از عراق به ایران بخاطر بدگوئی درباره صدام شد.
یک بعثی عراقی می گفت:
« همه جور این سید را احترامش می کنم، مرا می بیند تف به طرفم می اندازد.»

روزی صحبت از امام خمینی شد فرمودند:
در بعضی مجالس مانند مجالس فواتح، رؤسای بعث که می آمدند همه به یک نوعی به ایشان نگاه می کردند، اما ایشان با اراده مستحکم هیچ توجهی به آنان نمی کردند.




اصطلاحات علمی

وقتی یکی از بزرگان علم و دانش به دیدن استاد آمده بود و ساعتی نشست و مطالب مختصری هم گفته شد و بعد رفت.
از استاد پرسیده شد:
ایشان را چطور دیدید؟
فرمودند از سینه ( یا از گردن) به بالا را اصطلاحات علمی پر کرده بود !.


توی فکر

یکی از شاگردان ، پدر خود را برای ملاقات آورده بود. ساعتی نشست و حرفی نمی زد. بعدا" از استاد سؤال کرد: پدر مرا چطور دیدید؟
فرمود: همش توی فکر بود.
آن تلمیذ عرض کرد: درست است؛ ایشان هم مشکل خانواده گی و هم به امراضی جسمانی دچار است، برای همین دائما" در فکر است.


آیا نماز می خوانده

اهل علمی بعد از وفات استاد نقل کرد که من این کسالت بسیار ناراحت کننده را داشتم و دارم. نزد مرحوم جعفر آقا مجتهدی رفتم؛ و حضور آیت الله کشمیری رسیدم و کسالت را به این دو بزرگوار گفتم. اما آنان نتوانستند برای من کاری کنند.

این قضیه گذشت و تا یکسال بعد آن شخص اینجانب ( راوی ماجرا ) را دید و سؤالاتی کرد و از جمله گفت:
می گویند آقای کشمیری نماز نمی خوانده آیا شما نماز خواندن او را دیدید؟!!

گفتم: عجب از شما کسی که از خانواده مرجعیت و عرفان و سیادت است و مجتهد مسلم می باشد؛ و بسیاری از مردم بنحو عام و خاص بوسیله ایشان هدایت یافتند؛ حال خودش نماز نمی خوانده.!!
یک مرتبه به ذهنم آمد که چرا، در حیات مرحوم جعفر آقا مجتهدی و جناب استاد، توجهی به مرض او نکردند که الان این سؤال را می کند!
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود






دیر باوری

بسیاری از افراد خدمت استاد می رسیدند، خوابها و مکاشفات و الهامات و قضایائی از خودشان نقل می کردند و جنابش گوش می داد و گاهی می فرمود:
عجیب است و ...
لکن سیره ایشان دیر باوری بود؛ چنانکه افرادی که دنبال ظهور امام زمان و علائم خروج بودند و مطالبی می گفتند؛ در خفا می فرمود:
نه چنین است.
بسیار شده بود که تعریف شخصیتی را می کردند که چنین و چنان است و ...
ایشان بعدا" می فرمود: خبری نیست.



روضه سید الشهداء

ایام فاطمیه بود و استاد فرمودند:
به فلانی ( طلبه ای از اهل تهران که گاهی خدمت استاد می رسیدند) بگوئید: سه روز روضه حضرت زهرا ( س ) در منزل مان بخواند.
پیغام به آن شیخ رسانده شد و سه روز بدون هیچ تشریفات به همراه سه و یا چهار نفر از شاگردان این مجلس بر پا شد؛ و حالت بکاء و تأثر ایشان بر جده شان محسوس بود.
اصلا" توجه به قلت نفرات و جمعیت که نوعا" در مجالس به این نکته توجه دارند، نداشتند.




اخبار جزئی اما کلی

استاد روزی از یکی از شاگردان خویش پرسیدند:
از حوزه علمیه چه خبر داری؟
عرض کرد: اخبارم جزئی است.
فرمودند: جزئی آن هم بسیار است.



ایشان بچه دار نمی شود

استاد در ایام تعطیلات حوزه علمیه نجف به کربلا می رفتند و نوعا" با مرحوم سید هاشم حداد ملاقات داشتند.
فرمودند: روزی منزل آقای حداد بودم و جوانی وارد شد.
پرسیدم: ایشان کیست؟
فرمود: داماد هستند ( ظاهرا" داماد یکی از اقوام عیال ایشان بود).
گفتم: او بچه دار نمی شود.!!
فرمود: یواش صحبت کن که خانواده می شنود و ناراحت می گردد!
( توضیح آنکه استاد در مقابل شخصیتی عظیمی مانند آقای حداد اینچنین با یقین سخن می گوید. ..)

دو سال قرآن نخواندم

استاد می فرمودند:
در خانه قبلی ( کوچه آبشار قم) یک نفر از کسانی که تدریس علوم دینی می کرد نزدم آمد.
او گرفتاری داشت و از زنش خیلی ناراحت بود.
از من دوائی برای رفع این گرفتاری خواست.
گفتم: شما قرآن بخوانید قضیه حل می شود.
آن اهل دانش گفت: دو سال است لای قرآن را باز نکردم.!!


زن و بچه ملاصدرا نمی شوند

یکی از شاگردان نقل می کند :
روزی صبح با زن و بچه ام در خانه بحث و صحبت می کردم و می خواستم آنها را به مطالبی که می گویم بفهمانم.
به آنها می گفتم: چطور شما ( با اینهمه دلیل) صحبت می کنم نمی فهمید!.
بعد منزل آیت الله کشمیری آمدم. ایشان بدون اینکه من حرفی بزنم فرمود: زن و بچه انسان که ملاصدرا نمی شود، که هر چه گفته می شود تفهیم شوند.!
فهمیدم جنابش از صحبت من در درون منزل با خبر شده است.




دوستی امیر المومنین ( ع )

استاد فرمودند:
در حالت کشف، مرحوم میر حامد حسین هندی صاحب کتاب عبقات الانوار را توی منزل دیدم که بر سینه او نوار سبزی بوده و بر آن نوشته شده بود :
« حب علی بن ابیطالب حسنه لا تضر معها سیئه: دوستی علی ابن ابیطالب حسنه ای است که هیچ بدی آنرا از بین نمی برد»

این کشف طولانی هم شده بود.


دیدار با آیت الله کوهستانی

یکی از شاگردان می گوید :
از مشهد با عده ای به طرف تهران حرکت کردیم. دوستان قصد زیارت مرحوم آیت الله کوهستانی ساکن روستای کوهستان بهشهر را داشتند، ولی آقای کشمیری موافقت نکردند و به آنها گفتند: من نمی آیم درون ماشین می مانم شما بروید و ایشان را ملاقات کنید و برگردید.
با اصرار یکی از دوستان قبول کردند و نزد آیت الله کوهستانی آمدند.
آقای کشمیری فرمودند:
همین که آقای کوهستانی مرا دیدند، بی آنکه کسی چیزی به او گفته باشد و بدون مقدمه فرمود: چرا مایل به آمدن نبودید، در حالی که ما به شما و جد شما ارادت داریم.


محبت امیرالمؤمنین علیه السلام

مرحوم جعفر آقای مجتهدی درباره استاد می فرمودند:
اینقدر قلب این سید مملو با محبت امیرالمؤمنین است که هر وقت ایشان به منزل ما می آیند، گنبد بارگاه حضرت امیرالمؤمنین نیز همراه ایشان می آید.


تصرف در چشم

آقای تاکی گفت :
شبی از شبها ئر نجف اشرف در حالی که سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت امیرالمؤمنین - ع - رد می شدم.
در این هنگام دیدم آیت الله کشمیری در کنار صحن تنها نشسته اند، با دیدن ایشان مردد شدم که اگر خدمت ایشان بروم وقت می گذرد، و اگر نروم شاید اسائه ادب باشد.
در این فکر بودم، لحظه ای نگذشت، چون دوباره نگاه کردم کسی را ندیدم و گویی اصلا" آنجا نبوده است.
یکی از تلامذه از استاد در این باره سوال کرد که کیفیت این قضیه چطور بوده است؟
ایشان فرمودند:
از کنار ضریح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال کسی را نداشتم. ایشان را دیدم، توجهی کردم تا از جلو چشم او محو شوم، او برای بار دوم مرا ندید.


دکتر به سیرت انسان

اوایل که استاد از نجف به قم آمدند، دارای حالات و کرامات بسیار بودند، درب مکاشفات برایشان مفتوح بوده و مفسر معاینات بودند. روزی فرمودند:
جمعی از اطباء را به مکاشفه دیدم که سیرت برزخی خوبی نداشتند فقط یک نفر از آنان به نام دکتر سید محمد ... بود در آن میان، تسبیح بدست سیرت انسانی داشت، و از ایشان تعریف کردند.
آن دکتر از سادات به شمار می روند یکی از اوصاف او اینست: هر روز به عدد مهدی « عج» 59 تومان صدقه به نیت امام زمان « عج» صدقه می دادند. نوعا" حرم حضرت معصومه مشرف می شوند، اهل ذکر و توسل و روضه خوانی هستند.

اثر وضعی اعمال

نقل شده :
مرحوم سید هاشم رضوی هندی که سالها آقا قاضی را درک و در سن 94 سالگی به سال 1370 وفات یافت و در قم مدفون شدند، بارها فرمودند:
چون مردم عراق و نجف ، حرمت امیرالمؤمنین علیه السلام و اولیای الهی همانند آقای قاضی را نداشتند به بلاهایی از قبیل اخراج از عراق و حکومت بعثی دچار شدند و اینها اثر وضعی اعمال آنها بوده است ...









ملکوت به چه چیزی گفته می شود؟
ج: ملکوت هر چیزی روحانیت و باطن آن چیزی است که لطافت دارد و جنبه مادی ندارد.


حکمت چیست که از طرف حق تعالی به افراد داده می شود؟
ج: معرفت حقایق اشیاء.

بعضی حالات و کراماتی دارند و بعد در سنین پیری مثلا" به امراض جسمانی مبتلا می شوند، آیا همه حالات و قدرتها می رود؟
ج: اگر صفتی یا حالتی ملکه شده باشد می ماند، والا حالات غیر ملکه ای به اندک غفلتی از بین می رود.


آیا بعد از دیدن حقایق و معانی، باز کسی می شود به مقامات ظاهری دنیا دل ببندد؟
ج: اگر کسی واقعا" حقایق را دید، به مطالب صوری و دنیوی دل نمی بندد، اگر بست عارف حقیقی نیست و فانی در حق نشده است.

بهشت برزخی چطوری است؟
ج: شباهتی به زندگی دنیا دارد، اینجا مُلکی و مادی است، آنجا به حقایق ملکوتی متنعم هستند.


عده ای از سالکین زحمت می کشند ولی پیشرفت آنان کم است مشکل کار چیست؟
ج: ظرف بعضی از اول بزرگ و ظرف وجودی افرادی از اول کوچک است، آنان که زحمت می کشند احتمال دارد ظرف آنان کوچک، لذا بهره شان هم قلیل است. و یا مقتضی ندارد و شرایط جمع نیست!


نظر مبارک درباره سالکینی که این در و آن در می زنند چیست؟
ج: عرفاء سالک متلون را نمی پذیرند، وقتی سالکی به استادی کامل مربوط شد باید تحت اشراف او به مجاهدات نفسانی بپردازد و گرنه با این در و آن در زدن، بجائی نخواهد رسید.


ترک خواب بین الطلوعین یا بیداری در سحر کدام أفضل است، برای کسی که طاقت یکی را دارد؟
ج: بیداری سحر أفضل است.


به چه معیاری می توان فهمید که شخص از نفس گذاشته است؟
ج: اگر قلبا" از مال دنیا گذشته باشد.


چه کار کنیم تا با خدا رفیق شویم؟
حالت توجه به او داشته باشید تا با خدا رفیق شوید، نه او رفیق است بلکه شفیق هم می باشد.


چه چیزی باعث رشد معنوی می شود؟
ج: تقوا، نه صورت تقوا بلکه حقیقت تقوا را داشته باشد.


برای رسیدن به راه واقعی چه چیزی لازم است؟
ج: استقامت.
« ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه» با زحمت و استقامت می توان بجائی رسید و گرنه نخواهد رسید.


بعضی اوراد و اذکار مختلف می گویند و به هدف نمی رسند علتی دارد؟
ج: اوراد مختلف به خاطر موضوعات و اهداف مختلف گاهی دفع می شود ( همانند داروهای گوناگون برای امراض متعدد)


شما در نجف احیاء شبهای قدر را در چه مکانی می گرفتید؟
ج: در حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام.

شبهای ماه رمضان چه چیزی نوعا" می خواندید؟
ج: هزار مرتبه سوره انا انزلناه


توسلات شما به حضرت سید الشهداء به چه نحو بود؟
ج: بیشتر قرآن می خواندم و به ساحت مقدسش هدیه می کردم.

در حرم امام رضا علیه السلام چه آیه ای خوانده شود و به امام تقدیم گردد؟
ج: از بزرگان شنیدم چهارصد مرتبه آیه نور خوانده شود و هدیه گردد خوب است.

شما در گرفتاریهای مادی به کدام یک از اولیاء متوسل می شوید؟
ج: به حضرت جواد الائمه علیه السلام و بسیار برایم مجرب است!

بعضی از اهل دانش به حرم ائمه می روند و حاجت می خواهند و به آنها داده نمی شود و قهر می کنند، این چه حالت است؟
ج: این اعتقاد عوامانه است چون شناخت همراه ندارند، ناراحت می شوند.


برای مردگان در قبرستان چه می خوانید و هدیه می کنید؟
ج: یک حمد و یازده مرتبه « قل هو الله احد».

قرآن
اگر یس قلب قرآن است، قلب سوره یس چیست؟
ج: « سلام قولا من ربّ الرحیم.»


بیشترین استفاده اخلاق و ذکر را از کدام استادان بردید؟
ج: از مرحوم شیخ مرتضی طالقانی رحمة الله علیه.


فرق بین علماء گذشته و جدید چیست؟
ج: زهد در علمای گذشته بیشتر بوده است و حتی آنان در علوم غریبه هم ممتاز بودند.

ملا صدرا را چطور می دانید؟
ج: ملا صدرا دائم الوضوء بوده و بسیار قوی و مانندش بعد از او نیامده است.


سبب آشنائی شما با آقای قاضی چه کسی شد؟
ج: شیخ مرتضی طالقانی به من فرمود: نزد ایشان بروم.


چند سال آقای قاضی را درک کردید؟
ج: قریب پنج سال.


بیشترین فوق العادگی آقای حداد را در چه چیزی بوده است؟
ج: در علم به نفس و خودشناسی.


آقای شیخ مرتضی طالقانی به نظر شما به مقام معنوی آقای قاضی رسیده بود؟
ج: او قوی بود و ضمیر را می خواند ولی به مقام آقای قاضی نرسیده بود.


اهل دانش چطور می شود دنیا پرست می شوند؟
ج: چون سهم امام می خورند و حق آن را بجا نمی آورند به دنیا روی می آورند.


در حدیث آمده « من صلی علی مره لم یبق من ذنوبه ذره» هر کس به من یک بار درود بفرستد همه گناهانش پاک و آمرزیده می شود، آیا واقعا" بدون شرایط هم چنین است؟
ج: کمال هر چیز با شرائط آن است و عمل یا واجب یا محرم است که ترک واجب و عمل به محرم از کمال هر چیز می کاهد و گاهی از بین می برد و وارد شده مثل این در بسم الله الرحمن الرحیم « من قال بسم الله الرحمن الرحیم مره لم یبق من ذنوبه ذره» گرچه گفتن خاصیت دارد لکن کمال آن با اجتماع شرائط است.


چه باید کرد که در قیامت مشکل نداشته باشیم؟
ج:قیام به صلوة.


شما منبر هم رفته اید؟
ج: من اصلا" منبر نرفته ام، منبر بسیار خوب است هم دنیا و هم آخرت دارد. در نجف پنج روز ایام شهادت حضرت سجاد علیه السلام ( از 12 محرم به بعد) که در محرم مشهور است روضه می گرفتیم.


تسلیم بالاتر است یا مقام رضا؟
ج: در درون رضا تسلیم خوابیده است.


صحت دارد چند نفر شما را از ایران رفتن نهی کردند؟
ج: بله، از جمله یک عرب روشنی بمن فرمود: ایران بروی مانند شمع خاموش می شوی و آقا مستور شیرازی فرمود: پشیمان می شوی.


خیلی ها می گویند عصر جمعه و شب شنبه غمگین است؟
ج: چون روز جمعه روز امام زمان علیه السلام است و اعمال شیعیان را می نگرد، محزون می شود، او مصدر است پس مشتقات او هم بحزن او محزون می شوند.


مؤمن واقعی آیا آثاری هم دارد؟
ج: مؤمن اگر در جائی باشد صد هزار خانه اطراف او در بهشت و در آسایش هستند.


آیا سوره توحید ( قل هو الله احد) برای رزق مؤثر است و نمونه هم دارد؟
ج: شخصی از علماء هند که سید هم بود به نجف آمد، من و پدرم نزدش رفتیم. او می گفت یک نفر یا صد نفر مهمان بر ما وارد شود برای عیالم فرق نمی کند و همه مهمانها را می رسد، علتش مداومت بر سوره توحید است.


برای تمرکز فکر بستن چشم مؤثر است؟
ج: برای تمرکز قوای فکری بستن چشم خوب است چه آنکه وقتی چشم باز است اشیاء و الوان مختلف را می بیند و مشغول می گردد.


از ماهها کدام أفضل است؟
ج: بعد از ماه مبارک رمضان، ماه رجب أفضل است.
در ماه رجب علمای قدیم خودشان و زن بچه هایشان را به عبادت در این ماه شوق می دادند، شما هم به عبادت و اعمال مشغول شوید.


هر عارفی یک نقطه دگرگونی داشته است، شما چطور شد منقلب شدید؟
ج: رسیدن به محضر سید علی آقا قاضی ره.


الان چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟
ج: آقای بهجت ، آقای بهجت.


مهمترین خصوصیات مرحوم آقای قاضی چه بود؟
ج: صبر و توکل


رمز موفقیت را در چه می دانید؟
ج: نشستن با بزرگان و نماز شب


سفارشی به بنده و طلاب بفرمائید؟
ج: تقوا داشته باشید و درس بخوانید.


چه موقع انسان می تواند خدمت امام زمان برسد؟
ج: هر وقت متقی شدید زمینه خدمت امام زمان رسیدن فراهم است.

رابطه شاگرد با استاد چگونه باید باشد؟
ج: مثل عبد و غلام در برابر مولا.

شما با مرحوم آقای قاضی اینطور بودید؟
ج: بله.

از آثار نماز شب چیست؟
ج: نورانیت و روحانیت؛ مرحوم آقای قاضی سفارش به نماز شب می کردند.


با آیة الله بهجت کی آشنا شدید؟
ج: ایشان در مدرسه جد ما سید محمد کاظم یزدی بود با او آنجا آشنا شدم. دوران طلبگی ایشان مهذب بودند و کتاب رسائل قسمت اصاله البرائه را نزد ایشان خواندم.


استاد چه مقدار می تواند تأثیر داشته باشد؟
ج: بدون استاد نمی شود. تمام راهها استاد می خواهد؛ الحمدالله رب العالمین.



چه کار کنیم به حضرت بقیة الله نزدیک شویم؟
ج: روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید، در جای خلوت زیارت سلام علی آل یاسین بخوانید، المستغاث بک یابن الحسن و المستعان بک یا بن الحسن به عدد زیاد بگوئید. یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی بگوئید. توسل به او پیدا کنید تا رفاقت با حضرت زیاد شود.


از وادی السلام بگویید؟
ج : همه اش وادی السلام بودم، گاهی شبها هم آنجا می خوابیدم.

چه می دیدید؟
ج: روح و ریحان، وادی السلام بهشت است.

بعد از اینکه فروردین سال 1359 به ایران آمدید، امام خمینی ( ره) چه سوالی از شما کردند؟
ج: گفتند: ایران را چطور دیدید؟ گفتم: تاریک است.

درباره منزل مسکونی چه فرمودند؟
ج: گفتند: از خرید خانه مضایقه نکن، برایمان همین خانه ( خیابان صدوق قم) را خریدند.

امام خمینی را چطور دیدید؟
ج: شخص بزرگی بود، نظیر نداشت. اراده عجیبی داشت. مستقیم در کار بود، ثبات داشت، از آرامش برخوردار بود.

حاج آقا مصطفی خمینی به شما درباره رفتن به ایران چه گفت؟
ج: ایشان از من سؤال کرد: آیا در آینده حکومت ایران هستم؟
گفتم: نه، آنجا نیستی.

امام خمینی

استاد با آقا سید مصطفی خمینی در نجف دوست و رفیق بودند و ایشان را شخصی فاضل و به دور از تعینات ظاهری می دانست.

استاد فرمودند:
یک وقت آقا مصطفی به ابویشان آیت الله خمینی (ره ) عرض کرد:
آقا سید عبدالکریم کشمیری از چیزهای پنهانی خبر می دهد.
ایشان به آقا مصطفی فرمودند:
بگوئید من در ایران خوابی دیده ام و به کسی هم نگفتم، آن خواب چه بود؟

آقا مصطفی مطلب را به من رسانید. من با توسلی چند آن خواب برایم واضح شد و گفتم:
به والد بگوئید در ایران خوب دیده، در نجف از دنیا رفته و دفنش کردند، لکن سنگی، پهلوی او را آزار می دهد. امام علی علیه السلام آمدند و فرمودند: حالت چطور است؟

ایشان عرض کردند:
حالم خوب است لکن این سنگ مرا اذیت می کند، و امیرالمؤمنین آن سنگ را از کنارش دور کردند.

چون جواب را رساندند، تصدیق کردند. آقا مصطفی از من پرسید:
آیا پدرم در نجف وفات می کند؟
گفتم: نه در ایران از دنیا می رود.

استاد می فرمود: ایت الله خمینی مردی مستقیم و بی نظیر بود و در مجالس فواتح که بعضی بزرگان حزب بعث می آمدند هیچ اعتنایی نمی کرد.
وقتی در حرم سید الشهدا از آیت الله خمینی سؤال کردم :
فما أحلی اسماء کم
چقدر شیرین است نامهای شما که در زیارت جامعه کبیره آمده به چه اعتبار و معنی است؟
فرمود: بخاطر این که آنان فانی در خدایند اسماء آنان شیرین است.

ایشان را در کربلا ملاقات کردم و به او گفتم:
من به این امام حسین ابن علی علیهما السلام به شما علاقمند هستم.

وقتی امام راحل به ایران آمدند، یکبار پیغام دادند که ایشان به نزدش بیاید و استاد رفتند

یکبار هم مسئولی از اهل علم را در قم فرستادند تا از ایشان احوال بپرسند.
مدتی قبل از کودتای نوژه همدان، استاد صبحی در عالم رویا دیدند که ایران را دارد آتش فرا می گیرد و دودش نزدیک است به خانه اش بیاید.

به وسیله مرحوم حجة السلام سید کمال موسوی شیرازی برای امام راحل پیغام فرستادند تا برای جلوگیری مواظب باشند.
امام هم اقدام کردند و آن کودتا را در نطفه خفه کردند، بعد هم به وسیله پیغامی از استاد تشکر کردند.

مرحوم حجة السلام سید احمد خمینی چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضی شاگردان هم بودند، دستورالعملی خواستند و استاد دادند.

بعدها منتشر شد که آقای کشمیری وفات ایشان را متذکر شدند.
این مطلب از استاد سئوال شد .
فرمودند:
به او گفتم، آجال نزدیک است، این فهمی بود که به دلم آمد و به او گفتم.

آیت الله سید علی آقا قاضی

همانطور که قبلا" متذکر شدیم استاد از نوجوانی با جاذبه ای که در جانشان متجلی بود دنبال بزرگان و اولیای الهی بود، در سن جوانی به سال 1361 هجری قمری با سید علی آقا قاضی آشنا و جذب ایشان می شوند و ایشان این نوجوان با همت را می پذیرند.

استاد فرمودند:
لطف ایشان به من همانند لطف یک پدر به فرزند بود. یکبار آقای قاضی به دنبالم فرستادند، من آن وقت در مدرسه سید جدمان بودم. هم و غمی داشتم که با حضور به محضرش، آن غم برطرف شد.

رفیقش خدا بود، اگر با افرادی همانند آیت الله سید جمال گلپایگانی و امثال این بزرگان رفت و آمد داشت نه از باب رفاقت سلوکی بلکه از جهت آشنائی بود.
آقای قاضی روزهای جمعه منزلش مجلس روضه داشتند و من به منزل ایشان می رفتم و در نماز به ایشان اقتدا می کردم.
با اینکه آقای قاضی امامت و هیچ نوع ریاستی را قبول نکردند، و فقط شاگردان خاص در منزل به او اقتدا می کردند، نمازش فوق العاده بود.

وقتی در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نماز می خواند بسیار متواضعانه می خواند. او خدائی و ملکوتی بود و اهل زمین نبود.

وقتی صحبت از خرما شد گفتم:
من خرمای « دری» را دوست دارم. بعد رفتم به منزل، بعد از مدتی کوتاه دیدم در خانه را می زنند، درب را باز کردم دیدم آقای قاضی خرمای « دری» خریده و درون جیبش گذاشته و برایم آورده است.
او تمام مکاشفه بود، با داشتن عیالات زیاد خم به ابرو نمی آورد. ( اواخر عمر آب را می دید گریه می کرد و به یاد ابی عبدالله علیه السلام می افتاد).
علمیتش کافی و به اخبار احاطه کامل داشت ...

سجده های طولانی داشتند روزی به منزل آقای قاضی رفتم در سجده بود، چون خیلی طول کشید از منزل خارج شدم، ( تا مزاحمتی نباشد). او کسی بود که در حق فانی بود.

دستورالعملهای آقای قاضی در معرفت نفس و معرفت رب بسیار بود. سفارش اکید به مراقبه می کردند، و به ذکر یونسیه در سجده، و تسبیحات اربعه بعد از هر نماز امر می کردند...

« مسجد سهله، ( که رسم آن است که شبهای چهارشنبه و چمعه می روند) می فرمود روز جمعه رفتنش بهتر است.

خواندن زیارت ششم امیرالمؤمنین علیه السلام را بسیار مفید و عظیم الشأن توصیف می کردند و خودشان شبها قبل از خواب مسبحات قرآنی را می خواندند...

معمولا" بین الطلوعین به وادی السلام می رفتند، چرا که روایت دارد بین الطلوعین به قبرستان بروید که « یسمع و یری و یخبر». که مردگان می شنوند و می بینند و اخبار می دهند.

آقا شاگردانی ممتاز تربیت کردند لکن خود ایشان می فرمودند:
سید احمد کشمیری سوخته است.

آقای قاضی از نظر مادی بسیار فقیر بودند، آیت الله اصفهانی که سخاوتش زبانزد بود، می گفت:
هرگاه قصد می کنم برای ایشان چیزی بدهم یادم می رود!!

موقع وفات، آقای قاضی می فرمود:
این ( روح) دارد می رود و اشاره به جان و وروحش می کرد.

جنازه ایشان را ( صبح چهارشنبه سال 1366 ه. ق) موقع غسل دیدم که لبانش باز و به صورت تبسم داشت.
موقع تشییع جنازه وقتی تابوت آقای قاضی را می بردند عده ای از علما شرکت داشتند، دکان داری می گفت:
او همیشه دکانم می آمد، نمی دانستم ایشان چقدر ملا و بزرگ است!

از آنجائی که اکثر نجف به خاطر اجدادم مرا می شناختند به عده ای از بازاری ها گفتم دکانها را موقع تشییع ببندید ( که آن روز مرسوم بود) و آنها هم بستند.

بعدها عده ای گفتند:
تو برای یک صوفی دستور تعطیل بازار می دهی!
از آنجائی که جو نجف نسبت به این سلسله عرفا خوب نبود مجالس فواتح زیاد گرفته نشد، بلکه از طرف خانواده اش و بعضی علما و شاگردانش مجلس ترحیم گرفتند.

بعد از وفات خواستم درجات ایشان برایم معلوم شود، خواب دیدم که از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است. فهمیدم درجات ایشان نزد خداوند تعالی رفیع و بلند است.

شیخ مرتضی طالقانی

از استاد دیگری که یاد می کردند ، و اولین کسی بود که ایشان را در طفولیت متذکر شد ، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود که ایشان شاگرد آخوند کاشی بود و برای طلاب از هر کتابی که تقاضا می کردند تدریس می فرمود.
به ذکر مشغول و کثیرالعباده بود، با شاگردانش مزاح هم می کرد و از تکبر به دور بود.

استاد می فرمودند:
سالها حجره من با حجره ایشان بود و بسیار با من مودت داشتند، و درس اخلاق او را نوشتم لکن وقتی مجبور شدم به ایران بیایم صدامیان از من گرفتند.

او سفارش خواندن قرآن و ذکر یونسیه را به من می کرد و از جوانی به ریاضات شرعیه مشغول و در اواخر عمرش سه روز چهارشنبه و پنجشنه و جمعه درب حجره را می بست و کسی را راه نمی داد و مشغول خلوت و تهذیب می شد...
استادی بود در علم منطق به نام شمس ، اهل بادکوبه و می گفت:
روز اول محرمی کنار حوض مدرسه بودم و شیخ داشتند وضو می گرفتند، فرمودند:
ده سال دیگر مانند همین روز از دنیا می روم، و همینطور هم شد.

آقا سید هاشم حداد

استاد درباره این عارف بالله می فرمود:
او مردی معقول و هندی الاصل بود و فارسی هم وارد بود. فردی حلیم بود، تا جائی که یکی از اقوامش او را اذیت کرده بود، می فرمود:
بگذارید زهرش را بریزد.

ابتدای آشنائی ما با آقای حداد اینطور اتفاق افتاد که مشغول تدریس بودم، یکی از دوستان نزدم آمد و گفت: کسی در کربلا به نام سید هاشم حداد از شاگردان سید علی آقا قاضی است، بیا نزدش برویم.
با هم به کربلا رفتیم و به منزلش وارد شدیم همان مجلس اول او را پسندیدیم.

او بمن فرمود:
اجدادت اهل معنی بودند باید اهل معنی شوی،
آنوقت من به تدریس اشتغال داشتم و می فرمود:
درس یکی و مباحثه یکی بس است چون جمع مشکل، و کثرت اشتغال مانع از تمرکز افکار و توجه به مذکور خواهد بود.
کم کم بین ما مودت و دوستی زیاد شد، هر وقت کربلا می رفتم منزل ایشان وارد می شدم.

بخاطر جو حوزه نجف و اینکه ایشان لباس اهل علم نداشت، بعضی ها به من گفتند:
غیر اهل علم حرفهای غیر وارد و غیر فقاهتی می زنند، و منظورشان آقای حداد بود!!
من در جواب آنها می گفتم: قریب پانزده سال با ایشان مربوط و رفاقت دارم حتی یکبار مطلبی غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.

***

روزی مرحوم شهید مرتضی مطهری به دنبال خانه آقای حداد می گشت، من او را به خانه ایشان بردم، مرحوم آقای حداد آنقدر صحبت جانانه ای کرده بودند که گریه ایشان بلند شد و عمامه اش از سرش افتاد، از جمله به او فرموده بودند:
ترا می کشند!

***

استاد می فرمودند:
در یکی از سالها وقتی که ایام زیارتی مخصوص امام حسین علیه السلام بود، در منزل سید هاشم حداد جماعتی از اهل معنی که حدود هفتاد نفر بودند جمع بودند.
حاضران از مسائل مختلف حرف می زدند و سید حداد سرش پائین بود.
قبل از طلوع فجر سید هاشم شروع به گفتگو و صحبت کرد، و با یک عبارتی از توحید گفتن، تمام آنچه که آن مردان در آن شب گفتگو کرده بودند را از درجه اعتبار ساقط کرد...

***

روزی در خدمت آقا سید هاشم حداد بودم، سرش را پائین انداخت و این آیه شریفه را خواند :
« قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین ( انعام: 162)
بگو همانا نماز من و پرستش و زندگیم و مرگم از آن خداوند جهانیان است»

سپس حقایق آیه شریفه را با تفسیری بالاتر و برتر از مطالبی که در کتاب اسفار ملاصدار آورده است روشن کرد.

***

آقا سید هاشم حداد به همراه اصحابش به زیارت سلمان فارسی در مدائن رفتند یکی از آنان همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شدیم و جناب سید در پائین پای قبر نشست.

بعد از اینکه نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتی از مرقد سلمان خارج شدیم، او را قسم دادم که به من بگویید چرا ابتدا پائین پا نشستید و زود به طرف بالا سر رفتید؟
فرمود: وقتی در پائین پای قبر نشستم، حضرت سلمان را دیدم که فرمود تو سیدی و پسر رسول خدا هستی و با این حال در پائین پای من نشسته ای بلند شو و نزد سر من بنشین. پس خواسته هایش را اجابت کردم و نزد سر شریف نشستم!!

***

فرمودند: یکی از اهل دانش در نجف اشرف به دیدارم آمد؛ آنوقت آقای حداد هم آنجا بودند.
وقتی آن اهل دانش نشست، آقای حداد هر سؤالی را که در قلب او بود، قبل از اینکه از آن سخنی بزبان آورد، شرح داد. و به او گفت طبع رساله ، انسان را از تکاملش باز می دارد،چرا که مشغله های دنیوی او را مشغول می کند.
آن عالم تا پانزده سال بعد هر وقت مرا میدید، به خدا قسم می داد و می پرسید آیا او امام زمان نبود؟ من به او جواب منفی می دادم ولی سؤالش را تکرار می کرد.

***

ازدحام شدیدی از زوار بود. ایشان به من فرمود:

« سید عبدالکریم خوش اوجوه ولکن کلهم یردون دنیه سید عبدالکریم»
این وجوه همه شان خوب هستند، ولی همه برای طلب امور دنیوی در اینجا ازدحام کرده اند.

***

با آقای حداد در منزلش نشسته بودم. مردی از اهل علم آمد روبروی او نشست. آقای حداد به آن مرد فرمود:
ای مرد تو حضرت اباالفضل علیه السلام را زیارت کردی و زیارت جامعه کبیره خواندی، یک ساعت و نیم با تأمل و تأنی نشستی و بعد از همه اینها، از او امور دنیویه را خواستی؟ خجالت نکشیدی؟
آن مرد شگفت زده و پشیمان شد و گفت: بله و الله راست گفتی؟

***

یک روز یکی از اهل علم، نزدم آمد و از من درباره آقای حداد پرسید و خواست تا به محضر او مشرف شود.
به او گفتم با من نیا این کار را ترک کن! علت این بود که او از اهل دلیل بود و می ترسیدم وقتی با ایشان حرف می زد برای من مشکلی بوجود بیاورد و بگوید به ایشان بگو: دلیل تو برای این حرف چیست؟
بالاخره آنقدر اصرار کرد که او را با خود نزد آقای حداد بردم.
ایشان از این اهل دانش به بهترین شکلی استقبال کرد، و او را روبروی خود نشاند. با این وجود من مضطرب و خائف بودم.
آن عالم آمد دو زانو نزدش نشست و عرض کرد: به نزد تو آمده ام تا مرا تادب و درست کنی!
ایشان فرمود:
استغفرالله تو سید و عالمی، چرا این حرف را می زنی. بلند شو سرجایت بنشین.
او بلند شد و روبروی نشست و ایشان هیچ حرفی نمی زد.
در این وقت شخصی داخل شد و به صدای بلند پیوسته می گفت: علی، علی، علی ...
به ایشان خوش آمد گفت و به آن عالم فرمود:
بلند شو برای او قلیانی چاق کن.
استاد فرمودند:
من ناگهان متوجه آن عالم شدم! آن عالم گفت:
من برای او قلیان درست کنم؟!
آقای حداد با صدای بلند به او فرمود:
تو به نزدم آمدی و با خودت بتی آورده ای. برو بت نفس خود را بشکن و باز گرد!!

***

فرمودند:
از نجف اشرف به کربلا مشرف شدم؛ در این اندیشه بودم که اکنون کجا بروم، حرم یا منزل آقای حداد؟
وقتی نزدیک منزل او که با مرقد امام حسین فاصله کمی داشت رسیدم؛ تصمیم گرفتم اول به منزل آقای حداد بروم و بعد حرم امام حسین علیه السلام.
وقتی داخل کوچه شدم، گروهی را دیدم که به سمت من می آمدند و طفل صغیری همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به این سید نگاه کن، مولا را رها کرد و قصد زیارت عبد را نموده است!
در آن لحظه از آن چیزی که خدا بر زبان آن طفل جاری کرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زیارت امام علیه السلام مشرف شوم، و می دانستم که آقای حداد راضی نیست که زیارت او را به زیارت امام مقدم بدارم.

آقای حداد در سن 86 سالگی ، ماه مبارک رمضان 1404 در کربلا وفات کردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسید محزون شدند، و گاهی بمناسبتها نزد شاگردان از آن مرد توحید و عرفان یاد می کرد و احوالش را متذکر می شد.

بارها جناب استاد می فرمودند:
همه رفتند و آخری آنان آقای حداد بود.

استاد در جلسه ای قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سید هاشم حداد فرمودند :
سید هاشم فانی فی الله بود.

به آیت الله کشمیری گفته شد: چرا سید هاشم را برای ما معرفی نمی کنید و حالات او را ما تبیین نمی کنید؟
فرمودند:
سید هاشم بالاتر از آن است که در این عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حیاتش بی نیاز بود پس چگونه بعد از وفاتش نیازمند شناخته شدن باشد؟


آقا سید علی شوشتری

آقا سید علی آقا شوشتری پس از تحصیلات مراتب علم و اجتهاد از علمای نجف اشرف به وطن بازگشت و مشغول به تدریس و امر قضاء شد.
در یکی از شبها نیمه شب درب خانه اش را زدند، پرسید کیست؟
گفت: ملاقلی جولا ( بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دیر وقت است فردا اگر کاری داری به مدرسه بیاید.
عیال جناب سید عرض می نماید: این بیچاره شاید امری فوری داشته باشد، رخصت دهید.
آقا اجازه می دهد و ملاقلی وارد اطاق می شود. آقا می فرماید: چه کار داری؟
می گوید: این راهی را که می روی طریق جهنم است، این بگفت و برفت.
عیال آقا می گوید: چه کار داشت؟
می فرماید: گویا جنونی در او پیدا شده است.

بعد از هشت شب دیگر همان وقت درب خانه آقا را می زند، آقا می فرماید: گویا هر زمان جنونش طلوع می کند نزد ما می آید. چون داخل خانه می شود می گوید: نگفتم این طریق جهنم است؟!
حکم امروز در ملکیت آن موضع باطل است و سند صحیح که به امضاء علماء و معتمدین رسیده است در وقف بودن، در فلان مکان است و نشانی را می دهد.
این را می گوید و می رود، و آقا به فکر فرو می رود. چون صبح می شود به مدرسه می رود و با بعضی خواص به نشانی معهود می روند، جعبه ای را درمی آورند، و آنچه ملا قلی گفته بود را پیدا می کنند، که حکم آقا باطل بوده است، مدعی را طلب می کند و وقف نامه را نشان می دهد و حکم را باطل می کند.
پس از هشت شب دیگر باز همان وقت ملا قلی درب را می زند، آقا خودش مقدم او را گرامی داشته و د ر صدر می نشاند، عرض می کند:
صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تکلیف چیست؟
ملا قلی می گوید:
معلوم شد که جنون ما گل نمی کند، آنچه داری بفروش و پس از اداء دیون ، باقیمانده را بردار و به نجف اشرف برو و به این دستور العمل مشغول باش تا آنجا باز بتو برسم.
سید به دستورش عمل می کند و به نجف می رود تا روزی دروادی السلام ملا قلی را می بیند که دعا می خواند، خدمتش می رسد و ملا قلی می گوید: فردا من در شوشتر خواهم مرد، دستورالعمل تو اینست و آقا را وداع می کند و می رود...

آیت الله سید عبدالهادی شیرازی

استاد می فرمود:
آیة الله سید عبدالهادی شیرازی از مراجع گذشته فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علمیه نجف، هیجده حوزه تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت.
آخوند ملا حسینقلی همدانی در درس اخلاق او 70 فقیه شرکت می کردند، ولی الآن کسی نیست.
نبود استاد اخلاق یک علت است، علل دیگر هم دارد مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجود تلامذه.


آیت الله فکور یزدی

درباره آیت الله فکور یزدی می فرمودند:
او رفیق خاص من بود و گاهی بمن می گفت : من به نجف آمدنم مشترک است نیمی بخاطر امیرالمؤمنین علیه السلام و نیمی هم بخاطر شما.
وقتی به من پول می داد که به دیگران بدهم، سفارش می کرد گیرنده از طلاب باید تقوا داشته باشد و فقیر باشد و به سادات حقیقی بدهید. می گفتم: این حرفها یعنی چه شارع ظواهر مسائل را حجت می داند.
وقتی من و ایشان به دیدن طلبه ای به مدرسه می رفتیم، تعارف زیادی کردم بخاطر اینکه سنش از من بیشتر بود او را جلو انداختم.
که موجب ناراحتی آن طلبه که از شاگردان مرحوم قاضی بود گردید چه آنکه آقای قاضی عیب می دانست کسی جلوتر از سید وارد جائی شود.
مرحوم صدر اراکی

درباره مرحوم صدر اراکی ( عراقی) می فرمود:
او از بهترین منبریها بود و مطالب را عرفانی صحبت می کرد، در ذکر مصیبت اهلبیت گریزهای خوبی می زد.
یک بار درباره آهن می گفت:
هر چیزی استعداد دارد، یک آهن ضریح قبر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می شود و انسان آن را می بوسد، و یک آهن میخ در می شود و به سینه حضرت زهرا علیها السلام فرو می رود.
پای منبرش زیاد اهل علم می نشستند، ولی اتهام صوفیگری به او هم زدند...

شیخ محمد تقی لاری

درباره شیخ محمد تقی لاری ( 1280-1360ه) مدفون در باغ بهشت همدان می فرمودند:
او از شاگردان سید علی آقا قاضی بود و در اذکار و مکاشفات قوی بود بسیار آدم خوب و اهل معنی و با من رفیق بود.
می گفت :
اینکه گفته اند اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفویض الامر إلیه ، علم بسیط است و اول علم که آمد خود بخود تفویض می آید دیگر احتیاج به آخر العلم ندارد.
شیخ طه نجف

درباره شیخ طه نجف می فرمود:
او یکی از مجتهدین عارف بود، و در آخر عمر نابینا شده بود. یکی از اولیاء هندی روزی بخانه سید جعفر شهرستانی آمد و چون ایشان دارای علم جفر کامل بود سید سؤال کرد آیا شما می توانید بگوئید که امام زمان علیه السلام اینک کجاست؟
ایشان حساب کرد و گفت:
در خانه شیخ طه نجف است. سید با همراهان بطرف خانه شیخ می روند.
از دور می بینند از دورن خانه عربی بیرون رفت. خدمت شیخ می رسند و می بینند شیخ دارد گریه می کند.
گفتند چرا گریه می کنی؟
فرمود: کسی آمد و از من پرسشهائی کرد که من گیج شدم، معلوم بود خیلی ملا است.
سید فرمود او امام زمان علیه السلام بود.



مرحوم واعظ خراسانی

درباره واعظ خراسانی ( پدر شیخ عبدالحسین ) می فرمود:
واعظ خراسانی آدم خوبی بود و مقدس بود، موقع جان دادن بود که پسرش را دنبالم فرستاد، ناله خفیف می زد، به او گفتم سلام، مرا به امام حسن و امام حسین برسان.

سید احمد کشمیری

درباره سید احمد کشمیری می فرمود:
او از شاگردان مرحوم آقای قاضی و سوخته دل بود. قدش کوتاه و درب حجره را می بست و اخلاق خوبی داشت.

شیخ مهدی مازندرانی

درباره شیخ مهدی مازندرانی ( صاحب کتاب معالی السبطین) می فرمود:
او منبری بود و منبرش خوب بود، خمسش را به طلبه ها می داد و با من مفصلا" رفیق بود و به من علاقه داشت و فرزندی نداشت.
میرزا باقر قمی

درباره مرحوم میرزا باقر قمی می فرمود:
او قبل از شیخ علی زاهد قمی نماز می خواند. روزی در راه درون چاهی افتاد، مردم صدای تسبیحی از دورن چاه می شنیدند، آمدند گوینده تسبیح را بیرون آوردند دیدند میرزا باقر قمی است.

آقا سید احمد کربلایی

درباره استاد آقای قاضی بنام آقا سید احمد کربلائی می فرمودند:
او عارف و ملا بود و سجده های طولانی داشت.
در جواب مرحوم آقای کمپانی در مکاتبات با ایشان، بنحو اهل معنی و عرفانی جواب دادند و مرحوم کمپانی به نحو قاعده حکمت و فلسفه جواب دادند.


شیخ زین العابدین مرندی

درباره شیخ زین العابدین مرندی می فرمود:
او مجتهد بود و زهدش واقعی بود. وقتی پسرش هادی به پدر عرض کرد قبایم پاره و کوتاه شده و خجالت می کشم با این لباس با طلاب مباحثه کنم!
ایشان به نانوا گفت: از فردا به پسرم نان نده، چون اگر شکم او گرسنه باشد سراغ لباس را نمی گیرد.
وقتی پول برایش می آوردند می رفت دنبال بچه سیدهای ختنه نشده، تا در این راه مصرف شود.
روزی عیالش از کمی مال در زندگی شِکوه کرد. ایشان به همسرش فرمود: کلاه مرا آب بگیر. چون این کار را کرد چرکهای کلاه درون ظرف جمع شد، فرمود: ای زن تو بمن می گوئی این چرکها را بخورم؟!
وقتی دیوار خانه اش خراب شد از سهم امام خرج نکرد، حصیر روی دیوار انداخت.
روزی پسرش تقاضای پول بیشتر کرد، فرمود: بروید برای طلاب از چاه آب بکشید و مزد بگیرید من چیزی نمی دهم.
سید محمد کشمیری

درباره مرحوم سید محمد کشمیری ( فرزند بزرگ سید مرتضی کشمیری) می فرمود:
او بسیار آدم خوبی بود. با او رفاقت داشتم.
بسیار اهل آداب بود، یک بار یکی از سادات در صحن امیر المؤمنین علیه السلام به روی زمین آب دهان ریخته بود، ایشان به او فرمود:
سید این جا صحن جدت علی بن ابیطالب علیه السلام است، آب دهان را نریز.
می فرمود: این مطلب مرا به توجه واداشت!
در نجف گاهی دختر کوچکی غش می کرد، دکتر بردم فایده ای نکرد، به ایشان کسالت او را گفتم، ایشان چیزی نوشت، پس از آن دیگر فرزندم غش نکرد.

مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی

درباره مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می فرمود:
شیخ در نجف شب اول ماه در نزد جمعی از طلاب که هوا ابری بود به یک نفر گفت به ابرها بگو حسن می گوید کنار بروید و خود با دو دست اشاره کرد، خودش ماه را دید.
در زمان عمامه گرفتن مأموران دولت خواستند وقتی ایشان از دهات نخودک به زیارت امام رضا علیه السلام می آید عمامه او را بگیرند، ایشان بر حیوانی سوار بود، همینکه مأمور قصد کرد، ایشان فرمود: « دی».
و مأمور خشک زده شد و هر چه کردند دیدند حرکت نمی کند. مردم فهمیدند از نظر شیخ است، از جنابش خواستند تا نظرش را بردارد تا مأمور راحت شود، فرمود:
باید توبه کند ودیگر این کار را نکند.

شیخ محمد باقر قاموسی بغدادی

درباره شیخ محمد باقر قاموسی بغدادی فرمود:
او از علماء و زهاد و عرفاء عرب بود « همانند آقای قاضی» اتقیاء و ابرار به او اقتداء می کردند او شاگرد آخوند ملا حسینقلی همدانی و شیخ محمد طه بوده و آیت الله حکیم شاگردش بود.
تا آخر عمر عمامه بر سر نگذاشت!!
روزی میان عده ای نشسته بود، گفت: خوبست از دنیا بروم. شروع کرد به خواندن سوره یس، و متکا زیر دستش بود وقتی به این آیه ( وجعلنی من المکرمین) رسید، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شیخ علی زاهد قمی

درباره شیخ علی زاهد قمی شاگرد ملا حسینقلی همدانی فرمودند:
من کرارا" در نماز ایشان شرکت کردم و تقاضای دستوری نمودم، سفارش اکید کردند که قرآن زیاد بخوانم.

سید عبدالغفار مازندرانی

درباره سید عبدالغفار مازندرانی که فقیه و عالم اخلاقی بودند، فرمودند:
ایشان گاهی برای رفتن به مسجد، با پدرم رفاقت داشت و به خانه پدرم می آمدند و وضو می ساختند.
از ایشان دستورالعملی خواستم ذکر یونسیه را به من سفارش کردند و فرمودند :
مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی را درک کردم و از ایشان دستوری خواستم، ایشان خواندن سوره « انا انزلناه فی لیله القدر» را، به من وصیت کردند، و فرمودند:
هر کس این سوره را بخواند از سرش تا عرش عمودی از نور متصل است.