عبد صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که:
« موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم میکوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار میکنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »
این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که:
« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. »
شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.
اساس خودسازی
اساس خودسازی، توحید است
«فلاح» در حقیقت جامع همه کمالات انسانی است و راه رسیدن به آن از دیدگاه قرآن کریم، خودسازی و تزکیه نفس است. خداوند متعال پس از سوگندهای متعدد تأکید میفرماید:
﴿ قدأفلح من زکها. سوره شمس آیه 9 ﴾
« کسی به «فلاح» رسید که تزکیه نفس کرد. »
همه آن چه پیامبران الهی از جانب خداوند متعال برای هدایت انسان آوردهاند، مقدمه «فلاح» و شکوفایی استعدادهای انسانی است. مسأله اصلی در تزکیه نفس، آن است که انسان دریابد خودسازی را از کجا باید آغاز کند، و اساس خود سازی چیست؟
از نظر انبیای الهی، اساس خودسازی و نخستین گام در راه تزکیه نفس «توحید» است، از این رو نخستین پیام همه پیامبران کلمه «لا إله إلا الله» بود:
﴿ و مآ أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لآ إله إلآ إنا فاعبدون. سوره انبیاء آیه 25 ﴾
« و ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آن که به او وحی میفرستادیم که خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید. »
نخستین سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز با مردم این بود که:
« یا أیها الناس! لا إله إلا الله، تفلحوا؛
هان ای مردم! بگویید: «لا إله إلا الله» تا رستگار شوید. »
از سویی، تنها، گفتن کلمه توحید کارساز نیست، و آنچه اساس خودسازی و موجب «فلاح» و رستگاری و شکوفایی کمالات انسانی است، حقیقت توحید و موحد شدن حقیقی انسان است.
نشانه آن که انسان به حقیقت توحید - به مفهوم واقعی و کامل آن - رسیده این است که میتواند همچون فرشتگان الهی، در کنار ذات خداوندی شاهد و گواه یگانگی حضرت حق جل و علا باشد:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إلا هو و الملائکه و أولوا العلم ﴾
«خداوند، فرشتگان و صاحبان دانش گواهاند که خدایی جز او نیست ».
یکی از شاگردان شیخ درباره او میگوید: خدایش رحمت کند! تمام همتش در تحصیل لا إله إلا الله، و همه گفتارش برای رسیدن به حقیقت این کلمه طیبه بود.
و دیگری میگوید: شیخ متخصص در این رشته بود. و با تمام توان تلاش میکرد آن چه را یافته به دیگران منتقل کند و شاگردان را به مرتبه توحید شهودی برساند.
شیخ میفرمود:
« اساس خودسازی، توحید است. هر کس بخواهد ساختمانی بنا کند، ابتدا باید زیرسازی او درست باشد، اگر پایه، محکم و اساسی نبود، آن بنا قابل اطمینان نیست، سالک باید سیر و سلوک خود را از توحید آغاز کند، نخستین سخن همه پیامبران کلمه « لا اله الا الله » بوده است. تا انسان حقیقت توحید را درک نکند و باور نکند که در وجود، چیزی جز خداوند منشأ اثر نیست، و همه چیز جز ذات مقدس حق فانی است، به کمالات انسانی دست نخواهد یافت. با درک حقیقت توحید، انسان با همه وجود متوجه آفریدگار خواهد شد. »
همچنین میفرمود:
« اگر بخواهی خدا تو را صدا کند قدری معرفت پیدا کن و با او معامله کن. »
« وقتی میگوییم: « لا اله الا الله » باید راست بگوییم. تا انسان خدایان دروغین را کنار نگذارد نمیتواند موحد باشد و در گفتن لا اله الا الله راستگو باشد، «اله» چیزی است که دل انسان را برباید، هر چیز که دل او را ربود، خدای اوست وقتی می گوییم: لا اله الا الله، باید حیران او باشیم. »
« همه قرآن به کلمه لا اله الا الله باز میگردد و انسان باید به جایی برسد که در قلب او چیزی جز این کلمه، نقش نبندد و هر چه غیر اوست رخت بربندد: ﴿ قل الله ثم ذرهم: بگو آن خداست سپس آنها را واگذار. سوره انعام آیه 91 ﴾ ».
« انسان درخت توحید است، میوه این درخت ظهور صفات خدایی است، و تا این ثمر را نداده کامل نیست، حد کمال انسان این است که به خدا برسد؛ یعنی: مظهر صفات حق شود. سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. او کریم است شما هم کریم باشید. او رحیم است شما هم رحیم باشید. او ستار است شما هم ستار باشید ... »
« آن چه به درد انسان میخورد صفات خدایی است، هیچ چیز دیگر برای انسان کارساز نیست، حتی اسم اعظم! »
« اگر در توحید مستغرق باشی، هر لحظه از عنایتهای خاص حق تعالی بهرهمند میشوی که در لحظه قبل برخوردار نبودهای، عنایتهای حق هر دم تازگی خواهد داشت. »
شرک زدایی
شرکت زدایی از جان و دل، نخستین گام در راه رسیدن به حقیقت توحید است. از این رو، در شعار اصلی توحید؛ یعنی: « لا اله الا الله » نفی خدایان دروغین، بر اثبات خدای راستین تقدم یافته است.
شرک در برابر توحید، اعتقاد به نیروهای خیالی و مؤثر بودن آنان در هستی و پرستش آنان در برابر مؤثر حقیقی؛ یعنی: خداوند یکتاست.
مشرک کسی است که جز خدای یکتا، دیگری را نیز در هستی مؤثر میداند و از غیر او اطاعت میکند، گاه جمادات را میپرستد، گاه از زورمداران اطاعت میکند و گاه بنده هوای نفس خویش است و گاه هر سه را بردگی مینماید.
از نظر اسلام هر سه نوع شرک مذکور نکوهیده است، و برای رسیدن به حقیقت توحید، راهی جز شرک زدایی به مفهوم مطلق آن نیست.
نکته مهم و قابل توجه این است که خطرناکترین گونه شرک، شرک به معنای سوم؛ یعنی: پیروی از هوای نفس است. این شرک سر منشأ موانع شناخت عقلی و قلبی و سرآغاز شرک به معنای اول و دوم است:
﴿ افرءیت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشوه فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون:
آیا دیدهای آن کس را که هوس خود را خدای خود گرفته و خداوند او را با این که میداند، گمراه کرده، و برگوش و دلش مهر زده، پس بعد از خدا چه کسی او را هدایت میکند؟ آیا هوشیار نمیشوید! سوره جاثیه آیه 23 )
و بر این اساس، جناب شیخ بت نفس را خطرناکترین آفت توحید میدانست و میفرمود:
« همه حرفها سر آن بت بزرگ است که در درون توست. »
با نفست کشتی بگیر!
یکی از کشتی گیرهای معروف آن زمان به نام « اصغر آقا پهلوان » نقل کرده که: یک روز مرا بردند نزد جناب شیخ. ایشان زد به بازوی من و فرمود:
« اگر خیلی پهلوانی با نفس خود کشتی بگیر»!
در حقیقت شکستن بت نفس اولین و آخرین گام در زدودن شرک و رسیدن به حقیقت توحید است.
مسافرتی برای گفتن یک نکته
آیت الله فهری از مرحوم حاج غلام قدسی نقل کردند: سالی جناب شیخ به کرمانشاه آمد، یک روز به من فرمود: به منزل سردار کابلی برویم، رفتیم و نشستیم. من جناب شیخ را معرفی کردم، مدتی به سکوت گذشت، مرحوم سردار کابلی فرمود: جناب شیخ! چیزی بفرمایید که استفاده کنیم.
جناب شیخ فرمودند:
« چه بگویم به کسی که اعتمادش به معلومات و مکتسبات خودش بیش از اعتمادش به فضل خداست. »
مرحوم سردار کابلی ساکت نشسته بود، لحظاتی گذشت، عمامه از سر برداشت و روی کرسی گذاشت و سرش را آن قدر به دیوار کوبید که من به حالش رقت کردم، خواستم مانع شوم، شیخ نگذاشت و گفت:
« ... من آمدهام که این حرف را به او بگویم و برگردم »!
هزار بار استغفار کن!
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند: شخصی از اهل هندوستان به نام «حاج محمد» همه ساله یک ماه میآمد ایران. در راه مشهد برای نماز از قطار پیاده میشود و در گوشهای به نماز میایستد، موقع حرکت قطار، هر چه دوستش فریاد میزند که: « سوار شو! قطار راه میافتد! » اعتنا نمیکند و با قدرت روحی که داشته، نیم ساعت مانع از حرکت قطار میشود. وقتی از مشهد بر میگردد و خدمت شیخ میرسد، جناب شیخ به او میگوید:
« هزار بار استغفار کن! »
گفت: برای چه؟
شیخ فرمود:
« کار خطایی کردی! »
گفت: چه خطایی؟ به زیارت امام رضا رفتیم، شما را هم دعا کردیم.
شیخ فرمود:
« قطار را آن جا نگه داشتی. خواستی بگویی من بودم که ...! دیدی شیطان گولت زد، تو حق نداشتی چنین کنی! »
راه رسیدن به حقیقت توحید
اکنون سوال اساسی این است که انسان چگونه میتواند خود را شرک زدایی کند، و با شکستن بت نفس، ریشه شرک پنهان و آشکار را در وجود خود بخشکاند و به زلال توحید ناب دست یابد؟
پاسخ جناب شیخ این است که:
« به نظر حقیر اگر کسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به کمال واقعی برسد و از معانی توحید بهره ببرد، باید به چهار چیز تمسک کند: اول: حضور دایم، دوم: توسل به اهل بیت (ع)، سوم: گدایی شبها، و چهارم: احسان به خلق. »
رهنمودهای خصوصی
یکی از ویژگیهای برجسته استاد و مربی کامل، در سیر و سلوک به سوی خداوند سبحان آن است که رهنمودهای تربیتی او بر اساس نیازهای سالک در مراحل مختلف سلوک است، و این اقدام در جلسههای عمومی و در حضور دیگران امکانپذیر نیست.
پزشک هر قدر متخصص و با تجربه باشد، نمیتواند بیمارهایی را که به او مراجعه میکنند با یک نسخه و یک دارو، درمان کند. هر بیماری برای درمان، نیاز به دارویی خاص دارد. حتی ممکن است در مورد دونفر که هر دو به یک بیماری مبتلا هستند به دلایلی دو نوع دارو تجویز شود. درمان بیماریهای «جان» نیز همین گونه است.
استاد اخلاق در واقع طبیب جان انسان است، او در صورتی میتواند بیماریهای اخلاقی را درمان کند که اولاً بداند ریشه اصلی بیماری چیست؟ و ثانیاً داروی مناسب درد را در اختیار داشته باشد.
پیامبران بزرگ الهی (ع) که مربیان اصلی تربیت جانها هستند، به طور عموم از این خصوصیت برخوردار بودند، و نه تنها نیازهای عمومی جامعه بشری را در زمینههای مختلف تشخیص میدادند، بلکه از نیازهای خصوصی هر یک از افراد امت خود نیز آگاهی کامل داشتند.
امام علی علیه السلام درباره این خصوصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمود:
« او طبیبی بود که با دانش پزشکی خود گردش میکرد و به سراغ بیماران میرفت، داروها و لوازم پزشکی او از هر جهت آماده بود. و در موارد نیاز مورد بهره برداری قرار میگرفت و جانهایی را که به بیماری کوری، کری و گنگی گرفتار بودند را شفا میبخشید، او با دارویش در جستجوی خانههای غفلت و جایگاههایی حیرت بود. »
عالمان ربانی که جانشینان حقیقی پیامبران و اوصیای آنان هستند نیز از این ویژگی برخوردارند، آنها که به گفته امیرالمؤمنین علیهالسلام:
« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و با شروا روح الیقین؛
علم براساس بینش حقیقی به آنها روی کرده و روح یقین را یافتهاند. »
البته همان گونه که در کلام امام علیهالسلام آمده است:
« اولئک و الله الأقلون عدداً، والآعظمون عندالله قدراً؛
تعداد آن علمای ربانی، که نزد خداوند متعال از بزرگترین منزلتها برخوردارند، بسیار اندک است... »
اهمیت مربی کامل
از مرحوم آیت الله میرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی علیه- نقل شده که فرمودند:
« اهم آن چه در این راه لازم است، استاد خبیر و از هوا بیرون آمده و انسان کامل است، چنان چه کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پیدا نماید، ارزش دارد. کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کردهاست.»
بررسی رهنمودهای خصوصی شیخ به شاگردانش نشان میدهد که او در اثر مبارزه با نفس، اخلاص و امدادهای الهی، به مرتبهای از کمالات معنوی رسیده بود که میتوانست دردهای روحی و نقاط کور و مشکل زایی را که در زندگی دیگران پیش میآید تشخیص دهد و با نسخهای مناسب، آنها را درمان کند. این واقعیت برای هر کس که با زندگی شیخ آشناست، یک امر روشن و بدیهی است.
گناه و مصایب زندگی
جناب شیخ با بصیرت الهی و دیده برزخی، ارتباط کارهای ناشایست و گرفتاریهای زندگی را میدید و با بیان آن، گره از مشکلات و مصایب مردم باز میکرد و با بهره گیری از این روش سازندگی، آنان را در جهت کمالات انسانی هدایت مینمود.
نسیه داده میشود حتی به شما
یکی از فرزندان شیخ میگوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند، اما یکباره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود ...؟
شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی »!
مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم.
شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟! »
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »!!
آزردن کودک
یکی از شاگردان بزرگوار شیخ گفت: فرزند دو سالهام - که اکنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار کرده بود و ماردش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت تب کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود.
باری، شب هنگام جناب شیخ را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم همسرم نیز در ماشین بود، جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچههاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمیشود.
شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود:
« بچه را که آن طور نمیزنند، استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب میشود. »
چنین کردیم تب او قطع شد!.
آزردن شوهر
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند: زنی بود که شوهرش سید و از دوستان جناب شیخ بود، او خیلی شوهر را اذیت میکرد. پس از چندی آن زن فوت کرد، هنگام دفنش جناب شیخ حضور داشت. بعد میفرمودند:
« روح این زن جدل میکند که: خوب! مردم که مردم چطور شده!. موقعی که خواستند او را دفن کنند اعمالش به شکل سگ درنده سیاهی شد، همین که خانم فهمید که این سگ باید با او دفن شود، متوجه شد که چه بلایی در مسیر زندگی بر سر خود آورده، شروع کرد به التماس و التجاء و نعره زدن! دیدم که خیلی ناراحت است لذا از این سّید خواهش کردم که حلالش کند، او هم به خاطر من حلالش کرد، سگ رفت و او را دفن کردند! »
نارضایتی خواهر
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند: مهندسی بود بساز و بفروش، یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دلیل بدهکاری زیاد، شرایط اقتصادی بدی داشت، حکم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمیتوانم به خانهام بروم، خود را پنهان میکنم تا کسی مرا نبیند.
شیخ با یک توجه فرمود:
« برو خواهرت را راضی کن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شیخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی کرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیهای به ما رسید، هزار و پانصد تومان سهم او میشد، یادم آمد که ندادهام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم.
پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود:
« میگوید: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشین است.
فرمود:
« برو یکی از بهترین خانههایی را که ساختهای را به نامش کن و به او بده بعد بیا ببینم چکار میشود کرد. »
مهندس گفت: جناب شیخ ما دو شریک هستیم چگونه میتوانم؟
شیخ فرمود:
« بیش از این عقلم نمی رسد، چون این بنده خدا هنوز راضی نشده است. »
بالاخره آن شخص رفت و یکی از آن خانهها را به نام خواهرش کرد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شیخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد.
نارضایتی مادر
حکم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده بود، بستگان او نزد شیخ میروند و با التماس چارهای میجویند، شیخ میگوید:
« گرفتار مادرش است. »
نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا میکنم بی نتیجه است.
گفتند: جناب شیخ فرموده: « شما از او دلگیر هستید ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج کرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع کردم و ظرفها را در سینی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سینی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما کنیز نیاوردهام!
سرانجام مادر رضایت داد و برای رهایی فرزندش دعا کرد. روز بعد اعلام کردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.
آزردن کارمند
در منزل یکی از ارادتمندان شیخ، چند نفر از اداره دارایی خدمت ایشان میرسند. یکی از آنها اظهار میدارد که بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمیشود؟
شیخ پس از توجهی فرمود:
« زن علویهای را اذیت کردهای. »
آن شخص گفت: آخر اینها آمدهاند پشت میز نشستهاند بافتنی میبافند، تا حرفی هم به آنها میزنیم گریه میکنند!
معلوم شد که آن زن علویه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شیخ فرمود:
« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمییابد. »
مشابه این داستان را یکی دیگر از شاگردان شیخ نقل کردهاست. او میگوید: در حیاط منزل یکی از دوستان در حضور شیخ نشسته بودیم. یک صاحب منصب دولتی هم که در جلسه شیخ شرکت میکرد نشسته بود. او که به دلیل بیماری پایش را دراز کرده بود رو به شیخ کرد و گفت: جناب شیخ! من مدتی است به این پا درد مبتلا شدهام سه سال است هر کاری میکنم نتیجه ندارد و داروها کار ساز نیست؟
شیخ مطابق شیوه همیشگی از حاضران خواست یک سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی کرد و فرمود:
« این درد پای شما از آن روز پیدا شد که زن ماشین نویسی را به دلیل این که نامه را بد ماشین کردهاست توبیخ کردی و سر او داد زدی، او زنی علویه بود، دلش شکست و گریه کرد. اکنون باید بروی و او را پیدا کنی و از او دلجویی کنی تا پایت درمان شود. »
آن مرد گفت: راست میگویی، آن خانم ماشیننویس اداره بود که من سرش داد کشیدم و اشکهایش درآمد.
غصب حق پیرزن
یکی از شاگردان شیخ که پس از صرف غذایی، حال معنوی خود را از دست میدهد، از شیخ یاری میخواهد، شیخ میفرماید:
« آن کبابی که خوردهای، فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کردهاست. »
اهانت به دیگران (دشنام)
یکی از شاگردان شیخ میگوید: یک روز با جناب شیخ و چند نفر در کوچه امامزاده یحیی در حال عبور بودیم که یک دوچرخه سوار با یک عابر پیاده برخورد کرد، عابر به دوچرخه سوار اهانت کرد و گفت: «خر!»
جناب شیخ گفت:
« بلافاصله باطن خودش تبدیل به خر شد »!!
یکی دیگر از شاگردان از ایشان نقل میکند که فرمود:
« روزی از جلوی بازار عبور میکردم و دیدم یک گاری اسبی در حال حرکت بود و شخصی هم افسار یابویی که گاری را میکشید در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاریچی داد زد: یابو! دیدم گاریچی نیز تبدیل به یابو شد، و افسار دو تا شد!! »
بیرحمی به حیوان
در اسلام بیرحمی حتی نسبت به حیوانات نکوهش شدهاست. مسلمان حق ندارد حیوانی را بیازارد و یا حتی به آن ناسزا بگوید! و از این رو پیامبر اکر (ص) در حدیثی میفرماید:
« لو غفر لکم ما تأتون إلی البهائم لغفر لکم کثیراً؛
اگر ستمی که بر حیوانات میکنید بر شما بخشیده شود بسیاری از گناهان شما بخشوده شدهاست. »
با این که کشتن حیوانات حلال گوشت برای مصرف، از نظر اسلام جایز است در عین حال ذبح آنها آدابی دارد، که تا حد ممکن، حیوان کمتر رنج ببیند. یکی از آداب ذبح این است که نباید حیوان را در برابر چشم حیوانی مانند او سر برید.
چنان که امام علی (ع) فرمود:
« لاتذبح الشاه عند الشاه و لا الجزور عند الجزور و هو ینظر إلیه؛
گوسفند را نزد گوسفند و شتر را نزد شتر ذبح نکن در حالی که به او مینگرد. »
بنابر این سر بریدن بچه حیوانات نزد مادرشان به شدت نکوهیده و حاکی از نهایت سنگدلی و بیرحمی است، و آثار ویرانگری بر زندگی انجام دهنده آن خواهد داشت.
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند: سلاخی نزد جناب شیخ آمد و عرض کرد: بچهام در حال مردن است، چه کنم؟
شیخ فرمود:
« بچه گاوی را جلوی مادرش سربریدهای. »
سلاخ التماس کرد بلکه برای او کاری انجام دهد.
شیخ فرمود:
« نمیشود، میگوید: بچهام را سر بریده، بچهاش باید بمیرد »!
تحول معنوی
شبیه داستان حضرت یوسف
جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:
« در ایام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»»
آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد. دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمی شنیدند، میبیند و میشنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون میآید، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
از جناب شیخ نقل شدهاست که فرمود:
« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسیر خیابان «سیروس» به چهار راه «گلوبندک» رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:
« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده که: « خدایا مرا برای خودت تربیت کن » در آن فضای هیجان انگیز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی این جوان سعادتمند پدید آورد، که انسانهای ظاهربین و سطحینگر قادر به درک آن نیستند. رجبعلی با این جهش، ره صد ساله را یک شبه طی کرد و شد:
« شیخ رجبعلی خیاط ».
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستین گام از تربیت الهی
در نخستین گام از تربیت الهی، چشم و گوش قلبی این جوان باز شد و اینک در باطن جهان، و در ملکوت عالم چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند و آواهایی میشنود که دیگران نمیشنوند، این تجربه باطنی، موجب شد که شیخ اعتقاد پیدا کند که: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأکید میکرد:
« اگر کسی برای خدا کار کند چشم و گوش قلب او باز میشود. »
برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان میفرمایند:
« ما من عبد إلا و فی وجهه عینان یبصر بهما أمر الدنیا، و عینان فی قلبه یبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خیرا فتح عینیه اللتین فی قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغیب، فآمن بالغیب علی الغیب؛
هیچ بندهای نیست جز این که دوچشم در صورت اوست که با آن ها امور دنیا را می بیند و دو چشم در دلش که با آنها امور آخرت را مشاهده میکند، هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشاید که به وسیله آنها وعدههای غیبی او را میبیند و با دیدههای غیبی به غیب، ایمان میآورد. »
هدایت ویژه الهی
جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شایسته قرار میگیرد و از این پس گاهی در خواب و گاهی در بیداری، از الهامهای سازنده غیبی برخوردار میشود و ازهدایت ویژهای که خاص مجاهدان راستین و با اخلاص است بهرهمند میگردد.
این هدایت در حدیث نبوی چنین تبیین شده است:
« إذا أراد الله بعبد خیرا فقهه فی الدین، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام کند. »
یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:
« إذا أراد الله عزوجل بعبد خیرا فقهه فی الدین، و زهده فی الدنیا، و بصره بعیوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند، به دنیا بی اعتنایش کند و بینای عیبهایش سازد. »
تاوان اندیشه مکروه
آیت الله فهری نقل میکند که جناب شیخ به ایشان فرمود:
« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم میآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب میدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه میگیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »
فرزندت را برای خدا بخواه!
یک بار جناب شیخ فرمود:
« شبی دیدم حجاب دارم و نمیتوانم به محبوب راه یابم، پیگیری کردم که این حجاب از کجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم که در نتیجه احساس محبتی است که عصر روز گذشته از دیدن قیافه زیبای یکی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: باید او را برای خدا بخواهی! استغفار کردم... »
تو سیر و همسایه گرسنه؟!
یکی از شاگردان شیخ می گوید: از ایشان شنیدم که فرمود:
« شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟ با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم که جستجو کنند و خبری بیاورند. همسایه ام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فوراً از بقال سر محل، یک عباسی قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن. »
حجاب غذا!
یکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل میکند که: شبی در یکی از جلسات- که در خانه یکی از دوستان شیخ بود- شیخ پیش از آن که صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ایشان آن را میل کرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:
« دیشب به ائمه (ع) سلام کردم ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا که برای بدن مورد نیاز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
محبت
محبت، کیمیای خودسازی
محبت، کیمیای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتیهای اخلاقی را یک جا درمان میکند، و همه صفات نیکو را یک جا به عاشق هدیه میدهد. کیمیای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق میکند که هرگونه پیوند او را با هر کس و هر چیز جز خدا قطع مینماید.
در مناجات محبین منسوب به امام زینالعابدین (ع) آمده است:
« الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلاً و من ذا الذی انس بقربک فابتغی عنک حولاً؛
خدای من! کیست که شیرینی محبت را چشید و یار دیگری برگزید؟ و کیست که به قرب و نزدیکی تو انس گرفت و جدایی تو را طلبید؟!»
عشق جذاب است و چون درجان نشست
هم در دل را ز غیر دوست بست
و در روایتی منسوب به امام صادق علیه السلام آمده است:
« حب الله إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن کل شاغل، وکل ذکر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سراً لله تعالی، و أصدقهم قولاً، و أوفاهم عهداً؛
نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله دیگری تهی گرداند، هر یادی جز خدا تاریکی است. دلداده خدا مخلص ترین بنده خداست و راستگوترین مردمان و وفادارترین آنها برعهد و پیمان. »
کیمیای حقیقی، تحصیل خود خدا
درباره کیمیاگری محبت خدا و کیمیای حقیقی، داستان جالبی از جانب شیخ نقل شده که فرمود:
« زمانی دنبال علم کیمیا بودم، مدتی ریاضت کشیدم تا به بن بست رسیدم و چیزی دستگیرم نشد، سپس در عالم معنا این آیه عنایت شد که: من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10
عرض کردم: من علم کیمیا میخواستم.
عنایت شد که: علم کیمیا را برای عزت می خواهند و حقیقت عزت در این آیه است؛ خیالم راحت شد. »
چند روز بعد از این جریان دو نفر [اهل ریاضت] به در منزل مراجعه و جویای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمینه علم کیمیا تلاش کردهایم و به بن بست رسیدهایم، متوسل به حضرت رضا (ع) شدهایم ما را به شما حواله دادهاند!
شیخ تبسم کرد و داستان فوق را برای آنان تعریف کرد و افزود:
« من برای همیشه خلاص شدم، حقیقت کیمیا، تحصیل خود خداست. »
شیخ گاهی در این باره، این جمله از دعای عرفه را برای دوستان میخواند:
« ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک؛
کسی که تو را نیافت چه یافت و آن که تو را یافت چه نیافت؟ »
بزرگترین هنر شیخ
مهمترین ویژگی جناب شیخ و بزرگترین هنر او، دست یافتن به « کیمیای محبت» خداست. شیخ در این کیمیاگری تخصص داشت و بیتردید، او یکی از بارزترین مصادیق:
﴿ یحبهم و یحبونه: او دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند. سوره مائده آیه 54 ﴾ و ﴿ والذین ءامنوا أشد حبا لله: آنها که اهل ایمان اند کمال محبت و دوستی را فقط به خداوند می ورزند. سوره بقره 165﴾ بود، و هرکس به او نزدیک میشد بهرهای از کیمیای محبت میبرد.
جناب شیخ میفرمود:
« محبت به خدا، آخرین منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممکن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت این گونه نیست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و کمالات خود را از دست داد ممکن است عشق او زایل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »
و میگفت:
« میزان ارزش اعمال، میزان محبت عامل به خداوند متعال است. »
شیرین و فرهاد
گاه برای تقریب ذهن شاگردان، به داستان شیرین و فرهاد مثال میزد و می فرمود:
« فرهاد هر کلنگی که میزد به یاد شیرین و به عشق او بود. هرکاری انجام میدهی تا پایان کار باید همین حال را داشته باشی، همه فکر و ذکرت باید خدا باشد، نه خود! »
خدا مشتری ندارد!
گاه شیخ برای مشتری پیدا کردن برای خدا! میفرمود:
« امام حسین علیه السلام مشتری زیادی دارد، ممکن است امامهای دیگر هم همین طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا میسوزد که مشتریهایش کم است، کمتر کسی میآید بگوید: که من خدا را میخواهم و میخواهم با او آشنا شوم. »
گاه میفرمود:
« در حالی که تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!
در حدیث قدسی آمده است:
« یا ابن آدم! إنی احبک فانت ایضاً احببنی؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نیز مرا دوست بدار. »
گاه میفرمود:
« یوسف خوش هیکل است، اما تو نگاه کن ببین آن که یوسف را آفرید چیست، همه زیبایی ها مال اوست. »
درس عاشقی بده!
یکی از ارادتمندان شیخ نقل میکند: مرحوم شیخ احمد سعیدی، که مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خیاطی در تهران سراغ دارای که برای من یک قبا بدوزد؟ من جناب شیخ را معرفی کردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را دیدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه کردی؟! ما را کجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: این آقایی که به من معرفی کردی رفتم خدمتش که برای قبا بدوزد، هنگامی که اندازه میگرفت از کارم پرسید، گفتم: طلبه هستم.
گفت:
« درس میخوانی یا درس میدهی؟ »
گفتم: درس میدهم.
گفت:
« چه درسی میدهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شیخ سری تکان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »
این جمله نمیدانم با من چه کرد! این جمله مرا دگرگون کرد!.
عشق ز پروانه بیاموز!
یکی از شاگردان شیخ از قول ایشان نقل میکند که فرمود:
« شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تضرع و راز و نیاز با معشوق بودم. دیدم پروانهای آمد دور چراغ - گردسوزهای سابق- هی گردش کرد تا یک طرف بدن خود را به چراغ زد و افتاد، اما جان نداد، با زحمت زیاد مجدداً خود را حرکت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خود را هلاک کرد، در این جریان به من الهام کردند: فلانی! عشق بازی را از این حیوان یاد بگیر، دیگر ادعایی در وجودت نباشد، حقیقت عشق بازی و محبت به معشوق همین بود که این حیوان انجام داد. من از این داستان عجیب درس گرفتم، حالم عوض شد ... »
مبادی محبت خدا
معرفت خدا
اصلی ترین مبدأ محبت خداوند متعال، معرفت اوست. امکان ندارد انسان خدا را بشناسد و عاشق او نشود:
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روابود که ملامت کنی زلیخا را
امام حسن مجتبی علیه السلام میفرماید:
« من عرف الله أحبه؛
هرکس که خدا را بشناسد او را دوست میدارد. »
پرسش اساسی در این باره این است که کدام معرفت، موجب محبت خداست؟ معرفت برهانی، یا شناخت شهودی؟
جناب شیخ میفرمود:
« تمام مطلب این است که تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پیدا نکند عاشق نمیشود، اگر عارف شد میبیند که همه خوبیها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خیر أما یشرکون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در این صورت محال است انسان به غیر خدا توجه کند. »
قرآن کریم از دو طایفه نام میبرد، که معرفت آنها نسبت به حضرت حق - جل و علا- معرفت شهودی است: یکی « ملائکه » و دیگری « اولواالعم »:
﴿ شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملکه و أولوا العلم:
خداوند گواه است که خدایی جز او نیست، و فرشتگان و صاحبان دانش نیز. سوره آل عمران آیه 18)
معرفت شهودی
برای رسیدن به معرفت شهودی، راهی جز پاک سازی آینه دل از تیرگی کارهای ناپسند نیست. امام سجاد علیه السلام در دعایی که ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل کرده میفرماید:
« وأن الراحل إلیک قریب المسافه و إنک لا تحتجب عن خلقک إلا أن تحجبهم الأعمال دونک؛
سالک به سوی تو راهش نزدیک است، و به راستی تو از آفریدهات در حجاب نیستی، مگر آن که در پیشگاه تو کارها (ی ناشایسته) حجاب شود. »
خداوند حجاب ندارد، حجاب از ناحیه کارهای ماست. اگر حجاب زنگارهای کارهای ناشایسته از آینه دل پاک شود، دل شاهد جمال زیبای حضرت حق عز و جل و عاشق او میگردد.
جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
برای نشاندن غبار راه و پاک سازی دل از حجاب کارهای ناشایسته باید دل از محبت دنیا پاک شود، چه این که، محبت دنیا مبدأ همه زشتیهاست.
آفت محبت خداوند
آفت محبت خداوند، محبت دنیاست، در مکتب شیخ اگر انسان دنیا را برای خدا بخواهد، مقدمه وصال اوست، و اگر برای غیر خدا بخواهد آفت محبت اوست. و در این رابطه فرقی میان دنیای حلال و حرام نیست، البته بدیهی است که دنیای حرام، انسان را بیشتر از خدا دور میکند. در حدیث است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمود:
« حب الدنیا و حب الله لا یجتمعان فی قلب أبداً؛
دوستی دنیا و دوستی خدا هرگز در یک دل گرد نمیآیند. »
جناب شیخ همیشه دنیا را با مثل «پیر زنه» نام میبرد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میکرد و میفرمود:
« باز میبینم که تو گرفتار این پیرزنه شدهای »!
شیخ مکرر میفرمود:
« اینها که میآیند پیش من، سراغ پیرزنه را فقط میگیرند، هیچ کس نمیآید بگوید که من با خدا قهر کردهام مرا با خدا آشتی بده»!
دل خدانما
جناب شیخ میفرمود:
« دل هر چه را بخواهد همان را نشان میدهد، سعی کنید دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عکس همان در قلب او منعکس میشود، و اهل معرفت با نظر به قلب او میفهمند که چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شیفته و فریفته جمال و صورت فردی گردد، یا علاقه زیاد به پول یا ملک و غیره پیدا کند،همان اشیاء، صورت برزخی او را تشکیل میدهند. »
باطن دنیا پرستان
جناب شیخ که با دیده بصیرت باطنی مردم را میدید، درباره تصویر باطنی اهل دنیا، آخرت و اهل خدا چنین میفرمود:
« کسی که دنیا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن که آخرت را بخواهد خنثی است، و آن که خدا را بخواهد مرد است. »
مردهایی که تبدیل به زن شدند!
دکتر حاج حسن توکلی نقل میکند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیشتر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی آمد بالا، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم دیدم همه زن هستند، همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوارشدهام، این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد آن زن که پیاده شد همه مرد شدند!.
با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم ولی از ماشین که پیاده شدم رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود:
« دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند! »
بعد گفت:
« وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم میشود، ولی محبت امیرالمؤمنین علیه السلام باعث نجات میشود. »
« چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چه را دیگران نمیشنوند. »
آن میز چیست؟
آقای دکتر ثباتی میگوید: مرد کفاشی بود به نام « سید جعفر» - که مرحوم شد- میگفت: در منزل میز بزرگی داشتم که جای مناسبی برای آن نداشتم که آن را آن جا بگذارم و در فکر بودم که آن را چکار کنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شیخ که مرا دید، آهسته گفت:
« آن میز چیست که آن جا - اشاره به دل او - گذاشتهای؟! »
مرد کفاش ناگهان توجه نمود، خندهای میکند و مییگوید: جناب شیخ جایی برای آن نداشتم، لذا آن را اینجا جا دادهام!.
رسیدن به اسرار الهی
جناب شیخ شیخ معتقد بود که اصلیترین مقدمات دست یافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و میفرمود:
« تا ذرهای محبت غیر خدا در دل باشد، محال است انسان به چیزی از اسرار الهی دست یابد. »!
غیر از خدا هیچ مخواه
شیخ این اعتقاد که: جز خداوند چیزی نخواهد، را از دو فرشته آموخته بود. یکی از ارادتمندان شیخ از او نقل میکند:
« شبی دو فرشته با دو جمله به من راه فنا آموختند و آن جملات این بود:
از پیش خود هیچ مگو و غیر از خدا هیچ مخواه »!
و در این باره میفرمود:
« هشیار باش، خلقت عالم ز بهر توست
غیر از خدا هر آن چه که خواهی شکست توست»
مرتبه عقل و مرتبه روح
جناب شیخ میفرمود:
« اگر انسان در مرتبه عقل باشد، هیچ وقت از عبادت سرپیچی نکرده، عصیان حق را نمینماید، به موجب: « العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان » و در این مرتبه، نظر به غیر حق - که بهشت باشد - دارد. »
ولی موقعی که به مرتبه روح میرسد، به موجب « ونفخت فیه من روحی: سوره حجر آیه 29» فقط نظر به حق دارد.
همه چیز برای خدا، حتی خدا!
جناب شیخ میفرمود:
« ای انسان! چرا غیر خدا را میخواهی؟! مگر از غیر او چه دیدهای؟! اگر او نخواهد هیچ چیز مؤثر نیست، و برگشت تو به اوست!
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به شکار مگسی!!
خدا را گذاشته، غیر خدا تحصیل میکنی؟! چرا این قدر دور خودت چرخ میخوری؟! خدا را بخواه و همه خواستنیها را مقدمه وصول او قرار بده، مشکل این جاست که ما همه چیز را برای خود میخواهیم حتی خدا را! »
بالاترین مراتب تقوی
شیخ درباره مراتب تقوی میگفت:
« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتیان واجبات و ترک محرمات است که برای عدهای بسیار خوب و بجاست، ولی مراتب عالیه تقوی، پرهیز کردن از غیر خداست، بدین معنا که غیر از محبت حق در دل چیزی نداشته باشد. »
مکتب خداخواهی
جناب شیخ معتقد بود که:
تا انسان دل را از غیر خدا پرهیز ندهد به مقصد اعلای انسانیت نمیرسد، حتی اگر کسی مقصدش از مجاهده کمال خود باشد به مقصود نخواهد رسید.
از این رو، اگر شخصی نزد ایشان میآمد و رهنمود میخواست و میگفت: هر ریاضتی میکشم نتیجه نمیگیرم؛ میفرمود:
« شما برای نتیجه کار کردهاید، این مکتب، مکتب نتیجه نیست، مکتب محبت است، مکتب خداخواهی است. »
بازشدن چشم دل
مرحوم شیخ، باتجربه دریافته بود که راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنایی با اسرار غیبی، اخلاص کامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و میفرمود:
« اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید آن چه را دیگران نمیبینند شما میبینید و آن چه را دیگران نمیشوند شما میشنوید. »
« اگر انسان چشم دل خود را از غیر خدا پرهیز دهد، خداوند به او نورانیت میدهد و او را به مبانی الهیات آشنا میکند. »
« اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز میشود. »
« رفقا! دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان دهد، تا انسان غیر خدا را میخواهد هم کر است و هم کور »!!
به سخن دیگر، شیخ معتقد بود که: معرفت شهودی جز از طریق قلب سلیم ممکن نیست و قلبی از سلامتی کامل برخودار است که ذرهای محبت دنیا در آن نباشد و علاوه بر آن چیزی جز خدا نخواهد، و این همان رهنمود ارزشمند امام صادق علیه السلام در تبیین قلب سلیم است. آن حضرت در تفسیر آیه کریمه:
إلا من أتی الله بقلب سلیم: بجز کسیکه خداوند به او قلب سلیم عطا کرده. سوره شعراء آیه 89 میفرماید:
« هو القلب الذی سلم من حب الدنیا؛
قلب سالم، قلبی است که از دوستی دنیا سالم باشد. »
و در حدیث دیگری میفرماید:
« القلب السلیم الذی یلقی ربه، و لیس فیه أحد سواه، و کل قلب فیه شرک أو شک فهو ساقط؛
دل سالم دلی است که پروردگارش را دیدار کند و در حالی که جز او در آن نباشد و هر دلی که در آن شرک یا شک باشد ساقط [و بیمار] است. »
چهره باطنی دل
جناب شیخ میفرمود:
« اگر انسان دیده باطنی داشته باشد میبیند به محض این که غیر خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در میآید، اگر غیر خدا را بخواهی قیمت تو همان است که خواستهای، و اگر خداخواه شدی قیمت نداری، « من کان لله کان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میکند و آن چه بخواهی به نور الهی میبینی. »
قلبی که همه چیز نزد او حاضر است!
جناب شیخ میفرمود:
« کوشش کن قلب تو برای خدا باشد، وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آن جاست، وقتی خدا آن جا بود همه آن چه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد، هر وقت اراده کنی همه نزد تو خواهند آمد، چون خدا آن جاست، ارواح همه انبیا و اولیا آن جا هستند، اراده کنی مکه و مدینه همه نزد تو هستند... پس کوشش کن قلب فقط برای خدا باشد، تا همه آن چه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند. »!!
انسانی که کار خدایی میکند!
جناب شیخ معتقد بود:
اگر محبت خدا بر دل غلبه کند، و حقیقتاً دل چیزی جز خدا نخواهد، انسان به مقام خلافت اللهی میرسد و کارهایی خدایی از او صادر میگردد. و در این باره میفرمود:
« اگر چیزی بر چیز دیگری غلبه کند، آن شییء از جنس آن میشود، مثل این که وقتی آهن را در آتش بگذارند، پس از مدتی که آتش بر آهن غلبه نمود، عمل آتش که سوزاندن باشد از آهن صادر میشود، همچنین است کار انسان با خالق و خدای خود! »
و نیز میفرمود:
« ما کار فوقالعادهای انجام نمیدهیم، بلکه همان فطرت را پیدا میکنیم که انسان خدایی باشد، همه چیز را روح به انسان میدهد. روح گاو کار گاو را میکند. روح خروس کار خروس را میکند. حالا بگویید ببینم: روح خدایی انسان چه کار باید بکند؟ باید کار خدایی بکند؛ ﴿ نفخت فیه من روحی ﴾ اشاره به همین مطلب است. »
آفت زدایی دل
بنابر این، جز با آفتزدایی دل از محبت غیر خدا، معرفت شهودی حاصل نمیشود، و تا معرفت حاصل نشود، انسان عاشق کمال مطلق نمیگردد. از اینرو، مسأله اصلی این است که: پاک سازی دل از محبت دنیا کار سادهای نیست. چگونه میتوان دل را از علاقه به این « پیرزن آرایش شده » پاکسازی کرد؟
از نظر جناب شیخ، آن چه میتواند دل را آفت زدایی کند، با آن چه میتواند او را به حقیقت توحید برساند یکی است، همان عواملی که در بخشهای پیشین بدان اشاره شد؛ یعنی:
حضور دایم، توسل به اهل بیت (ع)، گدایی شبها، احسان به خلق.
شیوه عاشقی خدا
جناب شیخ در میان همه عوامل یاد شده، برای « احسان به خلق » نقش ویژهای در ایجاد انس به خدا و محبت به او قایل بود. وی معتقد بود که راه محبت خدا، محبت به خلق خدا و خدمت به مردم، بخصوص انسانهای مستضعف و گرفتار است.
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
« الخلق عیال الله فأحب الخلق إلی الله من نفع عیال الله و أدخل علی أهل بیت سروراً؛
مردم خانواده خدا هستند، محبوبترین مردم نزد خدا کسی است که برای خانواده خدا سودمند باشد و خانوادهای را شاد کند. »
در حدیثی دیگر است که از آن حضرت پرسیدند: محبوبترین مردم نزد خدا کیست؟ فرمود: سودمندترینشان برای مردم.
و در حدیثی دیگر آمده است که خداوند متعال، در شب معراج به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
« یا أحمد! محبتی محبه الفقراء، فادن الفقراء و قرب مجلسهم منک ... فإن الفقراء أحبائی؛
ای احمد! دوستی من، محبت فقراست، پس فقیران را به خود نزدیک کن و به مجلس آنان نزدیک شو زیرا فقرا دوستان من هستند. »
یکی از شاگردان شیخ میگوید: با معرفی جناب شیخ، مدتها به خدمت آیت الله کوهستانی به «نکا» میرفتم؛ تا این که یک روز صبح که برای رفتن به نکا به گاراژ ایران پیما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شیخ را دیدم، فرمودند:
« کجا میروی؟ »
عرض کردم به نکا، نزد آیت الله کوهستانی. فرمودند:
« شیوه ایشان زاهدی است بیا برویم تا من روش عاشقی خدا را یادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خیابان امام خمینی- فعلی- که سنگ فرش بود برد، در جنوب خیابان، در کوچهای، در منزلی را زد، دخمهای مایان شد که تعدادی بچه و بزرگ، فقیر و بیچاره در آن جا بودند، جناب شیخ به آنها اشاره کرد و فرمود:
« رسیدگی به این بیچارهها انسان را عاشق خدا میکند!! درس تو این است، نزد آیت الله کوهستانی درس زاهدی بود و حالا این درس عاشقی است. »
و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شیخ سراغ افرادی بیرون شهر میرفتیم، شیخ نشان میداد و من آذوقه تهیه میکردم و به آنها میرساندم.
روش تربیتی شیخ
انسان سازی
جناب شیخ از تأثیر نفس و قدرت سازندگی بالایی در تربیت جانهای مستعد برخوردار بود. یکی از شاگردان شیخ میگوید: روزی من و شیخ همراه مرحوم آیت الله محمدعلی شاهآبادی در میدان « تجریش » میرفتیم، شیخ به آیت الله شاهآبادی خیلی علاقه داشت، شخصی به ما رسید و از مرحوم شاهآبادی پرسید: شما درست میگویید، یا این آقا؟ ( اشاره به شیخ )
آیت الله شاه آبادی فرمود: چه چیز را درست میگوید؟ چه میخواهی؟
آن شخص گفت: کدام یک از شما درست میگویید؟
آیت الله شاهآبادی فرمود:
« من درس میگویم و یاد میگیرند، ایشان انسان میسازد و تحویل میدهد! »
هر چند این سخن حاکی از نهایت تواضع و فروتنی این عالم ربانی و عارف کامل است، لیکن بیانگر تأثیر کلام و قدرت تربیت و سازندگی جناب شیخ نیز هست.
تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دکتر حمید فرزام، تأثیر کلام و جاذبه جناب شیخ را چنین توصیف میکند: استاد جلالالدین همایی، از استادان معروف دانشگاه تهران که در علوم و معارف، خاصه ادبیات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهیر زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شیخ رسیده بودند. زمانی که من در هفده سالگی به حضور استاد همایی رسیدم، استاد، در همان زمان کتاب « التفهیم لا وائل صناعة التنجیم » نوشته ابوریحان بیرونی و «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه » نوشته عزالدین محمود کاشانی را تصحیح کرده بودند و کتابهایی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شیوه ای بسیار عالمانه تألیف نموده بودند، مقدمه مفصل ایشان بر کتاب « مصباح الهدایه » خود یک دوره کامل عرفان نظری و عملی است.
باری: این مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، یک روز که به خدمت جناب شیخ رسیدم فرمودند:
« استادت آقا جلاالدین همایی پیش من آمدند. من چند جمله به ایشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محکم دستی بر پیشانی خود زدند و حدیث نفس کردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »
آری جاذبه جناب شیخ و تأثیر کلام ایشان به حدی بود که استاد همایی را با آن مقامات عالیه علمی و عرفانی، از خود بی خود میکرد، خدایشان بیامرزاد.
آخرین کلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نیایش که گرم صحبت میشدند میفرمودند:
« رفقا! این حرفهایی که من به شما میزنم از آخرین کلاس عرفان است. »
و راستی همین طور بود.
یکی دیگر از شاگردان شیخ میگوید: درسهای شیخ مس را به طلا تبدیل میکرد.
بنابراین، اولین نکته در تبیین سازندگی شیخ، کشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بیان شیوه تعلیم و تربیت و روش سازندگی این مرد الهی است.
تربیت با رفتار
از نظر روایات اسلامی اصلیترین شرط مؤثر افتادن تعلیم و تربیت مربیان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خویش است. امیر مؤمنان، علی (علیه السلام) در این باره میفرماید:
« من نصب نفسه للناس اماماً فعلیه أن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، ولیکن تأدیبه بسیرته، قبل تأدیبه بلسانه؛
هر که خود را پیشوای مردم کند، باید پیش از آموزش دیگران، به آموزش خویش بپردازد و پیش از آن که (دیگران را) به گفتار، ادب کند باید به رفتار خود تربیت نماید. »
رمز اصلی تأثیر نفس شیخ و قدرت سازندگی او، در به کار بستن این توصیه امیرالمؤمنین (ع)، و دعوت به خدا از راه کردار، قبل از گفتار است.
شیخ اگر دیگران را به توحید دعوت میکرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آنها، بت نفس خود را شکسته بود. اگر دیگران را به اخلاص در تمام کارها فرا میخواند، همه حرکات و سکناتش برای خدا بود. اگر لحظهای غافل میشد، لطف حق به او مدد میرساند، به گونهای که میگفت:
« هر سوزنی که برای غیر خدا به پارچه فرو کنم به دستم فرو میرود! »
و اگر دیگران را به محبت خدا دعوت میکرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا میسوخت. و اگر دیگران را به احسان و ایثار و خدمت به مردم دعوت میکرد، خود پیشگام بود، و اگر از «دنیا» به «پیرزنه» تعبیر میکرد و دیگران را از محبت نسبت به آن برحذر میداشت، زندگی زاهدانه اش گواه بیرغبتی او به این «عجوزه» بود، و سرانجام اگر دیگران را به مبارزه با هوای نفس، برای خدا دعوت میکرد، خود در خط اول این جبهه قرار داشت و یوسف وار از آزمونی بس دشوار روسپید بیرون آمده بود.
اخلاص، سفارش ویژه شیخ
یکی از اصلی ترین مسایلی که شیخ در تعلیم و تربیت شاگردان همیشه بر آن تأکید داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقیده و عبادت، بلکه اخلاص در همه کارها.
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خیاطی خود اشاره میکرد و میفرمود:
« این چرخ خیاطی را ببینید، همه قطعات ریز ودرشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد ... میخواهند بگویند کوچکترین پیچ این چرخ هم باید نشان کارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه کارهای او باید نشان خدا را داشته باشد. »
در مکتب تربیتی شیخ، سالک قبل از انجام هر کاری باید تأمل کند، اگر آن کار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشایند تمایلات نفسانی نیست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشایند نفس، ابتدا از میل نفسانی خود استغفار کند، سپس آن کار را برای خدا انجام دهد.
روش جناب شیخ در سازندگی و تربیت شاگردان را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: روش تربیتی در جلسههای عمومی، روش تربیتی در برخوردهای خصوصی.
جلسات عمومی
جلسات عمومی شیخ معمولا هفتهای یک بار در منزل خودش برگزار میشد. در جلسات عمومی شیخ حدود 200 نفر شرکت می کردن. همچنین بیشتر روزهای عید ، میلاد و روزهای شهادت معصومان (ع) مجلسی در منزل خود برقرار میکرد، ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان نیز هر شب برنامه موعظه داشت. گاهی که این جلسه ها در منزل دوستان و به صورت دوره ای برگزار میشد، در حدود دو سال طول می کشید.
جلسههای هفتگی معمولا شبهای جمعه بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به امامت جناب شیخ برگزار میشد. ایشان پس از نماز، در آغاز جلسه ابتدا چند بیت از اشعار مشتمل بر استغفار مرحوم فیض را با نوایی گرم میخواند:
زهر چه غیر یار استغفر الله
زبود مستعار استغفر الله
دمی کآن بگذرد بی یاد رویش
از آن دم بی شماراستغفرالله
زبان کآن تر به ذکر دوست نبود
زسرش الحذار استغفر الله
سرآمد عمر و یک ساعت زغفلت
نگشتم هوشیار استغفر الله
جوانی رفت و پیری هم سرآمد
نکردم هیچ کــــار استغفر الله
یکی از شاگردان شیخ میگوید: این ابیات را ایشان به گونهای ادا میکرد که نمیتوانستیم جلوی گریه خود را بگیریم، و بعد یکی از مناجاتهای پانزده گانه منسوب به امام زینالعابدین (ع) را، با حالی که قابل توصیف نیست، میخواند.
دیگری میگوید: درجلسات دعای شیخ کسی را ندیدم که مانند خود او اشک بریزد، واقعاً گریه او جگر سوز بود.
پس از پایان دعا و تقسیم چای، شروع به سخن گفتن و موعظه میکرد. جناب شیخ بسیار خوش بیان بود و در سخنرانیها تلاش میکرد یافتههای خود را از قرآن و احادیث اسلامی و حقایقی که درباره آنها به یقین رسیده بود به دیگران منتقل کند.
تکیه کلامش در خطاب به حاضران « رفقا » بود و محورهای اصلی سخنان ایشان: توحید، اخلاص، محبت به خدا، حضور دایم، انس با خدا، خدمت به خلق، توسل به اهل بیت(ع)، انتظار فرج، و تحذیر از محبت دنیا، خودخواهی و هوای نفس بود.
آقای دکتر ثباتی درباره آغاز آشنایی خود با جناب شیخ و چگونگی جلسههای او میگوید: در سالهای آخر دبیرستان، توسط مرحوم دکترعبدالعلی گویا - دارای دکترای فیزیک اتمی از فرانسه- با جناب شیخ آشنا شدم و حدود ده سال کم و بیش در جلسات ایشان شرکت میکردم. جلسه ایشان مجلسی بود مختصر، با تعدادی افراد محدود و خصوصی، جنبه عمومی نداشت، هرگاه جلسه پر جمعیت میشد و اشخاص نامحرم به جلسه میآمدند جلسه را موقتاً تعطیل میکرد؛ یعنی: دنبال مرید نبود.
در جلسات ایشان، جز چند کلمه صحبت و نصیحت و موعظه و سپس خواندن یک دعا چیزی نبود، صحبتها هم تقریباً تکراری بود ولی جلسه از بعد روحانی برخوردار بود که انسان هر قدر از آن صحبتهای مشابه ومکرر میشنید خسته نمیشد. شبیه قرآن که انسان هر قدر تلاوت میکند، باز هم تازه و دلنشین است، صحبتهای ایشان هم صحبت تازه و مطبوع بود.
جلسه آن قدر روحانیت داشت که کسی در آن، صحبت از مسایل مادی و دنیوی نمیکرد و اگر احیاناً کسی صحبت از مادیات میکرد اطرافیان، از آن صحبتها احساس تنفر میکردند. صحبتهای جناب شیخ در باب « قرب به خدا » و « محبت به خدا » و « سیر به سوی خدا » بود. ایشان قرب به خدا را در دو کلمه خلاصه میکرد؛ میگفت:
« باید از حالا اوسا (استاد) را عوض کنی؛ یعنی: تاکنون هر کاری میکردی برای خودت میکردی، از این به بعد هر کاری میکنی برای خدا بکن و این نزدیکترین راه به خداست « پای بر سر خود نه، یار را در آغوش آر».
همه خودهای انسان، از خود پرستی است، تا خداپرست نشوی به جایی نمیرسی:
گر ز خویشتن رستی با حبیب پیوستی
ورنه تا ابد میسوز کار و بار تو خام است
کارها را بایستی برای او بکنی، آن هم با محبت او؛ یعنی: او را دوست داشته باشی و اعمالت را به دوستی او انجام دهی، داشتن محبت به خدا، و انجام عمل برای خدا سر همه ترقیات معنوی بشر است، و این در سایه مخالفت با نفس است، بنابراین تمام ترقیات بشر در مخالفت با نفس است، تا با نفس کشتی نگیری و زمینش نزنی، ترقی نمیکنی. »
درباره خودبینی میفرمود:
این جا تن ضعیف و دل خسته میخرند
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و میفرمود:
« قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت است واگر دنیا رابخواهی قیمت تو همان است که خواستهای.»
هی نگو دلم این طور میخواهد، دلم آن طور میخواهد، ببین خدا چه میخواهد، وقتی مهمانی میدهی، هر کسی را که خدا بخواهد دعوت میکنی یا هر کسی که دلت بخواهد، تا وقتی پیرو خواهشهای دل باشی به جایی نمیرسی، دل خانه خداوند است، کسی دیگر را در آن راه نده، فقط بایستی خدا در دل تو باشد و حکومت کند و لاغیر. از حضرت علی(ع) سؤال کردند از کجا به این مقام رسیدید؟ فرمود:
« در دروازه دل نشستم و غیر خدا را راه ندادم. »
پس از بیانات ایشان پذیرایی مختصری انجام میشد و سپس مناجات. مناجات ایشان بسیار شنیدنی و حالات ایشان دیدنی بود. دعا را ساده و به طور رسمی نمیخواند، بلکه یک معاشقه با محبوب بود. در مناجات چنان مجذوب معشوق بود که گویی مادری فرزند گم شدهاش را میجوید، از ته دل گریه میکرد، ضجه میزد و با حضرت دوست گفتگو داشت.
گاهی احساس میشد که در بین دعا مکاشفاتی دارد، به طوری که علائم و آثارش در صحبتها و حالاتش نمایان میگشت. از این که رفقا مطابق انتظارش پیش نمیرفتند، سخت اندوهگین میشد، میل داشت که دوستان به زودی چشم بازکنند، ملائکه را ببینند، ائمه (ع) را ببینند. کسی که به زیارتی میرفت از او سؤال میکرد که:
« آیا آن وجود مبارک را دیدی؟ »
البته بعضیها هم موفق بودند و حالات معنوی خوبی پیدا کردند و مکاشفاتی هم داشتند، بقیه هم افتان و خیزان به دنبال ایشان میرفتند.
به هر حال مناجات ایشان شور و حالی داشت به طوری که دیگران را هم سر حال میآورد، معانی دعاها را خوب میدانست، در عبارات دعا تکیه میکرد، گاهی تکرار میکرد، گاهی توضیح میداد، دعای یستشیر و مناجات خمسه عشر را زیاد میخواند، و عقیده داشت که دعای یستشیر معاشقه با محبوب است.
در ایام محرم کمتر صحبت میکرد، در عوض از کتاب طاقدیس، مصیبت اهل بیت (ع) چند صفحه میخواند و گریه میکرد و سپس به مناجات میپرداخت.
تأکید بر اطاعت خدا و مخالفت هوی
جناب شیخ معتقد بود که حکمت آفرینش انسان، خلافت الهی و نمایندگی خداست و هر گاه او به این مقصد برسد میتواند کار خدایی کند و راه رسیدن به آن، اطاعت از خدا و مخالفت با هوای نفس است، و در اینباره میفرمود:
« در حدیث قدسی آمده:
یابن آدم! خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی؛
ای فرزند آدم! همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم. »
« عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی أو مثلی؛
بنده من از من اطاعت و فرمان برداری کن، تا تو را مانند خود یا مثل خود بگردانم. »
طبق این احادیث، رفقا شما خلیفه الله هستند، شما گلابی شاه میوهاید، قدر خود را بدانید و از هوای نفس پیروی نکنید و فرمان خدا ببرید و به جایی میرسید که میتوانید کار خدایی بکنید. خدا همه عالم را برای شما، و شما را برای خودش آفریده است ببینید که چه مقام و منزلتی به شما عطا فرموده است. »
نقل است که شیخ فرمود:
« از عدهای از علما و اهل معنا پرسیدم: خداوند انسان را برای چه آفرید؟ جواب قانع کنندهای نشنیدم. تا این که از آیت الله محمدعلی شاه آبادی سؤال کردم، ایشان فرمودند: خداوند انسان را برای نمایندگی خود خلق کردهاست: إنی جاعل فی الأرض خلیفه. »
شیخ اعتقاد داشت که تا انسان به مقام خلافت الهی نرسیده، آدم نیست و میفرمود:
« قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن و ... انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. »
مکرر میفرمودند:
« خداوند به من کرامت کرده، شما هم کار خدایی انجام دهید به شما هم میدهد، آقای بنا! آقای خیاط! شما این خشتی که میگذارید و این سوزن که میزنید به عشق خدا بزن و حواست در خدا باشد، و این لباس را که متری صد تومان به تن داری، نگو: من متری صد تومان خریدهام، بگو: این را خدا داده. معرف خدا باش نه معرف خود! »
تشخیص حالات درونی
شیخ با حواس باطن، حالات درونی حاضران در مجلس را تشخیص میداد، ولی هیچ گاه نقاط ضعف کسی را در جمع مطرح نمیکرد، مگر به گونهای که فقط فرد مورد نظر، متوجه مقصود شود و در صدد اصلاح خود برآید.
امتحان کردن شیخ!
یکی از خطبای وارسته و برجسته میفرمود: عصر یکی از روزهای سال 1335 شمسی، در مدرسه حاج شیخ عبدالحسین در بازار تهران- جنب مسجد شیخ عبدالحسین- بودم. مرحوم شیخ عبدالکریم حامد- شاگرد برجسته مرحوم شیخ رجبعلی- نزد من آمد و درباره استاد خود، شیخ رجبعلی خیاط و مقام اخلاص و معنویت وی با من سخن گفت و سرانجام از من خواست که با هم به مجلس شب جمعه شیخ برویم. به اتفاق راه افتادیم و به مجلس شیخ وارد شدیم، شیخ رو به قبله نشسته و مشغول خواندن مناجات حضرت امیرالمؤمنین(ع):
« اللهم إنی أسألک الأمان یوم لاینفع مال و لابنون... »
بود و جمعی از شیفتگان، پشت سر او شیخ را در خواندن دعا همراهی میکردند من هم در آخر مجلس پشت سر جمعیت نشستم و با خودگفتم: خدایا! اگر ایشان از اولیای توست امسال منبر من در تهران بگیرد و درآمد مادی آن خوب باشد.
به محض خطور این مطلب در ذهن من، شیخ بلافاصله در همان وسط دعا گفت:
« من میگویم از پول بگذر، اما او آمده مرا با پول امتحان میکند. »
شیخ در طول خواندن دعا، جز این جمله سخن دیگری به فارسی نگفت و پس از آن به دعا ادامه داد:
« وأسألک الأمان یوم لاینفع مال و ... »
حضور یک خبر چین
به تدریج رؤسای دولتی و افراد سرشناس نیز در جلسههای شیخ شرکت میکردند. به گفته شیخ، آنها برای حل مشکل خود میآمدند و در خانه او سراغ « پیرزنه: دنیا » را میگرفتند. التبه در میان آنان کسانی هم بودند که از موعظههای شیخ در حد خود بهرهمند میشدند.
با توجه به حضور این افراد، تشکیلات اطلاعاتی رژیم شاه، نسبت به جلسههای شیخ حساس شد، و شخصی به نام سرگرد «حسن ایل بیگی» را مأمور کرد که همراه شخص دیگری به صورت ناشناس در جلسه شیخ حضور پیدا کند و دلیل حضور رجال دولتی در جلسههای شیخ را گزارش نماید.
وقتی مأمور ساواک وارد جلسه شد، شیخ ضمن مواعظ و نصایح خود برای حاضران، فرمود:
« به خدا توجه کنید و غیر خدا را در دل راه ندهید، چون دل آینه است و اگر یک لکه کوچک پیدا کند، زود نشان میدهد. حالا بعضیها مثل قاصد و خبرچین میمانند و با نام مستعار میآیند، مثلاً اسمش حسن است و به نام فلان میآید. »
این جملات، مأمور ساواک، سرگرد حسن ایل بیگی را که اسم واقعی او را کسی نمیدانست، شگفت زده کرد و چنان تحت تأثیر قرارداد که بنابر مسموع از ساواک استعفا داد.
اول پدرت را راضی کن!
جناب شیخ گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسههای خود را نمیداد و یا شرطی برای آن میگذاشت. یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود آغاز ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف میکند: در آغاز هرچه تلاش میکردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمیداد تا این که یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهید؟
فرمودند:
« اول پدرت را از خود، راضی کن بعد با شما صحبت میکنم. »
شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد. پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود پرسید: چه شده؟
گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، مرا ببخشید و ... بالأخره پدرم را از خود راضی کردم.
فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود:
« بارک الله! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین. »
از آن زمان، که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوت، با ایشان بودم