زندگی و سلوک عارف بالله جناب شیخ جعفر مجتهدی بگونه ای خاص از دیگران متمایز است ، ایشان در توسل به ائمه معصومین (ع) بسیار استثنایی و ممتاز بوده و در تمام مراحل زندگی شگفت خویش همواره منادی یک پیام اصولی بودند :
« توسل و محبت خالصانه و هر چه بیشتر به اهل بیت (ع ) »
بگونه ای که هیچ گاه از ایشان دیده نشد که جز فرا خواندن افراد به سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) کار دیگری از ایشان سر زده باشد .
سخن از کرامات و حکایات ایشان بیشتراز این جهت قابل توجه است که یک عاشق و سالک راستین الی الله تا چه حد می تواند در این مسیر به تعالی برسد ، در این صورت است که می بینیم داشتن کرامتی مثل طی الارض و صد ها کرامت بی بدیل برای ایشان کاملا عادی است و ملاک اصلی در مکتب ایشان میزان خلوص نیت وتوسل به اهل بیت (ع ) است ...
مکتبی که ایشان خود را غلام آن می دانستند و به عمل نیز آنرا ثابت کردند ... آنچه در این بخش در مورد زندگی این خدمتگزار اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده تنها قسمت بسیار کوچکی از حکایاتی است که قابل نقل و ذکر بوده و تنها قطره ای است از بسیار ... اما پیش از آن لازم است که در مورد شیوه خودسازی و سلوک ایشان نکات بسیار مهمی را ذکر نماییم .
گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید :
1- شیوه سلوکی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الکونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) کاملاً نمودِ عینی پیدا میکرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان میراندند در هر بار به حدی منقلب میشدند که بیاختیار به سان ابر بهار میگریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم میفشرد، به طوری که اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و کلامشان در این حال ناتمام میماند.
2- میزان محبتی که در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمیگنجد و میفرمودند که:
« به برکت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را میتوان در فاصله زمانی کوتاهی طی کرد و حجابها را از میان برداشت. »
مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود که:
« میزان محبتی که در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم کنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس میگردند! »
3- بارها آقای مجتهدی بر این نکته پای میفشردند که:
« خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک میکند و در اثر توفیق خدمت میتوان جاده صد ساله را به گامی طی کرده، و دل شکستهای را به خاطر خدا آباد کردن میتواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد. »
طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی.
4- جناب ایشان اهل سلسلهای نبودند چرا که مجذوبان سالک را با سلسله و خانقاه کاری نیست. روزی به من فرمودند که:
« در مسیر سیر برزخی خود به مکانی رسیدم که با موانعی مخصوص محصور شده بود و اقطاب را در آن مکان گرد آورده بودند وقتی از علت آن جویا شدم گفتند که اینان باید در انتظار مریدان خود بنشینند تا به همراه آنان در پیشگاه عدل الهی حاضر گردند و پاسخگوی ارشادات خود باشند. »
5- ادب آقای مجتهدی زبانزد خاص و عام بود و برای ذراری ائمه اطهار (علیهم السلام) خصوصاً، احترام فوق العادهای قایل بودند و پیش از عارضه سکته مغزی، در پیش پای آنان تمام قد بلند میشدند و به ندرت اتفاق میافتاد که در حضور آنان بنشینند و به هنگام خداحافظی در نهایت ادب آنان را تا در خروجی بدرقه میکردند.
6- برای زایران حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و کریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) و کسانی که برای زیارت مسجد جمکران میرفتند، احترام زایدالوصفی از خود نشان میدادند، خصوصاً زایرانی که با قلبی شکسته و با حالی زار و خسته توفیق بر قراری ارتباط معنوی با این ذوات مقدس را پیدا میکردند با پذیرایی روحانی این مرد بزرگ رو به رو میشدند و به هنگام حضور در عتبات عالیات نیز همین شیوه مرضیه را درباره زایران معمول میداشتند.
7- جناب آقای مجتهدی میفرمودند که:
« هر سالکی به رفیق راه نیاز دارد تا به اتفاق در مسیر مشترکی که دارند طی طریق کنند . »
از مرید بازی جداً در پرهیز بودند و آن را دام راه اولیا میدانستند.
8- جناب آقای مجتهدی علاوه بر قرآن کریم و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه مأثوره، یاران همراه را به مطالعه غزلیات حافظ و وحدت کرمانشاهی و نیز مراثی عاشورایی عمان سامانی و حجت الاسلام نیرتبریزی تشویق میکردند و خود نیز در ضمن توسلات از اشعار این بزرگان غافل نمیشدند.
9- در محفلی که ایشان حضور داشتند جایی برای غیبت و تهمت وجود نداشت، زیرا جاذبه وجودی ایشان اجازه صحبتهای متفرقه را به احدی نمیداد چه رسد به مطالبی که آلوده به دروغ و غیبت و تهمت باشد! محضر ایشان سرشار از معنویت و شور و حال بود و انسان در محضر آن مرد خدا احساس سبکباری عجیبی میکرد به طوری که گاه وجود خود را نیز فراموش کرده و از گذشت زمانی بیخبر میماند.
10- ایشان هیچگاه دستور و یا ذکری به افراد نمیدادند و اگر باطناً ناگزیر از این امر میشدند آن را به صورت غیر مستقیم بیان میکردند. مثلاً اگر بر طرف شدن مشکل فردی را در رفتن به مسجد جمکران میدیدند. میفرمودند:
« انشاءالله به مسجد جمکران میرویم و در آنجا دامن حضرت ولی عصر (علیه السلام) را میگیریم و مشکل خود را بر طرف میکنیم. »
11- حضرت آقای مجتهدی به ندرت به تعریف و یا تکذیب افراد میپرداختند مگر این که خود را باطناً ناگزیر میدیدند، و تکذیب ایشان نیز گزنده به نظر نمیرسید به شکلی که اگر قرار بود که صفت زشت یا عمل نکوهیده یک مدعی سلوک و ارشاد را مورد نقد قرار دهند :
اولاً در پاسخ سئوال کننده، نام طرف را تکرار نمیکردند و با ایراد مثالی از دیگران، مسأله را مورد بررسی قرار میدادند و به هنگام تعریف از اشخاص نیز، شور و حال فعلی آن شخص را در نظر میگرفتند و بیآنکه گذشته و یا آینده او را در تعریف خود دخیل بدانند، در جملهای کوتاه نظر خود را ابراز میداشتند.
12- من شخصاً در طول آشنایی دامنه دار و طولانی خود با آقای مجتهدی هرگز مشاهده نکردم که ایشان دیناری از افراد پول دریافت دارند و یا از افراد انتظار مادی و مالی داشته باشند، بلکه مطلب کاملاً بر عکس بود و ایشان برای رفع مشکلات مالی افراد از خود مایه میگذاشتند .
13- آقای مجتهدی در صورتی که یکی از دوستان خود را در خور شنیدن رازی میدیدند و باطناً خود را از این امر ناگزیر مییافتند از تجربههای سلوکی خود یا خاطرههای شیرینی که داشتند با او صحبت میکردند و این گونه نبود که هر کس که از راه برسد این توفیق شامل حالش گردد! و تعداد این دوستان رازدار حضرت آقای مجتهدی از انگشتان دست تجاوز نمیکرد و این که امروز هرکجا میروید صحبت از ایشان و مکاشفات و کرامات آن مرد خدا است اغلب این گفتگوها با واسطه صورت میگیرد یعنی این مطلب را در جایی شنیده و یا خواندهاند و از همین روی اختلافات و تفاوتهایی در نقل قولها راه مییابد که گاه اصل مطلب را زیر سؤال میبرد!
14- در انتساب برخی از مطالب به آقای مجتهدی باید جداً تردید کرد زیرا برخی از آنها با روش سلوکی آن مرد بزرگ منافات دارد. امیدواریم که طالبین راستین ، از روش سلوکی و نقطه نظرات ایشان به خوبی واقف گردند و در عدم پذیرش مطالب سخیفی که با کیان و شخصیت آن بزرگوار در تضاد است، تردید نکند و حداقل در صورت تردید با مراجعه به یاران صادق و راستین ایشان صحت و سقم مطلب را جویا شوند.
15- آقای مجتهدی احدی را تحت عناوینی از قبیل: جانشین و نایب مناب خود معرفی نکردهاند و اگر چنین اتفاقی صورت میگرفت با شیوه سلوکی ایشان کاملاً در تضاد بود، چرا که روش سلوکی مجذوب سالک با روش متداول در سلسلههای درویشی کاملاً فرق میکند و کار سالکان مجذوب آن هم از نوع خانقاهی آن را نباید با شیوه مجذوبان سالک یکی دانست.
16- آقای مجتهدی بارها بر این مطلب تأکید میکردند که صرف حضور افرادی در محضر انسانهای وارسته و راه رفته نمیتواند ملاک کمال سلوکی آنها باشد، بلکه نشان دهنده توفیقی است که هر از گاه خداوند نصیب آنان میسازد تا از مشاهده اولیای خدا به خود آیند و پا در راه خود سازی بگذارند و با تزکیه نفس و تحمل ریاضتهای شرعی عملاً در راه سلوک الی الله گام بردارند و میفرمودند:
« هر سالکی باید با پای خود این مراحل را طی کند و با پای دیگران نمیتوان طی طریق کرد. »
ولادت
جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه 1303 هـ.ش در خانوادهای متدین و مرفه درشهر تبریز دیده به جهان گشودند.
خانوادهای که از نظر نجابت و اصالت جزءخانوادههای مشهور آن سامان به شمار میآمد.
والدین
پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرتسیدالشهداء (علیهالسلام) بودند، تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلای معلیرا از تبریز به عهده میگرفته و خرج زوار تهیدست دل شکسته را خود عهدهدارمیشدند و در طول مسیر حراست این قافله با دو شیر تربیت شده بود که در ابتدا وانتهای آن حرکت میکردند و زوار امام حسین (علیهالسلام) را سلامت به مقصدمیرساندند.
ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت وسرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.
از همان اوان خردسالی بهخاطر فطرت پاک و زلالی که داشتند بارها در عالم رویا مورد عنایات حضرت صدیقه طاهرهو سایر حضرات معصومین (علیهم السلام ) قرار می گیرند .
تحول
ایشان می فرمودند :
از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس وخودسازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه شهر تبریز که یکی از قبرستانهایبسیار مخوف ایران به شمار میرود و رعب و وحشت عجیبی بعد از استیلای شب به خودمیگیرد، قبری حفر نموده و در آن شب را تا صبح به ذکر حضرت باری می پرداختم چونبسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر وتنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری مینمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حلگردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجهای نرسیدم،اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندادر داد:
جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسمالله این راه و این شما .
با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جایتسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنیمحبت و دوستی ائمه اطهار (علیهمالسلام) بروم.
هجرت به عراق
ایشان می فرمودند :
بیقراری عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بیتاب و حیران اهل بیت عصمتو طهارت (علیهمالسلام) شدم که لحظهای نمیتوانستم در منزل و شهر خود باقی بمانم ،لذا صبح روز بعد پشت پایی به همه چیز زده و بعد از خداحافظی با حالتی آشفته و پایبرهنه از تبریز به قصد کربلای معلی حرکت کرده و از مرز خسروی وارد خاک عراقشدم.
در اولین ایستگاه بازرسی، مأموران حکومتی عراق به خاطر نداشتن جواز ورود،مرا به عنوان جاسوس دستگیر و به زندان انداختند.
چندین ماه در زندان بودم و درآن جا شور و حالی که نسبت به ائمه اطهار (علیهمالسلام) داشتم را ادامه دادهودائماً در حال توسل بودم و استخلاص خود را از حضرت امیر و آقا امام حسین (علیهماالسلام) تقاضا میکردم البته از همان روز اول تا آخر ، دائماً و در تمام حالات نظرآقا حضرت اباالفضل العباس (علیهالسلام) بر من بود کمکم در اثر آن توسلات وریاضتهای اجباری که در زندان بر من وارد میشد، روحم صفای خاصی به خود گرفت، بطوریکه رؤیاهای صادقی میدیدم و فوراً به وقوع میپیوست که باعث قوت روح و امیدواری درمن میگشت.
اقامت در نجف
ایشان در مورد اقامتشان در نجف می فرمودند :
شبی در خواب خدمت حضرت مولاعلی (علیهالسلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند:
جعفر؛ فردا بیگناهی تو ثابت گشته و آزاد خواهی شد، بایدبه نجف اشرف بیایی وبا دست مبارکشان به محلی اشاره کرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد کفاشبه پینهدوزی میپردازی از دستمزدی که می گیری قسمتی را هزینه خود ساز و مابقی رادر پایان هفته نان و خرما بخر و در مسجد سهله در میان معتکفان تقسیم کن .
صبح روز بعد مأموران زندان مرا آزاد کرده و اجازه ورود به خاک عراق را دادند وبدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی که حضرت اشاره فرموده بودند؛ نزد آنپیرمرد پاره دوز شروع به کار نمودم تا تمام انّیتها و آرزوهای نفسانی که ناشی از خود فراموشی وتجملات زندگی بود از بین برود،
بعد از گذشته حدود یک سال اقامت در نجف روزینامهای از طرف برادرم که در تبریز بود توسط شخصی به دستم رسید که در آن نوشته شدهبود از زمانی که شما به نجف رفتهاید اموال شما (که عبارت بود از چندین باب مغازهدر بهترین نقطه شهر تبریز و مستغلات دیگری که از پدرم به ارث رسیدهبود) در دستمستأجران میباشد و آنها از پرداخت حق الإجاره خودداری مینمایند و میگویند: بایداز طرف شخص مالک وکالت داشته باشید تا حق الإجاره را به شما تحویل دهیم.
باتوجه به اینکه شما دور از وطن میباشید و نیاز به پول دارید وکالتی برای من بفرستیدتا مال الاجارهها را جمع نموده و برایتان بفرستم.
در این هنگام متوجه شدم که مورد امتحال بزرگی قرار گرفتهام؛ متحیر ماندم کهچه کنم؟ آیا با این اندک نانی که از پینهدوزی به دست میآورم ارتزاق کنم یا مجدداًبه زندگی مرفه خود که از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعی هم بلامانع و حلال بودبرگردم؟
با خود در جنگ و ستیز بودم و شیطان مرا وسوسه میکرد، تا اینکه تصمیمخود را گرفته و در پشت همان نامه برای برادرم نوشتم: عنایات حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفیض ایشان بهرهمند میباشم وایشان هزینه زندگیم را کفایت کردهاند.
کسانی که در تبریز مستأجر من میباشند،اگر توان مالی داشتند در محل استیجاری به سر نمیبردند. لذا به موجب همین دست خطوکالت دارید تمام املاک متعلق به من را به نام مستأجران و در تملک ایشان درآورید وخدای من هم بزرگ است.
و بدین ترتیب در یک لحظه تمام ثروت و دارائی خود را بخشیدم، چرا که اعتقاد براین داشتم که حضرت مولا علی (علیهالسلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همانطور که دراین مدت چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی پذیرایی شایانی از من نمودهاند در آیندههم همین گونه رفتار خواهند کرد.
امتحان بزرگ ...
یک روز که به حرم مطهر حضرت امیر (علیهالسلام) مشرف شده و در حین زیارت و توسلبودم، صدای حضرت مولا را شنیدم که فرمودند:
شیخ جعفر، همین الان به مسجد سهله برو، چند نفر در آنجا میباشند که باید ازآنها دستگیری نمایی.
بنابر فرمایش حضرت فوراً به مسجد سهله رفتم، در مسجد بسته و ماشین بنز مدرنیآنجا بود، خادم مسجد را صدا زدم که درب را باز کند، وقتی وارد آنجا شدم، دیدم سهنفر جوان با لباسهای فاخر و مجلل در فراق حضرت بقیه الله میگریند و بر روی خاکهامیغلتند، و یک نفر آنها هم از شدت گریه بیحال بر زمین افتاده است.
نزدشان رفتمو آنها را دلداری داده و آرام نمودم، سپس همگی از مسجد خارج شدیم و آنها سوار ماشینشدند.
در این هنگام متوجه شدم که من هم باید همراه با آنها بروم، لذا سوار ماشینشده و همراهشان رفتم، آنها مرا به منزلشان در بغداد بردند و بعد از مدتی از منزلخارج شده و مرا تنها گذاردند، و این در شرایطی بود که شش دختر جوان و بسیار زیبا درآنجا بودند.
آنها پیوسته از من تقاضا میکردند که آنها را به عقد خود درآورمو پی در پی به انحاء مختلف و گوناگون در این امر اصرار میورزیدند، با حضور ایندختران جوان چنان غافلگیر شده بودم که برای لحظاتی خود را فراموش کردم ولی خیلی زودبه خود آمدم و بر خویش نهیب زدم که:
جعفر ! به چه می اندیشی مبادا شرم حضور از ادامه راه بازت دارد ؟ و با سکوتمعنی دار خود این لعبتان را دلخوش داری !؟ و بعد یاد آوردم که مردان خدا به هنگامرویارویی با این چنین صحنه های تکان دهنده ای از چه شیوه هایی استفاده می کردند .
لذا با عزمی جزم دست رد بر سینه خواسته های آنان زده و امتناع نمودم اما روزیچند بار میمردم و زنده میشدم تا اینکه پس از گذشت شش ماه از این ریاضت بسیار سختو مجاهده عظیم و دشوار آن جوانها آمدند و متوجه شدند که در این مدت هیچ گونه خطاییاز من سر نزده و در این امتحان بزرگ موفق شدهام
آنگاه مرا با کمال احترام بهنجف برگرداندند.
اعتکاف در مسجد سهله
در اینجا سلوک آقای مجتهدی وارد مرحله حساسی می شود و به اعتکاف در مسجد سهلهرهنمون می گردند ، ایشان در این مورد می فرمودند :
در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیهالسلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سالبه طور مداوم، در آنجا معتکف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارجنمیشدم.
در پایان این مدت از طرف حضرت امیر (علیهالسلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایت زیادی به من شد.
حاج کاظم سهلاوی یکی از خدام مسجد سهله میباشند تعریف کردند:
در مدتی کهآقای مجتهدی در مسجد سهله معتکف بودند، با هیچ کس صحبت نمیکردند و دائم مشغول ذکرو فکر و توسل و گریه بودند، هیچ گاه تسبیح از دستشان جدا نمیشد و حالشان مثل حالشخص متحضر و کسی که هر لحظه در حال جان دادن است بود.
شبها را نمیخوابیدند واگر کسی هم وارد حجره ایشان میشد بیش از پنج دقیقه با او نمینشسته و از حجرهبیرون میآمدند، اکثر اوقات در حال بکاء بودند و از خوف و حب خدامیگریستند.
آقای مجتهدی بعد از تمام شدن این مدت نزد ما آمده و فرمودند:
من دیگر از طرف حضرت ولی عصر (علیهالسلام) مرخص شده و میتوانم اینجا را ترککنم، آنچه بایستی از ناحیه ایشان به من برسد مرحمت شد.
ملاقات با حاج ملا آقا جان زنجانی
در همین ایام ملاقات آقای مجتهدی با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی در مسجد سهلهرخ میدهد:
مرحوم حاج ملاآقاجان از عرفای معروف و از متوسلین به ساحت مقدسحضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار میرفته است و بطوری شیفته و منتظرآن حضرت بوده و در فراق آن بزرگوار اشک میریخته که جای اشک بر صورت وی نمایانبودهاست و در محبت به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (علیهالسلام) تا حد جنون پیش میرودبطوری که به شیخ محمود مجنون ملقب میگردد.
سیره و روش او توسل به ذوات مقدساهل بیت عصمت و طهارت (علیهالسلام) و خدمت به خلق بودهاست.
ایشان مدتها در قممنزل حاج میرزا تقی زرگری که او هم از اهل الله بوده و از اوتاد بشمار میرفته ساکنبودهاند.
مرحوم حاج ملا آقاجان روزی به دوستان خود میگویند مأمور شدهام بهعتبات عراق بروم و این آخرین سفرم بوده و بعد از مراجعت زندگی را بدرود خواهم گفت وبدین ترتیب همراه با عدهای از ملازین خود راهی عتبات میشوند.
بعد از زیارتائمه (علیهم السلام) و جریانات عجیبی که در این مدت برای ایشان رخ میدهد، بههمراهان میگویند: باید شب جمعه به جهت امر مهمی به مسجد سهله بروم.
دوستانهمراه ایشان میگویند شب جمعه به مسجد سهله رفتیم و در قسمت بالای مسجد که جاینسبتاً خلوتی وجود داشت حلقه وار نشستیم در این موقع مرحوم حاج ملا آقاجانبیتابانه به این طرف آن طرف نظر میکردند و میفرمودند:
منتظر جوانی هستم که باید با او ملاقات کنم.
مرحوم قریشی که یکی از همراهان بودهاند میگفتند:
در همین لحظات ناگهان دربیکی از حجرههای مسجد باز شد و جوانی بسیار خوش سیما و جذاب در حالی که آفتابهایدر دست داشت از آن خارج شد و به طرف درب خارج حرکت کرد.
مرحوم حاج ملا آفاجانبه محض اینکه چشمانشان به آن جوان افتاد گفتند:
گمشدهام را پیدا کردم، این همان کسی است که در سیر ، او را به من نشاندادهاند.
از ایشان پرسیدیم مگر این جوان چه خصوصیاتی دارد که اینگونه شما را جذب کرده وبیتاب او هستید؟!
فرمودند: او شخصی است که در این جوانی هم گوش باطنش میشنود وهم چشم باطنش میبیند! ملاحظه کنید؛ و فوراً به صورت بسیار آرام و آهسته بطوری کهما چند نفر هم که نزدیکشان نشسته بودیم به سختی صدای ایشان را شنیدیم به زبان آذریفرمودند: (گل بورا گراخ بالام جان : بیا اینجا پسر جان ! تا تو را ببینم )
دراین هنگام آن جوان که آن سوی مسجد به درب خروجی رسیده بود و با ما خیلی فاصله داشتناگهان در جای خود ایستاد و آفتابه را روی زمین گذاشته و از میان جمعیت به طرف ماحرکت کرد، هنگامی که به ما رسید خدمت حاج ملا آقاجان سلام کرده و سپس گفت با منکاری داشتید؟ امر بفرمایید،
آنگاه جناب حاج ملا آقاجان خطاب به همراهانفرمودند: ما را تنها بگذارید که من باید با ایشان خلوت داشته باشم.
و بدین گونهحدود مدت یک هفته مرحوم حاج ملا آقاجان با آقای مجتهدی بودند....
کسانی که توفیق زیارت این دو مرد خدا را داشته اند بر یک نکته اتفاق نظردارند که مشی سلوکی این دو بزرگوار در توسل به اهل بیت ( ع ) خلاصه می شد و مسیرسلوک خود را با پای محبت و بال عشق طی می کردند و در انتظار صدور حواله های غیبی مینشستند تا به کسانی که استحقاق دریافت آنها را دارند بسپارند ...
توفیق زیارت محبوب
جناب مجتهدی پس از دیدار سرنوشت ساز خود با آن اعجوبه عرفان ، عازم نجف شده و درسایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .
پس ازکسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونینحضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای کهمولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سیدالشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقاابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین درمحله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرتمسلم (علیهم السلام) مشرف میشدهاند.
از قول ایشان نقل شده :
در ایامی که در کربلای معلی ساکن بودم هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خودبروم، کنار رود فرات رفته و به آب نگاه میکردم و به یاد عطش و مصائبی که در روزعاشورا بر امام حسین (علیهالسلام) و اولاد و اصحابشان وارد شده بود میگریستم ،سپس به حرم مطهر مشرف میشدم و بعد از زیارت به صحن مبارک رفته و در آنجا مشغولتوسل و گریه میشدم، آنگاه به محل کار خود میرفتم.
آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند:
زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده میکردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعداز زیارت به صحن مطهر میآمد و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل میشدندبه طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع میشدند و وجود ایشان حرممیشد.
همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کردهام، مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی بهجلسه میدادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر میشد، اما هنگامی که آقای مجتهدیدر جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش میکشیدند و همگی را دگرگونمیساختند.
ایراد آقای مجتهدی بر اکثر عرفا این بود که توسلشان به ذوات مقدمس اهل بیت عصمتو طهارت (علیهم السلام) کم است.
آقای مجتهدی میفرمودند:
« یک روز که در حال تشرف به حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) بودم دربین راه شخصی که عالم به علم کیمیا بود به من برخورد نمود و آن را به من داد،همینکه کیمیا را از او تحویل گرفتم حالم منقلب گشته و به شدت شروع به گریه نمودم بهطوری که طاقت نیاورده و سراسیمه به طرف رود فرات رفتم کیمیا را در آبانداختم.
بعد از آن رو به سوی گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) نموده وعرض کردم؛ سیدی و مولای، کیمیا درد مرا دوا نمیکند، جعفر کیمیای محبت شما اهل بیت (علیهمالسلام) را میخواهد و در حالی که به شدت گریه میکردم به حرم مطهر مشرفشدم.
بعد از این واقعه حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) محبتهای زیادی به مننمودند و این واقعه نیز یکی از امتحانات بزرگی بود که در طول سلوک برایم اتفاقافتاد. »
بازگشت به ایران
آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در کربلای معلی مجدداً به نجف اشرف مراجعتمیکنند اما پس ازمدتی اقامت در نجف اشرف، عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل، پادشاهعراق کودتا کرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ میدهد، ایشان که از این اوضاعبسیار ناراحت بوده و رنج میبردند از حضرت امیر (علیهالسلام) اجازه مراجعت بهایران را میگیرند.
و پاسخ می شنوند :
پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نیز فرا خواهد رسید و بایدبا پای پیاده این مسیر را طی کنی .
ایشان می فرمودند :
بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی کاظمین حرکت کردم و پس از بیست و چهارساعت به کاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) عرض کردم؛
آقا جان خسته شدهام، محبت کنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفمتمام نشده بود که ناگهان یک ماشین از ماشینهای حکومتی به من رسید و مأموران حکومتیبه علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر کرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشکرکردم که برایم ماشین فرستادند، تا اینکه مرا به زندان کاظمین بردند.
بعد از ورودبه زندان متوجه شدم که زندانی است بسیار شلوغ که در آن دست و پای زندانیان را هم بازنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسفباری داشت، غم و اندوهسراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و زندان هارونالرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض کردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتیبفرمایید.
حضرت هم لطف کرده و عنایت فرمودند:
تا فردا همه اهل زندان آزاد می شوند .
بنده هم به زندانیان گفتم: آقا موسی بن جعفر (علیهالسلام) محبت فرموده و فرداصبح همگی آزاد خواهیدشد. همچنین در بین زندانیان یک نفر اشتباهاً دستگیر شده بود وقرار بود فردا اعدام گردد، و لذا بسیار بیتابی میکرد، با گفتن این مطلب بعضی اززندانیان شروع به خندیدن و مسخره کردن نموده و گفتند: این شخص هنوز به زندان نیامدهدیوانه شدهاست که این حرفها را میزند.
به هر ترتیب شب سپری شد، صبح روزبعد از طرف عبدالکریم قاسم به خاطر جشن پیروزی درکودتایش تمام زندانیان و حتی جوانیهم که قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.
سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود بهایران و چند روز اقامت در کرمانشاه به تهران میروند. با سکونت زودگذر ایشان درکرمانشاه ، ایلام و تبریز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود .
آقای مجتهدیپیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهمالسلام) از این شهر به آن شهر و ازاین دیار به آن دیار هجرت میکردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت،توسل و چله نشینی مشغول بودند.
خانه بدوشی
ایشان میفرمودند:
زمانی که به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابانها به سر میبردم ، بهدستور حضرات ائمه (علیهمالسلام) شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرفشدهام.
آقای مجتهدی میفرمودند:
زمانی که در بیابانها ساکن بودم، هنگام توسل کلمه شریفه (یاحسین) را با انگشتروی خاک مینوشتم و آنقدر میگریستم تا اینکه کلمه یا حسین که بر روی خاک نوشتهبودم تبدیل به گل میشد و محو میگشت، مجدداً آن نام مقدس را روی گلها مینوشتم وبه حدی گریه میکردم که بیتاب گشته و از هوش میرفتم.
ایشان فرمودند: یک روزعاشورا که در بیابان بودم بسیار منقلب گشتم در این هنگام خطاب به آسمان کرده وگفتم؛
آسمان خجالت نکشیدی ناظر کشته شدن حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) بودی؟! سپس خطاب به زمین نموده و گفتم؛ ای زمین خجالت نکشیدی که حسین فاطمه (علیهماالسلام) را بر روی تو سر بریدند؟! و متصل یک خطاب به آسمان و یک خطاب به زمینمیکردم که ناگهان ندایی آمد. جعفر از اینجا دور شو.
وقتی از آن مکان فاصلهگرفتم، آسمان درهم ریخت و صاعقهای آتشبار به قطعه زمینی که به آن خطاب مینمودماصابت کرد و آنجا را شکافت.
اقامت ، بیماری و ماموریت جدید
آقای مجتهدی سرانجام پس از بیست سال خانه بدوشی به امر ائمه معصومین (علیهمالسلام) به قم مشرف میشوند و در منزل وقفی بسیار محقر و سادهای ساکنمیگردند که مدتی هم حاج فخر تهرانی در یکی از اتاقهای آن خانه ساکنمیشوند.
ایشان حتی در قم هم که مأمور به اقامت میشوند از خود خانهای نداشتندو عمری را خانه بدوش و آواره سپری نموده و در این رابطه میفرمودند:
سالها گریه کردیم تا خودمان را از ما گرفتند.
آقای مجتهدی میگفتند:
حضرت فرمودهاند که دیگر شما را از سفر معاف کردهایم و باید هجده سال روی تختبنشینید.
ایشان هم طبق دستور حضرت در این مدت در لباس بیماری به سر میبردند ولی همچونقبل به انجام دستورات و فرمایشات حضرات معصومین (علیهمالسلام) مشغول بوده و انجامامور را به افراد خاصی که توفیق همنشینی با ایشان نصیبشان شده بود واگذار میکردند. اگر چه در بعضی مواقع، ایشان با نیروی معنوی از لباس بیماری خارج شده و دستوراتحضرت را شخصاً اجرا مینمودند.
گاهی از اوقات ناگهان بدون هیچ مقدمهای حال آقایمجتهدی دگرگون میشد و میفرمودند:
باید به بیمارستان برویم تا عدهای از دوستان حضرت که در آنجا بستری هستندمرخص شوند.
ایشان به بیمارستان میرفتند و بیماری اشخاص را به خود میگرفتند تا آنها سالمشوند و مرخص گردند.
ایشان در طول حیات طیبه خویش بیش از پنجاه و سه مرتبه بهاتاق عمل رفتند و هر بار بدون اینکه ایشان را بیهوش کنند تحت عمل جراحی قرارمیگرفتند.
آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری در این رابطه گفتند:
آقایمجتهدی میفرمودند:
هر گاه مرا به اتاق عمل میبردند و پزشکان بیهوشی میخواستند مرا بیهوش کننداجازه نمی دادم و سه مرتبه ذکر شریف نادعلی را میخواندم و خود را بیهوشمیکردم.
آقای مجتهدی در سالهای آخر عمر شریف و پربرکتشان از قم به مشهد مقدس عزیمت کردهو در جوار ملکوتی حضرت رضا (علیهالسلام) ساکن میگردند.
ایشان هنگام عزیمت بهشخصی از دوستان میفرمایند:
آقای حسنی؛ شاهد باشید من هیچ چیز از خود ندارم و خدا میداند که این پیراهنتنم هم عاریهای است و همه چیزم را بخشیدهام.
بارها دیده میشد که آقای مجتهدی تمام زندگیشان را یکمرتبه میبخشیدند و بافقرا تقسیم مینمودند به حدی که کف خانه را هم جارو میکردند و خود مدتها بر روی یکتکه گونی زندگی میکرده و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد واین نبود مگر سخاوت و ابیت طبع و قطع دلبستگیهای مادی.
وفات
آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیهالسلام) در تاریخ ششم ماه مبارک رمضان 1416 هـ . ق مطابق با 6/11/1374 هـ . ش هنگام ظهر روزجمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج مینماید.
ایشان سه ماه قبل ازفوت به چند نفر از دوستانشان که با ایشان حشر و نشر داشتند میفرمایند:
خدا برای آخرین سلاله آل محمد (علیهالسلام)، حضرت مهدی (علیهالسلام) یکقربانی خواسته و از ما قبول نموده که قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پارهمیشود.
آقای حاج فتحعلی میگفتند:
هنگامی که آقا این مطلب را فرمودند، بی اختیار اینمطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصیتی نکردهاند!
به مجردی که این فکر از خاطرمگذشت آقا فرمودند:
آقا جان غلام وصیتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره میفرمودند که ما غلام حضرتسیدالشهداء (علیهالسلام) هستیم.
باز بدون اختیار این مطلب به ذهنم رسید؛ پس آقا را در کجا دفن کنیم؟ که مجدداًآقا رو به من کرده و گفتند:
حضرت رضا (علیهالسلام) فرمودهاند: الحمدالله تو فقیر خودمان هستی، و ما خود،تو را کفایت میکنیم، پایین پای خودمان منزل توست.
و مرا در گوشه صحن مطهر، پایین پای مبارک حضرت دفن مینمایند.
چند روز بعد از سپری شدن این مجلس مصادف بود با روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی که به سر میبردند، مجلس سوگواری برقرار مینمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه میکنند، این حالت تا بعد از اتماممراسم ادامه مییابد.
به طوری که حالشان به حدی دگرگون میشود که ایشان رابه بیمارستان صاحب الزمان (علیهالسلام) میبرند و بعد از چند روز به بیمارستانامام رضا (علیهالسلام) منتقل کرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستریمیکنند.
ایشان به مدت چهل روز در حالت کما (بیهوشی) به سر میبردند امادر خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر میکرده و با اینکه بسیاری ازاعضای رییسیه ایشان از کار افتاده بوده، یکمرتبه با یک حرکت به حال عادی بر میگشتهو مطلبی میفرمودند و مجدداً اعضاء از کار میافتاده است.
دکترهاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیهالسلام) وخادم کشیک هشتم حضرت رضا (علیهالسلام) و آقای دکتر لطیفی نقل میکردند:
به قدری آقای مجتهدی در اثرتزکیه روح، قوی بودند که بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف کامل داشت، بطوری کهبارها مشاهده میکردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبودمییافتند.
هنگامی که ایشان درکما به سر میبردند چهار علائم حتمی و حیاتی مغز،قلب، کلیه و ریهها یکی پس از دیگری از کار میافتاد اما لحظهای بعد یکمرتبه تماماعضا شروع به کار میکرد و ایشان مطلبی میفرمودند و مجدداً حالشان وخیممیگشت.
طبق گفته همراهان ایشان، یکی از مطالبی که در حین کما فرمودند این بودکه:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
و پس از آن مجدداً در حالت کما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم میگردد، به حدی کهدیگر قادر به تنفس نبودند.
هیأت پزشکی معالج ایشان میگویند: آقا در شرایطی بهسر میبرند که ریه از کار افتاده و به جهت تنفس دادن ایشان راهی جز اینکه گلویشانرا بریده واز آنجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ریهها کنیم نیست.
آقای قرآننویس که همراه آقا بودهاند نقل میکردند:
وقتی این پیشنهاد از طرف پزشکان دادهشد میخواستم بگویم خیر، اما یکمرتبه و بیاختیار گفتم بله و اجازه دادم
به محضاینکه رضایت به این کار بر زبانم جاری شد، هر چه میخواستم ممانعت کنم، اختیار ازمن سلب شده بود و نمیتوانستم حرفی بزنم
بعد از آن به مجردی که هیأت پزشکی باتیغ مخصوص گلوی مبارک آقا را بریدند. نور عجیب سبزرنگی اتاق را فرا گرفت و همزمانبا آن، دستگاه مونیتور صوت ممتدی کشیده و سرانجام روح ملکوتی ایشان عروجنمود.
و این در حالی بود که تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود ودر اینجا معنای کلام ایشان که فرموده بودند:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد درعشق خودش صادق نیست، تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) به خون گلویشان خضاب گشت...
آنگاه پیکر مطهرآقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل کرده و جهت غسل دادن مهیامیکنند، اما کسی جرأت نمیکند ایشان را غسل دهد تا اینکه یکی از دوستان آقا که شخصبسیار بزرگوار و اهل دل میباشند، گلوی آقای را که در بیمارستان بریده شده بودشستشو میدهند ولی دیگر نمیتوانند ادامه دهند و بیاختیار دست از شستشو میکشند،تا اینکه طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی که به جهت فوت ایشان از قزوین بهمشهد آمده بودند از راه میرسند و ایشان را غسل میدهند.
آقای چایچی در اینرابطه میگفتند:
روزی یکی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد کهسریعاً به قم بیایید، با شما کاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته وخدمت ایشان رسیدم، یکمرتبه به دلم افتاد که آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض کردمآقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛
هنگامی که ایشان را بهحمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند:
آقای چایچی قربانت گردم، یک روزی هم میآید که شما ما را میشویید، خیلی خوببشویید آقا جان؛ مثل همین امروز، کسی نمیتواند ما را بشوید.
عرض کردم این حرفها چیست؟ جانم بقربان شما، و بالاخره آن روز گذشتو من مجدداً به قزوین مراجعت نمودم، تا اینکه چند سال بعد خبر رسید که آقای مجتهدیدار فانی را وداع کردهاند.
با سختی خود را به مشهد رساندم، هنگامی که به منزل آقای قرآن نویسرفتم، دیدم همه دوستان جمع هستند ولی کسی جرأت نکرده است پیکر آقا را بشوید. همینکهچشمم به پیکر ایشان افتاد گفتم: قربانت گردم آقا جان که چندین سال قبل، خوب امروزرا میدیدید، سپس مشغول به شستشو و غسل دادن بدن ایشان شدم .
سپس پیکر شریفایشان در میان سیل اشک و آه انبوهی از مردم عزادار و قافلهای از سوز و گداز دوستاناهل دل و مشایعت روحانیت معظم به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیهالسلام) تشییع شد وپس از برگزاری مراسم ویژهای، که هنگام فوت خدام حضرت انجام میگیرد، حجت الإسلامحاج سیدحمزه موسوی بر پیکر ایشان نماز گزاردند و سرانجام در فضای روح پرور و درجوار ملکوتی حرم مطهر، پایین پای ارباب و مولایش درصحن نو (آزادی – قبل ازکفشداری 9 ) حجره بیست و چهاربه خاک سپرده شد که این رزق کریم بر ارباب نعیمگوارا باد.
هم اکنون نیز مزار شریف آن بهشتی سیرت مورد زیارت مردم، علماء واهل دل میباشد و مشتاقان طریق معرفت از روح بلند آن ملکوتی روان استمداد جسته وطلب توشه راه مینمایند.
پاداش نماز میت بر پیکر آقای مجتهدی
جناب حاج باقر طلاییان تعریف کردند:
چند روز بعد از رحلت آقای مجتهدی درعالم رؤیا مشاهده نمودم حجت الإسلام آقای حاج سیدحمزه موسوی که نماز میت بر پیکرمطهر آقای مجتهدی خواندند، در یکی از غرفههای صحن مطهر رضوی نزدیک به غرفهای کهآقای مجتهدی در آن مدفون میباشند نشستهاند، نزد ایشان رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی از ایشان سؤال کردم، شما در اینجا چه میکنید؟!
ایشان فرمودند: بندهمسئول کل حرم مطهر شدهام.
پرسیدم چگونه و زیر نظر چه کسی؟!
فرمودند: به خاطرنمازی که بر بدن آقای مجتهدی خواندم، آقا واسطهشده و این منصب را از حضرت علی بنموسی الرضا (علیهالسلام) برایم گرفتند و هم اکنون با وساطت آقای مجتهدی زیر نظرمستقیم خود حضرت رضا (علیهالسلام) در حال خدمت میباشم.
اشراف بعد از فوت
از جمله مراسمی که بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود کهدر مسجد محمدیه قم برگزار گردید. که بسیار مجلس استثنایی و غیر قابل توصیفی بود وآن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلکه یک جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بودکه اشراف روح آقای مجتهدی در آن کاملاً مشهود بود و کسانی که در آن جلسه حضورداشتند معترف به این مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت که در سیسال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.
در آن شب واعظ شهیرجناب حجـت الإسلام حاج شیخ مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یکساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول کشید.
ایشان نقلکردند:
مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز کردم، دیدمدو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟
گفتم: بله، مجدداًپرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفتهاید؟ گفتم: بله.
در اینموقع یکی از آنها پاکتی پول به من داد، سؤال کردم: جریان چیست؟
همان آقایی کهپاکت را به من داده بود، گفت:
بنده ساکن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلیشنیده بودم و بسیار آرزو داشتم که ایشان را زیارت کنم، اما موفق نشدم تا اینکه خبررحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحهدار شد و از اینکه موفق نشده بودم ایشان راببینم بشدت خود را سرزنش میکردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیاخدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی که به شخصی اشارهمیکردند، فرمودند:
« ایشان در مجلس ما منبر رفتهاند و کسی از ایشان تشکر نکرده است. شما ازایشان تشکر کنید. »
بنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یکهفته به دنبال آن بودم که چه کسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تااینکه نام شما را فهمیدم و هم اکنون موفق شدم شما را پیدا کنم.
آقای اعتمادیانمیگفتند: شخص همراه به عنوان تبرک مبلغ ده هزار تومان از پولی که در دستم بود راگرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد که جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومانشد.
اینجا بود که از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتمکه بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است که از جزئیترینامور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمیگذرند
نورالله مرقده، عطرالله مضجعه، وأعلی الله مقامه الشریف