زندگینامه آیت الله مدرس

زندگینامه آیت الله مدرس




تبار مدرس

شهید سید حسن مدرس در شرح حالی که به قلم خویش نگاشته و برای روزنامه اطلاعات (هجدهم آبان 1306 ش.) فرستاده و نیز ضمن مصاحبه ای که خبرنگا ر روزنامه «ایران» در 17 تیر ماه 1305 ش. با وی نموده، خود را از سادات طباطبای زواره معرفی کرده است.
اسناد تاریخی و نسب نامه ای که آیت الله العظمی مرعشی نجفی - ره تنظیم نموده اند، نسب این سید بزرگوار را پس از 31 پشت، به امام حسن مجتی علیه السلام می رساند.



در مکتب استاد

دوران کودکی سید حسن در زواره و سرابه سپری گشت و با مهاجرت به قمشه، پدرش وی را به سید عبدالباقی - جد سید حسن مدرس - سپرد تا در تعلیم و تربیت فرزند خویش همت بگمارد.
بر این اساس مدرس مقدمات علوم اسلامی را نزد جد خویش فرا گرفت.
پدر و جدش به تربیت صحیح این کودک و رشد جنبه های روحی وی اهمیت خاصی می دادند و همت آنان بر این بود که سید حسن به صورت انسانی صالح و رها از وابستگی های دنیوی تربیت شود.

شهید مدرس درباره پدرش می گفت:
«او از ما می خواست که اجداد پاکمان را سر مشق قرار دهیم، به ما می گفت صبر و بردباری را از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله، شجاعت و قناعت را از علی بن ابیطالب علیه السلام، و عدم تسلیم در برابر ستم را از سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام، بیاموزیم .
از همان دوران کودکی پدرم به ما یاد می داد که خود را به غذای کم و چشیدن طعم تلخ گرسنگی عادت دهیم؛ چرا که با خالی نگهداشتن اندرون بهتر می توان نور معرفت را دید.
لباس خود را تمیز نگه داریم و خودمان را برای تهیه لباس نو به زحمت نیندازیم. پدرم همیشه به ما می گفت که در خوردن و خوابیدن زیاده روی نکنیم، چون انسان قانع هیچ وقت تسلیم زور نشده و در برابر زر و زیور دنیا، وسوسه نمی شود.»

سید عبدالباقی که از زواره به قمشه مهاجرت کرده بود، بیشترین نقش را در تعلیم و تربیت نوه خود ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد.
وی علاوه بر آنکه در زمان حیات خویش تعلیم و پرورش سید حسن را متکفل شده بود، ضمن وصیتنامه ای، او را به ادامه تحصیل علوم دینی و باقی ماندن در لباس طلبگی تشویق و سفارش نمود.
سید حسن در خصوص زهد و وارستگی جد خویش می گوید:

«جد من میرعبدالباقی از مبلغین اسلام و وارستگان عصر خویش محسوب می گردید و از «زواره» به«قمشه» - واقع در جنوب اصفهان – مهاجرت کرد.
در حالی که شش ساله بودم ، در جهت تعلیم و تربیت من کوشید، چهارده ساله بودم که وی رخ در خاک تیره نهاد و طبق وصیت او پس از گذشت دو سال از فوت وی برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شدم .»

پدر وی نیز عالم و مبلغ متعهدی بود که حیات خویش را وقف خدمت به اسلام و بویژه شیعیان نمود ، به همین جهت بیشتر ایام سال را دور از دیار و خانواده ( برای نشر اسلام و ارشاد مردم ) به سر می برد.

او گرچه از لحاظ مالی در تنگنا بود؛ اما معنویتی خاص و روحانیتی ویژه داشت. سید حسن 19 بهار از عمر خود را پشت سر نهاده بود که پدرش را از دست داد.



عزیمت به اصفهان

سید حسن در سال 1298 هـ. ق. برای ادامه تحصیل علوم دینی رهسپار اصفهان گردید و زندگی ساده طلبگی را آغاز کرد.
حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از جمله مراکز باشکوه علوم دینی در ایران و جهان تشیع به شمار می رفت.
جذبه های نیرومند این حوزه، سید حسن جوان را که از هوش بالایی برخوردار بود، به سوی خود کشید. او با دستی تهی، ولی قلبی سرشار از امید و ایمان، روانی آراسته به خلوص و تقوا و روحی شجاع، حجره ای برای اقامت و تحصیلات خود تدارک دید.

اساتید

سید حسن به مدت 13 سال تمام در حوزه علمیه اصفهان اقامت گزید و شب و روز به فرا گرفتن علوم اسلامی و معارف شیعی مشغول بود، چنانکه خود می گوید:

«در مدت 13 سال، حضور بیش از 30 استاد را در علوم گوناگون درک کردم.»

ابتدا به خواندن کتاب جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت، پنج سال تمام در نهایت پشتکار و جدیت صرف و نحو، منطق و بیان را نزد استادانی متعدد از جمله مرحوم میرزا عبدالعلی هرندی – که مرد فاضلی بود- به پایان رسانید.
مدرس در محضر آخوند ملا محمد کاشی کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در اصول تحصیل نمود و در ایام محرم، صفر و ماه مبارک رمضان – که درس استاد تعطیل می شد- به طور خصوصی نزد ایشان به خواندن کتابهای: شرح هدایه، شرح منظومه ، شوارق و شواهد ربوبیه می پرداخت. به طوری که این علوم را در خلال این مدت، به طور کامل فرا گرفت.

یکی از اساتید ی که مدرس، حکمت و عرفان و فلسفه را نزد وی آموخت، عارف و حکیم نامدار «میرزا جهانگیرخان قشقایی» است.
مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام: سید محمدباقر درچه ای و شیخ مرتضی ریزی و اساتید دیگر در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و بویژه در اصول، آنچنان مهارتی یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزی را که مشتمل بر 10 هزار سطر بود، بنویسد.




در جوار امیرالمومنین - علیه السلام

مدرس پس از اتمام تحصیلات خود و درک محضر پرفیض دانشوران نامی آن دیار، اصفهان را به قصد زیارت و بهره مند شدن از بارقه های معنوی نخستین امام شیعیان امیر مؤمنان علی علیه السلام و ادامه تحصیل، ترک و به نجف اشرف مهاجرت کرد و در شعبان 1311 هـ. ق. مصادف با فروردین ماه وارد نجف اشرف گردید.
او پس از زیارت بارگاه مقدس مولای متقیان و تشرف به حضور آیت الله میرزای شیرازی، در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار کرد و با حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هم حجره شد.

ایام تحصیلات مدرس در نجف با نهضت مشروطه و مبارزه مردم ایران با استبداد مصادف بود، او این حوادث را در نظر داشت و با دقت و نگرش عالمانه، وقایع این نهضت مردمی را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار می پرداخت و عواید آن را در پنج روز دیگر هفته صرف معاش خود می نمود و بدین گونه مدت هفت سال در نجف ماند؛ که پس از آن به درجه اجتهاد نایل آمد و از سوی علمای بزرگ آن عصر مرجعیت وی تأیید و پذیرش مرجعیت شیعیان هند به ایشان پیشنهاد گردید که بر خلاف این توصیه ها مدرس جوان از این کار سر باز زد وبا سری پر شود عازم وطن گردید.


برکرسی تدریس

مدرس چند سالی در منزلی استجاری در اصفهان سکونت داشت، تا آنکه شترداران مهیاری و شهرضایی نذرمی کنند اگر سفر خود را به سلامتی و بی خطر به پایان برسانند، از کرایه هر شتر یک ریال جمع آوری نموده و خانه ای برای ایشان خریداری کنند.
این پول پس از جمع آوری به 1700 ریال رسید و با آن خانه محقری در حوالی بازار اصفهان، نزدیک سرای معروف به ساروتقی، برای مدرس خریداری نمودند.


مدرس صبحها در مدرسه جده کوچک اصفهان درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه «جده بزرگ» درس منطق و شرح منظومه می گفت.
تسلط او در مباحث به هنگام تدریس به اندازه ای بود که از آن زمان به « مدرس» مشهور شد؛ او همگام با تدریس، با حربه منطق و استدلال، مبارزه با عوامل ظلم و احجاف به مردم را آغاز کرد.
او با متنفذین و مالکین بزرگ اصفهان که همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح می دادند، ستیز آشتی ناپذیری را در پیش گرفت و با اعمال و رفتار آنان سخت به مبارزه برخاست و برای اینکه به سوی هدف خویش استوارتر پیش برود، ساده ترین زندگی را انتخاب نمود، تا ثروت و رفاه و مظاهر دنیوی سد راهش نباشد و بتواند از حق دفاع نموده و حقایق را بیان کند.



برفراز قله فقاهت

آیت الله حاج سیدمحمدرضا بهاءالدینی رحمه الله می گوید:
«مرحوم مدرس یک رجل علمی و دینی و سیاسی بود و این گونه فردی مهمتر از رجل علمی و دینی است؛ زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد، دیگر فروع اسلامی تحقق کامل نمی یابد.»


آغاز مبارزه

حاج نورالله مسجد شاهی، مدرس و گروهی دیگر به طور مخفیانه انجمنی تحت عنوان «انجمن ولایتی» تشکیل داده بودند. در این انجمن، مدرس ضمن تدریس به « نایب رییسی» انتخاب شد.

بعد از غائله های سال 1326 ه.ق. در اصفهان ، به مدرس اطلاع داند که حاکم اصفهان افرادی را به جرم اخاذی شلاق زده است ، مدرس از این وضع بشدت ناراحت شده، گفت:
«حاکم چنین حقی ندارد، اگر شلاق بدن حد شرعی است، پس در صلاحیت مجتهد می باشد و اینها دیروز به نام استبداد و امروز به نام مشروطه مردم را کتک می زنند.»

و به نقل دیگر مدرس گفته است:
«این دزد در مسند مشروطه عمل به استبداد می کند.»

صمصام السطلنه با مشاهده این وضع کینه مدرس را به دل گرفته، تصمیم می گیرد سید را از سر راه خود بردارد .
به دنبال این فکر شوم دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر میکند.
زمانی که مدرس از مجلس درس مدرسه جده کوچک به منزل باز می گشت ده نفر سوار بختیاری که از قبل درانتظار مدرس لحظه شماری میکردند، به وی اعلام می کنند که خود را برای خروج از اصفهان و اقامت در خارج از شهر آماده سازد!
مدرس بدون تأمل کفشهایش را از پیرون آورده، به زیر بغل می گذارد و با پای برهنه پیشاپیش سواران صمصام به راه می افتد و به آنها می گوید: «هر کجا می خواهید می روم.»!





در طول مسیر، مردم که چنین وضعی را آن هم نسبت به مدرس مشاهده می کنند، با حالتی پرخاش گونه و عصبانی بر گرد مدرس و سواران حلقه می زنند.
تعداد جمعیت هر لحظه افزایش می یابد، به طوری که سواران بختیاری آشفته می شوند، زیرا بیم آن می رفت که مردم به آنان یورش برده، تفنگداران را از پای در آورند.
مدرس که با تیزبینی و کنجکاوی خاصی نظاره گر این اوضاع بود و احساس می کرد ممکن است نزاع خونینی در گیرد، به انبوه جمعیت می گوید: «دوست ندارم بین شما و سواران حاکم اصفهان درگیری ایجاد شود » و از حاضران می خواهد که متفرق شده، به سر کارهای خود برگردند.

آنگاه با صدایی بلند به مردم اعلام میکند:
«من به تخت پولاد می روم تا تکلیف قطعی معلوم شود!»

مدرس با این جمله کوتاه، اهالی اصفهان را از دو موضوع مهم آگاه می سازد؛ یکی محل تبعید خود و دیگری اینکه اعلام می نماید تا روشن شدن تکلیف نهایی، مبارزه وی با صمصام السلطنه ادامه خواهد داشت.
ماجرای تبعید مدرس چون صدای توپ در اصفهان می پیچد، بازار و مراکز کسب و کار تعطیل می شود و مردم به دنبال مدرس حرکت می کنند، پس از عبور از پل خواجو، جمعیت به حدی می رسد که کارگزاران صمصام را به شدت نگران می کند.
خبر به حاکم اصفهان می رسد، او با حالتی متوحش و مضطرب به دوستان مدرس از جمله حاج نورالله اصفهانی متوسل می شود.

حاج نورالله در تخت فولاد به مدرس می رسد و به او می گوید:
«دیگر بس است. حاکم به اندازه کافی تنبیه شد»!
بدین گونه آن مجتهد مبارز در میان فریادهای پرخروش مردم که می گفتند: «زنده باد مدرس» به اصفهان بر میگردد.

از فعالیتهای دیگر مدرس در آن ایام، رسیدگی به وضع طلاب و مدارس علمیه اصفهان و موقوفات آنها بود. وی متولیان را تحت فشار قرار داد که باید درآمد موقوفات به مصرب طلاب برسد.




ترور مدرس در اصفهان

رفتار مدرس و تسلیم ناپذیری او در مقابل کارهای خلاف و امور غیر منطقی برای گروهی ناگوار بود، از اینرو تصمیم گرفتند به نحوی این روحانی مبارز را به قتل برسانند.
در یکی از روزها سیدابوالحسن سدهی – که از طلاب شیفته مدرس بود و در مدرسه جده بزرگ در می خواند – از مدرس دعوت کرد تا فردای آن روز ناهار را با دوستان دیگر در حجره او میل کنند.
این خبر به گوش مخالفان رسید و آنها که در پی فرصتی مناسب می گشتند، قرار گذاشتند تا هنگام ورود مدرس به مدرسه جده بزرگ، از دو سو به طرفش تیراندازی کنند.
یکی از آنان که هنوز در ته دل عقیده ای داشت و تبلیغات مسموم دیگران نتوانسته بود چراغ ایمانش را خاموش کند، چگونگی این نقشه خطرناک را به میزبان مدرس اطلاع داد.

سیدابوالحسن سدهی با شنیدن این خبر خوفناک سراسیمه خود را به مدرس رسانید و اظهار داشت: «آقا، اوضاع آشفته است و بیم کشته شدن شما می رود و خواهش میکنم امروز به حجره من تشریف نیاورید و دعوتم را پس می گیریم!»
ولی مدرس قبول نکرد و با شجاعت و آرامش خاصی گفت:
«خیر، من امروز حتما به مدرسه جده بزرگ می آیم!» و پس از اتمام درسش در مدرسه جده کوچک، بدون آنکه بیمی به دل راه دهد به سوی حجره میزبان در مدرسه جده بزرگ به راه افتاد.

مدرس وارد صحن مدرسه شد و به کنار جوی آبی که از میان مدرسه می گذشت، رسید.
شخصی به نام عبدالله از اهالی سمیرم با تفنگ ششلول سینه اش را هدف قرار داد.
مدرس با چابکی تمام زیر دستش زد، به طوری که تفنگ به جوی آب افتاد و آن شخص پا به فرار نهاد.

این گروه وقتی فهمیدند که نقشه اول ناکام ماند. فوری نقشه دوم را به اجرا گذاشتند و فردی که علی قزوینی نام داشت، از طبقه دوم مدرسه چند تیر پیاپی به مدرس شلیک کرد؛ ولی تمامی گلوله ها بجای فرو رفتن در سینه مدرس به دیوار مدرسه اصابت کرد.



جای گلوله های شلیک شده به
شهید مدرس بر روی دیوار مدرسه جده بزرگ



اهالی بازار با شنیدن صدای گلوله وحشت زده به داخل مدرسه ریختند و مجرمان را گرفته، به محضر آقا آوردند.
حجت الاسلام سید علی اکبرمدرس (برادر مدرس) نقل می کند:
من هر دو مجرم را - که مثل گنجشک می لرزیدند- در چنگ خود گرفتم ولی آقا فرمودند: «من از اینها شکایتی ندارم، آزادشان کنید بروند جایی مخفی شوند، مبادا مأموران حکومتی بیایند اینها را بگیرند!»
به مردم هم گفت: دنبال کار خود بروند.
سپس با متانت و کمال خونسردی به اتاق سید ابوالحسن آمد و سر سفره نشست.

میزبان سکنجبین را از سر سفره برداشت و به مدرس گفت: «آقا، ترشی برای شما خوب نیست. قدری نمک بخورید چون ترسیده اید.»
مدرس لبخندی زد و گفت: «در وجود من ترس راه ندارد، من باید حوادث بزرگتر از این را ببینم.» و ظرف سکنجبین را از سید ابوالحسن گرفت و بر سر سفره نهاد! خونسردی و آرامش وی شگفتی حاضران را برانگیخت.



ورود به تهران و تدریس و تدبیر

مدرس با ورود به تهران، در اولین فرصت، درس خود را در ایوان زیر ساعت مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) آغاز نمود. او تأکید می کرد:
«کار اصلی من تدریس است و سیاست کار دوم من است.»

در تاریخ 27 تیر 1304 ش. که احمد شاه قاجار نیابت تولیت این مدرسه را به مدرس داد، او بلافاصله سرپرستی عموم کارهای این مدرسه را چه از لحاظ داخلی و چه بیرونی عهده دار شد.

برای اینکه طلاب علوم دینی اوقات خود را بیهوده نگذرانند و با جدید بیشتری به کار درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا گذاشت.
سید اسماعیل مدرس می گوید که پدرش همیشه به طلاب چنین سفارش می کرد:

«ترقی و تعالی هر قوم به علم است، اسلام فرا گرفتن علم را فریضه دانسته، اما علم به تنهایی کافی نیست، مسلمان باید به دو بال علم و تقوا مجهز باشد. انگلیسیها علم دارند، اما تقوا ندارند، اگر مسلمین علم و تقوا داشته باشند، هیچ کس بر آنها مسلط نمی شود.»

حاج آقا عباس کرمانی – که خود از دانشمندان عالیقدر بوده و سالها در نجف اشرف تحصیل کرده است- پس از بازگشت به ایران چند روزی در درس مدرس حاضر می شود.
ایشان چنین اظهار نظر می کند:
«ای کاش می توانستم در تهران بمانم و به استماع تقریرات مدرس، موفق گردم. من تمام اساتید اصفهان و نجف را درک کرده ام، ولی چنان یافته ام که سخنان آنان نسبت به تحقیقات مدرس، مانند معلم مکتبی بوده و با آنچه مدرس تقریر می کند، فاصله زیادی دارد.»
مدرس نخستین مجتهدی بود که نهج البلاغه را در متن درسی حوزه های علمیه قرارداد.




آثار و تألیفات

آثار قلمی آن مرحوم به شرح زیر است:

الف : فقه و اصول
1. تعلیقه کتاب کفایه الاصول آخوند ملامحمد کاظم خراسانی (به زبان عربی)
2. رسائل الفقهیه؛ که به کوشش استاد ابوالفضل شکوری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انتشار یافته است.
3. رساله در ترتّب (در علم اصول فقه)
4. رساله در شرط متأخر (در اصول)
5. رساله در عقود و ایقاعات
6. رساله در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه
7. کتاب حجیب الظّن (در اصول)
8. شرح رسائل (فرائد الاصول) شیخ مرتضی انصاری
9. حاشیه بر کتاب «النکاح» آیت الله شیخ محمدرضا نجفی مسجدشاهی
10. دوره تقریرات اصول میرزای شیرازی
11. رساله در شرط امام و مأموم
12. کتاب در بحث استصحاب (در علم اصول)

ب: عقاید و تفسیر
1. طرح تفسیر قرآن مجید که نسخه خطی آن موجود است و حاوی فهرست مفصلی می باشد.
2. کتابی تحت عنوان «احوال الظن فی اصول دین»
3. شرح روان بر نهج البلاغه





جهان اسلام از نگاه مدرس

از جمله گفتارهای مدرس است که :
«ترقی و تعالی هر قوم این خواهد شد که جامع میان خودشان را نگهداری کنند و به واسطه ترقی آن جامع، ترقی کنند.
غرض اصلی ما یک جامعه ای است که یک قسمت بزرگ دنیا در آن جامعه شرکت دارد و آن اسلام است. ما خیلی همبستگی اسلامی خود را از دست دادیم، بالاخره باید بیدار شده هوشیار شویم و جامعه خودمان را حفظ کنیم.»

در بیان علت عقب افتادگی ممالک اسلامی در نطق یکشنبه 21 صفر 1341 هـ. ق. که در دوره چهارم مجلس ایراد نموده، می گوید:
«فکر می کردم چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته و ممالک غیر اسلامی رو به ترقی!
چندین روز فکر می کردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامی سیاست و دیانت را از هم جدا کرده اند؛ ولی ممالک دیگر سیاستشان عین دیانتشان یا جزو آن است، ممکن هم هست اشتباه کرده باشند.
لهذا در ممالک اسلامی اشخاصی که متدین هستند، از اشخاصی که داخل در سیاست هستند دوری می کنند؛ آنها که دوری کردند، ناچار همه نوع اشخاص رشته امور سیاست را در دست گرفته، لهذا رو به عقب می رود.»


نمای عمومی قبرستان بقیع پیش از تخریب بدست دشمنان اهل بیت


محکومیت حمله وهابیون به مدینه و عتبات

تقریبا در اوایل شهریور 1304 ش. (اوایل صفر 1343 هـ. ق.) قوای سعودی به شهرهای حجاز تاخته، یکی پس از دیگری این نواحی را وحشیانه به تصرف خویش در می آوردند و چون مردم مدینه در برابر آنان مقاومت می کنند، ابتدا این شهر مقدس را بمباران کرده، سپس آن را اشغال می کنند و بارگاه چهار ستاره فروزان آسمان امامت و نیز آرامگاه سایر افراد این خاندان و اصحاب و بزرگان اسلام را تخریب نموده، قصد ویرانی حرم مطهر و ملکوتی رسول اکرم صل الله علیه و آله را میکنند که با اعتراض شدید افکار عمومی مسلمانان جهان مواجه شده، از این اقدام صرفه نظر می کنند.

آنگاه نیروهای خود را به سوی عراق حرکت می دهند تا شهرهای مقدس نجف، کربلا، سامرا و کاظمین را مورد یورش قرارداده و بارگاره مطهر ائمه و عتبات را با خاک یکسان کنند، که موفق نمی شوند.

شهید مدرس در مورخ 8 شهریور 1304 ش. (دهم صفر 1344 هـ. ق.) در مجلس شورای ملی، ضمن نطق پرشور حکومت وهابیان را تهدید نموده و شدیداً مورد انتقاد قرار می دهد و آمادگی خود و مردم ایران را برای عزیمت به عراق و جلوگیری از تخریب اماکن مقدسه اعلام می نماید.

وی در بخشی از سخنان خود می گوید:
«... این اتفاقی که امروز افتاده و استماع فرموده اید، ویرانی شهر مدینه و حرکت به سوی عراق برای ویرانی قبور ائمه اطهار علیهم السلام، ضایعه بزرگی است.
دولت مکلف است تحقیقات کامل نموده، نتیجه را به عرض مجلس برساند ... به عقیده من فعلاً باید تمام فکر را صرف این کار کرد.
باید قدمهای مؤثر و قاطع و فوری که مقتضای دیانت و حفظ قومیت اسلام است، برداشت و هیچ چیز را مقدم بر این کار قرار نداد و نگذاشت که این مسئله، زیادتر از این؛ اسباب خرابی جامعه اسلامی شود.

مبادا یک ضرر عظیمتری بر ما مترتّب گردد. ما این تجاوزات را نمی توانیم ببینیم، نخواهیم گذاشت ادامه یابد و اماکن متبرکه و مراکز دینی و اسلامی، دستخوش {تجاوز} متجاوزین شود. با قدرت و قاطعیت آنها را حفظ می کنیم و متجاوزین را سرکوب می نماییم.»


شرافت علم

آن شهید دور اندیش عقیده داشت که باید در مدارس ، هم علوم دینی ترقی داده شود و هم علومی که مورد احتیاج روز است و با نخواندن علوم جدید در مدارس دینی سخت مخالف بود. ایشان خود در این باره می گوید:
«... باید معارف را به قسمی توسعه داد که تمام افراد ممالک استفاده نمایند، نه اینکه معارف را مجزا کنند که مثلاً پسر من که عمامه دارد، حساب نخواند، فقه بخواند.
خیر تمام علوم را باید همه بخوانند.»
اگر کتب علمی به زبانهای خارجی باشد افراد کمی از آنها استفاده می کنند و برای حل این مشکل باید کتابهایی که مورد احتیاج است جمع آوری شده به زبان اهل مملکت ترجمه شود. او در این باره به وزارت معارف پیشنهاد تأسیس دارالترجمه را داد.


مدرس و قیام تنباکو

مدرس در این باره می گوید:
«واقعه دخانیه توپی بود که سحرگاه، مردم تیزهوش خفته را بیدار کرد و به طور طبیعی از زلزله شدیدی که متعاقب آن بایستی به وقع بپیوندد، با خبرشان نمود.
عامه مردم که به علت بی خبری درکی از آن واقعه نداشتند، خطر را احساس نمودند و چون به علمای مذهبشان اعتقاد داشتند، همراه آنان به حرکت در آمدند ...»

در سخنی دیگر چه نیکو و عالمانه به تحلیل این واقعه می پردازد:
«... همه ملت جامعیت و همدلی خود را حفظ و از بزرگان خود اطاعت کرد و همه امضاهای زیر قرارداد را با آب کر شست ... من، بعد از واقعه دخانیه که به نجف رفتم ملت ایران را در کار «کأن لم یکن» {بی اثر} نمودن این قرارداد فهمیدم و همه جا معروف بود که هیچ کس از دورن و برون به قصر شاه توتون و تنباکو نمی رساند.
در اصفهان، هم بهترین جواب را به ظل السلطان دادند و در پاسخ او که باید همه محصول را به کمپانی انگلیس تحویل دهند، همه را در بیابان آتش زدند و برای اولین بار آسمان اصفهان قلیان پردود سیری کشید و به جان شاهزاده دعا کرد و از همین جا مأموران آشکار و مخفی امپراتوری چند برابر شدند تا قدرتی که قرارداد را بر هم زده، بشناسند.»

در سخنی دیگر ملاقات خود با میرزا و اشاره به نهضت وی را تشریح کرده است و می گوید:
«وقتی به نجف رفتم و در سر من رأی (سامرا) خدمت میرزا – که عظمتی فوق تصور داشت- رسیدم، داستان پیروزی واقعه دخانیه را برایش تعریف نمودم.
آن مرد بزرگ تفکر و نگرانی در چهره اش پیدا شد و دیده اش پر از اشک گردید.
علت را پرسیدم، چه، انتظار داشتم مسرور و خوشحال شود.
فرمود: حالا حکومتهای قاهره {قدرتهای سلطه گر} فهمیدند قدرت اصلی یک ملت و نقطه تحرک شیعیان کجاست. حالا تصمیم می گیرند این نقطه و این مرکز را نابود کنند، نگران من از آینده جامعه اسلامی است.»




قناعت و کرامت

«در نجف روزهای جمعه کار می کردم و در آمد آن روز را نان می خریدم و تکه های نان خشک را روی صفحه کتابم می گذاشتم و ضمن مطالعه می خوردم. تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع کردن سفره و مخلفات آن را نداشت. خود را از همه بستگیها آزاد کردم ...»


روزی یکی از طلاب که به نفع مدرس و رفقای او در انتخابات تهران کوشش فراوان کرده و به همین جهت از درس و امتحان، یک هفته باز مانده بود، اصرار داشت حقوق همان هفته را بگیرد.
مدرس با تذکر اینکه حاضر است سه برابر شهریه مدرسه از محل دیگری به وی پرداخت کند، از دادن جیره به آن طلبه خودداری نمود.
حتی در پاسخ یکی از حاضران که می خواست بدون این تذکر مدرس، وجه را در اختیار آن طلبه قرار دهد گفت:
«خیر! این نوعی تزویر است، او باید بداند که مزد کار دیگر را از محل خودش می گیرد، اما پرداخت جیره مدرسه، به درس خواندن منوط است و بس.»

مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی – عارف مشهور- در ضمن بیان خاطراتی که برای عبدالعلی باقی، مؤلف کتاب «مدرس، مجاهدی شکست ناپذیر» بیان کرده، می گوید:
«روزی در نجف طلبه ای به اتاق ما آمد، من وم درس هم حجره بودیم، آن طلبه دچار سر درد شدیدی شده بود و مدت یک هفته تبش قطع نشده بود. مدرس دست به پیشانی او گذاشت و آیه نور را قرائت کرد.
با تمام شدن آن آیه سر درد و تب او قطع شد. تمام ایامی که من با او بودم، نماز شبش ترک نشد. او اهل نماز ودعا و مطالعه بود. من شنیدم که یکی از اهالی خواف در زندان دچار تب شدیدی شده و به خدمت آقا می رود، مدرس هم پیراهن خود را به تن او می پوشاند و او شفا می یابد.»

فاطمه بیگم مدرس - دختر آن فقیه شهید - می گوید:
«بسیار اتفاق می افتاد پدرم بدون قبا یا پیراهن در حالی که عباش را به خود پیچیده بود به خانه می آمد. می دانستیم که او برهنه ای را در راه دیده و لباس خویش را بدو بخشیده است.
روزی به او اظهار نمودیم: اجازه بدهید ده بیست ذرع کرباس در خانه داشته باشیم که بتوانیم در چنین مواقعی فوری برایتان لباس تهیه کنیم.
ایشان پاسخ داد: ممکن است دیگری به کرباسی که ما ذخیره می کنیم نیاز پیدا کند، به همین مقدار که برای پیراهن یا قبا یا شلوار لازم است، تهیه کنید.»

در سال 1328 هـ. ق. که مدرس به عنوان یکی از پنج نفر طراز اول برای دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب شد، هنوز مدتی از مجلس او باقی مانده بود.
وی این فرصت را مغتنم شمرد و به روستای اسفه رفت و خانه مورثی خویش را در این روستا به دو باب حمام تبدیل و آسیاب روستا را تغمیر و دایر کرد.
پلی نیز به روی نهر آبی موسوم به «مهیار» که محل عبور کاروانیان بود، بنا کرد.
اغلب دیده می شد که خود همراه با کارگران به کار می پرداخت و گاری تک اسبه ای نیز برای حمل آجر و سایر مصالح ساختمانی خریداری نموده بود.
پس از اتمام کار با همان گاری به اصفهان آمد و از آنجا عازم تهران شد.





منبع :



گنجینه خواف
مجموعه درسها و یادداشتهای روزانه شهید سید حسن مدرس در تبعید / به کوشش دکتر نصرالله صالحی
ناشر : انتشارات طهوری
تلفن : 66480018
چاپ اول / 1385 شهید مدرس
نویسنده : غلامرضا گلی زواره
ناشر : انتشارات چاپ و نظر بین الملل
تلفن : 88921980
چاپ اول / 1384











مهتاب در مجلس
در بارگاه عثمانی
نفی قرارداد استعماری
بلوای جمهوری و جسارت به شهید مدرس
مخالفت مدرس با اقدامات رضاخان
اختناق و فشار بر مرحوم مدرس
استیضاح دولت
دفع افسد با فاسد
تشکیل حکومت غیرقانونی
ترور کور
حق در محاق
تبعید و پیراهن خونین
تبعید در خواف
شهادت در غربت





شهید مدرس در کنار نمایندگان مجلس


مهتاب در مجلس

مجلس دوم در حقیقت گشایش میدان مبارزه پارلمانی و سیاسی مدرس بود.
این مجتهد عالیقدر وقتی قدم به مجلس گذاشت، اغلب گمان می کردند شاید وی یک روحانی معمولی است و با آنکه آوازه مبارزاتش را در اصفهان با ستمپیشگان کم و بیش شنیده بودند، نمی توانستند باور کنند که این سید لاغر اندام، با عصای چوبی و لباس کرباس، بزودی تمام عوامل را به دست گرفته و در بحث و استدلال کسی حریفش نیست.


در بارگاه عثمانی

با شروع جنگ جهانی اول آشفتگی های آن دوران وتشکیل حکومت سیار ، شهید مدرس به همراه عده ای دیگر از رجال نامی، عازم قلمرو عثمانی گردید.
پس از ورود به استانبول بدون اینکه خود را به کسی معرفی کند، در نهایت ساده زیستی در مدرسه ایرانیان این شهر به تدریس علوم دینی و معارف اسلامی پرداخت و با حقوق بسیار اندکی که از مدرسه دریافت می کرد، امرار معاش می نمود.
این در حالی بود که نظام السطنه و همراهان در هتلی اقامت کرده بودند؛ اما مدرس کسی نبود که ناشناس و گمنام بماند.
پس از مدتی در استانبول شهره خاص و عام گردید.
سلطان محمد پنجم – پادشاه عثمانی- از مدرس دعوت کرد که برای ملاقات و مذاکره در قصر سلطنتی دلمه باغچه سرای، حضور یابد.
مدرس ساعت مقرر به قصر خلیفه رفته و با وی ملاقات کرد. پس از انجام تشریفات معمولی، مدرس ناگهان شروع به سخن کرد و گفت:
«اصولاً ما روحانیون در زمان حکومت استبداد ایران آزاد بودیم و هیچ قیودی {حصری} برای ما در کار نبود و من نیز پس از استبداد در حکومت مشروطه هم به علت آنکه نماینده مجلس شورای ایران بودم، در تمام مراحل، آزاد صحبت می کردم. از این رو در اینجا هم بیانات خود را آزادانه اظهار می کنم.
مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این کشور این است که: اولاً دولت عثمانی صحبت الحاق قسمتی از خاک آذربایجان را به خاک عثمانی موقوف نماید. ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانی و ترک مذاکراتی به عمل آوریم.»

مدرس در ملاقات رسمی که با پرنس سعید حلیم پاشا، صدر اعظم وقت و طلعت پاشا وزیر کشور وقت عثمانی و دیگر وزرا داشت، در هیأت وزرا (باب عالی) وارد شد و با آنکه جایگاه مبلمان بود، مدرس روی زمین نشست که تمام وزرا به احترام وی صندلی ها را ترک گفته، روی زمین نشستند.

بعد از انجام تعارفات معمولی، صدر اعظم (نخست وزیر) دستور داد برای مدرس «چای عجمی» بیاورند. مدرس به مترجم خود گفت:
«بگویید به جای کلمه عجم لفظ ایرانی استعمال نمایند، زیرا ماده لغوی کلمه عجم از عجمه می باشد و اشتقاق آن بکلمات مختلفه حاکی از تحقیر نژاد غیر عرب، یعنی حتی ملت ترک و ایرانی است و ما ایرانیان که دارای نوابغ و مشاهیری بودیم که به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شایانی کرده اند، سزاوار نیست که محقر شویم، لذا خواهشمندیم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج کنید و به جای آن کلمه ایرانی را انتخاب فرمایید.»

پس از ترجمه این کلمات، صدر اعظم اظهار کرد: خوب است لباس سربازان ایرانی و ترک یکسان شود!
مدس لبخندی زد و در پاسخ وی گفت:
«خیلی چیزهاست که باید بشود، ولی متأسفانه نمی شود و من هم خیلی چیزها دلم میخواهد ولی ممکن نیست. از طرفی در وسط دانه گندم هم خطی است. ما همین لباسی را که داریم خوب است و شما هم همان لباسی را که دارید خوبست، ولی چقدر خوب بود صدراعظم می فرمودند: به جای آنکه لباس سربازان ایرانی و ترک یکسان و یک شکل شود، برادارن ایرانی و ترک یکدل شوند، زیرا ممکن است از حیث لباس همرنگ شویم ولی یکدل نباشیم.»




عکس معروف شهید مدرس



نفی قرارداد استعماری

روزی پس از تنظیم قرارداد1919 ، وثوق الدوله به دیدن مدرس در منزلش آمد و در حالی که عده ای حضور داشتند به او گفت: «شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کرده اید!» آقا فرمود: «بلی!»
وثوق الدوله گفت: «آیا قرارداد را خوانده اید؟» فرمود: «نه!»
وثوق الدوله گفت: «پس به چه دلیل مخالفید؟» ،
آقا فرمود: «قسمتی از قرارداد را برای من خوانده اند، جمله اولش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است، آقا! انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید!»
وثوق الدوله گفت: «آقا به ما پول داده اند!»
شهید مدرس فرمود: «آقای وثوق الدوله، شما اشتباه کرده اید، ایران را ارزان فروختید!»


بلوای جمهوری و جسارت به شهید مدرس

هنگام آغاز وقایعی که کم کم منجر به عرض اندام رضاخان در عرصه قدرت شد ، مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و در صدد چاره برآمد.

در مجلس، مدرس و رفقایش سعی کردند از تصویب اعتبارنامه های عده ای نماینده که به دستور سردار سپه انتخاب شده یا با او تبانی داشته اند، ممانعت به عمل آورند تا شاید بتوانند عناصر ناپاک را از مجلس خارج کنند.

در این میان دکتر حسین بهرامی معروف به احیاء السلطنه دم را غنیمت شمرد و پس از یک مشاجره لفظی به تحریک تدیّن، سیلی محکمی به صورت سید حسن مدرس نواخت، طوری که عمامه آن بزرگوار از سرش بر زمین افتاد.
متقابلاً سیلی محکمتری از جانب سید محی الدین مزارعی (وکیل شیراز) به ضارب زده شد. ولی صدای سیلی اول – که با گونه مجتهدی آگاه و فقیهی مبارز و متعهد آشنا شده بود – نه تنها همچون رعد در تهران و اطراف آن منعکس و پراکنده شد، بلکه مانند کبریتی که به انبار باروت برسد، در افکار و احساسات مردم آین شهر انفجاری عظیم به وجود آورد. این سیلی، تعداد زیادی از مردم مسلمان تهران را در خیابانها به راه انداخت.

مخالفت مدرس با اقدامات رضاخان

مدرس که میدانست اقدامات سردار سپه و طرفدارانش شدت و سرعت افرونتری گرفته و ممکن است آنها طرح تغییر نظام به «جمهوری» را به مجلس آورد، بر آن شد تا مجلس را از اکثریت بیندازد تا در صورت طرح این مواد، مجلس حدنصاب لازم را برای تصویب قانون دارا نباشد.
همچنین مدرس از فرصت تعطیلی ایام نوروز هم استفاده کرد و ضمن بسیج مردم تهران عده ای از نمایندگان را به قم فرستاد تا حوادث را با مراجع روحانی در میان بگذارند.

رضا خان که خود را درمانده می دید، در روز 18 فروردین 1302 ش. به حالت قهر به آبادی «بومهن» - واقع در 40 کیلومتری تهران – رفت.

بعد از رفتن وی افراد نظامی و اجیرشده به مجلس فشار آوردند که باید سردار سپه را برگردانند و مجلس استعفای او را قبول نکند و شایعه کردند که اگر بر نگردد کودتا میکند.
ولی شهید مدرس به نمایندگان واقعی مردم دلداری داداه، گفت: «نترسید، او نمی تواند کودتا کند، و اگر هم کودتا کند {فقط} من را که با او مخالف هستم می کشد. بنابراین بگذارید بیاید و مرا بکشد و این اوضاع تمام شود.»

ولی اکثر نمایندگان سخنان او را قبول نکردند و عده ای را برگزیدند تا بروند و سردار سپه را برگردانند. طرفداران رضا خان هم طبق نقشه قبلی ترتیبی دادند تا در جلسه ای که بناست به رضاخان رای دهند مرحوم مدرس حضور نداشته باشد .



اختناق و فشار بر مرحوم مدرس

طولی نکشید که طرفداران رضاخان ، محیطی از اختناق و وحشت به وجود آوردند که کسی نمی توانست به نفع مدرس فعالیت کند. اما مردم تهران بیکار ننشستند و در هر فرصتی نفرت خود را از ستم و حمایت خویش را از اسلام و قرآن اعلام می کردند.




استیضاح دولت

فشارهای زیادی به یاران مدرس وارد می آمد و از هر طرف عرصه بر آن بزرگوار و حامیانش تنگ تر می شد، تا جایی که در مجلس هم نمی گذاشتند آزادانه حقایق را بگویند و از زورگویی و ستمگری قوای حاکم پرده بردارند.
بدین سبب تنها راه چاره مدرس مطرح کردن مسئله استیضاح بود. به همین دلیل در روز 7 مرداد 1303 (برابر بیست و ششم ذیحجه 1342) به محض آنکه مجلس به ریاست پیرنیا تشکیل شد و تشریفات اولیه به عمل آمد . مدرس پشت تریبون قرار گرفت و نفس همه حبس گردید.
پس از آنکه نام خداوند را بر زبان آورد، به آشفتگیهای چند روزه اشاره کرد و به مخالفت با مسئله حکومت نظامی پرداخت و در بخشی از نطق خود گفت:
«... من ملتفت نشدم کدام یک از آقایان بودند که فرمودند چرا استیضاح نمی کنید و ما را دعوت به استیضاح فرمودند!»
و با مقدمه ای ماهرانه، بدون خشونت و جدل تمام وکلای حادثه جوی اکثریت را تشویق و تکلیف به سکوت و آرامش نمود و در ضمن به افشاگری جنایاتی که عمال رضا شاه مرتکب شده بودند پرداخت و به گونه ای سخن گفت که هیچ کس نتوانست کوچکترین بهانه و مجالی برای اعتراض نسبت به گفتار او بیابد.

گرچه روز 17 مرداد برای استیضاح مشخص شد، ولی رضاخان درصدد آن بود که به طریقی جلسه استیضاح را بر هم زند.
در حوالی ساعت 10 صبح، مدرس عصا زنان به مجلس آمد. افراد مشخصی طبق دستور شهربانی بنای جنجال و اهانت گذاشتند.
نزدیک ساختمان، عده ای به مدرس یورش بردند، ولی به وی آسیبی نرسید. مدرس در آن جنجال خطرناک هیچ گونه هراسی به دل راه نداد و آن حوادث را کاملاً عادی و با نظر حقارت می نگریست و چون عده ای شعار «مرده باد مدرس» سر می دادند، به طرف آنان برگشت و گفت: «آخر اگر مدرس بمیرد، دیگر کی به شما پول خواهد داد»! و پس از آن فریاد کشید: «زنده باد خودم، زنده باد مدرس»!

وقتی آن مجتهد دلیر وارد ساختمان مجلس گردید، گرفتار نمایندگان طرفدار رضاخان شد که با دوات و بادبزن و غیره به سویش حمله کردند!
سردار سپه نیز پس از قدری تهدید با مشت گره کرده به سوی مدرس حمله ور شد و با دست راست خود گلوی مدرس را گرفته، به سوی دیوار فشار داد و گفت: «آخر سید تو از من چه میخواهی!»
مرحوم مدرس با رشادتی خاص و لهجه ای اصفهانی گفت: «می خوام که تو نباشی»!

ملک الشعرای بهار که اوضاع مجلس را آشفته و نابسمان دید در بخشی از نطق خود گفت: «تا حیثیت وکلای اقلیت (مدرس و حامیان او) اعاده نشود، از استیضاح خودداری خواهد شد، زیرا امنیت و مصونیت وجود ندارد، اما در عین حال استیضاح مسترد نمی شود.»


دفع افسد با فاسد

مدرس که درگیر مبارزه با رضاخان بود، برای آنکه شاید بتواند مملکت را از شر او و اربابانش نجات دهد و به قول خود دفع افسد به فاسد کند، تصمیم گرفت سید علی اصغر رحیم زاده صفوی، مدیر روزنامه آسیای وسطی را برای بازگردانیدن احمد شاه، به فرانسه بفرستد، هر چند خود هیچ خاطره خوشی از این سلسله نداشت و طرفدارشان نبود.

با وجود گفتگوهای زیاد بین احمدشاه و رحیم زاده، فرستاده مدرس موفقیتی به دست نیاورد. شاه نیز نمیخواست و بلکه نمی توانست از زندگی مرفهی که در آنجا فراهم کرده بود، دل برکند و صراحتاً به رحیم زاده گفته بود: «می بینی اینها دنیا را چگونه می گذرانند! حالا تو می گویی من این منظره را رها کنم و پیش بیفتم و خونریزی در ایران راه بیندازم.»

جالب آنکه پس از سفر مهاجرت - به عثمانی - احمد شاه قاجار از مدرس گله می کند که : «آقا (مدرس) با برنامه و منویات ما همراه نیست.» این شکوه شاهانه وقتی به گوش مدرس می رسد، در نامه ای که از اوراق تاریخی مهمی است و تنها دستخط مدرس خطاب به شاه است، بدون هیچ گونه القاب و تعارفاتی که معمول آن زمان بوده چنین می نویسد:
«شهریارا، خداوند دو چیز به من نداده است، یکی ترس و دیگری طمع، هر کس با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد، من هم با او همراه و الا فلا»




تشکیل حکومت غیرقانونی

بالاخره در روز نهم آبان 1304 ه. ش. نمایندگان فرمایشی مجلس، ماده واحده ای را به تصویب رسانیدند که بر اساس آن احمد شاه از سلطنت خلع و حکومت تا تشکیل مجلس مؤسسان به عهده رضاخان گذاشته شد.
شهید مدرس در مخالفت با این حرکت، فریاد زد:« اخطار قانونی دارم»! تدین گفت: «ماده اش را بفرمایید»، مدرس با خشم فریاد کشید: «ماده اش این است که خلاف قانون اساسی است و اینجا نمیشود طرح کرد، صد هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است.» و با همین کلمات محکم و منطقی، غیر قانونی بودن پادشاهی وی را اعلام نمود.




ترور کور

در روز 17 آبان 1305 سید حسن مدرس نماز صبح را به جای آورد و هنوز هوا روشن نشده بود که برای تدریس عازم مدرسه سپهسالار شد.
مدرس با ذکاوت و فراستی که داشت متوجه شد دو نفر آهسته پشت سر وی حرکت می کنند، در حالی که اسلحه خود را مخفی کرده اند.
آقا با گوشه چشم حرکات آن افراد را تحت نظر داشت؛ تا اینکه به اونزدیک شدند.
به جای التماس و تضرع – که در هنگام خطر به طور طبیعی از غالب اشخاص سر می زند – بدون آنکه دست و پای خویش را گم کند به محض آنکه آن دو، دست به اسلحه بردند به سوی آنها بازگشت و با صدای بلند گفت: «اگر مردی بزن! » آن دو وحشت زده پا به فرار گذشتند.

یک بار دیگر که به مدرسه می رفت، در کوچه معروف به سرداری (واقع در پشت مدرسه) ناگهان آن فقیه فرزانه مورد هجوم چند تروریست قرار گرفت.
مدرس که دید سر و سینه اش هدف تیر است، رو به جانب دیوار نمود و بر زانو نشست، عمامه خویش را با عصا بالا برد و دستها را زیر عبا به صورت سینه قرار داد، بطوری که بدن نحیفش در پایین عبا قرار گرفت و آنجایی را که قاتلین از پشت عبا، محل قلب و سینه او تصور می کردند جز دو بازوی او چیز دیگری نبود، در نتیجه تیرها به عبا و عمامه و فضای خالی بین بازوان اصابت نمود و چند تیر یکی به کتف، یکی به ساعد و دیگری به بازوی او فرو رفت.
در حالی که خون از بدنش فوران می زد، خود را نباخت و قسمتی از عمامه را پاره کرد و به وسیله آن جلوی خونریزی بازویش را گرفت. خود در این باره گفته بود:
«انگلیسیها می خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند، ولی خدا نخواست.»



شهید مدرس پس از ترور در بیمارستان


حق در محاق

با پایان یافتن انتخابات دوره ششم در 22 مرداد 1307 و فرا رسیدن دوره هفتم، رضاخان تصمیم گرفت به هر طریق ممکن از راه یافتن مدرس و یاران و همفکرانش به مجلس جلوگیری کند.
انتخابات این دوره کاملاً فرمایشی بود و همزمان با برگزاری آن تقریباً تمامی یاران و طرفداران مدرس در زندانها و تبعیدگاههای رضاخان به سر می بردند.
هنگام رأی دادن، مأموران، مردم را تحت فشار قرار می دادند تا از رأی دادن به مدرس خودداری کنند و اگر فرد از جان گذشته ای، نام ایشان را در برگه رأی می نوشت، به مجازاتهای سخت دچار میشد.

با وجود اختناق شدید، مردم تهران فعالیت زیادی نمودند، ولی عوامل رضاخان صندوقها و رأی ها را عوض کردن و گستاخی را به حدی رسانیدند که حتی یک رأی به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد. یک روز مدرس در جلسه ای گفته بود:
«اگر بیست هزار نفر از مردم که در دوره گذشته به من رأی دادند همگی مرده باشند یا رأی نداده باشند، پس آن یک رأی که خودم به خودم دادم، چه شده است؟!»


تبعید و پیراهن خونین

با بالاگرفتن ظلم و فشارها بر آن فقیه مجاهد ، دستور تبعید ایشان توسط رضاخان صادر می گردد .رییس شهربانی تهران که کینه بخصوصی با مدرس داشت و در پی فرصتی می گشت شب دوشنبه 16 مهرماه 1307 ش. به اتفاق چند پاسبان مسلح از تاریکی شب استفاده کرده، کوچه میرزا محمود (محل سکونت مدرس) را زیر نظر گرفت، ماشینی را سر کوچه آماده کرد و سراسر محل را مأمور گذاشت.

عده ای پاسبان به سوی خانه رفته، در زدند. خدمتکار مدرس در را باز کرد. به محض باز شدن در، مأموران مسلح به درون خانه ریختند و لحظاتی بعد صحن خانه پر از مأمور شد.
مدرس که از این اوضاع به شدت خشمگین شده بود، فریاد زد: «به کدام اجازه وارد خانه من می شوید! مملکت اینقدر بی صاحب شده است!»

درگاهی - رییس شهربانی - با چکمه لگدی به سینه استخوانی مدرس زد و خود را روی پیرمرد انداخته و سید بزرگوار را کتک زد، سپس حکم تبعید را به مدرس داد و به مأموران اشاره کرد که سید را سر برهنه و بدون عبا دستگیر کنند! آنها حتی نگذاشتند مدرس کفش به پا کند و همان شب بدون اینکه مردم متوجه شوند مرحوم مدرس به خواف تبعید گردید .

پس از این درگیری، خانه مدرس را مورد بررس قرار دادند، هنگام تفتیش، بقچه ای را یافتند که بسته ای در آن بود.

مأموری که آن را یافته بود با هیجانی خاص به خیال آنکه اسناد و مدارک مهمی به دست آورده آن بسته را گشود. اما پیراهن خون آلودی را در آن مشاهده کرد. این پیراهن مربوط به زمانی بود که آن مجتهد آگاه را هدف گلوله قرار داده بودند و آن را برای قرار دادن در کفن نگه داشته بود.
کتابها، یادداشتها و آثار مخطوط ارزشمندی را که آن شب از منزل مدرس جمع آوری کردند، به شهربانی بردند و مشخص نشد که بر سر این گنجینه های نفیس چه آمد.




تبعید در خواف

شهید مدرس از سال 1307 تا 1316 ه.ش به مدت 9 سال در قلعه ای در شهر خواف در نزدیکی مرز ایران و افغانستان در تبعید بسر می برد .
مردم آن شهر غالبا حنفی مذهب بودند و به همین دلیل نسبت به حبس یک مجتهد شیعه حساسیت چندانی نداشتند .
دوران تبعید در این مدت از جمله لحظاتی است که از آن اطلاع زیادی به دست نیامده است .
همینقدر که در این مدت فقط فرزند ایشان یک بار موفق می شود مرحوم مدرس را ملاقات نماید .
در بسیاری از اوقات شرایط زندگی در این مدت از هر نظر بر موحوم مدرس سخت می گذشته است .
روزی ورقه کوچکی از مرحوم مدرس به دست شیخ احمد بهار - مدیر روزنامه بهار - می رسد که در آن نوشته بود « زندگی من از هر جهت دشوار است ، حتی نان و لحاف ندارم . »
همچنین آنطور که از نوشته های سید شهید بر می آید تا مدتها از حمام و حتی لباس تمیز محروم بوده و از هر جهت که می شده بر او سخت می گرفتند .
فتح باب اصلی در این مورد پیدا شدن قسمتی از دست نوشته های شهید مدرس در خواف بوده که توسط خود ایشان « گنجینه خواف » نامیده شده است .
پیدا شدن این یادداشت ها بعد از چند دهه روزنه مهمی به قسمتی از زندگی این شهید مظلوم می گشاید که قسمت کوچکی از آن به صورت مستقل در بخش گنجینه خواف خواهد آمد .



نمایی از بازداشتگاه شهید مدرس در خواف


شهادت در غربت

سیدحسن مدرس پس از 9 سال اسارت در خواف به دنبال اجرای نقشه پلید رضاشاه، روانه کاشمر شد.
حوالی غروب بیست و هفتم رمضان 1356 هـ. ق. مطابق با 10 آذر 1316 سه نفر از شهربانی به نامهای: جهانسوزی، خلج و مستوفیان به عنوان دیدن، به نزد مدرس می روند.
او در این هنگام روزه بود و با دیدن آنان به خیال آنکه مهمان برایش رسیده، مشغول پذیرایی می شود.
سید مظلوم که با زبان روزه مشغول راز و نیاز با معبود خویش بود، بناگاه متوجه منظور شوم آنان می شود؛ اما بدون آنکه هراسی به دل راه دهد با کمال آرامش بر سر سجاده اش می نشیند تا صدای دلنواز مؤذن به گوشش می رسد!
آری دیگر وقت افطار است و سید می خواهد با مختصر قوتی که دارد افطار کند.
جهانسوزی به سرعت قوری را که بر روی سماور بود بر می دارد و استکانی چای می ریزد و آن را به خلج می دهد، خلج سم مهلکی را در آن خالی میکند و استکان چای زهرآگین را در مقابل سید می گذارد و می گوید: «بخور!»
مدرس استکان را بر می دارد و محتوای مسموم آن را با خونسردی در چند جرعه می نوشد و به نماز می ایستد، در برابر خداوند به رکوع می رود و سر به سجده می گذارد. نماز مغرب را به پایان می رساند ولی از اثرات سم خبری نیست.


اتاقی که مدرس در آن به شهادت رسید



در این هنگام این افراد از خدا بی خبر یکی از بزرگترین اعمال رذیلانه تاریخ را مرتکب می شوند، عمامه سید را که در حین نماز از سرش برداشته، به گردنش انداخته و آنگاه از دو سوی، آن را چنان کشیدند تا راه نفس بسته شد و بدین ترتیب سیدی بزرگوار را که یادگار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود، همچون جدش امام موسی کاظم علیه السلام غریبانه در سن 69 سالگی به شهادت رساندند.
پس از آن جیبهای سید را وارسی کردند و تنها دارایی او را که 36 ریال بود، بیرون آوردند که 12 ریال آن صرف مخارج کفن و دفن او شد.
آنگاه به تهران چنین مخابره کردند: «مدرس به علت بیماری فوت نموده است.»
با وجود اختناق شدید، مردم و علمای شهر کاشمر از این فاجعه دردناک باخبر شدند. روز بعد، آن ولایت سراسر غرق در اندوه و ماتم گردید، علما به مسجد آمدند و پس از انجام نماز جماعت، مجلس ختمی بر پا کردند، مردم قرآن می خواندند و اشک می ریختند.
یکی از روحانیون بر فراز منبر رفت و روضه موسی بن جعفر علیه السلام خواندو ضمن شرح مصایب آن امام همام گفت: «سیدی غریب را که فرزند پیامبر بود در زندان مسموم و شهید کردند.» مردم با شنیدن این مطلب بر سر و سینه زدندو بر قاتلان و عاملان این حادثه لعن و نفرین فرستادند.

از آن روز، مردم به زیارت قبر شهید مدرس می رفتند و در تاریکی شب آجر و گچ می بردند و ظاهر قبر را می ساختند، ولی روزها مأموران شهربانی آن را خراب می کردند.
تا آنکه با پیش آمدن وقایع شهریور 1320 مردم تواستند چند صباحی نفس راحتی کشیده، صورت مزار آن سید غریب و شهید را علنی کنند.






اولین کسی که از ماجرای شهادت مدرس پرده برداشت، شیخ الاسلام ملایری، نماینده مردم ملایر بود که در روز شنبه 26 مهر 1320 طی نطقی در مجلس ضمن توصیف کمالات مدرس به این ماجرای غمناک اشاره کرد .
نخستین جلسه محاکمه قاتلان آن شهید از صبح روز شنبه 3 مهرداد 1321 در تالار دیوان کیفر تشکیل و آغاز به کار نمود.
در این محاکمه – که جنبه تشریفاتی و ساختگی داشت – عاملان فاجعه هر یک به 15 سال زندان محکوم شدند که بعدا مورد عفو ملوکانه قرار گرفتند!
مزار مدرس چندین بار مرمت و بازسازی گردید.





تا آنکه امام خمینی - ره - در ضمن حکمی تاریخی، تولیت آستان قدس رضوی را ملزم ساختند تا بر مقبره آن شهید، بارگاهی شکوهمند و در خور شأن آن اسوه ستیز با ستم، ساخته شود؛ که فرمان حضرت امام تحقق یافت و اکنون ما شاهد گنبد و بارگاه با جلال و عظمت بر مدفن آن مدرس دیانت و سیاست هستیم که زیارتگاه امت مسلمان می باشد.