زندگینامه سیدعباس فرهمندپور ((حسینی ))

 


ولادت و تربیت خانوادگی

مرحوم سید عباس فرهمند پور ( حسینی) در سال 1279 هجری شمسی در شهر تهران و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. جدش، حکیم مظفر، از بزرگ ترین حکما و طبیبان عهد قاجاریه به شمار می رفت.
آقا سید عباس در همان دوران کودکی پدر خود را از دست می دهد.
وی چگونگی از دست دادن پدرش را این گونه بیان می کرد:
« پدرم در مقابل مجلس مغازه داشت. در زمان مشروطه، هنگامی که مجلس را به توپ بستند، در اثر ترکش گلوله های توپ، مغازه اش خراب شد و به رحمت خدا رفت.»

آقا سید عباس بعد از این واقعه تحت تربیت مادرش که زن مکرمه ای بود، رشد می یابد. وی درباره ی ویژگی های مادر بزرگوارش چنین می گفت:
« مادرم خیلی حواسش جمع بود که لقمه ی حرام و شبهه ناک به ما ندهد و برای این که دستمان جلوی دیگران دراز نشود. هر از چند گاهی یکی از وسایل منزل یا طلا و جواهرات را می فروخت و زندگی ما را اداره می کرد.
مادر ایشان از همان کودکی عشق به اهل بیت علیهم السلام و مخصوصاً امام حسین علیه السلام را به فرزندانش آموخته بود؛ به گونه ای که به هنگام ایام عاشورا، متکا را از زیر سر بچه ها بر می داشت و آن ها را روی زمین می خوابانید و می گفت: مگر بچه های سید الشهدا تشک و متکا داشتند؟
در اثر همین تربیت ها بود که آقا سید عباس در همان سنین کم، شیفته و دلباخته ی امام حسین علیه السلام شد .

در جای دیگری هم در تعریف از مادرش می فرمود:
« مادرم همیشه برای سید الشهدا گریه می کرد.»

و همین عوامل سبب شده بود که این شعر زمزمه ی آقا سید عباس شود:

من مهر حسین با شیر از مادرم گرفتم
روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم


رهایی از سربازی

ایشان می فرمود:
« مادرم یک سال تمام شب های جمعه از امام زاده سید نصرالدین در محله ی پاچنار، پیاده به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام می رفت تا ما را که سه برادر بودیم، به سربازی نبرند.
همین طور هم شد و هیچ کدام از ما را نبردند.»
آقا سید عباس در مورد سربازی نرفتن خود نیز می گفت:
« وقتی مرا به همراه عده ای برای سربازی بردند، به ما گفتند باید دست در گلدانی که آن جا بود بکنیم.
اگر سرباز در می آمد، می پذیرفتند و اگر غیر از آن در می آمد، رها می کردند. نوبت من که شد، وقتی دست در گلدان کردم و در آوردم، تا آن شخص دید که سرباز در نیامده، لگدی به من زد و گفت: برو. نفر بعدی من که دست کرد، سرباز درآمد.»




حرفه ی رانندگی

آقا سید عباس پس از سپری کردن دوران نوجوانی، به حرفه مکانیکی رو می آورد و علاوه بر آن، در رانندگی نیز تبحر خاصی پیدا می کند؛ تا جایی که از ایشان برای رانندگی در دربار دعوت می کنند.
در این سال ها کار ایشان رونق پیدا کرده، چندین مغازه و چند شاگرد، زیر نظر وی مشغول به کار می شوند.
ایشان در همان اوایل جوانی ازدواج می کند، ولی آقا سید عباس جوان نمی داند که در آینده ای نزدیک مجبور خواهد شد برای رفتن به کربلا از همسرش جدا شود.

آقا سید عباس در مورد اولین ماشینی که خرید، چنین می گوید:
« یک روز شخصی ماشینش را به تعمیرگاه آورد و گفت می خواهد بفروشد. من دیدم ماشین خوبی دارد و آن را خریدم.
بعد از آن دوست داشتم که یکی از اولیای خدا پایش را در آن بگذارد و من ایشان را به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام ببرم. روزی در میدان شوش ایستاده بودم که یک مرتبه دیدم آقای نظام رشتی پایش را بلند کرد و درون ماشین من کوبید. من هم ایشان را سوار کردم و به حرم بردم.

این آغاز شغلی بود که بعدها ایشان را به آقا سید عباس شوفر یا راننده معروف کرد.
البته در بیشتر موارد، علما و اولیای الهی را جا به جا می نمود و رانندگی را به عنوان حرفه و شغل قبول نکرده بود.
بعد از یک ماه از این ماجرا، مقدمات سفر کربلا فراهم می شود و به مدت شش ماه این سفر طول می کشد.
این سفر پر برکت، آثار و دستاوردهای فراوانی به همراه داشت. پس از برگشت به ایران نیز در اثر عنایات امام حسین علیه السلام و امام رضا علیه السلام با چند تن از اولیای خدا اشنا می شود و در کنار ایشان به سازندگی و رشد معنوی می پردازد.
در این سال ها علما یا خانواده های ایشان را مرتباً به مشهد می برد و هر سال بارها برای ایشان توفیق زیارت آقا امام رضا علیه السلام فراهم می شود. علاوه بر این زیارت ها، یک مرتبه هم در اواخر عمر شریفش توفیق سفر حج را پیدا کرد. پس از بازگشت از کربلا، دوباره ازدواج می کند و تشکیل خانواده می دهد.



مسافرت به قم

در اوایل سال 1350، ایشان تصمیم به مسافرت به قم و زندگی در این شهر مقدس می گیرد، خود در مورد آمدن به قم چنین می گفت:
« من روایات زیادی در مورد فضیلت قم خوانده بودم و علاقه ی زیادی برای آمدن به قم در من بود. روزی آیت ا... بافقی به من گفت:
شما دیگر حرام است تهران بمانی! بیا و قم زندگی کن.»

البته دوستی ایشان با مرحوم آقا فخر تهرانی و وجود حضرت آیت الله بهاء الدینی نیز از عوامل موثر دیگری بود که آقا سید عباس را به قم کشاند.
به همین دلیل وقتی به قم می آید، خانه ای در نزدیکی حسینیه ی آیت الله بهاء الدینی می خرد تا به راحتی بتواند در نماز جماعت و مراسم های آقا شرکت کند. بعد از فوت آیت الله بهاء الدینی، به سفارش دوستان، خانه ای در بلوار امین تهیه می کند و تا آخر عمر در آن جا می ماند.



پس از آماده شدن مقدمات سفر کربلا، شور و حال خاصی در وجود آقا سید عباس پدید آمده بود ودیگر طاقت ماندن نداشت؛ زیرا می دانست گمشده ی اودر کربلا یافت خواهد شد. به همین دلیل، خود را از هر چه تعلقات دنیایی بود، رها ساخت و مقداری از اموالش را به شاگردان بخشید و بقیه را نیز تبدیل به طلا کرد و همراه خود به کربلا برد.

ایشان رفتن به کربلا را با همسرش مطرح می کند، ولی با جواب منفی او مواجه می شود؛ چرا که زمان برگشت در این سفر مشخص نبود.
آقا سید عباس در این دو راهی رفتن و ماندن، کعبه ی دل را انتخاب می کند و به ناچار از همسرش جدا می شود.
سفر کربلا بزرگ ترین سفر آقا سید عباس بود که سرآغاز آشنایی با علمای بزرگ شد. ایشان از این دوران که نزدیک شش ماه طول کشید، خاطرات فراوانی نقل می کرد که همه ی آن ها نشان دهنده ی عنایات حق تعالی و امامان معصوم علیهم السلام به ایشان برای شروع سازندگی و رشد معنوی در وجودش بود.
در طول این چند ماه، علاوه بر یادگیری مقداری دروس حوزوی، با علمای بزرگی همچون: مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم سید محمد اصفهانی ( معروف به کمپانی) و علامه امینی نیز مأنوس می شود، تا جایی که ایشان اجازه نامه ای برای تعیین و مصرف خمس از مرحوم سید ابوالحسن می گیرد.
ایشان از جمله کارهایی که در کربلا انجام داده بود، به تصحیح رساله ی آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و جمع آوری دیوان مرحوم کمپانی اشاره می کرد.

سفرکربلا

ایشان سفر کربلایش را این گونه تعریف می نمود:
« شب جمعه ای در ماه رمضان بود که یکی از علما به من فرمود:
مرا به حرم شاه عبدالعظیم ببر. وقتی به حرم رفتیم، به من گفتند: تسبیحت را دست بگیر و این ذکر..... را بگو تا به کربلا بروی.



سه شب جمعه پشت سر هم به حرم رفتیم و من این ذکر را می گفتم. هفته ی سوم فرمودند: حضرت عبدالعظیم علیه السلام کربلای شما را امضا کردند.
بعد از گذشتن از مرز آمدیم تا وارد نجف شدیم. بعد از ظهر بود. من مستقیماً وارد حرم شدم و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام را زیارت کردم.
چون مقلد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بودم، بعد از زیارت، به منزل ایشان رفتم و به ایشان گفتم: آقا! من مقلد شما هستم و به رساله ی شما عمل می کنم.
ایشان هم فرمودند:
خوش آمدی و همان شب با آقا برای نماز مغرب و عشاء به حرم رفتیم.
در بین نماز بود که سر پسر آقا را بریدند و بعد از نماز مغرب این جریان را به ایشان گفتند.
ایشان هم بلند شدند و رو به جمعیت کرده، گفتند: این ها همه اولاد من هستند. اذان بگویید، می خواهند نماز را از ما بگیرند.
تا آقا این حرف را زدند، طلبه ها به گریه افتادند. از همان جا بود که من اهمیت خاصی نسبت به نماز پیدا کردم. بعد از مدتی همراه آقا به کربلا آمدیم.

وی در مورد دستاورد سفر خود می فرمود:
« من وقتی خواستم به ایران برگردم، به حرم امام حسین علیه السلام رفتم و عرضه داشتم: آقا جان! می خواهم به ایران برگردم و می خواهم رفقایی که قبلاً داشتم، همه را دور بریزم و با یک تعداد افرادی که شما صلاح می دانید، رفاقت کنم.
پس از آن، از حرم بیرون آمدم و به شخصی برخورد کردم که به من گفت: وقتی به ایران برگشتی، در بازار تهران به سراغ میرزا ابوالقاسم عطار برو.
من هم وقتی به تهران آمدم، مستقیم به بازار رفته و ایشان را پیدا کردم. مرحوم عطار به محض این که مرا دید، به من گفت: آقا سید عباس حواله داری!؟
بعد از آن، ایشان مرا با مرحوم میرزا عبدالعلی تهرانی و همچنین با شخص دیگری که نامش قاسم آقا بود و از اولیای خدا محسوب می شد، آشنا کرد و من از این بزرگواران درس های اخلاقی فراوانی می گرفتم.»

ایشان پس از بازگشت به تهران و آشنایی با چند تن از اولیای خدا، تصمیم می گیرد ماشینی تهیه کند تا علاوه بر امور معاش، علما و دوستان خود را نیز جابه جا کند و در صورت نیاز به مسافرت ببرد.
همین نیت آقا سید عباس سبب می شود تا ایشان با اکثر بزرگان در زمان خود ارتباطی نزدیک پیدا کند؛ به گونه ای که هر کدام از آن ها قصد سفر به مشهد یا جایی دیگر را داشتند، به آقا سید عباس مراجعه می کردند.
این موارد تا جایی پیش رفت که ایشان مورد اطمینان کامل علما قرار گرفت و آن ها خانواده ی خود را نیز به آقا سید عباس می سپردند، یا این که به همراه او به مسافرت می فرستادند.



دوران سازندگی

مرحوم آقا سید عباس پس از آشنایی با اولیا و بزرگان، در کنار قابلیت های معنوی و ظرفیت روحی بالا، تحت تأثیر و تربیت ایشان قرار می گیرد.
در این دوران، افرادی همچون: آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی، مرحوم ملا آقا جان زنجانی، شیخ رجبعلی خیاط ، آیت الله محمد تقی بافقی، آیت الله کوهستانی، آیت الله جاپلغی، شیخ مرتضی زاهد، شیخ محمد حسین زاهد، علامه امینی، آقا فخر تهرانی و بزرگان دیگر، نقش در شکل گیری شخصیت ایشان ایفا می کنند.
ایشان از نظر علمی نیز در اثر ممارست و همنشینی با علما، به حدی رسیده بود که با بسیاری از مطالب و روایات آشنایی کافی پیدا کرده و از برکات اهل بیت علیهم السلام بهره مند گردیده بود.
از این رو ایشان همیشه سفارش می کرد:
« با عالم بنشینید و با عالم نشست و برخاست کنید! زیرا من هر چه دارم از همنشینی با علما دارم. هر کس عالم دید، پخته می شود والا خام است.»

هر موقع نام مبارک آقا امام حسین علیه السلام را می شنید، اشکش جاری می شد و گریه ی ایشان ، هم با صدای بلند بود و هم فراوان. گویا کربلا را با همه ی قضایایش می دید. می فرمود:
« وقتی اشکتان می آید، آن را به سر و صورتتان بمالید.»

ایشان می فرمود:
« خدا را در نظر داشته باشید و هر چه می خواهید، از او بخواهید. به هیچ کس و به هیچ مخلوقی رو نیدازید؛ زیرا همه نیازمندند و تنها اوست که بی نیاز است.
اگر مشکلی دارید، ارتباطتان را با او محکم کنید. نیمه شبی برخیزید و با او راز و نیاز کنید! مطمئن باشید سیم اتصالتان وصل شده و جوابتان را خواهید گرفت. با خدا، صادقانه و با آرامش سخن بگویید؛ آن گاه درخواهید یافت که چه آرامشی به دست خواهید آورد.»



یقین

ایشان در یقین بی نظیر بود و در همه ی کارها یقین کامل داشت و می گفت:
« انسان تا یقین نداشته باشد، فایده ای ندارد.»
همچنین همه چیز را با یقین، به اهل معرفت بیان می داشت. امام رضا علیه السلام در روایتی فرمودند:
« کم ترین چیزی که بین مردم تقسیم شده، یقین است.»


تواضع و احترام به علما

با این که بسیاری از علما و اولیای خدا را درک کرده بود و سخن فراوان در سینه اش بود، ظرفیت برای بازگو کردن تمام اسرار پیدا نمی کرد و در تواضع کامل، بسیاری از سخنان را از زبان دیگران بیان می نمود.
همچنین در حضور علما سکوت می کرد و سفارش هم می نمود که سکوت کنید.

علاوه بر زیارت عاشورا؛ به حدیث کساء، زیارت جامعه و دعای عهد نیز علاقه داشت و در خدمت علی بن موسی الرضا علیه السلام آن را می خواند.
همچنین می فرمود:
« شب ها سوره ی واقعه و صبح ها سوره ی یاسین بخوانید.»
در جایی دیگر می فرمود:
« من بارها تجربه کرده ام اگر نماز اول وقت را برای انجام کاری عقب بیندازم، آن کار به انجام نمی رسد.»

همچنین می فرمود:
« وقتی برای بردن مسافر سر خط می رسیدم، اگر موقع نماز بود، برای نماز می رفتم. وقتی که بر می گشتم، می دیدم چهار پنج مسافر پای ماشین من ایستاده اند. با این که دیگران برای مسافر داد می زدند، مسافرهای من آماده بودند.»




نماز جماعت

در اسلام تأکید فراوانی بر جماعت خواندن نماز شده است. پیامبر اکرک صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
« صلوه الرجل فی جماعه خیر من صلوته فی بیته اربعین سنته»
یک نماز مرد به جماعت، بهتر از چهل سال نماز فردای در خانه اش است.
ایشان تا آخر عمر سعی می کرد در نماز جماعت شرکت کند و حتی زمانی که در اثر کهولت سن به سختی راه می فت، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در مسجد می خواند. همچنین آن قدر بین مردم احترام داشت که اگر امام جماعت نمی آمد، همگی به ایشان اقتدا می کردند.





احترام به سادات

ایشان با این که خود سید بود، به سادات احترام زیادی می گذاشت و سفارش زیادی هم به احترام گذاشتن به آنان می کرد؛ تا آن جا که هیچ گاه پایش را جلوی فرزندان سادات خود دراز نمی کرد.

آداب رانندگی

به عنوان شخصی که رانندگی علما را می کرد، در این حرفه ویژگی های برجسته ای نیز پیدا کرده بود؛ از جمله این که هرگاه در مسیری می رفت و ماشینش خالی بود، مسافر سوار می کرد و کرایه هم نمی گرفت و می گفت:
« ما که این مسیر را باید برویم.»
یا این که اگر مسافری از علما یا افراد دیگر سوار می کرد، اگر پول می داد، می گرفت و اگر نمی داد، می گفت: « صلوات بفرستید.»





دعای همیشگی

آقا سید عباس این دعا را زیاد تکرار می کرد:
« خدایا! ما را پاک کن، بعد خاک کن.»
و در ماه های آخر زندگی نیز این شعر را می خواند:
گر بدانی بعد از این ها چیستند
مهلت خاریدن سر نیستند
ایشان دائماً خنده بر لب داشت و هیچ گاه گله مند نبود؛ حتی زمانی که در اثر خوابیدن زیاد بدن ایشان زخم شده بود، ابراز درد نمی کرد. و این ها همه در اثر جذبه ی امام حسین علیه السلام بود. آن چه از زبان وی نمی افتاد، ذکر حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود.

سفارش های آخر

یکی از بستگان، روز قبل از فوت، سوپی برای ایشان می برد. آقا سید عباس که به سختی صحبت می کرد، می گوید:
« خیلی به خودتان زحمت ندهید! ما رفتنی هستیم. شما مواظب خودتان و مواظب بچه ها باشید. سعی کنید غذای حلال به آن ها بدهید، با بچه ها تندی نکنید، صلوات بر محمد و آل محمد را فراموش نکنید.»

پرواز ملکوتی

سرانجام در شب هفتم محرم سال 1423 هـ .ق آقا سید عباس دعوت یار را لبیک گفت و بعد از سال ها عشق حسینی، در زمره ی حّداث الحسین علیه السلام قرار گرفت و بدن مبارکش در باغ بهشت به خاک پر برکت قم سپرده شد.



بیعت با دو واسطه

یکی از ارادتمندان به آقا سید عباس می گوید: در جلسه ای که به دیدن ایشان رفته بودیم، به ما فرمود:
« اگر دست مرا ببوسید، با دو واسطه دست حضرت علی علیه السلام را بوسیده اید؛ زیرا من وقتی کربلا بودم، می خواستم در مدائن خیابانی بکشند و قبر حُذیفه صحابی حضرت رسول صلی الله علیه آله و سلم در خیابان بود.
مجبور شدند قبر را در آورند تا پیش حضرت سلمان ببرند، که یک مرتبه قبر فرو ریخت و بدن تازه ی حذیقه مشخص شد. من که به همراه سلطان الواعظین شیرازی آن جا بودم، خم شدم و به عنوان این که این دست، روز غدیر با حضرت علی علیه السلام بیعت کرده بود، دست حدیقه را بوسیدم.»

سخاوت

آقا سید محمد ـ فرزند ایشان ـ می گوید:
« زمانی دو پیراهن برای پدرم دوخته بودم و به مسجدی آن جا بود، بردم. هوا خیلی سرد بود و برف می آمد. ایشان یک جفت کفش تازه هم خریده بود. از مسجد که بیرون آمدیم، آقایی خارج از مسجد ایستاده بود؛ به پدرم گفت: حاج آقا! من لباس ندارم و درمانده ام، به من کمکی کنید. پدرم پیراهن ها، کفش، مقداری پول و پالتویش را به او داد و همان جا ایستاد تا آن شخص آن ها را پوشید. من گفتم: آقا جان! چرا همه ی این ها را با هم دادید؟ لااقل فقط پیراهن ها را می دادید، ولی ایشان کار خودش را انجام داد.»
یکی از دوستان ایشان نیز می گوید:
« در چند نوبت آقا سید عباس به من گفت برای ایشان عبا بخرم. یکی از آن دفعات، عبایی که یکی از رفقا به من داده بود، برای ایشان بردم. بعد از مدتی دیدم آن عبا را به دوش نمی گیرد. گفتم: آقا! عبا چه شد؟ چرا نمی پوشید؟ گفت: بخشیدم. با این که خود نیاز داشت، بخشیده بود و همان عبای قبلی را می پوشید.»



غذای حلال

مرحوم آقا سید عباس همیشه می فرمود:
« مواظب باشید غذایی که برای بچه هایتان تهیه می کنید، حتماً حلال باشد و حتی شبهه ناک هم نباشد؛ چون انی غذا برای انسان انرژی و زمینه ی عبادت می شود.»
همچنین می فرمود:
« اثر وضعی غذا زیاد است و تأثیر مستقیم دارد.»

لقمه کامد از طریق مشتبه
خاک خور خاک و بر آن دندان منه
کان تو را در راه دین مفتون کند
نور ایمان از دلت بیرون کند


البته بیش تر افرادی که با ایشان در ارتباط بودند، به مسایل دینی اهتمام داشتند و اهل رعایت بودند؛ از این رو در پذیرفتن دعوت برای آقا سید عباس مسأله ای پیش نمی آمد و دعوت کسی را رد نمی کرد و اگر مشکلی می دید، تنها به نخوردن غذا در مجلس اکتفا می نمود.
یکی از بستگان ایشان می گوید:
شخصی آقا سید عباس را دعوت کرده بود و ایشان نمی خواست برود، ولی با اصرار، به ناچار پذیرفته بود. وقتی غذا را آوردند ایشان به آن نگاهی کرد و تنها به خوردن یک تکه نان و مقداری ماست اکتفا کرد، که صاحب خانه ناراحت نشود هر چه گفتند چرا نمی خورید، ایشان می گفت: میل ندارم و غذا را نخورد.
بعد از جلسه، از ایشان پرسیدم: چرا غذا نخوردید؟ ایشان گفت:
« آن جا یک چیزهایی می دیدم که نمی توانستم بخورم.»
گفتم: پس چرا به ما نگفتید؟ فرمود:
« من وظیفه ندارم به کسی بگویم؛ من فقط برای خودم وظیفه دارم. شما اگر توانستید خودتان را به این درجات برسانید، آن وقت می توانید مثل من عمل کنید.»


بهترین نصیحت

وقتی از ایشان تقاضای نصیحتی کردند، فرمود:
« بهترین نصیحت این است که با انسانیت با هم رفتار کنید، حرف بد نزنید، فحش ندهید، دروغ نگویید. با ادب باشید که اگر ادب نداشته باشید، خودتان را هم که بکشید، به جایی نمی رسید، زیرا:
بی ادب محروم شد از لطف حق.»

ایشان همیشه سفارش می کرد که فرزندانتان را مؤدب به آداب دین تربیت کنید و به آن ها احترام بگذارید؛ زیرا آن ها امانت های خدا هستند. همچنین می فرمود:
« با بچه ها با محبت و مهربانی برخورد کنید، زیرا این محبت و ادب است که باعث تربیت آن ها می شود.»

در جای دیگر می فرمود:
« خارجی ها برنامه های مختلف درست کرده و آن ها را بر مسلمان ها تحمیل می کنند و مسلمان ها متوجه نیستند. حداقل این که تا ساعت 2 نیمه شب می نشیند و تلویزیون تماشا می کند و همین باعث می شود نماز صبحش قضا شود. پس ازمدتی از دین زده می شود و می گوید آن ها بهتر هستند.»




توجه به اهل بیت - ع

یکی از ویژگی های برجسته ی اقا سید عباس ارتباط دادن افراد با اهل بیت علیهم السلام بود. ایشان در هر فرصتی که پیش می آمد، دل ها را متوجه عنایات و توجهات ائمه ی اطهار علیهم السلام می کرد و در هر شرایطی توصیه می نمود که حاجت ها و گرفتاری ها با توسل به این خاندان برآورده شود.
به همین دلیل با بیانی زیبا می فرمود:
« به گداها نگویید گدایی نکنند؛ فقط یادشان بدهید کدام در را بزنند.»


اعتقاد راستین به امام صادق علیه السلام و شفای بیمار

یکی از سادات یزد که از دوستان مرحوم آقا سید عباس بود، گفته بود:
روزی آقا سید عباس به منزل ما آمده بود. سر سفره که نشستیم، دید من تعداد زیادی قرص می خورم.
گفت: این ها را برای چه می خوری؟ گفت»: من مشکل قلبی دارم و این ها را هم دکتر داده است.
ایشان گفت: برو مفاتیح را بیاور. رفتم و آوردم. آقا سید عباس به من فرمود:
« ببین آقا امام صادق علیه السلام فرموده، تربت جدم امام حسین علیه السلام « شفاءٌ من کل داءٍ» شفای هر بیماری است. آیا این دکتری که رفتی، مسلمان بود یا غیر مسلمان؟»
گفتم: نمی دانم.
گفت:
« حرف دکتری را که نمی دانی مسلمان بوده یا نه، گوش داده ای و این همه قرص می خوری. ولی به حرف امام صادق علیه السلام اعتماد نداری.»
سید یزدی خیلی به غیرتش بر می خورد و همان جا داروها را کنار می گذارد. آقا سید عباس هم تربتی را که همراه داشت، با دعای مخصوصش به سید می دهد و بعد از آن تا زمانی که سید یزدی این قضیه را بیان می کرد و پانزده سال می گذشت، دیگر نیاز به دکتر و دارو پیدا نمی کند.



نیابت از حضرت معصومه علیها السلام

مرحوم آقا سید عیاس می فرمود:
« من هر موقع می خواهم مشهد بروم، ابتدا حرم حضرت معصومه علیها السلام می روم و به حضرت می گویم: من به نیابت از شما به مشهد می روم! شما سفارش مرا به برادرتان بکنید. آخر شما به عشق برادرتان آمدید، ولی موفق نشدید زیارتشان کنید. اجازه بدهید من به نیابت از شما برادرتان را زیارت کنم.»

رافت امام رضا - ع

مرحوم آقا سید عباس می فرمود:
« یکی از آشپزهای امام رضا علیه السلام به من گفت:
گربه ای بود که مرتب به آشپزخانه می آمد و گوشت ها را می خورد. ما از دست این گربه عاجز شده بودیم. یک روز گربه را گرفتیم و بیرون مشهد بردیم. فردایش دوباره دیدیم سرو کله ی گربه پیدا شد . گفتیم چه کنیم؟ من گربه را در کیسه کردم و به نیشابور بردم تا دیگر نتواند برگردد.
شب که به خانه رفتم و خوابیدم، امام رضا علیه السلام را در خواب دیدم که به من فرمودند: این چه کاری بود کردی؟
گفتم: آقا جان! گوشت ها را می خورد. حضرت فرمود: مگر گوشت های تو را می خورد؟ برو الآن فلان جاست برش دار و بیاور.



تنبیه حضرت ابوالفضل علیه السلام

مرحوم آقا سید عباس می فرمود:
« زمانی که انگلیسی ها می خواستند پول های ضریح امام حسین علیه السلام را خالی کنند، به کلید دار حرم ملهم می شود که کلیدها را بر روی ضریح حضرت ابوالفضل علیه السلام بگذارد.
وقتی برگشت. او را شکنجه دادند و مجبور شد جای کلید ها را بگوید. یکی از افسران آن ها گفت که من می روم و کلیدها را می آورم، ولی مردم می گفتند که این کار را نکنید؛ ممکن است حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام غضب کند.»

ایشان می فرمود:
« همین که این افسر خواست وارد حرم بشود، ناگهان سیلی محکمی به صورت او خورد؛ به گونه ای که به زمین افتاد. سپس بلند شد و عقب عقب از حرم خارج شد و آن قدر سربازان ترسیده بودند که تا وقتی آن جا بودند و می خواستند از کنار حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام عبود کنند، حالت احترام می گرفتند.»

عبور از بازار

یکی از دوستان ایشان می گوید: عده ای از اولیا از جمله میرزا ابوالقاسم عطار و حاج عزیز الله کریمی به همراه آقا سید عباس برای آوردن مرحوم ملا آقاجان به سمت زنجان حرکت می کنند تا ایشان را برای سخنرانی در روضه ی آیت الله کاشانی به تهران بیاورند.
در مسیر وقتی به نزدیکی ابهر می رسند، ماشینشان خراب می شود. مرحوم حاح هادی ابهری که ار اولیای خدا بود، به آقازاده اش می گوید: برو و چند نفر از خوشگل ها را که در راه مانده اند، با خود به این جا بیاور.

آقا سید عباس می گفت:
« ما دیدیم یک اسب سوار نزدیک ما شد و به ما گفت: پدرم گفته است شما به منزل ما بیایید.
دم غروب بود. ماشین را رها کردیم و پیاده تا ابهر رفتیم. حاج هادی هم به استقبال ما آمده بود و ما را خیلی تحویل گرفت.
چند روزی آن جا ماندیم و پذیرایی خوبی از ما شد. پس از آن ماشین را تعمیر کرده و همراه حاج هادی به زنجان رفتیم. در زنجان نیز چند روز ماندیم و پس از آن، ملا آقا جان رابا خود برداشته و به تهران آوردیم.
برای این که به منزل آیت الله کاشانی برویم، باید از بازار می گذشتیم. ملا آقا جان ناراحت شدند و گفتند: سرهایتان را پایین بگیرید و از بازار عبور کنید.

من به دلیل کنجکاوی که داشتم، یک لحظه سرم را بالا بردم و دیدم بر سر در بازار این آیه ی قرآنی نوشته شده است:
هذه جهنم التی کنتم به توعدون.
این همان دوزخی است که به شما وعده داده می شد.
این اولین درسی بود که مرحوم ملا آقاجان به آقا سید عباس دادند و هدفشان متوجه کردن ایشان به طلب روزی حلال بود.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی فرمودند:
« العباده عشره اجزاءٍ فی طلب الحلال»
عبادت ده بخش دارد که نه بخش آن در طلب ( روزی) حلال است.



گریه ی پاسیان

آقا سید عباس می فرمود:
« در زمان رضاشاه در تهران وقتی می خواستیم روضه بخوانیم، رحل قرآن می گذاشتیم و روی آن قرآن قرار می دادیم که اگر مأموری یک مرتبه وارد شد، بگوید این ها مشغول خواندن قران هستند.
یک نفرهم روضه می خواند و بقیه گریه می کردند. یک روز، در میان روضه، من گفتم بروم ببینم که کسی نیاید. آمدم و دیدم پاسبانی آمده و بیرون خانه سرش را به دیوار گذاشته و برای امام حسین علیه السلام گریه می کند.»

روضه ی صحیح

یکی از مسایلی که به شدت مورد توجه علما قرار داشته و دارد، خواندن روضه ی صحیح و پرهیز از گفتن مطالب غیر واقعی است.
آقا سید عباس نیز می فرمود:
« مداح ها باید همین مقتل را بخوانند و از گفتن مطالب اضافی پرهیز کنند.»
یا این که اگر مداحی می خواهد با زبان حال، اهل بیت علیهم السلام را توصیف کند، کلماتی نگوید که شأن و مقام آنان را پایین آورده، یا اهانتی به ایشان بشود.
آقا سید عباس در این مورد می گفت:
« روزی در منزل آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی روضه بود و مداح، روضه ی حضرت زینب علیها السلام را می خواند. یک مرتبه در صحبت هایش گفت: زینب مضطر (بیچاره).
میرزا عبدالعلی تا این جمله را شنید، گلدان را به سرش زد و سرش شکست. و منظورش این بود که چرا به حضرت زینب علیها السلام مضطر گفتی؛ مگر آن ها مضطر هستند؟»



گل های پرپر

ایشان می فرمود:
« در تهران آقایی خیلی ریخت و پاش داشت و روضه ی مفصلی می گرفت. یک باغچه ی کوچک هم در منزلش داشت.
یک شب چند بچه از نرده ها بالا رفتند و چند تا گل چیدند و مقداری هم لگدمال کردند. صاحب خانه ناراحت شد و بچه ها را برای این کار دعوا کرد.
فردا که آمدیم و وارد منزل شدیم، دیدیم نرده وجود ندارد و صاحب خانه می گوید: بچه ها بروید گل بچینید و گل ها را لگدمال کنید!
گفتیم: آقا چه شده؟! این برخورد امشب شما با برخورد دیشبتان خیلی تفاوت دارد.
گفت: آقا سید عباس! دیشب که خوابیدم، در عالم رؤیا امام حسین علیه السلام را زیارت کردم.
حضرت فرمودند: فلانی! برای چند شاخه گل با بچه هایی که به خاطر من به عزاداری آمده بودند، دعوا کردی؟ آیا گل های تو عزیز تر از گل های من بودند که در کربلا پرپر شدند؟»

تمجید از امام

می فرمود:
« هر کس هر نَفَسی می کشد و هر دعایی می خواند و هر ذکری می گوید، رهین امام و شهداست.»
در جایی دیگر درباره ی عظمت امام می فرمود:
« یک بار که رضاخان به قم آمد، وقتی وارد مجلس علما شد، همه جلو پای او بلند شدند و تنها کسی را که من دیدم بلند نشد امام خمینی بود.»

آیت الله بهاء الدینی

ایشان وقتی آیت الله بهاء الدینی را در اواخر عمر می دید، برای این که آقا، پاهایشان را از دست داده بودند، خیلی گریه می کرد و می گفت:
« اگر دعای کسی مستجاب شود و آقا سرپا شوند، به بشریت خدمت کرده است.»
آیت الله بهاء الدینی هم نسبت به ایشان علاقه داشتند و در جلسه ای وقتی آقا سید عباس تشریف می برند، می گویند: آدم فوق العاده و برجسته ای است.

ثواب روضه

آقا سید عباس می گفت:
« روزی می خواستم مرحوم نظام رشتی را سوار کنم و به روضه ببرم. ایشان قبول نکردند و فرمودند: برو؛ من می خواهم پیاده بیایم؛ زیرا در هر قدم آن، یک حج و عمره قبول شده می گیریم.»


آشنایی با جناب شیخ رجبعلی خیاط

ایشان می فرمودم: « زمانی در مشهد به امام رضا علیه السلام گفتم: یک نفر را در تهران به من معرفی کنید. ناگهان دیدم با نور سبز رنگی به دیوار حرم نوشته شده است: « شیخ رجبعلی»
وقتی به تهران برگشتم، سراغ شیخ را گرفتم و به خدمتش رسیدم.»
همچنین می فرمود:
« جناب شیخ آن چنان در کلاس انتظار به سر می بردند که هر موقع خدمتشان می رسیدم، می پرسید: آقا سید عباس! از امام زمان علیه السلام چه خبر؟ آیا آمدن حضرت نزدیک نیست؟»



مقام شیخ مرتضی زاهد

آقا سید عباس می فرمود:
« زمانی که می خواستند رضا خان خائن را حاکم ایران کنند، تهران را بمباران می کردند و من در تهران بودم.
در عالم رویا دیدم فرشته ای به منطقه ای خاص از تهران اشاره می کند و ندا می دهد: خداوند این منطقه را حفظ می کند و نمی گذارد بمباران کنند.
من به فرشته و منادی گفتم: مگر این منطقه چیست که بمباران نمی شود؟ گفت: در این جا قرآن ناطق وجود دارد.
گفتم: قرآن که در همه جای تهران هست و همه ی خانه ها قرآن دارند! جواب داد: نه؛ در این محله، قرآن ناطق وجود دارد.
پرسیدم: قرآن ناطق کیست؟ گفت: شیخ مرتضی زاهد.»



صداقت در دوستی امام حسین - ع

ایشان می فرمود:
« مرحوم ملا آقا جان زنجانی، پیاده از نجف به کربلا می رفت که در مسیر به یک چوپان برخورد می کند که انسان فوق العاده ای بوده است.
به ملا آقا جان می گوید: ملا آقا جان تو هستی؟
می گوید: بله.
چوپان می گوید: شنیده ام که ادعای عشق امام حسین علیه السلام می کنی. ایشان می گوید: من ادعای عاشق بودن ندارم و فقط برای زیارت حضرت می روم.
چوپان می گوید: یک نشانه ی عاشق این است که حضرت جواب سلامش را می دهد. باید همین الآن به حضرت سلام بدهی تا ببینم جواب می آید یا نه و گرنه با همین چوب دستی به سرت می زنم.
ملا آقا جان می گفت: وقتی این را شنیدم، ناراحت شدم و ترسیدم و به نظرم رسید به او بگویم اول شما سلام بده ببینم جواب سلام می آید.
تا این را گفتم، چوپان چوب دستی را انداخت و مؤدبانه رو به کربلا سلام داد: « السلام علیک یا اباعبدالله.» بعد از آن دیدم تمام فضای بیابان پر از جواب شد که تاکنون صدایی زیباتر از آن نشنیده بودم و جواب انی بود: « السلام علیک ایها العبد الصالح».
آن گاه به من گفت: حالا نوبت توست.
من با ترس گفتم، حسین جان! قربانت شوم، من که هر موقع سلام می دهم، جواب نمی شنوم، اما این جا برای این که کتک نخورم، جواب مرا بدهید.
بعد از سلام دادن، جواب ضعیفی آمد و گفت: « السلام علیک و رحمه الله». چوپان چوبش را برداشت و گفت: برو، این ها سفینه النجاه هستند و نمی خواهند محبی آزار ببیند و با این جواب خواستند تو را از دست من نجات دهند.»


مقام مرحوم آیت الله محمد تقی بافقی

یکی از افرادی که آقا سید عباس خیلی با ایشان در ارتباط بودند، مرحوم بافقی بود، که در شب های جمعه و مواقع دیگر ایشان را به جمکران می برد.
ایشان درباره ی عظمت مرحوم بافقی می فرمود:
« آقای بافقی کسی بودند که جا پای حضرت ولی عصر را در جاده ی جمکران یا جاهای دیگر تشخیص می دادند و صورتشان را روی جای پای حضرت می گذاشتند و آن قدر می گریستند تا محاسنشان گِلی شود.»
همچنین می فرمود:
« در چند مورد که شهریه ی طلاب عقب افتاد و مرحوم سید عبدالکریم حائری موسس حوزه ی علمیه مطلب را به مرحوم بافقی اطلاع دادند، ایشان به من گفتند: آقا سید عباس! بلند شو به جمکران برویم؛ و با هم به جمکران رفتیم. ایشان با توسلاتی که به آقا امام زمان علیه السلام پیدا می کردند، مشکل شهریه و مشکلات دیگر را برطرف می کردند.»

پس از این که آیت الله بافقی توسط رضاشاه به ظلم مورد ضرب و شتم قرار می گیرند و به زندان می افتند، از غذای زندان استفاده نمی کنند و دوستانشان پس از فهمیدن این قضیه، برای ایشان غذا می برند.

آقا سید عباس می فرمود:
« هنگامی که لباس و غذا برای مرحوم بافقی بردیم، ایشان گفتند: عباس جان آمدی! سه روز است که غذا نخورده ام.
وقتی غذا آوردند، گفتم: من غذای رضاخان را نمی خورم. بعد از سه روز، ضعف بر من مستولی شد؛ به حدی که نمی توانستم از جایم بلند شوم. این آیه را خواندم: « و ما من دابه فی الارض الا علی اله رزقها...» بعد یک تکانی به خودم دادم و گفتم: خدایا! محمد تقی هنوز می جنبد.
یک ساعت نگذشته بود که شما وارد شدید.»

مرحوم بافقی در اثر این فشارها سکته می کنند و بدنشان فلج می شود. آقا سید عباس می فرمود:
« وقتی مرحوم بافقی مریض شده بودند، رفتم سراغ ایشان را بگیرم. هنگامی که نشستم، گفتند: عباس جان! همه ی مردم که عیادت من می آیند، سراغ الاغ را می گیرند و یک نفر هم سراغ بُراق ( روح) را نمی گیرد.
همه می گویند: آقا بدنتان چطور است و نمی گویند خودت چطوری؟»



نظرات 2 + ارسال نظر
[جواد بهاری شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 17:42 http://javadbahari.blogfa,com

السلام علی محال معرفة اللله
آری استاد بزرگ شما واقعا محل شناخت معالم دین اللهی است
دعای او مارا بس است اگر دعایمان کند

سید علی چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 00:25

با سلام و عرض ادب خدمت دست اندر کاران این سایت خوب و مفید.

از همه مطالب این سایت اطلاع ندارم ولی چون از دوستداران مرحوم اقاسید عباس حسینی فرهمندپور بوده ام علاقه پیدا کردم ببینم در مورد این مرد خدا چه چیزی نوشته اید.

باید به اطلاعتان برسانم که مطالب خوبی نوشته اید الا این که هم ناقص است و هم غلطهای بسیاری در نوشتار و محتوا دارد.

بنده چهار سال اخر عمر شریف اقا سید عباس (ره) می توانم بگویم به نوعی ملازم ایشان بودم.

همه انچه را نوشته بودید به علاوه مطالب بسیار زیاد دیگری را به بنده می فرمودند و تکرار می کردند این ها را می گویم تا به زیر خاک نبرم ولی به نامحرم نده.

روز وفات ان مرد خدا روح شریفش به شکل غیر مترقبه ای بنده را به سر جنازه اش کشید چون عاشق سوره یس و صافات بود لذا یک لحظه ملهم شدم که برای ایشان این دو سوره را بخوانم. کانه روحش توقعش چنین محبتی را داشت.

زمانی که اولین بار به خدمت این مرد خدا رسیدم حساب کردم سن مبارکش 98 سال است. چهار سال تقریبا هر روز خدمتشان می رسیدم تا صبح روز هفتم محرم که نوروز سال 1379 بود.

اینها را ننوشتم تا در کامنت های زیر مطلب ارائه بدهید بلکه برای این نوشتم که اگر می خواهید مطالب را ویرایش صحیح بفرماید یا بر مطالبتان بیافزایید خدمتی کرده باشم چون تا الان نتوانستم خودم را راضی کنم خاطرات ایشان را بنویسم و به صورت کتابی چاپ کنم اما سایت شما را تا حدودی در این زمینه مناسب دیدیم.

بنده روی واتزاپ به این شماره حضور دارم09195190037

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد